نقدی بر ساختار گرایی، مرکزیت و سلطه !

 ناصر نجفی


از سوسور به بعد ، يافتن ِساختارها، اصلی ترين دل مشغولی ی پژوهشگران در علوم مختلف، از جمله ادبيات گرديد. تئوری ی نظام‌مند بودن ِ زبان ، منتقدان را بر آن داشت كه ادبيات را نيز نظامی همبسته بدانند و همان تمایزی را که سوسور ، میان زبان و گفتار می يافت، ميان مطلق ادبيات و سبك‌های (genre) گوناگون بيابند. زبان شناسی ساختار گرا توجه خود را به مصاديق متنوع زبان يعنی گفتارها معطوف می كند. در سبك شناسی ی ساختاری هر چند، منتقد علاقه‌مندی خود را به حفظ نظريه‌پردازی در باب ادبيات حفظ می‌كند. اما اصلی ترين كوشش او تشريح مصاديق و الحان مختلفِ ادبيات،يعنی ژانرهای مختلف ، چگونگی ومتابعت ازآن است. ساختار نظامی است متشكل از اجزايی كه رابطه‌ای همبسته با يكديگر و با كل نظام دارند، يعنی اجزاء به كل و كل به اجزای سازنده وابسته‌اند، چنان كه اختلال در عمل ِ يك جزء ، موجب اختلال در كاركرد ِ كل نظام می شود. لوسين گلدمن در زمينه ی ساختار ِ ادبیات گفته است: "در ادبيات منظور از ساختارگرايی بيشتر به معنای نظامی است كه بر پايه ی زبان شناسی استوار است... وظيفه ی نقد ِ ساختاری از 3 مرحله تشكيل مي‌شود: 1. استخراج اجزا ء ساختار اثر 2. برقرار ساختن ارتباط موجود بين اين اجزا 3. نشان دادن دلالتی كه در كليه ی ساختار ِ اثر موجود ست. اما آن چه در نقد ساختاری بيشترين اهميت را دارد آن است كه اين روش نمی كوشد تا معانی ی درونی ی اثر را آشكار كند، بلكه كوشش آن بر اين است كه سازه‌های يك متن را استخراج كند. به گفته لوی اشتروس، شايد روش ساختارگرایی چيزی بيش از اين نباشد، تلاش برای يافتن عنصر دگرگونی ناپذير در ميان ِ تمايزهای سطحی. اين گفته در واقع جانمايه ی ساختارگرایی را روشن می کند. ساختارگرا ، لازم ست تمايزهای سطحی و ظاهری بين ِ متون را كنار بزند، تا به آن عنصر يكه و ثابت ِ متون ِ همپايه دست يابد. اگر بخواهيم به آغازگاه ِ ساختارگرایی بازگرديم، بی ‌شك لازم ست به اصلی ترين متن آغازی ی تاريخی آن، يعنی نظريه ی پوئتيك ( Poetics ) يا فن شعر ارسطو (و نيز رساله ی فن شاعری هوراس) بازگرديم. هنگامی كه ارسطو می گويد: « پس به حكم ضرورت ، در تراژدی شش جزء وجود دارد كه تراژدی از آنها تركيب می ‌يابد و ماهيت ِ آن، بدان شش چيز حاصل مي‌گردد». در واقع كاری جز استخراج ِ اجزاء تراژدی و يافتن سازه‌های سازنده ی آن نمی كند. نكته ی جذاب اين است كه خود اصطلاح Poetics از واژه ی يونانی ی Poetikos به معنای شناخت ِ ساختار ِادبی ست Poesis به معنای ساختن اخذ شده است. اما نقد ساختاری به معنای امروزی ی آن، در واقع در حدود دهه 1960، به منظور به كار بستن روش‌ها و دريافت‌های سوسور در عرصه ی .