اخلاق
و سیاست چه نسبتی
با یکدیگر دارند؟
آیا میتوان از
سیاستمداران
انتظار داشت که
اخلاقی عمل کنند؟
اساسا آیا اخلاق
که مقولهای فردی
است و سیاست که
مقولهای جمعی
است، قابل جمعند؟
ما به کسی
میگوییم
سیاستمدار که با
تیزهوشی و کیاست
قادر به استفاده
از امکانات در
جهت پیشبرد مقاصد
خود در عرصه قدرت
باشد و به کسی
میگوییم اخلاقی
که فراتر از
مقاصد شخصی به
ارزشهای اخلاقی
بیندیشد و دیگران
را برخود مقدم
بدارد یا دستکم
حقوق دیگران را
محترم داشته و
خود را برآنان
مقدم ندارد. با
این وصف آیا
سیاست اخلاقی یک
مفهوم متناقض
نیست؟
برای پاسخ دادن
به این سوالها
ابتدا باید اندکی
در هر یک از دو
مفهوم اخلاق و
سیاست تامل کنیم.
در این نوشتار
طبعا درمقام
ارائه یک بحث
تئوریک نیستم، در
نتیجه تنها در حد
نیاز یک بحث
کاربردی به مباحث
نظری میپردازم.
الف ) از زمان
افلاطون و شاگرد
او، ارسطو به این
سو تا دوره جدید،
سیاست همواره ذیل
اخلاق تعریف شده
است. اساسا در
رویکرد سنتی به
اخلاق، سیاست در
بخش اخلاق عملی و
به معنای تدبیر
مدن مورد بررسی
قرار گرفته است.
در این رویکرد
اخلاق پایه و
جانمایه سیاست
است.
تمامی
اندرزنامهها و
نصیحهالملوکهایی
که عالمان برای
شاهان نوشتهاند
براساس همین نگاه
به نسبت میان
اخلاق و سیاست
فراهم آمده است.
اما در دوران
جدید و بهطور
مشخص از ماکیاولی
به این سو
رویکردی کاملا
متعارض و متضاد
با رویکرد
ارسطویی و
افلاطونی به
سیاست و نسبت آن
با اخلاق مطرح
شد؛ نگاهی که به
موجب آن بند ناف
سیاست از اخلاق
قطع و به عبارت
دقیقتر نسبت
میان اخلاق
وسیاست دستخوش
تغییر میشد.
اگر در دیدگاه
قدیم سیاست ذیل
اخلاق تعریف
میشد و
سیاستمداران
منطقا ملزم بودند
در تدبیر امور بر
اساس آموزههای
اخلاقی عمل کنند،
سیاست در تعریف
جدید، علم یا فنی
شد مربوط به ساحت
دیگری از زندگی
انسان و مستقل از
حیطه اخلاق.
ماکیاولی به این
ترتیب مدعی کشف
بزرگی شد؛ کشفی
که به موجب آن
سیاست، ذاتی
مستقل از اخلاق
دارد و در ذیل
اخلاق تعریف
نمیشود، زیرا
سیاست علم کسب
قدرت است و اخلاق
نسبتی با قدرت
ندارد، بلکه در
بسیاری موارد
ارزشهای اخلاقی
متعارض با آن
قرار میگیرند.
به رغم وجود
توصیههای غیر
اخلاقی و بلکه
ضداخلاقی
ماکیاولی به
شهریار، برخی از
صاحبنظران نظریه
ماکیاولی را از
آن جهت که با
استقلال بخشیدن
به سیاست و تفکیک
آن از حوزه
اخلاق، به پنهان
شدن قدرت و
قدرتمداران در
پشت نقاب دین و
اخلاق خاتمه داد،
خدمتی به دین و
اخلاق ارزیابی
میکنند.
به عقیده ایشان
قضاوت در باره
نظریه و اندیشه
ماکیاولی فراتر
از توصیههای
قدرتمحور و بعضا
قساوتآمیز به
شهریار و فراتر
از قصد و نیت وی،
باید بر اساس
نتیجه و تاثیری
که در عالم سیاست
داشت صورت پذیرد،
چه او آشکارا
نشان داد
متعالیترین امور
نظیر دین و اخلاق
اگر با سیاست
آمیخته شوند
مقهور و قربانی
سیاست و قدرت
خواهند شد و
همچون ابزاری در
خدمت قدرت قرار
خواهند گرفت. در
نتیجه تمسک
سیاستمداران به
اخلاق برای توجیه
عملکرد خود در
واقع نوعی شیادی
و عوامفریبی است.
