در حالیکه
افغانستان
نودوهفتمین
سالروز استقلال
خود را جشن
میگرفت، برخی از
نویسندگان و
روزنامهنگاران
مهمترین بانی
این روز را تبدیل
به تخته مشق
توهین و شوونیسم
قومی خود
ساختند: غازی
امانالله خان.
شاید تنها در
کشوری مانند
افغانستان ممکن
باشد که بخشی از
شهروندان
تحصیلکردهاش در
سالروز استقلال
کشور چنین با
بیاحترامی،
تخطیه، سبکشماری
و حتا با الفاظ
زشت از یکی از
معماران استقلال
و آشنایی
افغانستان با
دنیای جدید یاد
کنند. تنها در
افغانستان ممکن
است که
روزنامهنگاری،
سخنرانی تاریخی
اعلام کسب
استقلال
اماناللهخان در
برابر سفرای
انگلیس و روسیه
را بیمنطق،
عوامفریبانه،
میانمایه و
نادرست توصیف
کنند. ظاهرا گناه
اماناللهخان
این بوده است که
در عصر خیزش
ملتهای افریقایی
و آسیایی علیه
استعمار بریتانیا
در پی کسب
استقلال برآمد.
یعنی، تا این حد
استعمار اروپایی
آن زمان برای یک
روزنامهنگار
پایتخت نشین
رومانتیک و جذاب
است و معادل آن
را رابطه امروز
افغانستان با
ایالات متحده
میداند؟
واقعیت این است
که اماناللهخان
بهخاطر
پشتونبودنش در
این ایام مورد
توهین قرار گرفته
و از میراث حکومت
کوتاهش با چنین
الفاظ زشت و
قومگرایانه
یادآوری میشود.
در حالیکه در
این کشور
قوماندانان و
رهبران جنگی-
سیاسی که مسوولیت
خرابیهای چهار
دهه اخیر و کشتار
وسیع شهروندان
افغان را به عهده
دارند، در حد
بتهای سیاسی و
قومی، اعزاز و
تکریم میشوند،
اما امانالله
خان با تمام
دستآوردهای
بزرگش، حتا لایق
یک بررسی منصفانه
تاریخی پنداشته
نمیشود.
هرگز منظور من
این نیست که از
امانالله خان و
میراث
تجددطلبیاش
انتقاد صورت
نگیرد. او باید
به خاطر
کوتاهآمدن در
برابر نیروهای
مرتجع مذهبی و
سیاسی، تنظیم
نظامنامه ناقلین
و رسمیتبخشیدن
به زبان پشتو
بهعنوان تنها
زبان ملی
افغانستان جدید،
مورد انتقاد قرار
گیرد. اما در عین
حال، امانالله
خان بهشکل
بنیادینی
افغانستان را
دگرگون ساخت؛
افغانستانی که
بهصورت واضح با
عصر پیش از او
متفاوت شد.
دولتهای بعدی،
کاری جز اجرای
برنامهها و
پروژههای اصلی
امانی نکردند،
صرف با این تفاوت
که شکست دولت
امانی، باعث آن
شد که حکومتهای
بعدی با احتیاط
خیلی زیادی در
عرصه اصلاحات
اجتماعی و فرهنگی
گام برداشته و آن
را بیشتر به کابل
و چند شهر بزرگ
فارسیزبان مانند
کابل و هرات و….
محدود سازند.
مشکل قومی
منتقدان
امانالله خان
این است که با
منطق سیاه و سفید
به این شخصیت مهم
و اثرگذار
افغانستان امروز
میبینند.
شخصیتهای تاریخی
با همه خوبیها و
بدیهایشان
بررسی شده،
تاثیرات و اهمیت
اقداماتشان با
توجه به شرایط
تاریخی آن زمان
مورد بررسی قرار
میگیرد.
اماناللهخان به
هیچصورت
بنیانگذار نظام
شوونیسم پشتونی
به حساب آمده
نمیتواند. او
فرزند عصر
مشروطیت در
ترکیه، ایران و
افغانستان بود و
میخواست که
افغانستان را
براساس
اندیشههای
اروپایی در
هماهنگی با میراث
اسلامی
افغانستان و
منطقه بنا کند.
در این راه از او
اشتباهات
نابخشودنیای سر
زد؛ از جمله
اینکه برخلاف
اتاترک و رضا شاه
در ترکیه و
ایران، دستگاه
حکومتی و ارتشی
لازم را برای
اجرای اصلاحات
اجتماعی و سیاسی
خود نداشت. این
نکته را باید
بیفزایم که
اتاترک و رضاشاه
اصلاحات اجتماعی،
اقتصادی و اداری-
تخنیکی مورد نظر
خود را با ضرب
سرکوب و اختناق
سیاسی با تکیه بر
ارتش و بوروکراسی
قدرتمند در جوامع
خود عملی ساختند.
ولی امانالله
خان واجد هیچ یک
از خصوصیات آن
رهبران مقتدر
سیاسی و نظامی
نبود.
امانالله خان
با از دستدادن
یارانه دولت
بریتانیا با
مشکلات اقتصادی
کمرشکنی روبهرو
شد و بهجای
اینکه رشد
اقتصادی کشور و
دولت را از طریق
سرمایهگذاری روی
صنایع و کشاورزی
تشویق کند،
همانند دولتهای
قبلی به افزایش
مالیه بر مردم
فقیر افغان
مبادرت ورزید تا
به این صورت
منابع مالی
پروژههای اصلاحی
و ساختمانی دولتی
را تامین کند.
امانالله خان به
خوبی میدانست که
با چه جامعهای
روبهرو است:
مخالف تحولات
اجتماعی، ورود
تکنولوژی اروپایی
و ایجاد نهادهای
جدید اداری و
آموزشی. او تلاش
کرد که با
برشمردن فواید
این برنامههای
اصلاحی مردم را
به پذیرش آن
ترغیب کند. امیر
امانالله خان
فکر میکرد که با
تقلید از
دستآوردهای
اروپایی پیشرفت و
رفاه ملت
افغانستان را
بهدست آورده
میتواند. اما او
از درک این نکته
غافل بود که
تحولات مدرن در
اروپا ناشی از
رشد اقتصاد
سرمایهداری و
تحولات اجتماعی،
مذهبی و سیاسی
عمیقی بود که
نیروهای اجتماعی
و سیاسی خود را
زایید و آنها
برای اصلاحات و
تحولات بنیادین
کوشیدند. اقتصاد
سرمایهداری
جهانگشای
استعماری،
اصلاحات دینی و
سر بر آوردن
بورژوازی دست به
دست هم دادند و
اروپای آن زمان
را ساختند.
اماناللهخان
گمان میبرد که
با تکیه بر اراده
امیر و
بوروکراسی، دولت
قادر است که آن
همه دستآوردهای
علمی، صنعتی و
فرهنگی اروپایی
را در افغانستان
خلق کند.
با تمام این
اشتباهات، درک
امانالله خان
از نیاز
افغانستان به
تجدد و تحولات
بنیادین اشتباه
نبود. او
میدانست که
افغانستان باید
همانند کشورهای
پیشرفته جهان
باید روی تعلیم و
تربیه، تکنولوژی
و علوم نوین،
اصلاحات اجتماعی
و سیاسی،
صنعتیسازی
اقتصاد، آزادی و
پیشرفت زنان و…
سرمایهگذاری کند
و تمام این کارها
بدون یک دولت
مستقل و ملی ممکن
نیست. برای همین
به دست آوردن
استقلال
افغانستان گام
مهمی برای رفتن
به سوی مطالبات
مذکور بود.
مطالبه استقلال
افغانستان در
زمان خود هرگز
چیز عجیب و غریبی
نبود. ملتهای
زیادی با وجود
فقر و عقبماندگی
با ابزار
گوناگون، از
جنگهای مسلحانه
در افریقا تا
جنبش عدم خشونت
گاندی برای
استقلال، علیه
استعمار اروپایی
رزمیدند. برخی از
این کشورها موفق
شده و برخی دیگر
ناکام ماندند.
ولی ناکامی
امروز هیچ یک از
کشورهای فوق
منافی اصل
استقلالخواهی و
تعیین زعامت ملی،
و نه استعماری،
نیست.
بهدستآوردن
استقلال از
کشورهای اروپایی
موضوع بیربط به
ناکامیملتهای
مذکور در بازسازی
کشورهای خود است.
یک کشور میتواند
استقلال خود را
از یک کشور دیگر
بگیرد ولی در عین
حال به خاطر
ناکامی طبقات
سیاسی و اقتصادی
جامعه، به پیشرفت
و رفاه دست
نیافته و حتا به
یک کشور دیگر
محتاج شود.
بدون شک،
افغانستان با
وجود تاثیرپذیری
از نفوذ منافع
کشورهای
قدرتمند، هرگز
زیر هدایت مستقیم
دولتهای خارجی،
مگر در زمان
اشغال، قرار
نداشته و به همین
خاطر شککردن به
استقلال
افغانستان و
مغالطه آن با
پیشرفت اقتصادی و
سیاسی، تحلیل و
مقایسهای
معالفارق است.
|