زندگی

استراتژی امپریالیسم و توهم روشنفکران

 

• حملة تروریستی  11 سپتامبر به جای این که "علت" تغییر سیاست باشد به واقع "بهانه" اجرای سیاست هائی است که مدتی پیشتر تدوین شده بود.

 

بهروز امین

 

اگر نخواهیم خیلی به عقب بر گردیم، تاریخ صد سال گذشته جهان تاریخ تناقضات و درگیری های قدرت های امپریالیستی بوده است. این واقعیت تاریخی عیان تر از آن است که با باز نویسی تاریخ که از جانب شماری از دست به قلمان ایرانی صورت می گیرد خدشه دار شود. نیمة اول قرن بیستم شاهد تناقض و درگیری بین آلمان و انگلیس بر سر کنترل اروپا بودیم که نتیجه اش دو جنگ جهانی و کشتار میلیونها تن از هر دو طرف بود. نیمة دوم قرن بیستم عمدتا به جنگ سرد بین امپریالیسم امریکا  و بوروکراسی اشتراکی شوروی سابق و اقمارش گذشت.

در هزارة سوم، علاوه بر یورش نظامی به افغانستان و عراق شاهد خط و نشان کشیدن های امپریالیسم امریکا برای بقیه جهان ایم. بر خلاف ساده اندیشی بعضی ها، علت این خط و نشان کشیدن ها "مخالفت" با حکومت های دیکتاتوری در کشورهای پیرامونی نیست که " آرمان گرایان" امریکائی را به تقلا انداخته است بلکه حکومت های اروپائی که سابقه دموکراتیک طولانی دارند نیز اگر بره دست آموز امپریالیسم امریکا نباشند به همین سرنوشت گرفتار خواهند شد. مجسم کنید در حالیکه نماینده اروپای قدیم فرانسه و آلمان می شوند، بلغارستان و لیتوانی و شماری دیگر از کشورهای بوروکراتیک اشتراکی سابق که در تقابل مستقیم با خواسته های شهروندان خویش طبال تجاورطلبی های امپریالیسم امریکا شده بودند به مقام نماد اروپای جدید ارتقاء می یابند!

خوش خیالان حرفه ای براین توهم پافشاری می کنند که هدف امریکا، به تعبیری "جهانی کردن" دموکراسی است. البته برای این "تغییر جدی" در سیاست خارجی امریکا- اگر چنین حرفی راست باشد که نیست- شاهدی ارایه نمی کنند. و دلیلش به گمان من ساده و سرراست است. گذشته از سابقة عیان و روشن امریکا در حمایت از استبداد و دیکتاتوری در کشورهای جهان سوم- به ویژه وقتی که این مستبدین مدافع بازار آزاد و نظام سرمایه سالاری باشند (1) این ادعای روشنفکران متوهم ما با آنچه که حکومت امریکا حتی در درون امریکا می کند نیز تناقض دارد (2).

ولی چاره چیست؟ هر وقت که کاسه داغ تر از آش شود، نتیجه همین است.

در این مرحله تازه که قانون شکنی امریکا ابعاد جدیدی گرفته است هدف روشن و آشکار و بدون ابهام است. اگر ابهامی وجود داشته باشد این که چرا شماری از دست به قلمان ما جهان و تاریخ را این همه وارونه می بینند.

البته شماری براین گمان پافشاری می کنند که آن چه امریکا می کند به واقع بیانگر سیاست  دفاع از خود در جهان مابعد 11 سپتامبر است. ولی واقعیت های تاریخی جز این را نشان می دهد.

سالها قبل از حملة تروریستی 11 سپتامبر گروه کوچکی از سیاست پردازان امریکائی که اکنون همه کارة دولت امریکا شده اند مبلغ همین سیاست هائی بوده اند که اکنون به اجرا در می آید. این گروه حتی با "پایان" جنگ اول علیه عراق مخالف بودند. فعلا به این کار ندارم که این جنگ هرگز به پایان نرسید. علاوه بر بایکوت از نظر انسانی پرهزینه اقتصادی، از 1991 تا همین چند هفته پیش– یعنی قبل از آغاز یورش دوم به عراق - هفته و ماهی نبود که هواپیماهای امریکائی و انگلیسی عراق را بمباران نکرده باشند. در فاصله 1991 تا 2000 هواپیماهای امریکائی و انگلیسی 280 هزار ماموریت بمب افکنی بر روی عراق انجام داده اند (3).

