نورمن میلر، رمان
نویس سرشناس،
جنجالى و آتشین
قلمى که سایه او
بیش از هر
نویسنده دیگر هم
نسلش بر ادبیات
آمریکا سنگینى مى
کرد چندى پیش در
سن
۸۴
سالگى درگذشت و
مرگ او به علت
نارسایى کلیوى
اعلام شد. میلر
در سال
۱۹۴۸
با کتابى تحت
عنوان «برهنه و
مرده» که رمانى
شبیه بیوگرافى در
باره جنگ جهانى
دوم بود به شهرت
دست یافت و تا شش
دهه بعد از
انتشار این رمان
کمتر از کانون
توجه محافل ادبى
و حتى سیاسى به
دور بود. او بیش
از
۳۰
اثر از جمله
رمان، بیوگرافى و
آثار غیرداستانى
منتشر کرد و
دوبار براى آثار«
ارتش شب» (۱۹۶۸)
–
که همچنین جایزه
ملى کتاب
رادریافت کرد – و
«آواز جلاد» (۱۹۷۹)
موفق به دریافت
جایزه معتبر
پولیتزر شد. او
همچنین چند
فیلمنامه نوشت،
فیلم کارگردانى
کرد و خود
درچندین فیلم کم
بودجه به ایفاى
نقش پرداخت و
علاوه بر همه این
فعالیت ها یکى از
پایه گذاران
نشریه هفتگى
The village
voice
بود. میلر تا چند
سال مهمان ثابت
برنامه هاى گپ ها
و گفت وگوهاى
تلویزیونى بود که
از این حضور به
عنوان بهانه اى
براى ابراز عقاید
جنجالى خود
استفاده مى کرد
که البته واکنش
هاى مثبت و گاه
منفى بسیارى را
براى او به همراه
داشت. میلر متعلق
به مکتب ادبى
قدیم بود؛ مکتبى
که رمان نویسى را
عملى قهرمانانه
تلقى مى کردند و
رمان نویسان را
کسانى که دست به
آفرینش شخصیت هاى
قهرمان پرورى مى
زدند که وجودى
متعالى داشتند.
او به وضوح
بلندپروازترین
نویسنده نسل خود
بود آن چنان که
نه تنها خود را
در رقابت با هم
عصرانش بلکه با
غول هایى همچون
تولستوى و
داستایفسکى مى
دید. او همچنین
یکى از
خطرپذیرترین و
جسورترین
نویسندگان پس از
جنگ جهانى دوم در
آمریکا بود که
برخلاف هم عصرانش
از جلب توجه مردم
ابایى نداشت و
کنجکاوى دیگران
در مورد فعالیت
هاى ادبى و زندگى
شخصى و عمومى اش
را مانعى بر سر
شکوفایى خلاقیت
ها نمى دید. او
درمقاطع مختلفى
از زندگى اش
ابعاد متفاوت و
گاه ضد و نقیضى
از شخصیت اش را
برهمگان آشکار
کرد. از یک مرد
خانواده دوست تا
سیاستمدارى که مى
خواست شهردار
نیویورک باشد، از
یک
اگزیستانسیالیست
تا یک مخالف جنگ
و از یک ضد
فمینیسم تا یک
آدم دعوایى همگى
بخش هایى اجتناب
ناپذیر از شخصیت
میلر به عنوان یک
انسان ایده آل
طلب و آرمانگرا
بودند که ادبیات
دلمشغولى اصلى او
بود. میلر یک
نویسنده خستگى
ناپذیر بود که تا
پیش از مرگش
مشغول نوشتن
دنباله اى بر
رمان «قلعه اى در
جنگل» بود که در
سال
۲۰۰۷
منتشر کرد. حتى
اگر برخى کتاب
هایش به دلیل
مضیقه مالى یا
فشار از سوى
ناشران به خوبى
اى که خود انتظار
داشت نبودند هیچ
کدام به فراموشى
سپرده نشدند و یا
از ارزش و اعتبار
او به عنوان یکى
از غول هاى
ادبیات مدرن
آمریکا نکاستند.