ادبيات شكوفا شد در حالی كه ساختارگرایی همواره سويه‌های متفاوت و جذابی يافته است: ميشل فوكو كوشيد تا با مطالعه ی ريزنگارانه ی اسناد تاريخی ، ساختار و سويه ی تاريخ مند باورها و نهادها ( همچون طرد ديوانگان از جامعه، زايش درمانگاه، تاريخ پزشكی ، تاريخ مجازات و زندان و تاريخ ِ جنسيت ) را عيان سازد. موضوعات مورد پژوهش او، چه در دورنمايه و چه در ظاهر با تحقيقات ِ رايج ِتاریخی متفاوت است اما آن چه در نقد ساختاری بيشترين اهميت را دارد آن است كه اين روش نمی كوشد تا معانی ی درونی ی اثر را آشكار كند، بلكه كوشش آن بر اين است كه سازه‌های يك متن را استخراج كند. به گفته ی لوی اشتروس، شايد روش ساختارگرایی چيزی بيش از اين نباشد، تلاشی برای يافتن ِعنصر ِدگرگونی ناپذير در ميان ِتمايزهای سطحی. اين گفته در واقع جانمايه ی ساختارگرایی را روشن می سازد. ساختارگرا بايد تمايزهای سطحی و ظاهری بين متون را كناز زده، تا به آن عنصر ِ يكه و ثابت متون همپايه دست يابد. ساختارگرایی، آیین فکری مهمی است که در نیمه ی دوم قرن بیستم در قلمرو فلسفه و علوم انسانی پدید آمد و سرچشمه تاثیرات فراوانی شد. این آیین، از دهه 1950 به طور عمده در فرانسه بسط یافت و تا دو دهه بعد در میان پژوهشگران و دانشگاهیان اروپایی و امریکایی اعتبار بسیار کسب کرد و در مردم شناسی، فلسفه، زیبایی شناسی، نقد ادبی، روان کاوی و حتی پژوهش های سیاسی بسیار راه گشا بود. ساختارگرایی در مطالعات فرهنگی نیز رویکردی غالب محسوب می شود. آثار رولان بارت با بررسی مقولات فرهنگی به مثابه اجزای یک نظام نشانه ای شاید در این زمینه پیشتاز بوده است. همه ساختارگرایان از این بینش آغاز کرده اند که پدیدارهای اجتماعی و فرهنگی، رویدادهایی واجد معنا هستند و در نتیجه دلالت های آنها باید در مرکز پژوهش، قرار گیرد. از این رو در تحلیل ساختاری بر مجموعه ی مناسبات ، میان اجزای ساختار در هر پدیدار تاکید می شود. با شناخت این مناسبات ِدرون ساختاری است که یک پدیدار، معنا می یابد. ساختارگرایی، از نظام نشانه ای زبان آغاز می کند اما فرهنگ نیز می تواند به مثابه دستگاهی سرشار از نشانه ها مورد تحلیل ساختاری واقع شود. ساختارگرایی برای تحلیل هر پدیده فرهنگی و اجتماعی پیشنهاد می کند که نخست، تفاوت های درونی و صوری میان اجزای یک پدیده را که موجب ایجاد اشکال متفاوت آن پدیده از نظر معناهای فرهنگی می شود بررسی کنیم. عناصر فرهنگی به خودی خود از الگوهایی ساختاری شکل یافته اند و ظاهری بی معنا دارند و تنها بررسی ی مناسبات، تفاوت ها و تقابل هاست که به آنها معنا می بخشد. در این مقاله سعی می شود که مفاهیم ساختار و ساختارگرایی با بررسی ریشه آنها در زبان شناسی ی سوسوری تبیین شوند. گسترش و رشد این رویکرد در سایر مکاتب فکری از جمله مطالعات فرهنگی نشان داده شود و سر انجام با طرح ایرادات تفکر ساختارگرایی نشان داده شود که چطور ساختارگرایی از مرکزیت خارج شده و نظریه های دیگری از جمله نظریه ی گفتمان ِفوکو جایگزین آن می شود. ساختار چیست؟ درک بینش ساختارگرا پیچیده نیست. اگر به خانه خود نگاه کنیم متوجه اجزایی می شویم که در کنار یکدیگر قرار گرفته اند و این اجزا با در کنار هم قرار گرفتن، کلیتی معنا دار به نام خانه را ساخته اند. ترتیب قرار گرفتن اتاق ها و نحوه چیدمان میز ناهار خوری و مبل و صندلی ها و رنگ پرده ها می تواند در یک خانه صورت های متفاوتی ایجاد کند ولی همواره آن چیزی که ثابت است خود ساخت خانه است که معنا و مفهوم خود را حفظ می کند. اگر به یک وبلاگ نگاه کنید عناصری چون صفحه اصلی، نوشته ها، بخش نظرات و عکس نویسنده را