ب ) از این رو
امروز وقتی از
نسبت میان اخلاق
و سیاست سوال
میکنیم مقصود ما
از سیاست، سیاست
به مفهوم جدید
است؛ یعنی علمی
که در آن از
چیستی قدرت و
راههای کسب و
توزیع آن بحث
میشود. علمی که
در خارج از حیطه
و مستقل از حوزه
اخلاق تعریف
میشود.
اما اخلاق چیست؟
ما به چه فعلی
میگوییم اخلاقی؟
چه اموری موضوع
حکم اخلاقی واقع
میشوند؟ ملاک
اعتبار حکم
اخلاقی چیست؟ آیا
عمل سیاسی نیز
جزو این امور به
شمار میآید؟
بدیهی است که
اخلاق در حیطه
افعال انسان به
عنوان موجود
مختار و دارای
اراده و قدرت
انتخاب معنا
میدهد.
به عبارت بهتر
احکام اخلاقی
درباره افعال
غیراختیاری انسان
و افعال موجودات
غیر مختار احکامی
بیمعنی و
غیرمنطقی به شمار
میآیند. از نظر
ما افعال حیوانات
از آنجا که
منشایی غریزی و
غیرارادی دارند
موضوع حکم اخلاقی
قرار نمیگیرند.
بنابراین میتوان
گفت که هر امر
ارادی و هر فعلی
که مسبوق به
انتخاب باشد،
صلاحیت آن را
دارد که موضوع
داوری اخلاقی
قرار گیرد.
ج) اخلاق نسبت
روشنی با عدالت
دارد. در واقع
جوهر اخلاق عدالت
است. از این رو
عالمان اخلاق به
ویژه در اخلاق
ارسطویی عدالت را
مبنای داوری
اخلاقی دانسته و
برای هر صفت و در
نتیجه هر عمل
انسانی وجهی
متناسب با عدالت
بر شمرده و آن را
فضیلت یا عمل
اخلاقا مطلوب
دانستهاند. نسبت
اخلاق و عدالت از
این منظر چنان
وثیق و مستحکم
است که برخی حتی
ملاک اخلاقی بودن
و ملاک عادلانه
بودن یک عمل را
یکسان دانستهاند.
لابد اصل طلایی
یا گزاره طلایی
اخلاقی را
شنیدهاید. با
دیگران چنان
رفتار کن که
انتظار داری
دیگران با تو
همان گونه رفتار
کنند.
این اصل را از آن
رو طلایی
نامیدهاند که
اساس اخلاق و
مشترک میان تمامی
ادیان و آرای
حکیمان و عالمان
اخلاق است. آن
چنان که با نفی
آن کاخ اخلاق و
انسانیت فرو
میریزد. بسیاری
از متفکران و
فلاسفه همین اصل
را در تعریف
عدالت صادق
دانسته، گفتهاند
ملاک عادلانه
بودن فعلی که در
قبال دیگری انجام
میدهیم آن است
که با فرض تعویض
موقعیت خود و
دیگری به جای
یکدیگر آن فعل را
روا و منطقا درست
بدانیم.
به عبارت بهتر
عملی عادلانه است
که با قطع نظر از
منافع خود یا از
سوی ناظری ثالث
غیر ذینفع تجویز
و تأیید شود.
چنان که پیداست
عدالت و اخلاق
فردی مفاهیمی
بغایت مشابه
ونزدیک به
یکدیگرند.
د) تأکید بر قید
«منطقی» و
«غیرمنطقی» در
تعریف افعال
عادلانه و اخلاقی
بیانگر حقیقتی
دیگر نیز هست و
آن اینکه اخلاق و
عدالت اموری
عقلایی و قابل
درک و تامل
عقلانی هستند.
این بدان معناست
که عدالت و اخلاق
اموری ماقبل دینی
بوده و در نتیجه
کلیه امور حتی
احکام و دستورات
دین نیزموضوع
گزارههای اخلاقی
قرار میگیرند و
میتوان درباره
عادلانه و اخلاقی
بودن و نبودن آن
داوری کرد.
به قول مرحوم
مطهری، عدالت
مقیاس دین و در
سلسله علل احکام
شریعت است. با
توجه به وحدت
ملاک میتوان این
سخن را درباره
اخلاق نیز صادق
دانسته و گفت:
اخلاق مقیاس دین
و در سلسله علل
احکام شریعت است.