و اگر اونتوانست
آن رمان برجسته و
بزرگ آمریکایى را
بیافریند هیچگاه
به خاطر ترس از
نتوانستن نبود .
میلر در طول همه
این سال ها
روزنامه نگارى در
آمریکا را متحول
کرد و با معرفى
برخى تکنیک هاى
رمان نویسى به
ادبیات و نوشته
هاى غیرداستانى و
با قراردادن
شخصیتى کامل، بى
عیب و نقص و
باشکوه درکانون
گزارش هایش از
بانیان ادبیات
غیرداستانى خلاق
یا روزنامه نگارى
نو به شمار مى
رفت.
نورمن کینگزلى
میلر در
۳۱
ژانویه
۱۹۲۳
در ایالت نیوجرسى
به دنیا آمد.
پدرش آیزاک بارنى
یکى از مهاجران
آفریقاى جنوبى و
کاسبى نه چندان
با لیاقت بود و
این مادر نورمن
«فنى شیندر» بود
که در حقیقت
کانون نفوذ در
زندگى خانوادگى
شان به شمار مى
آمد. اگرچه کودک
دیگرى در سال
۱۹۲۷
به جمع خانوادگى
آنها افزوده شد
اما نورمن همچنان
عزیزدردانه و
فرزند محبوب
مادرش باقى ماند.
میلر در سال
۱۹۴۳
از دانشگاه
هاروارد فارغ
التحصیل شد و از
همان زمان تصمیم
گرفت به فعالیت
هاى ادبى رو
بیاورد اما
متأسفانه در سال
۱۹۴۴
به خدمت
فراخوانده شد و
پس از ازدواج با
«بى سیلورمن» در
ژانویه همان سال
از سوى ارتش
آمریکا براى خدمت
به فیلیپین
فرستاده شد. او
در مدت خدمت
چندان در صحنه
جنگ نبود و
توانست به عنوان
آشپز در ژاپن
اشغالى آن زمان
آن دوره را به
اتمام رساند. با
این حال تجربیات
او از دوران جنگ
چارچوب موضوعى
کتاب «برهنه و
مرده» را شکل
دادند که سکوى
پرتاب میلر براى
ورود به دنیاى
ادبیات آمریکا
بود. میلر این
رمان را در باره
یک پلاتون سیزده
نفره که با ژاپنى
ها در یک جزیره
مى جنگند ظرف
۱۵
ماه نوشت و وقتى
به چاپ رسید بى
درنگ در تمام
دنیا مورد تحسین
قرار گرفت . برخى
منتقدان آن را
جزو بهترین رمان
هاى نوشته شده
درباره جنگ
برشمردند و این
کتاب با
۲۰۰هزار
نسخه فروش ظرف
تنها سه ماه – که
رقم رکوردشکنى در
آن روزها بود –
همچنان یکى از
شاهکارهاى ادبى
میلر و موفق ترین
اثر او به لحاظ
فروش تلقى مى شود.
میلر بعدها در
باره آن گفته
بود: «بخشى از
وجودم براین باور
بودکه این کتاب
درخشان ترین کار
پس از «جنگ و
صلح» تولستوى است
در حالى که از
طرف دیگر فکر مى
کردم من هیچ چیزى
در باره نویسندگى
نمى دانم. دهه
۵۰
دهه کم کارى و
رخوت ادبى او بود
– میلر در سال
۱۹۵۵
به همراه دو
دوستش دانیل دلف
و ادوین فرانچر
نشریه روزانه
«ویلیج وویس» را
راه اندازى کردو
با داشتن ستونى
ثابت در آن سبک
نوشتارى اش راکه
جسور، شاعرانه ،
متافیزیک و گاه
فلسفى بود اشاعه
داد. در زندگى
خانوادگى ، میلر
پدرى متعهد اما
سنتى بود و
عمدتاً از اوایل
دهه
۶۰
تأمین معاش براى
یک خانواده
پرجمعیت او را به
سمت و سوى حق
التحریرنویسى
براى چندمجله و
یا نوشتن متوالى
چند اثر براى
دریافت هرچه
سریعتر حق
التألیف سوق داد.