مشاهده می کنید که در کنار هم ساختاری به نام وبلاگ راشکل داده اند این عناصر، در وبلاگ های دیگر ممکن است حذف شوند،زیاد شوند، رنگ دیگری پیدا کنند و چید مان متفاوتی بگیرند اما باز با همه ی این پویایی ها، شالوده و اساس ساختاری ی وبلاگ باقی می ماند. در این صورت بینشی که ما نسبت به خانه ی خود و یا محیط ِ یک وبلاگ داریم بینشی ساختگراست. می توان در اینجا رویکرد ِ گشتالتی در روان شناسی را یادآور شد ، که بر آن است ، نمی توان یک کل را به اجزایش تقلیل داد ، کل زیستی جداگانه از اجزایش دارد و در واقع خواص کل است که رفتار و موقعیت اجزا را شکل می دهد. با سیری در آن دسته از متون علمی و فلسفی که خود ساختار گرا بوده اند و یا به ساختارگرایی پرداخته اند می توان این تعریف جامع و مانع را از مفهوم ساخت استنباط کرد : ”ساخت : شبکه ی روابط ِعناصر ِ یک نظام ، در رابطه ی متقابل با یکدیگر است که این روابط می تواند طبق قواعد ِ همنشینی و یا جانشینی صورت های جدید و گوناگونی به خود بگیرد و در عین حال کلیت یک ساخت واحد و ثابت را حفظ کند”. ریشه های تفکر ساختی را می توان در آرای متفکران متقدمی چون لایبنیتس و حتی در رواقیون یونان رد یابی کرد اما در حقیقت حدود یک قرن پیش با انتشار ِ کتاب دوره ی زبان شناسی ی عمومی ی فردینان دوسوسور در ژنو بود که تفکر ِ ساخت گرا شکلی دقیق و منظم به خود گرفت و بارور شد. زبان به مثابه ی نظامی ساختاری زبان شناسی را غالبآ جزئی از علم نشانه شناسی تلقی می کنند زیرا که ، زبان را تنها یکی از انواع نظام های نشانه ای می دانند. اما در واقع زبان، عام ترین نظام است و همه ی نظام های دیگر از جمله نشانه شناسی ، جزئی از نظام زبان شناسی محسوب می شوند. زبان، قبل از همه چیز وجود دارد و ما اصلآ بدون کلمات قادر به اندیشه نیستیم. تا قبل از سوسور، مطالعات زبان شناسی، آواها، ریشه ی کلمات، دستور زبان و تحولات تاریخی ی زبان را بررسی می کرد و وجهه ای در زمانی، تاریخی و دینامیک داشت ولی سوسور، مطالعات زبان شناسی را معطوف به بررسی ساختار زبان کرد. یعنی کندوکاو ساختار زبان با وضعیتی که در همین لحظه دارد و بررسی عناصر تشکیل دهنده زبان و روابط میان آنها که منجر به کشف قواعد ثابت و دائمی در، روابط میان این عناصر می شود. البته سوسور مخالف بررسی تاریخی زبان نیست ولی معتقد است که بررسی تاریخی ی معتبر، به معنی بررسی روندی است که زبان در فاصله ی دو مقطع ِبررسی ی ایستا طی می کند. در غیراین صورت، بررسی ی تاریخی، چیز زیادی به ما نمی گوید. بررسی ی اجزاء و روابط ِعناصر ِساختی ی زبان، ما را به یاد دورکیم می اندازد که اصرار داشت با دنبال کردن تاریخ یک پدیده نمی توانیم سازوکارش را درک کنیم و برای شناخت جامعه، ناگزیر باید اجزاء و مناسبات میان آن اجزاء را کشف کنیم. اجزای نظام نشانه ای ی زبان، نشانه ها هستند. به طور مثال، نامی به عنوان درخت در ذهن ما وجود دارد و ما در ذهن خود صوتی را هم می توانیم از آن نام تصور کنیم (derakht) که می تواند از حنجره خارج شود. سوسور این نام را (تصور صوتی) می نامد. این تصور صوتی در ذهن ما دالی است که اشاره می کند به یک مفهوم ذهنی دیگر که همان