بدون حقیقت، آزادی وجود نخواهد داشت

پل کریگ رابرتز

پروپاگاندا شو

 


«
این رابطه بین یک دستگاه عظیم نظامی و صنایع گسترده تسلیحاتی  برای آمریکا تجربه نوینی است.  این نفوذ نامحدود اقتصادی، سیاسی و حتا فکری را هر شهر، هر دولت محلی و هر اداره دولتی احساس می‌کند. ما لزوم ضروری این روند را درک می‌کنیم. مسئله برسر کار پر زحمت ما، پول و درآمد ما و نهایتاً نحوه زندگی ماست؛ و همین‌طور برسر ساختارهای اجتماعی ما بطور کل است. در مجامع دولتی  ما باید علیه نفوذ غیرمجاز ، آگاهانه و یا ناآگاهانه مجتمع صنایع تسلیحاتی مقاومت کنیم. امکان رشد و صعود فاجعه‌بار یک قدرت کاذب  وجود دارد و در آینده نیز وجود خواهد داشت. نفوذ این رابطه هرگز نباید آزادی و روند دمکراسی را مورد تهدید قرار دهد. هیچ‌چیز رایگان بدست نمی‌آید. تنها شهروندی هشیارانه و آگاهانه می‌تواند گسترش سالم و درست این دستگاه صنعتی و نظامی را به کمک شیوه‌ها و اهداف صلح دوستانه ما تضمین کند تا امنیت و آزادی بتواند پا بپای هم رشد و نمو کند

رئیس جمهور دوایت د. آیزنهاور

دوایت د. آیزنهاور یک ژنرال ۵ ستاره و مسئول حمله به نرماندی بود. او در ضمن یک رئیس جمهور محبوب نیز بود که دوبار انتخاب شد. امروز او مطمئناً به هواداری از «تئوری توطئه» متهم می‌شد. اگر «آیک» (لقب صمیمی آیزنهاور) امروز در کاخ سفید این‌حرف را تکرار می‌کرد، جمهوری‌خواهان محافظه‌کاری چون سناتور لیندسی گراهام و یا مارکو روبیو فریاد و فغان برمی‌آوردند که «آیک» انگیزه «صنایعی که آزادی ما را تضمین می‌کند» را زیر سئوال می‌برد.

نئوکانهایی چون ویلیام کریستول خواستار توضیح می‌شدند که چرا رئیس جمهور آیزنهاور علیه مجتمع صنایع تسلیحاتی کشور ما هشدار می‌دهد، بجای آن‌که در مورد خطر ارتش شوروی (!) سخن گوید.

رسانه‌های فحشازده جنجال برپا می‌کردند که آیک در روزهای آخر بالاخانه را اجاره داده است. رسانه‌های فحشا زده همین تاکتیک را علیه رئیس جمهور رونالد ریگان که برای خاتمه دادن به رکود تورمی و جنگ سرد کوشش می‌کرد، بکار بستند.

روز ۱۷ ژانویه ۱۹۶۱ هنگامی که آیزنهاور هشدار خود را طی سخنرانی که به عنوان وداع خطاب به خلق آمریکا ایراد می‌شد، اعلام کرد، دیگر دیر شده بود. ۱۵ سال پس از خاتمه جنگ جهانی دوم آتش‌افروزان جنگ سرد، مالیات دهندگان آمریکائی را در چنگال خود اسیرکرده بودند و مجتمع صنایع تسلیحاتی جایگزین «مامان و کیک سیب» که تا آن لحظه ایدئولوژی محبوب و فراگیر همه بود ، گردیده بود. برادران دالاس رهبری و هدایت سازمان سیا را بعهده گرفته بودند و دولت‌ها را بنا به سلیقه خود ساقط می‌کردند.

مجتمع صنایع تسلیحاتی آموخته بود که زیرپاگذاردن بودجه، هرچند هم که باعث اعتراض نظامیان بلندپایه شود، بصرفه است. کارخانجات اسلحه‌سازی و پایگاه‌های نظامی در سراسرکشور ایجاد شد و برای هرسناتور و نماینده‌ای در حوزه انتخابی خود به فاکتور قابل تاملی تبدیل گردید. روسای کمیسیون‌های نظامی دیگر همگی به معاضدت‌های مالی انتخاباتی مچتمع صنایع نظامی وابسته شده بودند و اگر در انتخاباتی شکست می‌خوردند، دستشان جای دیگری بند می‌شد.