مجموعه اى
ازمقالات براى
نشریه
Esquire
در باره گردهمایى
هاى جمهوریخواهان
و دموکرات ها در
سال
۱۹۶۸
مبناى کتاب
«میامى و محاصره
شیکاگو» شدو
عقاید شخصى اش در
مورد اعتصاب
ضدجنگ در سال
۱۹۶۷
در مقابل پنتاگون
محوریت رمان
«ارتش شب، تاریخ
به مثابه رمان،
رمان به مثابه
تاریخ » او را
شکل داد. محبوب
ترین کتاب میلر
به گفته او در
مصاحبه اى در
سپتامبر سال
۲۰۰۶ «شب
هاى باستانى» (۱۹۳۸)
بود. این رمان در
باره مصر باستان
با واکنش مرسوم
منتقدان مواجه
شد. برخى ها در
مورد زیبایى خیره
کننده بخش ها و
فصل هایى از این
رمان اتفاق نظر
داشتند در حالى
که برخى دیگر
کلیت کار را
نپسندیدند.
همچنین درمورد
کتابى که منتقدان
آن را شاهکار او
مى پندارند یعنى
«آوازجلاد» میلر
خود احساسات ضد و
نقیضى داشت چون
تماماً کار خود
او نبود. «آواز
جلاد» درباره گرى
گیلمور قاتلى
محکوم به مرگ،
ایده لاورسن
شیلر، یک نویسنده
و فیلمساز بود که
بیشتر گزارشات
مستند کتاب را
ارائه داد و از
گیلمور و خانواده
اش فیلم گرفته و
حرف هاى آنان را
ضبط کرده بود.
شیلر همچنین به
میلر در نوشتن
کتاب دیگرى به
نام «داستان
اسوالد: یک معماى
آمریکایى» (۱۹۹۵)
درباره لى هاروى
اسوالد که قاتل
جان اف کندى بود،
کمک کرد. میلر
چندین زندگینامه
هم نوشت که بحث
انگیزترین آنها
درباره مرلین
مونرو بود که در
آن گفته بود این
هنرپیشه محبوب
هالیوود توسط
مأموران اف.بى.آى
و سازمان سیا
کشته شده است .
آخرین رمان او با
نام «قلعه اى در
جنگل» درباره
کودکى هیتلر بود
اما راوى داستان
دستیار شیطان است.
مصاحبه اى که در
پى خواهید خواند
یکى از آخرین
مصاحبه هاى انجام
گرفته با این
نویسنده درباره
همین کتاب جدید
او، افکار و
اندیشه هایش و
طرز تفکر مردم
درباره او به
عنوان نویسنده اى
است که در نوشته
هایش عناصر
روزنامه نگارى
بیشتر در عناصر
داستانى به چشم
مى خورند.
آیا فکر نمى کنید
«قلعه اى در
جنگل» بهترین
کتابتان باشد- آن
رمان برجسته
آمریکایى
[مکث]
من
۹
فرزند دارم و
مسلماً نمى خواهم
بین آنها فرق
بگذارم و بگویم
یکى از همه
عزیزتر است.
درمورد کتاب هایم
هم دقیقاً همین
حس را دارم. مى
خواهم کتاب دیگرى
در دنباله این
اثر بنویسم و در
آن به ادامه
زندگى هیتلر
بپردازم. این ماه
هشتاد و چهار
سالم مى شود. در
نتیجه هیچ قولى
را نمى توانم
بدهم اما اگر
عمرى باقى باشد و
فرصتى داشته باشم
در آن کتاب نکات
جالب دیگرى از
زندگى هیتلر را
بازگو خواهم کرد
و آن صورت شاید
این دو اثر یک
رمان دو جلدى
درست و حسابى را
تشکیل بدهند.
علت این که این
سؤال را پرسیدم
این بود که شما
چند سال پیش در
جایى گفته بودید
که اگر این کار
یعنى «قلعه اى در
جنگل» را به
اتمام برسانید
ممکن است بهترین
کارتان باشد.
واقعاً غیرممکن
است که بتوانید
پیش بینى کنید
کتابتان با چه
واکنشى پس از چاپ
روبه رو خواهدشد.
همیشه احتمالات
زیادى وجوددارد.