مفهوم ذهنی درخت است . این مفهوم ذهنی مدلول نامیده می شود. باید توجه کرد که واژه ها مانند برچسب به مفاهیم نچسبیده اند و رابطه ی آنها یک رابطه ی اختیاری و قرار دادی است. به بیان دیگر رابطه ی میان دال و مدلول یک رابطه ضروری و الزامی نیست و مثلآ می توان تصور کرد قرار دادی را که در آن از این به بعد، سگ را درخت صدا بزنیم. برای درک بهتر ، ضروری نبودن ِ رابطه ی دال و مدلول می توان به تفاوت ِدال ها در زبان های مختلف اشاره کرد. در زبان فارسی واژه ”درخت” به مفهوم درخت اشاره می کند ولی در زبان عربی، واژه ”شجر” دال بر مدلول درخت است. پس رابطه دال و مدلول، رابطه ای اختیاری و غیر ضروری است. البته باید توجه کرد که رابطه ی دال و مدلول در یک بستر ِفرهنگی ی خاص، پس از استعمال، به رابطه ای تثبیت شده تبدیل می شود که نمی توان به سادگی آن را از میان برد. زبان شناسی ساختاری ی سوسور، جدایی واژه و مفهوم ِ مورد ِنظر ِآن واژه را کاملآ نمایان می کند و دو مفهوم دال و مدلول را طرح می کند. دال: صورت، تصویر و یا آوایی است که به مفهوم یا معنایی به نام مدلول اشاره می کند. به طور مثال کلمه ”سگ” در شکل ذاتی خود تنها یک کلمه دو حرفی است که با خواندن آواهای آن، صدایی از حنجره خارج می شود. این عنصر، بدون مدلول بی معناست و مدلول آن همان مفهومی است که از یک موجود پشمالوی واق واقو در ذهن ما ایجاد می کند. مفهوم این موجود پشمالو و پر جنب و جوش را نیز بدون صدا نمی توان بیان کرد و مفهوم ذهنی ی سگ نیز تنها به وسیله همان واژه ( و صدایی که آن واژه تولید می کند )، تبدیل به نشانه ای معنادار برای بیان و کاربرد در نظام زبان می شود .دال و مدلول در کنار هم معنادار می شوند. باید دقت کرد که دال ( تصویریا صورت) و مدلول (معنا یا مفهوم) هر دو مقولاتی ذهنی هستند و به نظام ِ زبان تعلق دارند و نشانه، رابطه ی دال و مدلول در ذهن است. در عالم واقع، درخت تنها یک شئ عمودی با تنه قهوه ای رنگ با برگ های انبوه ِ سبزرنگ است که انواع و اقسام مختلفی نیز دارد : (درخت سیب، درخت کاج، درخت چنار) اما این اشیاء ِ عمودی ی سبز و قهوه ای درعالم خارج گرچه شکل ها و انواع مختلفی نیز دارند ، ولی همگی در مفهومی به نام ”درخت” مشترک اند. این مفهوم، مدلولی است که واژه درخت دال آن است. واژه درخت بر مفهوم درخت دلالت می کند و مفهوم درخت هم از درخت های عالم واقع خبر می دهد. در واقع می توان گفت که مدلول، واسطه میان دال و اشیاء خارجی است. البته بسیاری از مفاهیم هستند که ما به ایزایی در عالم واقع ندارند. این مفاهیم، مفاهیمی انتزاعی و کاملآ ذهنی هستند. به طور مثال، واژه (freedom) ، دالی است که مدلول آن مفهوم آزادی است اما مفهوم آزادی مانند مفهوم درخت معادلی مادی و قابل مشاهده در عالم واقع ندارد. در ضمن جا دارد که این نکته نیز ذکر شود که نوع خاصی از رابطه ی نشانه ای نیز وجود دارد که در آن دال و مدلول پیوندی ضروری می یابند.