جنگ سرد معامله باصرفه‌ای بود و بهمین دلیل هم هنوز ادامه دارد.

هیچ‌گاه خطر هجوم ارتش سرخ به اروپا وجود نداشت. استالین مبلغ «سوسیالیسم در یک کشور» بود و به همین دلیل حزب کمونیست را از عناصر تروتسکیستی که مبلغ انقلاب جهانی بودند، پاک کرد. یافتن تفاهم عملی و ممکن بود ولی مجتمع صنایع نظامی برای اولین بار متوجه شد که می‌تواند معامله پرمنفعت جنگی خود را برای ده‌ها سال و یا شاید برای همیشه ادامه دهد.

جورج ف. کنان پیش‌بینی کرد که اگر اتحادجماهیر شوروی «فردا در دریا ناپدید شود» باید فوراً یک حریف دیگر پیدا کرد. «هرچیز غیر از آن شوک غیرقابل تحملی برای اقتصاد آمریکا خواهد بود».

هنگامی‌که اتحاد جماهیر شوروی در سال ۱۹۹۱ فروپاشید، «خطر شوروی» جای خود را به «خطر اسلام» داد و بعد از جنگ سرد، «جنگ علیه ترور» آغاز گردید. باوجود یک سلسله از عملیات زیرپرچم دروغین و هشدارهای متعدد در مورد یک «جنگ سی‌ساله» چندین هزار تن جهادگرای مسلح به سلاح‌های سبک جایگزین خوبی برای اتحاد جماهیر شوروی با هزاران موشک بالیستکی مجهز به کلاهک‌های هسته‌ای نبود. زیاد تصویر جالبی نبود که «تنها ابرقدرت کره زمین» نتواند خیلی ساده شر یک مشت تروریست را بکند.

پس آمریکا مجبور شد مجدداً به جنگ سرد علیه روسیه پناه آورد. تبلیغات «سریع و سرسام‌آور» بود: «پوتین هیتلر ثانی است»، «روسیه اوکرائین را اشغال کرد»، «روسیه در صدد اشغال جمهوری‌های بالتیک و هجوم به لهستان است»، «پوتین یک مولتی میلیارد فاسد است»، «پوتین در صدد است مجدداً اتحاد جماهیر شوروی را احیاء کند».  با این که هزینه تسلیحاتی ایالات متحده آمریکا ۱۲ برابر هزینه تسلیحاتی روسیه است و روسیه هیچ نوع ادعای برای سرکردگی در جهان ندارد این‌گونه اتهامات فوراً سرتیتر روزنامه‌ها شد.

جانشین آیزنهاور، جان ف. کندی درک کرد که مجتمع صنایع نظامی تهدید بزرگی برای کشور است ولی به ابعاد این تهدید کم بها داد و بهای مقاومت در مقابل مجتمع صنایع نظامی را با جان خود پرداخت. اکنون با این ادعا منهم مانند آیزنهاور یک هوادار فرضیه توطئه به شمار خواهم آمد. مطالعه کتاب ریچاردکوتلرز به نام گلادیو، دشنه ناتو به قلب اروپا را توصیه می‌کنم. داستان تهدید رئیس جمهور کندی توسط ژنرال لیمان لمنیتزر، رئیس ستاد مشترک که در این کتاب آمده مو براندام انسان سیخ می‌کند.

توطئه واقعاً وجود دارد و تعداد آنها به مراتب بیش از آن چیزی است که مردم فکر می‌کنند. بسیاری از توطئه‌های دولت‌ها به دقت توسط خود آنها ثبت شده است. یادداشت‌های رسمی این توطئه‌ها را برای انظار عمومی علنی می‌سازد. در جستجوگر گوگل «عملیات گلادیو» و یا «پروژه نورث وود» را تعقیب کنید. این دو توطئه کافیست تا چشمان آن دسته از شهروندان بی اطلاع غرب گشوده شود که دور می‌گردند و ادعا می‌کنند «دولت ما هیچگاه افراد خودی را به قتل نمی‌رساند».