ممکن است خیلى
راحت در میان
آثار بسیار خوبى
که امسال به
بازار آمده است
گم شود. امسال،
سال فوق العاده
اى بوده است و
خیلى از رمان هاى
خوب واقعاً در
میان انبوهى از
رمان هاى بهتر گم
شدند. امسال آثار
جدیدى از کورمک
مک کارتى، جان
آپدایک و توماس
پینچون به بازار
آمد و در کل سالى
به این پربارى به
یاد ندارم.
آیا همه این رمان
ها را خوانده اید
هیچکدام آنها را
نخوانده ام. کتاب
هاى دیگران را
زیاد این روزها
نمى خوانم چون به
دردسر مى افتم.
وقتى رمان خیلى
خوبى را مى خوانم
بیش از حد هیجان
زده مى شوم. در
نتیجه وقتى فکر
مى کنم رمانى
خیلى خوب است از
آن فاصله مى
گیرم. خیلى دوست
دارم کتاب «جاده»
مک کارتى را
بخوانم و یا
همینطور «علیه
روز» پینچون را
اما حس مى کنم
اگر این کارها را
بکنم این کتاب ها
مرا به جهت هاى
مختلفى خواهند
فرستاد.
اما آیا فکر مى
کنید کسى واقعاً
به این رمان ها
توجه نشان داد
به نظر من این
کتاب ها مورد
توجه قرار گرفتند
و واکنش هاى مثبت
و منفى هم در پى
داشتند درست مثل
هر کتاب دیگرى در
طول تاریخ اما یک
چیزى دارد در
فرهنگ آمریکا
اتفاق مى افتد که
دوست ندارم.
علاقه به رمان
خیلى کم شده.
رمان من هم چاپ
خواهدشد و واکنش
مثبت و منفى
خواهدداشت وحتم
دارم که واکنش
هاى منفى آن زیاد
خواهدبود. اما
این بحث دیگرى
است. همچنین حتم
دارم که بخش هایى
از آن به نفرت و
انزجار زیادى
دامن خواهدزد.
زمانى گفته
بودید: چه فایده
اى دارد که
نویسنده باشید
اگر نتوانید مردم
را با نوشته
هایتان تکان دهید
و یا حتى آنها را
عصبانى کنید.
ببینید، بیشتر
نویسندگانى که
ترسو هستند مى
ترسند مردم را
ناراحت یا ازدست
خودشان عصبانى
کنند چون حس مى
کنند بخشى
ازمخاطبان خود را
از دست مى دهند .
به نظر من آدم
باید از این که
به چنین نویسنده
اى تبدیل شود
بترسد. بهتر است
یک نویسنده با
این باور و طرز
تفکر اثرى را
بنویسد که اگر
کارش خوب باشد مى
تواند زندگى
دیگران را تحت
تأثیر قرار دهد و
گاه آن را دگرگون
کند.
به نظر من این
یکى از قوى ترین
انگیزه هاى
نویسندگى و
نویسنده شدن است:
این که سطح آگاهى
مردم را بالاتر
برده اید و این
کار را مى توان
با بازکردن ذهن
آنها انجام داد.
حال چنین کارى
ممکن است براى
بعضى ها دردناک
باشد و یا بدتر
از آن مردم را
عصبانى کند. اما
دیگر این راهى
است که پیموده
اید و نباید به
عقب برگردید.
باز قبلاً در
جایى گفته بودید
که این (قلعه اى
در جنگل) کتابى
بوده که از
۵۰
سال پیش به فکر
نوشتن آن بوده
اید. حال سؤال من
این است که چرا
آنقدر دیر شروع
کردید
البته منظورم این
نبوده که
۵۰
سال موضوع این
کتاب را درسر
داشتم. آنچه که
واقعاً در سر
داشتم یک جور
دغدغه ذهنى
درباره هیتلر به
مدت
۷۵
سال بود یعنى از
زمانى که تنها
۹
سال داشتم. نوشتن
این کتاب را
۴
سال پیش یا کمى
بیشتر شروع کردم.
درنتیجه باید
بگویم براى
۷۰
سال تمام فکر و
ذکرم هیتلر بود.
