سمیع حامد
خداوندا! ورق يكبار گرديد
نوار آخر شد و تكرار گرديد
كسی قامت كشيد و گشت بر دار
كسی خم كرد قد و دار گرديد
زمان از تيره گی آكنده گشته
انار روشنايی گنده گشته
به خاك افتاده شال سبز امروز
طناب رخت فردا كنده گشته
دو جنگل در دو سوی كوه مانده
دو رود آبستن از اندوه مانده
دو دشت خسته يك راه شكسته
به سوی آبی انبوه مانده
نه آن سرچشمهء صبح و صفا ماند
نه آن آيينهء فردانما ماند
از آن سنگر كه روزی خانه ام بود
به كوهستان فقط زخمی به جا ماند
زمانه بر پل مهتاب پا ماند
به هر آيينه تصويری به جا ماند
اگر فرياد ما از پا نيفتاد
چرا در گوشهء تاريخ وا ماند
زمان كوچ هنگام سفر گشت
تمام خانهء ما دربدر گشت
برادر رفت و احوالش نيامد
پدر كوچيد و يك تابوت بر گشت
پس از آتش پس از طوفان ورق زد
پس از صد فصل سرگردان ورق زد
نديدم غير خط ميخی خار
كتاب خاك را باران ورق زد
به سطر سبز در سبز بهاران
نشسته« نقطهء پايان» باران
چو طرح پشتی فردا بود شب
چه خوانم از كتاب روزگاران
خيالم سر دچار كيست امشب
دلم در انزوايم نيست امشب
كسی در خلوت من گريه دارد
هوای شعر بارانيست امشب
خدايا قامت فرياد خم شد
ترنم زير آوار الم شد
فزون گرديد بر بدرود دردی
سلام ديگری از كوچه كم شد
برگشت