شاید تحقیقات روسیه در مورد توطئه‌های دولت علیه خلق خود مرا بیدار کرد. من مطلع شدم که سازمان جاسوسی تزار دست به انفجار بمب می‌زد و مردم را به قتل می‌رساند تا آن را به گردن رهبران جنبش کارگری بیافکند. من در ابتدا این گزارش‌ها را باور نکردم و آنها را تبلیغات چپ‌ها علیه روسیه تزاری تعبیر می‌نمودم. سال‌ها بعد از همکار خود «رابرت کانکست» که در انستیتوی هوور در دانشگاه استانفورد کار می‌کرد سئوال کردم که آیا این گزارشات حقیقت دارد و او تاکید کرد که با در نظر گرفتن اسناد پلیس مخفی که در آرشیو انستیتوی هوور موجود است، این گزارشات واقعی است.

سوءقصد زیرپرچم دروغین توسط دولت‌ها صورت می‌گیرد تا نیات مخفی که آنها نمی‌توانند علناً اعلام کنند را عملی سازند. اگر رئیس جمهور جورج دبلیو بوش و معاونش دیک چینی می‌گفتند: «ما به عراق و چندین کشور دیگر حمله خواهیم کرد و از این طریق سلطه خود را در خاور میانه تحمیل خواهیم کرد، نفت آنها را خواهیم دزدید، راه را برای اسرائیل خواهیم گشود که به سرقت کرانه غربی اردن متعلق به فلسطین بپردازد، مالیات‌های مردم آمریکا را به جیب صنایع تسلیحاتی منتقل خواهیم کرد و خون والدین، همسران، اطفال و فامیل شما را به زمین خواهیم ریخت» در آن صورت حتا آمریکائی‌ترین گوسفند خواب‌آلود  نیز دست به شورش می‌زد.

به جای آن آنها از رئیس دستگاه تبلیغاتی هیتلر الگو برداری کرده و فریاد برآوردند: «به کشور ما حمله شده است!».

روی‌هم رفته یک فرد نسبتاً آگاه و هوشیار قادر است یک سوءقصد زیر پرچم دروغین را بشناسد. ولی متاسفانه تنها تعداد قلیلی از مردم می‌توانند از تراوشات رسانه‌های رسمی سردر اورند. و این رسانه‌ها دیگر هیچ نوع تحقیق و بررسی صورت نمی‌دهند و سئوالی مطرح نمی‌کنند. آنها تنها افسانه رسمی و دولتی را تکرار می‌نمایند. و لذا تنها تعداد قلیلی دریافتند که واقعاً چه اتفاقی رخ داد و وقتی که این تعداد قلیل دهان بازکرد، فوراً متهم به هواداری از فرضیه توطئه شد و بدنام گردید.

ولی این روش رفته رفته رنگ می‌بازد. در قرن ۲۱ تعداد «ضربات تروریستی» زیر پرچم دروغین بقدری زیاد شد، که هم اکنون هزاران کارشناس را می‌توان «نظریه‌پرداز فرضیه توطئه» محسوب کرد. مثلاً جنبش حقیقت‌یاب ۹/۱۱ از هزاران آرشیتکت آسمانخراش، استاتیکرها، کارشناسان مواد منفجره، شمیست‌های کارشناس نانو، فیزکدانان، کارشناسان اطفاء حریق، کارشناسان نیروهای اضطراری، خلبانان نظامی و غیرنظامی و مامورین بلندپایه سابق دولتی تشکیل می‌شود. همه این کارشناسان دارای دانش و تجربه بیشتری از افراد عضو کمیسیون ۹/۱۱ بودند که کار دیگری جز از انتشار آنچه که دولت به آنها دیکته کرده بود، نکرد. و یا NIST (انستیتوی ملی استاندارد و فن‌آوری) که از جنگی از افراد تشکیل شده که حقوق و کاریر آنها منوط به الطاف دولت است و یا رسانه‌های فحشازده که از شناخت حاصل دودوتا چهارتا عاجزند چه رسد به آن که ریاضیات یک انفجار کنترل شده را بفهمند.