باری این سیاست تازه که به ادعای شماری قرار است عکس العمل به حملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 باشد به واقع در 1992 در گزارش "راهنمای سیاست دفاعی" (4) که از سوی پاول ولفوویتز و دیگران تهیه شد، آمده است. در این گزارش ولفوویتز ضمن تجدید مخالفت اش با "پایان" جنگ با عراق، خواستار اشغال نظامی عراق شد. البته اشغال نظامی ربطی به این واقعیت نداشت که صدام حسین دیکتاتور بود و پایه های حکومت اش را بر دریائی از خون مردم شوربخت عراق بنا نهاده بود بلکه اشغال نظامی عراق عملی ضروری است تا دسترسی ما به "ماده خام اساسی، عمدتا نفت خلیج فارس" تضمین شود. اهداف دیگر، جلوگیری از گسترش سلاح کشتار جمعی و مقابله با خطر تروریسم بود (5). راهنمای سیاست دفاعی در ضمن خواستار "حمله تهاجمی" یا " حمله بازدارنده" هم شد که البته اگر با همراهی دیگران صورت بگیرد ارجحیت دارد ولی "امریکا باید آماده باشد که در نبود این ائتلاف، راسا دست به تهاجم بزند". هدف اساسی دیگر، هم این بود که هیچ ملتی نتواند سلطة امریکا را به چالش بطلبد. وقتی جزئیات "راهنما" علنی شد با چنان عکس العملی در امریکا روبرو شد که به ناچار بخش هائی از آن بازنویسی شد.

انتخابات 1992 و شکست بوش (پدر) در انتخابات ریاست جمهوری به راست گرایان افراطی امکان اجرای این برنامه ها را نداد. چهار سال بعد با انتخاب مجدد کلینتون یک حلقه ارتباطی تازه شکل گرفت. راست گرایان امریکائی، راست گرایان افراطی حزب لیکود اسرائیل را کشف کردند. ریچارد پرل، دوگلاس فیث، و دیوید وورمسر به عنوان مشاوران حکومت تازه انتخاب شده اسرائیل به نخست وزیری نتین یاهو، خواستار بازنگری سیاست های اسرائیل شدند. از دید این مشاوران به "سیاست مذاکره و زمین برای صلح" باید پایان داده شود چون اعتقادشان بر این بود که "اسرائیل می تواند با تضعیف، کنترل و حتی پس راندن سوریه فضای استراتژیک تازه ای ایجاد نماید. این کوشش تازه باید بر سر برکناری صدام حسین از قدرت تمرکز نماید" (6). این جماعت نیز خواستار سیاست تهاجم به جای دفاع شدند.

در 1998 در نامه سرگشاده ای که از سوی 18 تن از این راست گرایان افراطی به کلینتون نوشته شد از دولت خواستند "برای برکناری صدام حسین از قدرت" دست به اقدام بزند. شمارة قابل توجهی از این 18 نفر اکنون مسئولان ارشد حکومت بوش (پسر) هستند.