البته نه به این
معنا که صبح با
فکر او بیدار مى
شوم. بلکه بیشتر
از این زاویه که
او همیشه به
عنوان کسى که نمى
توانستم شخصیت او
را درک کنم در
فکرم بود.
آیا فقط مى
خواهید یک کتاب
درباره هیتلر
بنویسید چون وقتى
با دستیار آرشیو
شما مایکل لنون
صحبت کردم او گفت
که ممکن است یک
تریلوژى درباره
داستان هیتلر
بنویسید.
خب. مایکل خیلى
خوشبین است [مى
خندد] قبلاً جسته
و گریخته گفته ام
که رمان بعدى ام
اگر بتوانم از
عهده نوشتن آن
برایم مرا به سال
۱۹۳۵
خواهدبرد و شاید
جلد سومى هم در
کار باشد. اما
مطمئن نیستم که
روال کار همینطور
پیش برود. نمى
دانم آنقدر زنده
بمانم یا نه چون
براى نوشتن چنین
تریلوژى اى به
۱۵
سال دیگر نیاز
دارم و من مسلماً
۱۵
سال دیگر براى
نوشتن عمر نخواهم
کرد. درنتیجه
باید به این فکر
کنم که بهترین
کارى که مى توانم
با داشتن
۳
یا
۴
سال بکنم، چیست.
واقعاً فکر مى
کنید نهایتاً
۳
یا
۴
سال دیگر زنده
بمانید
منظورم این نیست
که فقط
۳
یا
۴
سال دیگر عمر مى
کنم. منظورم این
است که مى توانم
تا
۳
یا
۴
سال دیگر با این
سطح که الآن دارم
مى نویسم بنویسم.
نمى خواهم در سطح
متوسط بنویسم چون
در این صورت
نباید بنویسم.
آیا هنوز آن
قدرتى را که در
نوشتن در دهه
۸۰
داشتید را دارید
دارم اما نمى
خواهم درباره آن
پز بدهم. مطمئنم
که براى من کتاب
بعدى مثل بالا
رفتن از یک سر
بالایى خواهد
بود. قطعاً حافظه
من در مورد
رویدادها این
روزها دیگر مثل
سابق نیست. دایره
واژگانم تقریباً
خوب است و یکى از
دلایل من براى
جدول حل کردن هم
همین است چون به
نظر من مغز را
تیز و تقویت مى
کند.
آیا از فکر این
که در سن
۸۰
سالگى هنوز هم یک
رمان نویس حاذق
هستید نمى ترسید
اصلاً چند رمان
نویس داریم که در
۸۰
سالگى باشند.
خیلى نیستیم و
آخرین اثر آنها
چقدر خوب است
تازه من هیچ رمان
نویسى را نمى
شناسم که به
۹۰
سالگى رسیده باشد.
برخى منتقدان مى
گویند نسل هاى
بعد شما را بیشتر
براى آثار
غیرداستانى تان –
همچون «ارتش شب»
تا براى رمان هاى
تان که جنبه
داستانى دارید به
یاد خواهند آورد.
چرا این مسأله
باعث تشویش شما
مى شود
فکر مى کنم رمان
گونه متعالى ترى
است. همین و بس.
حالا یک مثال
بزنم. یک ارل نمى
خواهد او را کنت
صدا بزنند و همین
طور یک مارکى
دوست ندارد او را
بارون خطاب کنند.
نوشتن رمان خیلى
سخت تر است. من
با شما موافق
نیستم که مرا به
عنوان یک
ژورنالیست یا
خالق آثار درخشان
غیرداستانى به
یاد خواهند آورد،
اگرچه مطمئنم پس
از مرگم خیلى ها
این را خواهند
گفت و تازه نکته
اصلى اینجاست که
نفوذ من به عنوان
یک ژورنالیست
خیلى بیشتر بوده
تا به عنوان یک
رمان نویس و این
بدان خاطر است که
رمان هاى من همه
با هم فرق دارند.
مثل کارهاى
همینگوى نیست که
اگر یکى از آنها
را خوانده باشید
گویى چیزهاى
زیادى در مورد
بقیه رمان هاى او
مى دانید.