نومحافظه‌کاران که رژیم جورج دبلیو بوش را کنترل می‌کردند، منتظر یک «پرل هاربور جدید» بودند تا بتوانند جنگ و کشورگشائی خود را در خاور میانه آغاز کنند. و ۹/۱۱ «پرل هاربور نوینی» را که آنها می‌خواستند ارائه کرد. آیا ۹/۱۱یک تصادف بود؟ آیا خلیج تونکین هم یک تصادف بود؟ آیا آتش زدن رایش‌تاگ یک تصادف بود؟ و یا بمب پلیس مخفی تزار و یا عملیات گلادیو؟

اتهام «تئوری توطئه» مطرح می‌شود تا از تحقیق جلوگیری شود.

۹/۱۱ بررسی  نشد. در واقع کارشناسان متعددی اشاره کردند که کوشش‌های عمدی صورت گرفت تا مدارک قبل از بررسی گم و گور شود و یا نابود گردد. بستگان ۹/۱۱ یک سال صرف کارسنگین و لابی کردند تا رژیم بوش سرانجام به یک کمیسیون کامل تحت کنترل ۹/۱۱ گردن نهاد.

سوءقصد دو ماراتون بوستون مورد بررسی و تحقیق قرار نگرفت. یک فیلم‌نامه انتشار یافت که از طرف رسانه‌ها تکرار گردید. تیراندازی در سان برناردینو مورد بررسی و تحقیق قرار نگرفت. اینجا هم باز یک فیلم‌نامه جای بررسی و تحقیق را گرفت.

موفقیت سوءقصدها زیر پرچم دروغین  در ایالات متحده آمریکا، انگلیس و فرانسه را نیز به کپی کردن آن ترغیب نمود. چارلی ابدو مورد بررسی و تحقیق قرار نگرفت و نتایج اعلام شده رسمی این عملیات کاملاً بی‌معنی است. داستان پایان یافته اعلام شد ولی سئوالات بی‌جواب مانده زیادی باقی ماند، مثلاً چرا آن مامور فرانسوی پلیس که مسئول تحقیق این جنایت بود، در ساعات نخستین روز  در دفتر خود دست به خودکشی زد؟ و چرا نتایج کالبدشکافی وی در اختیار خانواده او قرار نگرفت؟ این روایت کجا گم شد؟ از کجا پلیس شخص ثالثی را که دارای آلیبی محکمی بود، به عنوان «راننده خودرو فرار» شعبده کرد؟ اگر پلیس که در مورد این عضو گروه این قدر مرتکب اشتباه شده بود، پس در مورد آندوی دیگر که به قتل رسیدند چه ؟ اصلاً چرا همیشه متهمین به اعمال این نوع «ضربات تروریستی» قبل از این‌که زبان بگشایند، می‌میرند و یا کشته می‌شوند؟ چگونه ممکن است که تنها نحوه برداشت از عملیات نامبرده، نحوه برداشت دولتی است؟ چگونه ممکن است که پس از خلیج تونکین، عملیات گلادیو و غیره مردم این‌قدر خوش باور مانده باشند؟

ظاهراً چارلی ابدو برای نیات آنها کافی نبود و اکنون فرانسه صاحب «سوءقصدهای پاریس» شد. روندی بسیار عجیب که البته اینجا هم باز سند و مدرکی موجود نیست. این پرچم دروغین به‌قدری باورنکردنی بود که «کوین بارت» را برآن داشت کتابی با مقالات انتقادی ۲۶ نفر را منتشر سازد:  „Another French False Flag: Bloody Tracks From Paris To San Bernadino“..

۲۴ مقاله، نسخه رسمی ماجرا را باور ندارد. آیا باید به نویسندگان این مقالات انگ «نظریه‌پرداز‌های توطئه» زده شود؟ ویا این‌که باید آنان را افراد متهور و جسوری دانست که نگرانند که مبادا با یک آتش زدن رایشتاگ دیگر یک دولت پلیسی فاشیستی جایگزین آزادی‌های شهروندان گردد؟

از خود سئوال کنید:  

•    چرا درست آنانی که از آزادی دفاع می‌کنند مورد حمله قرار می‌گیرند؟

•    به چه دلیل آ. ک. دودنی، پرفسور سابق دانشگاه اونتاریوی غربی یک نظریه‌پرداز توطئه است؟