تا بدانجا که
میتوان با
قاطعیت گفت که
حکم ضد اخلاقی
نمیتواند حکم
شرعی و دینی
باشد. وقتی دین
به عنوان امری
مقدس چنین است
تکلیف سایر امور
مربوط به انسان
روشن است.
به دیگر سخن هر
امری تنها و تنها
اگر نسبتی با
اراده انتخاب
انسانی داشته
باشد، اعم از
اینکه فعل انسان
باشد یا انجام آن
از انسان خواسته
شده باشد و یا...
صلاحیت آن را
دارد که مورد نقد
اخلاقی قرار گیرد
و از عادلانه و
ناعادلانه بودن
آن یا از شایست و
ناشایست بودن آن
سخن گفته شود.
سیاست عملی و عمل
سیاستمداران نیز
از این قاعده
مستثنی نیست.
معطوف بودن سیاست
و عمل سیاستمدار
به امر قدرت، آن
را در جایگاهی
فراتر از نقد
اخلاقی
نمینشاند،
همچنان که آن را
از داوری درباره
عادلانه بودن و
ناعادلانه بودن
مصونیت نمیبخشد.
به همان دلیل و
از همان حیث که
میتوان عمل
سیاستمداران را
مورد ارزیابی
قرار داد و از
عادلانه و
ناعادلانه بودن
آن سخن گفت و این
ارزیابی را منطقی
دانست، میتوان
عمل سیاستمداران
را مورد نقد
اخلاقی قرار داد
و از اخلاقی بودن
و غیر اخلاقی
بودن و شایست و
ناشایست بودن
رفتار و کنش
سیاسی آنها سخن
گفت. درست به
همان دلیل که ما
میتوانیم رفتار
و عملکرد
سیاستمدار را
موضوع حکم عدالت
قرار دهیم
میتوانیم درباره
اخلاقی و
غیراخلاقی بودن
آن نیز قضاوت
کنیم.
ه) این
نتیجهگیری البته
با آنچه که در
صدر کلام گفتیم و
سیاست به مفهوم
جدید را از اخلاق
مستقل دانستیم،
تعارضی ندارد.
سیاست به عنوان
علم یا فن چگونگی
کسب قدرت و
سازوکارهای توزیع
آن البته مستقل
از علم اخلاق
است، اما این
استقلال، چنان که
گفتیم سیاست و
سیاستمدار را در
مقامی مصون از
نقد اخلاقی
نمینشاند.
زیرا میان نسبت
نا مطلوب میان
اخلاق و سیاست که
حاصل آن را در
این نوشتار سیاست
اخلاقی مینامیم
و نسبت مطلوب که
میان اخلاق و
سیاست که حاصل آن
را اخلاق سیاسی
میخوانیم تفاوت
فاحشی وجود دارد.
سیاست اخلاقی به
مفهومی که ما به
کار میبریم
اصطلاحی
تناقضنما به نظر
میرسد، زیرا
سیاست به این
مفهوم را که امری
جمعی، مربوط به
حوزه عمومی و
معطوف به کسب
قدرت است،
نمیتوان بر
اخلاق که امری
فردی است بنا
نهاد. امتناع یا
نامعقول بودن
سیاست اخلاقی
بدان دلیل است که
حاوی مجموعهای
از ارزشها و
مطلوبهای متناقض
و رفتارهای
نامعقول است.
حاوی تناقض است
چون سیاستمدار از
یک سو به مقتضای
سیاست باید برای
کسب قدرت بکوشد و
برای کسب رای
مردم تبلیغ و
رقابت کند و از
سویی دیگر به
مقتضای اخلاق
باید متواضع و
فروتن و نسبت به
امور دنیا بی
رغبت باشد و برای
کسب مقام
نکوشد.نامعقول
است چون مردم از
سیاستمدار انتظار
درس اخلاق ندارند
و سیاستمدار باید
در قبال مطالبات
به حق و انتظارات
جامعه به تعهدات
خود عمل کند و
نباید و
نمیتواند به جای
عمل به مسوولیت و
تعهدات خود، مردم
را به تقوی و
خودداری از زیاده
خواهی و زندگی
زاهدانه و چشم
پوشیدن از مال
دنیا که جملگی
امور اخلاقی و در
جای خود فضیلت به
شمار میآیند،
توصیه کند.
یا مثلا مسوولی
که وعده افزایش
دستمزد معلمان را
داده و با این
وعده از مردم رای
گرفته، نمیتواند
در برابر انتظار
افزایش دستمزد از
سوی معلمان اظهار
کند که معلمان
واقعی ما
چشمداشتی به مال
دنیا ندارند و
تنها برای قداست
علم و عشق به
انسان تدریس
میکنند.