در 2000 چند ماه قبل از "انتصاب" بوش به ریاست جمهوری امریکا گروهی به زعامت ریچارد پرل گزارشی منتشر کردند تحت عنوان "پروژه برای قرن جدید امریکائی"  (7) که برای درک اهداف امریکا بسیار روشنگرانه است. چند تن از اعضای دیگر این گروه عبارتند از: دیک چینی (معاون بوش)، دونالد رمسفلد (وزیر دفاع)، پاول ولفوویتز (معاون وزیر دفاع)، لوئیس لی بی (رئیس کارگزینی دیک چینی)، ویلیام بنت (وزیر آموزش و پرورش در دورة ریگان)، ذلمی خلیلزاد (نمایندة ویژة امریکا در افغانستان)؛ و جب بوش (برادر رئیس جمهور و فرماندار ایالتی فلوریدا). در این گزارش می خوانیم که "امریکا برای چندین دهه خواستار این بود تا در امنیت خلیج فارس نقش دائمی تری ایفاء نماید. اگرچه درگیری های حل نشده با عراق توجیه مناسبی است ولی نیاز به حضور گسترده نیروهای نظامی امریکا در منطقة خلیج از سرنگونی رژیم صدام حسین بسیار مهم تر است" (8). اگرچه در گزارش از ایجاد پایگاه دائمی در عراق سخن گفته نمی شود ولی به مشکلات حضور نیروهای امریکائی در عربستان سعودی اشاره می کند. البته حضور دائمی امریکا در منطقه دلایل دیگری نیز دارد. حتی اگر صدام از صحنه کنار برود، حضور دائمی در عربستان و کویت باید ادامه یابد چون "ایران ممکن است همانند عراق یک خطر بالقوه بزرگی برای منافع امریکا در منطقه باشد" (9).

- امریکا باید بتواند در چند جبهه همزمان- اگر لازم باشد- بجنگد. برای این منظور باید 48 میلیارد دلار بر هزینه های نظامی افزوده شود.

- امریکا باید بمب های اتمی کوچک (Bunker Buster) یا به عبارت دیگر سلاح های تاکتیکی اتمی تولید نماید که بتوان در جنگ های معمولی مورد استفاده قرار گیرد. بعلاوه توسعه و تکامل سلاح بیولوژیکی هم باید در دستور کار دولت قرار گیرد.

- کنترل فضا باید در ارجحیت قرار گیرد و "جنگ ستارگان" با جدیت دنبال شود.

- حضور امریکا در کشورهای جنوب شرقی آسیا باید افزایش یابد. این حضور فرایند "دموکراتیزه" کردن دولت چین را تسریع خواهد کرد. به سخن دیگر، حکومت چین هم باید با حکومت دست نشانده امریکا جایگزین شود.

- برای کنترل رژیم های کره شمالی، لیبی، سوریه و ایران ارتش امریکا باید یک نظام کنترل و فرماندهی جهانی ایجاد نماید.

- قرن امریکائی باید انحصارا قرن امریکائی باشد و از ظهور قدرت رقیت باید به هر قیمت جلوگیری شود.

- ولی این تهاجم جهانی زمینه اجرا لازم دارد. یعین "فاجعه ای یا کاتالیزری مثل یک پرل هاربر جدید" (10).

و این فاجعه البته در 11 سپتامبر 2001 اتفاق افتاد. به عبارت دیگر، حملة تروریستی  11 سپتامبر به جای این که "علت" تغییر سیاست باشد به واقع "بهانه" اجرای سیاست هائی است که مدتی پیشتر تدوین شده بود.

بخش عمده ای از این برنامه تا به همین جا به اجرا درآمده است.

- هزینه نظامی بسی بیشتر از آن چه در گزارش درخواست شد، افزایش یافت.

- توسعه بمب اتمی تاکتیکی و جنگ ستارگان آغاز شده است.

- عراق با دنیائی دروغ و ریاکاری به اشغال نظامی در آمد.

- کره شمالی و ایران به همراه عراق "محور شرارت" خوانده شدند (11).

اگرچه امریکا فعلا در عراق جا خوش کرده است ولی حکومت راست گرای افراطی اسرائیل هم به قتل عام فلسطینی ها ادامه می دهد و به قدری هار شده است که از کشتن فیلم بردار و فعال ضد جنگ غربی هم پروا ندارد. و این همه آدم کشی علنی و عریان نه فقط مورد توجه "آرمان گرایان" جدید امریکا قرار نمی گیرد بلکه ظاهرا حتی توجه کافی دست به قلمان ایرانی مدافع سلطه جوئی امریکا را هم جلب نمی کند. شماری از این جماعت حتی در پوشش ضدیت با جمهوری اسلامی به صورت طبالان و جیره خواران دروغ پردازان رادیو اسرائیل هم در آمده اند و هم چنان براین گمان باطل اند که با چشم پوشی از جنایات اسرائیل، در باره جمهوری اسلامی "افشا گری" می کنند. برخلاف باور کسانی که ظاهرا نه به انسان باور دارند ونه به آزادی انسان، هدف توجیه کننده هر وسیله ای نیست که بکار گرفته می شود.