ترازو، نماد مفهوم عدالت است و رابطه ی نمادین میان دال ”ترازو” و مدلول ”عدالت” رابطه ای ناگسستنی می نماید. روابط نشانه ها، انواع دیگری نیز دارد چون : رابطه علی و رابطه ی شباهت (تداعی). فرایند زبان، از رابطه ی میان واحد های زبانی ساخت می یابد. عناصر، در محور افقی در کنار یکدیگر، همنشین می شوند و کلمات و جملات ِمعنی دار تولید می کنند. به عنوان مثال : سه حرف (گ) (ج) و (ن) در ترکیب های مختلفی با هم همنشین می شوند که دو ترکیب آن، یعنی ”گنج” و ”جنگ” معنی دار است. (آمد) و (م) در محور افقی همنشین هم می شوند و جمله معنی دار ”آمدم” را تولید می کند اما در همین جمله ی ”آمدم” (ی) می تواند در محور عمودی، جانشین (م) شود و ترکیب جدید ”آمدی” را تولید کند. در فرایند زبانی، کلمات ِ متفاوت جانشین هم می شوند. اینجاست که سوسور، جمله ی مهم خود را بیان می کند که : ” در زبان، تنها چیزی که وجود دارد، تفاوت است ”. این جمله بدین معنی است که تولید معنا در قالب گفتار و نوشتار، چیزی نیست جز، تغییر و جابجایی مداوم حروف و کلمات مختلف در بستر ثابت ساختارهای زبانی. گسترش رویکرد ساختارگرایانه به نظر می رسد، این جمله سوسور در کتاب زبان شناسی عمومی، که ”در زبان، تنها تفاوت وجود دارد”، همان نقطه ی اتکایی را ایجاد کرد که ارشمیدس به دنبالش بود تا دنیا را بر آن بنا کند و نفوذ و مقاومت زیاد ِساختارگرایی، ریشه در قوت و استحکام این نقطه محوری ی نظریه ی زبان شناسی ی ساختاری ی سوسور دارد. با بررسی میزان نفوذ ساختارگرایی می توان، تصویری کلی تر و کل نگر تر از این رهیافت به دست آورد. تفکر ساخت گرایانه به زبان شناسی و نشانه شناسی محدود نماند. این رویکرد در دهه های 1960 و 1970 قوت گرفت و به همه جا سرایت کرد. فلسفه، جامعه شناسی، مردم شناسی، نقد ادبی، مطالعات فرهنگی، روانکاوی، فلسفه علم و تاریخ و سایر رشته ها هرکدام به نحوی از ساختارگرایی تاثیر پذیرفتند و درون خود نظریه هایی مبتنی بر دیدگاه ساختارگرا را پرورش دادند و همچنین این رشته های علمی نیز متقابلآ بر ساختارگرایی تاثیراتی گذاشتند و با برقراری روابط بینامتنی، این تحولات را به یکدیگر اشاعه دادند. لاکان در حوزه روانکاوی ی فرویدی ، ساختارگرایی را بسط می دهد. لوی اشتراوس با همین دیدگاه، در انسان شناسی دست به کشف ساختار ِناپیدای نظام های خویشاوندی در جوامع قبیله ای می زند. رولان بارت در نشانه شناسی و اسطوره شناسی با همین رویکرد، دست به تحلیل می زند. به طور مثال بارت تصاویری را تحلیل می کند که معتقد است به شکلی موذیانه و به قصد اسطوره سازی سعی در القای مفاهیم ایدئولوژیک طبقات حاکم را دارند. بارت با فرارفتن از سطح ظاهر به عمق ِساختار ، سعی در برداشتن نقاب از ساختار ِاسطوره های مصنوعی می کند .به واقع بارت روابط ِساختاری را اموری طبیعی و مسلم تلقی نمی کرد و بر آن بود که انگیزش فکری در ساخت آنها دخالت می کند و شاید به خاطر همین ایده بود که در آثار ِمتأخرش به پساساختارگرایی نزدیک می شود. اسطوره شناسی های بارت را می توان یکی از ریشه های مطالعات فرهنگی دانست. چرا که وی با بررسی نشانه شناسانه ی زندگی روزمره و پدیده های به ظاهر پیش پا افتاده ی فرهنگی، معنادار بودن و امکان تفسیر و تحلیل در حوزه ی فرهنگ را نمایان کرد. با رویکرد ساختار گرایانه می توان همه چیز را تحلیل کرد. رولان بارت حتی از ساختار ِغذاها و نحوه ی غذا خوردن ها سخن