این رفتار به
همان اندازه مضحک
است که یک
تعمیرکار در
برابر اعتراض شما
به درست نشدن
وسیلهای که به او
سپردهاید، شما
را به تقوا و چشم
پوشیدن از مال
دنیا و عرفان و
معنویت بخواند.
بیشک شما چنین
تعمیرکاری را
شیادی خواهید
دانست که بیسوادی
و ناتوانی خود را
در انجام
مسوولیتی که
برعهده گرفته
است، با پنهان
شدن در پشت نقاب
اخلاق و معنویت،
پنهان میسازد.
به راستی چه
تفاوتی از این
نظر میان یک
سیاستمدار و
صاحبان حرف و
مشاغل دیگر وجود
دارد؟ چرا ما از
نانوا، تعمیرکار
و آهنگر انتظار
داریم وظایف و
مسوولیتهای خود
را که براساس شغل
و حرفه خود
پذیرفتهاند به
خوبی انجام دهند
و در عوض انجام
وظیفهای که
برعهده گرفته از
توصیههای اخلاقی
تحویل ما ندهند،
اما از سیاستمدار
نباید انتظار
داشته باشیم که
به جای انجام
تعهداتی که در
قبال رای مردم
عهدهدار شده و
اداره جامعه به
شکل مطلوب،
توصیههای اخلاقی
و دعوت به آخرت و
تقوی و پارسایی
تحویل ما ندهد؟
و ) اما نقد و رد
سیاست اخلاقی به
مفهومی که
برشمردیم بدان
معنا نیست که
سیاست هیچ نسبتی
با اخلاق ندارد،
زیرا چنانکه
گفتیم باید میان
سیاست اخلاقی با
اخلاق سیاسی
تفاوت قائل شد.
هر مقامی اخلاقی
متناسب با خود
دارد.
توضیح آن که هر
موقعیت یا فعالیت
انسانی اعم از
فردی و اجتماعی،
قواعد و ملاکهای
خاصی دارد و تابع
بایستهها و
نبایستههایی است
که اخلاق خاص آن
موقعیت یا فعالیت
را شکل میدهند و
داوری
اخلاقی«درباره
رفتارها و کنشها
تنها بر اساس
قواعد و ملاکهای
خاص موقعیت و
فعالیت مربوط به
همان رفتارها و
کنشها امکانپذیر
است.
بدین معنا که
انطباق یا عدول
از قواعد و
ملاکهای ویژه هر
فعالیت و موقعیت،
رفتار و کنش
مربوط به آن را
متصف به درستی و
نادرستی و
شایستگی و
ناشایستگی
میکند. سیاست
نیز از این قاعده
مستثنی نیست.
موقعیت و فعالیت
سیاسی نیز بر
قواعد و
ملاکهایی استوار
است.
وفای به عهد از
جمله این قواعد و
ملاکهاست. به
عنوان مثال
انتخاب مسوولان
در انتخابات
دموکراتیک برپایه
قول و قرارها،
عهد و پیمانها و
وعدهها و
برنامههایی
انجام میپذیرد
که از سوی
کاندیداها ارائه
شده است. تخلف
منتخبان از این
قرارها،
پیمانها،
برنامهها و نقض
عهد و فراموشی
تعهدات بدون شک
امری خلاف اخلاق
سیاسی و قابل نقد
است.
هیچ عاقلی را شما
نخواهید یافت که
با تمسک به این
استدلال که سیاست
یعنی علم قدرت و
هدف سیاستمدار
دستیابی به قدرت
است، نقض عهد و
پیمان و فراموشی
تعهدات سیاستمدار
به مردم را توجیه
کند. اما قواعد و
اصولی که اخلاق
سیاسی بر آنها
بنا نهاده شده به
نقض عهد و
فراموشی وعدهها
محدود نمیشود.
فعالیت سیاسی در
دوره جدید بر
قواعد و اصولی
عقلایی و متعارف
متفاوتی استوار
است.
این قواعد و اصول
که چگونگی رقابت
و رفتار کنشگران
سیاسی را تعریف و
مشخص میکنند،
ملاک و معیار
مناسبی برای نقد
اخلاقی عملکرد و
رفتار
سیاستمداران است.
از نظر جامعه عمل
و رفتار مغایر با
قواعد و اصول
مذکور عمل و
رفتاری غیراخلاقی
در عالم سیاست به
شمار میآید.