پس، خلاصه کنم. برخلاف ادعای شماری از دست به قلمان ایرانی، سیاست تهاجمی امریکا علل و انگیزه های دیگری دارد که ربطی به آزادی و اسقلال و دموکراسی در ایران یا دیگر کشورهای منطقة خاورمیانه ندارد. اگر تا قبل از اشغال عراق در این باره شک و تردیدی وجود داشت اکنون با اشغال آن کشور و آن چه که امریکا می کند، توزیع غنایم بین شرکت های امریکائی و عمدتا شرکت هائی که با مسئولان حکومتی پیوند نزدیک دارند، این شک و تردید دیگر اساس منطقی ندارد.

به این ترتیب، با اجازه، نه خود را فریب دهیم و نه در فریب دیگران شرکت کنیم. پس، دوستان، اگر باری از دوش مردم ایران بر نمی دارید، بالاغیرتا خاک در چشم شان نپاشید.

 

 


1 . به نمونه شاه ایران اشاره نمی کنم که فشار خون سلطنت طلبان بالا برود. نمونه سوهارتو دراندونزی پینوشه در شیلی، موبوتو د رکنگو، گلتیاری در آرژانتین، سادات و مبارک در مصر، مشرف در پاکستان، نظامیان در ترکیه، سلطان حسن در مراکش، ملک حسین در اردن، آپارتاید در افریقای جنوبی، اسمیت در رودزیا پیشین ( زیمبابوه)، به کفایت روشنگرند.

2.  به عنوان مشتی از خروار بنگرید به نوشته جورج مون بیه به ترجمه این قلم در سایت ایران امروز تحت عنوان " پایان روشنگری".

3.  Anthony Arnove: Iraq under siege- Ten years on, in Monthly Review, vol. 52, No. 7, December 2000.

به گفته آرنو این ارقام ارقامی است که از سوی پنتاگون منتشر شده است.

4. Defence Policy Guidance

5. “Origins of Regime Change in Iraq”, in, http://www.Ceip.org

6. ibid

7. Project for the New American Century

8. In, Behind the Invasion of Iraq,  in, Aspects of India’s Economy, Nos. 33-34, December 2002, pp 15-17

9.  ibid, p. 16

10. پرل هاربر پایگاه نظامی امریکا د رهاوائی که در 1941 مورد حمله ژاپن قرار گرفت و امریکا پس از آن رسما وارد جنگ شد.

11.  در شماره 9 روزگار نو – اسفند 1381- خواندم که دکترمنوچهر ثابتیان که از فعالان سیاسی پرسابقه ماست مدعی شد که "25 سال بعد از انقلاب، رژیم اسلامی به درستی به عنوان عضو"محور شرارت" اعلام شده است. این یک بیانیه سیاسی است ولی حقانیت و اتوریته (این بیانیه سیاسی) آن از روزنامه نگاری پژوهشگرانه وآزادی مطبوعات می آید" ص 11 بخش انگلیسی – تاکید را اضافه کرده ام.  آدم حیران می ماند که چرا حتی بازنشتگان و فعالان سابقه دار سیاسی ما هم به این درجه ساده اندیش و پخمه اند. آیا ثابتیان نمی داند که " محور شرارت" خواندن ایران از سوی بوش ربطی به مقوله آزادی و دموکراسی- یعنی آن چه که نبودش در ایران کسانی چون ثابتیان را به مخالفت با جمهوری اسلامی کشانده – ندارد؟ همان گونه که محور شرارت خواندن عراق یا کره شمالی نیز به این مسائل بی ربط است.