آیا آرزو نمى
کنید وقت بیشترى
را صرف رمان کرده
بودید
نه من در طول همه
این سال ها از
ژورنالیسم پول
خوبى درآورده ام
و زندگى خوبى
داشته ام چون
آنها را در
مقایسه با رمان
خیلى زودتر تمام
مى کنم. رمان
نویسى و پرداختن
به رمان یک
جورهایى مثل عاشق
شدن است. نمى
توانید با
اطمینان بگویید
هفته آینده عاشق
خواهید شد. ممکن
است چند سال
بگذرند و از آن
الهام خاص براى
نوشتن یک رمان
خبرى نباشد.
آیا این مسأله
شما را ناراحت
نمى کند که بجز
کتاب اول تان
«برهنه و مرده»
واکنش در برابر
رمان هاى دیگرتان
متفاوت بوده است
ناراحت مى کند
فکر مى کنم
منظورتان کفرى
شدن باشد. البته
که ناراحت مى شوم
اما نه خیلى زیاد.
آیا مى توانید
ثابت کنید که شما
نویسنده بزرگى
هستید تنها به
این دلیل که
برخلاف نویسندگان
دیگر با مردم در
تعامل بودید و در
اصل چهره اى
مردمى بودید
نه. وقتى نویسنده
اى باشید که آثار
جدى مى نویسد
همیشه این احتمال
هست که فکر کنید
بهترین هستید.
اما جالب اینجاست
که بقیه نویسنده
ها هم همین فکر
را در مورد
خودشان مى کنند.
در حال حاضر
آمریکا ده
نویسنده خیلى خوب
دارد که فکر مى
کنند بهترین
هستند. بعضى از
آنها دان دلیلو،
ونه گات، جان
آیروینگ و
دوکتورو هستند.
شاید تعدادشان به
۲۰
نفر هم برسد. کسى
چه مى داند تاریخ
به ما خواهد گفت
چه کسى بهترین
است و تازه تاریخ
هم ممکن است
اشتباه کند.
اما این شما
بودید که بیشترین
آثار را در مورد
نقاط عطف تاریخ
این کشور، رئیس
جمهورها، جنگ ها،
ستارگان سینما و
ورزش نوشتید.
من امتیازات خاصى
داشتم و خیلى زود
مطرح شدم.
چون یکى از آثار
شما پرفروش بود
بله و لازم نبود
تا چندین سال
نگران پول
درآوردن باشم. در
نتیجه زندگى ام
را وقف نوشتن
کردم و دو بار که
سعى کردم کار
دیگرى انجام دهم
شکست خوردم. مى
خواستم وارد
سیاست شوم و شکست
خوردم. کارگردان
سینما باشم و
شکست خوردم و حتى
نتوانستم یک
ورزشکار سطح
متوسط باشم. در
نتیجه تنها کارى
که مى توانستم به
آن برگردم و به
آن تکیه کنم
نویسندگى بود.
و آیا فکر نمى
کنید که این عمر
طولانى خسته
کننده شده
نه، به هیچ وجه.
یک چیز خوب
درباره پا به سن
گذاشتن وجود دارد
که مردم نمى
فهمند و آن این
است که اگر سن
بالاى معقولى
داشته باشید، درد
جسمى خاصى نداشته
باشید و با همسر
و فرزندان تان هم
مشکلى نداشته
باشید چیزى که
اتفاق مى افتد
این است که کم کم
یاد مى گیرید
خونسرد باشید.
این خونسردى خاصى
است که قبلاً
تجربه نکرده اید.
تازه مى فهمید که
این همه برده اید
و باخته اید و
این چیزى است که
براى همه اتفاق
مى افتد و شما
استثنا نبوده
اید. آنها هم مى
برند و مى بازند.
بعد به شکست
هایتان فکر مى
کنید و براى یک
لحظه مى گویید به
درک.
پس شما الآن
خونسردید
به عبارت بهتر من
این روزها رضایتى
از خودم دارم و
آرامشى در خود حس
مى کنم که تا سال
ها نداشتم و بیش
از هر زمان دیگرى
در زندگى ام
احساس هوشیارى مى
کنم.
واقعاً
خب قضاوت این با
شماست!
|