به عنوان مثال یک
سیاستمدار اگر در
رقابت انتخاباتی
و برای پیروزی
خود بر رقیب از
روشها و ابزاری
غیرمتعارف و
مغایر با قواعد و
اصول مذکور
استفاده کرد،
مثلا در
صندوقهای رای
دست برد یا با
اعمال نفوذ در
شمارش آرا دخالت
کرد، اقدامی
غیراخلاقی انجام
داده است.
اگر یک سیاستمدار
به مردم دروغ گفت
و آگاهانه
وعدههای غیرعملی
داد، یا از
امکانات عمومی به
نفع خود بهره برد
یا عدم تحقق
وعدههای خود را
به عوامل مبهم
نظیر کارشکنی
طرفهای موهوم و
ناشناخته داخلی و
خارجی نسبت داد
یا برای مخفی
کردن ناتوانی و
ناکارآمدی خود در
آمار و ارقام
رسمی کشور
دستبرد و آماری
کذب و غیرواقعی
تحویل جامعه داد
بیشک غیراخلاقی
عمل کرده است.
اگر سیاستمداران
برای بیرون راندن
رقیب از صحنه از
ایمان و اعتقادات
مردم سوءاستفاده
کردند و مقدسات
را هزینه امور
عرفی کردند و در
یک کلام دین را
همچون ابزاری در
خدمت مطامع و در
جهت تثبیت قدرت
خود گرفتند، قطعا
عملی غیراخلاقی
مرتکب شدهاند.
اگرسیاستمداران و
بازیگران عرصه
قدرت منبر جمعه و
جماعات را برای
پرده دری و هتاکی
علیه رقبا بهکار
گرفتند و آنها را
تنها به دلیل
داشتن دیدگاه
مخالف به شرک و
کفر و مزدوری
بیگانه و ...
متهم کردند قطعا
اقدامی غیراخلاقی
مرتکب شدهاند.
اگر بازیگران
قدرت امروز امری
را به دلیل اینکه
مغایر با منافع و
مقاصد آنان است
حرام و ضداسلام و
ارزشهای انقلاب
دانستند و روزی
دیگر به دلیل
همسویی با منافع
و مقاصدشان آن را
عین اسلام و
انقلاب اعلام
کردند، قطعا
رفتاری ضداخلاقی
مرتکب شدهاند.
اگر سیاستمداران
یک روز نمایش رقص
زن نیمهبرهنه را
در رسانه رسمی
عین اسلام
دانستند و روز
دیگر آشکار بودن
موی زنان را در
خیابان برباد
دهنده اسلام
خواندند و اگر
روزی در برابر
بوسیدن دست و دست
کشیدن بر سر
نامحرم سکوت
کردند و روزی
دیگر برای دست
دادن به نامحرم
غائله برپا
کردند، عمل
غیراخلاقی مرتکب
شدهاند و اگر
روزی بزرگترین
اهانتها به دین و
رسول خدا را با
بزرگواری تحمل
کردند و روزی
دیگر به بهانه یک
جمله که میتوان
از آن اهانت به
مقدسات را برداشت
کرد، تومار
نشریاتی را درهم
پیچیدند و تعداد
زیادی را روانه
زندان کردند،
قطعا اخلاق را
پایمال کردهاند.
اگر یک روز
مخالفت با
سیاستهای رسمی
دولت مثلا درباره
انرژی هستهای
کاملا آزاد
شناخته شد و روزی
دیگر که در مصدر
قدرت نشستند، نقد
سیاست هستهای خط
و گرا دادن به
دشمن و خیانت به
کشور قلمداد شد و
همگان ملزم به
حمایت از سیاست
هستهای شدند،
قطعا اصول و
موازین اخلاق
سیاسی به بازی
گرفته شده است و
اگر....
چنانکه پیداست
مثالها و
مصداقهای زیادی
در این زمینه
وجود دارد که ذکر
همه آنها نیازمند
حجمی به اندازه
چند کتاب است.
جالب آن که بخش
اعظم مثالها و
نمونهها دقیقا
ناشی از حاکمیت
دیدگاهی است که
اخلاق را با
سیاست در هم
میآمیزد و در
ادامه به تدریج
خواسته و
ناخواسته، قدرت و
مطامع قدرت
طلبانه را در
پوشش زیبایی از
دین و اخلاق قرار
میدهد و در
نتیجه اخلاق را
مقهور و توجیهگر
سیاست میبیند و
چون خود را حق
مطلق و رقیب را
باطل مطلق
میانگارد، خود
را مجاز میشمارد
که از هر
وسیلهای حتی دین
برای نابودی حریف
بهره جوید.
|