•    به چه دلیل باید «فیلیپ جیرالدی، مامور سابق سازمان سیا و مدیر عامل شورای منافع ملی یک نظریه‌پرداز توطئه باشد؟
•    
به چه دلیل باید «آنتونی هال» استاد مسائل جهانی شدن دانشگاه «لتبریدج» در آلبرتا، که آخرین کتابش از طرف جامعه کتاب‌خانه‌های آمریکا به لقب «اثر برجسته آکادمیک» مفتخر شد یک نظریه‌پرداز توطئه باشد؟

•    به چه دلیل باید مجاهد کامران معاون رئیس دانشگاه پنجاب در لاهور پاکستان، فردی که بورسیه فولبرایت دریافت کرده و دارای جوائز متعددی است یک نظریه‌پرداز توطئه باشد؟

•    به چه دلیلی باید استفان لندمان، روزنامه نویس و گرداننده ساعت اخبار مترقی رادیوئی Progressive Radio News Hour یک نظریه‌پرداز توطئه باشد؟

•    به چه دلیل باید «جیمز پتراس»، استاد جامعه شناسی دانشگاه بینگ‌همتون یک نظریه‌پرداز توطئه باشد؟

•    به چه دلیل باید «آلن سورال» یکی از سرشناس‌ترین روشنفکران فرانسه یک نظریه‌پرداز توطئه باشد؟

•    به چه دلیل باید «دیوید استیل» مامور سابق سازمان سیا در سازمان جاسوسی یک نظریه‌پرداز توطئه باشد؟

فاحشه‌های رسانه‌ای نئوکان‌ها در غرب که این افراد را نظریه‌پرداز توطئه می‌نامند، آنقدر  احمق و نادانند، که در حقیقت حق ندارند اظهار نظر کنند.

مردم عزیز در غرب، اگر می‌خواهید از این پس نیز در خیابان‌های شهرهای خود قدم بزنید، بدون آنکه پلیس جلوی شما را بگیرد و کارت هویت از شماطلب کند و یا بازرسی بدنی از شما به عمل آورد، یا برای مدت نامعینی شما را حبس کند یا از بکشد بدون آن‌که روال قانونی لازم رعایت شود. اگر می‌خواهید قادر باشید نظر خود را در مورد دولت «خود» ابراز دارید و یا در مورد نحوه استفاده از مالیات‌های مردم صحبت کنید، اگر می‌خواهید در مورد مسائل جاری و یا خصوصی بحث و گفتگو کنید، بدون آن‌که از طرف NSA و یا سازمان‌های جاسوسی محلی (و یا هردو) تحت کنترل و یا شنود قرار گیرید، اگر می‌خواهید قادر باشید بنابر وجدان اخلاقی خود رفتار کرده و علیه خشونت غرب، علیه مسلمانان و خلق‌های دیگر که به خاطر منافع غرب تحت ستم قرار دارند ـ مثل خلق فلسطین ـ دست به اعتراض زنید، اگر می‌خواهید در آزادی زندگی کنید که غرب پس از صدها سال مبارزه بی وقفه به دست آورد، در آن صورت لازم است که بیدار شوید. کمی تامل کنید و وقت صرف کنید تا درک کنید، که آنها چه چیز از شما سلب می‌کنند. چیزی به ساعت ۱۲ باقی نمانده. اگر امروز برای حقیقت برپا نخیزید، دیگر آزادی هم نخواهید داشت زیرا که بدون حقیقت آزادی نیز وجود ندارد.

پل کریگ رابرتز (۳ آپریل ۱۹۳۹) ناشر و اقتصاددان آمریکائی. او معاون وزیر دارائی دولت رونالد ریگان بود و از موسسین برنامه سیاسی اقتصادی دولت ریگان (ریگانیسم) بشمار می‌رود. او از ناشرین و اعضای هیات تحریریه وال‌استریت جورنال و مقاله نویس بیزنس ویک و همین‌طور «اسکریپز هوارد نیوز سرویس» بوده است. کنگره از او برای اظهار نظر در ۳۰ مورد مختلف در رابطه با سیاست اقتصادی دعوت کرده بود.