می گوید. می توان با همین نگاه نشان داد که غذاهای ایرانی ساختی مبتنی بر برنج و خورشت دارند و با تغییر خورشت هاست که غذای متفاوتی ایجاد می شود ولی ساختار ِغذای ایرانی به قوت خود باقی می ماند. می توان با بررسی فیلم های هندی، دریافت که ساختار ِکلی ی این فیلم ها بر سه عنصر زن، قهرمان و ضد قهرمان شکل می گیرد . فیلم های مختلف ، همگی ساختاری یکسان دارند. ساختارگرایی هم به مثابه ی یک دیدگاه کل نگرانه و هم به مثابه ی یک روش، چند ین دهه یکه تاز ِدنیای ی اندیشه بود و در همه جا سلطه ی خود را پهن کرده بود. به طور مثال در علوم اجتماعی ی کارکردگرایی نیز ملقب به کارکردگرایی ی ساختاری شد و جالب تر اینکه تضاد گرایان و تحول خواهان مارکسیست نیز که درست در نقطه ی مقابل ِاندیشه ی محافظه کارانه ی کارکرد گرایی و ساختارگرایی قرار دارند ، مارکسیسم ساختار گرا را تاسیس نمودند. دو مفهوم ساختار ( که نقش تعیین کننده دارد ) و اجزای متغیر، به نوعی تداعی کننده ی مفهوم زیر بنا و روبنای مارکس است. با این تفاوت که مارکس به دنبال بر هم زدن سلطه ی زیر بناست ولی ساختارگرایی بر آن است که بدون ساختار، همه چیز از بین خواهد رفت و اصل و بنیان همه چیز مبتنی بر ساخت آن است نه بر اجزایی که طبق قواعد ساخت، تغییر می کنند. ایرادات تفکر ساختارگرا اگر با زیربنای اندیشه ساختارگرایی آشنا باشیم (و متوجه باشیم که ساختارگرایی رویکردی محافظه کار و روشی غیر تاریخی دارد) حتمآ باید برای مان این سؤال ایجاد شود که چگونه افرادی چون آلتوسر امکان پیوند ساختارگرایی و مارکسیسم را فراهم آوردند؟ به بیان" یان کرایب " اگر قائل به ساختارگرایی باشیم و آنگونه که ساختارگرایی ی (سوسوری) می گوید اجزای روبنایی را متعین از ساختارها تلقی کنیم، چگونه می توانیم مدعی ی تغییر ساختارها باشیم؟ آلتوسر تاثیر پذیری از ساختارگرایی ی فرانسوی را انکار می کند و همچنین خود را مفسر و اصلاح گر نظریات مارکس نمی داند و معتقداست که بدون اینکه بر مارکسیسم چیزی بیفزاید و یا چیزی از آن بکاهد ، فقط آن را بازخوانی کرده است و نظریات او چیزی نیست جز همان نظریات واقعی ی خودِ مارکس . البته به نظر من، یان کرایب شناخت کافی از آرای سوسور نداشته است زیرا (در کتاب نظریه های اجتماعی مدرن) بی جهت، ساختارگرایی را متهم به عدم توانایی در بررسی ی تغییرات می کند .در حالی که نظر سوسور را در مورد بررسی ی در زمانی ی (تاریخی ی) ساختارِ زبانی مشاهده کردیم. همچنین یان کرایب در معرفی ی دال و مدلولِ سوسوری، عنصر مادی و خارجی را به عنوانِ مدلول مطرح می کند ، در حالی که این تعریف از مدلول به هیچ وجه با نظریات سوسور تطابق ندارد. رویکرد ساختگرایانه با تاکید بیش از حدی که بر ساختارها و عمق نظام می کند ممکن است از ظاهر و اتفاقات مهمی که در سطح روبنایی ی نظام می افتد غفلت کند و منجر به نوعی تقلیل گرایی و ساده انگاری و توهمِ درکِ کامل حقیقت (از ابتدا تا انتهای تاریخ) شود. تقلیل گرایی و توهمی که شاید مارکس با تمرکز بیش از حد بر زیربنا و غفلت از اتفاقاتی که در روبنای ایدئولوژیک جامعه رخ می دهد دچارش شده بود. همچنین ساختارگرایی در شکل افراطی خود منجر به مرگِ سوژه می شود و انسان را چونان عروسک خیمه شب بازی تسلیم اراده ی ساختارهای بنیادی ی افکار تلقی می کند. این ایرادات و مشکلات و تعارضاتی که بعدها در اثرِترکیبِ ساختارگرایی با سایر اندیشه ها نمایان شد ، منجر به ظهور پساساختارگرایی و به حاشیه رفتن ساختارگرایی شد. اما تأثیرِ ساختارگرایی به قدری ریشه دار بود که هنوز می توان بقایای آن را در همه جا حس کرد و اگرچه شاید در حوزه ی نظریه ، نقش ِ دیدگاه ساختارگرایانه، شاید امروز کمرنگ تر شده باشد ولی در حوزه ی روش ، هنوز تحلیلِ مبتنی بر ساخت ، راهگشاست. ساختارگرایی به مثابه ی یک روش، به ما یک امکان می دهد. اینکه واقعیت های نا محدود اطراف خود را طبقه بندی کنیم و به طور مثال هزاران فیلم سینمایی ی متفاوت را در قالب یک ژانر هنری به نام سینمای وسترن بگنجانیم. در روان شناسی ی گشتالتی هم بر این معنا تاکید می شود که ادراک انسانی نمی تواند به اجزای متکثر و مجزا تعلق گیرد ، زیرا ذهن برای ادراک و اجتناب از آشفتگی همواره در حال دسته بندی ی مقولات و طبقه بندی آنهاست. آیا ساختارگرایی یک پارادایم است؟ دیدگاه ساختارگرایانه به قدری عام و فرا نگر است که نمی توان از آن به سادگی مرکزیت زدایی کرد. همین عام بودن و فرانگر بودنِ ساختارگرایی است که آن را از حد و اندازه ی یک نظریه خارج می کند و می تواند آن را به مثابه ی یک پارادایم مطرح کند. پاردایمی که دیدگاهی کلی برای چارچوب بخشیدن به نظریاتِ علمی فراهم می کند و مفروضات و مفاهیم خاص خود را دارد و مانند سایرِ پاردایم ها در درون خود نظریه های گوناگونی را از رشته های مختلفِ علمی تأسیس می کند. پارادیم ها به گفته ی کوهن با روابطی که میانِ اجزای آنها وجود دارد کلیتِ همبسته ای را شکل می دهند ، درست مانند آنچه سوسور آن را خود ارجاعی ی نظامِ زبان می خواند. ساختارگرایی جدا از اینکه خود می تواند به مثابه ی رویکردی پارادایمی مطرح باشد، آنجا که از ساخت سخن می گوید ساخت را نیز به عنوانِ مقوله ای تعریف می کند که خصلتی پارادایمی دارد. یعنی با پارادایمِ ساختارگرایی به دنبالِ کشف ساخت هایی است که خود خصلتی سرمشق گونه دارد وَمن فکر می کنم اینجا به تناقضی برمیخوریم که خودِ ساختارگرایی هم ، از حلِ آن عاجز است. آیا با بررسی ی نظام های متفاوت و با روشی استقرائی کشف کرده ایم که در عمقِ هر نظامی یک ساختارِ نسبتآ ثابت وجود دارد و یا اینکه از همان اول عینک ساختارگرایی به چشم زده ایم وَهمه چیز را ساختمند دیده ایم. شایدتصور کنیم که همین تناقضات است که ساختارگرایی را ، طبق فرایندی که کوهن انقلاب های علمی می نامید از مرکزیت خارج می کند وَ با گذراز استبدادِ ساختارگرایی ، ساخت گشایی و اوراقگری ی پسا ساختار گرایی و تنوعِ ساختاری ی پسا مدرن را پیشنهاد می کند.

ویراستار : ناصرنجفی

تمامِ متن ، بینامتن ست .........!

https://www.facebook.com/notes/naser-najafi/%D9%86%D9%82%D8%AF%DB%8C-%D8%A8%D8%B1-%D8%B3%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%DA%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%85%D8%B1%DA%A9%D8%B2%DB%8C%D8%AA-%D9%88-%D8%B3%D9%84%D8%B7%D9%87-/308696959189954