قرن
هفدهم در اروپا
عرصه کشمکش های
عقلانی و لذا
پیشرفتهای بسیار
زیاد است. نوع
نگرش مردم اروپا
در این سال ها
تغییر جدی می
کند. آنچه معمولا
راجع به انقلاب
علمی در این قاره
بیان می شود
مربوط به سال
هایی است که نوع
نگرش دانشمندان
به اطراف تغییر
میکند. فیلسوفان
و دانشمندانی
مانند دکارت،
اسپینوزا،
نیوتون، کپرنیک،
گالیله و بسیاری
دیگر مهمترین
شخصیت های این
جریان هستند. یکی
از مسائلی که در
این دوره بهصورت
جدی مورد مداقه
قرار می گیرد،
دین و امور
مابعدالطبیعه
است. دیانت مسیحی
و یهودی طی هفده
قرن آنچنان
تحریفی در مبادی
و ظواهر پیدا
کرده بود که
تقریبا از حالت
عقلانی خارج شده
بود. لذا سیل
انتقادات فلاسفه
به اصول این
دیانت بی بنیان
روانه شد. یکی از
فلاسفه ای که
آرای دینی خصوصا
یهود و مسیح را
به شدت مورد
انتقاد قرار می
داد باروخ
اسپینوزا بود.
اسپینوزا در
خانواده ای یهودی
به دنیا آمد و
سنین نوجوانی خود
را به آموزش کتب
آسمانی عهدین
پرداخت. در حدود
سن بیست و سه
سالگی و هنگامی
که در مدارس و
آموزشکده های آن
زمان یکی از
بهترین دانشجویان
بود، به عقلانیت
و اصول دینی شک
کرد. از آنجایی
که به چندین زبان
مختلف مسلط بود،
مطالعه آثار
فلسفی را در دست
گرفت. دکارت یکی
از مهمترین
فلاسفه ای بود که
منشا الهام او
شد. دکارت نیز هم
قرن او بود.
دکارت برای حل
معضل روح و جسم
به تفکیک کامل
این دو از هم رای
داد.(ثنویت)
دکارت واسط این
دو قوه انسانی را
غده ای
صنوبری(مغز) در
سر انسان می
دانست.
اسپینوزا با این
ثنویت به شدت
مخالفت می کرد.
او بر خلاف دکارت
معتقد بود در
هستی تنها یک
جوهر وجود دارد،
و آن جوهر سرمدی
خدا است. هستی
سراسر یک نظام
واحد و یک جوهر
محض است. این
نظام نامتناهی،
نظامی واحد است:
دو نظام مختلف
یعنی نظام نفوس و
نظام ابدان وجود
ندارد۱.
ولی از دو وجه به
این نظام واحد می
توان نگریست. اگر
از نظر صفت فکر
به این نظام
بنگریم، شاهد روح
و بعد غیر مادی
هستیم. در نقطه
مقابل اگر این
نظام را تحت صفت
ابعاد
سهگانه طول و
عرض و ارتفاع
(امتداد) بنگریم،
شاهد بعد مادی
هستیم. گرچه این
هستی ترکیبی از
این دو سنخ وجود
است ولی اختلاف
در اختلاف منظر
است. البته او
تناظرهایی را بین
این دو هستی قائل
میشود. به صورت
هایی که حاصل
تناظر این دو نوع
نگرش است، تصور
می گوییم. فلسفه
او به ادعای خودش
بر پایه اصول
ریاضی و اطمینانی
است. تاکید بسیار
زیاد او بر هندسه
جزء خصوصیت های
بارز فلسفه او
است. او به
دینداران یهودی و
مسیحی می گفت:
شما بنده و غلام
کلیسا و دین خود
هستید، شما از
آتش دورخ می
ترسید ولیکن راه
درست آن است که
از موهبت الهی
عقل استفاده کرد.
این نظرات
اسپینوزا بود که
باعث شد او را از
جوامع دینی
برانند، ورود او
به کلیسا و مراکز
دینی ممنوع شد.
مسیحیان و
یهودیان به اتفاق
او را تکفیر
کردند. کتاب هایش
ممنوع شدند و در
نهایت این لعن
نامه از سوی
روحانیون یهودی
برای باروخ
اسپینوزا نوشته
شد:
به قضاوت فرشتگان
و روحانیون، ما
باروخ اسپینوزا
را تکفیر
میکنیم. از
اجتماع یهودی
خارجش می کنیم و
لعنت و نفرین بر
او باد.
لعنتهای نوشته
شده در قانون
(منظور تلمود و
تورات است) بر او
باد. در روز بر
او لعنت باد. در
شب بر او لعنت
باد. وقتی خواب
است بر او
لعنتباد، وقتی
بیدار است بر او
لعنت باد. وقتی
بیرون می رود بر
او لعنتباد و
وقتی باز می گردد
بر او لعنت باد.
خداوند او را
نبخشد و خشم و
غضب خدا علیه او
مستدام باد.
خداوند نام او را
در زیر این
خورشید محو کند و
را از تمامی
قبایل اسرائیل
خارج کند. ما شما
(مردم) را نیز
هشدار میدهیم،
که هیچ کس حق
ندارد با او سخن
بگوید، چه
بهصورت گفتاری و
چه بهصورت
نوشتاری. هیچ کس
حق ندارد به او
لطفی کند. هیچ کس
حق ندارد با او
زیر یک سقف بماند
و در دو متری او
قرار بگیرد. هیچ
کس حق ندارد هیچ
نوشته ای از او
را بخواند.
این طرد شدگی از
سوی بسیاری از
افراد دیندار و
یا حداقل کسانی
که اندک تعلقی به
آداب سنتی دینی
داشتند مورد توجه
قرار می گیرد،
ولیکن نباید
تحقیرها و
استهزاهای
اسپینوزا را
منحصر در افراد
دیندار دید.
گستره این طرد
شدگی به عصر
کنونی و افرادی
که دغدغه های غیر
دینی دارند نیز
گسترش می یابد.
وودی آلن
کارگردان معاصر
سینما که در
فلسفه و حوزه
اندیشه هم دستی
بر آتش دارد،
چندین جا
انتقادات خود را
علنا متوجه
اسپینوزا می کند.
از جمله دیگر
کسانی که
اسپینوزا را
تحقیر کرده اند
بیل است. او در
فرهنگنامه خود نه
تنها اسپینوزا را
غیر معتقد به
خداوند معرفی می
کند، بلکه فلسفه
او را نیز به
عنوان فلسفه ای
مهمل و بی معنی
محکوم می کند.
دیدرو در مقاله
خود درباره
اسپینوزا در کتاب
دایره المعارف از
همین شیوه بهره
می برد.
این اوج لعن ها و
نفرین هایی است
که تابه حال
جامعه یهودیان
علیه کسی نگاشته
است. اما
اسپینوزا جزء
فلاسفه ای است که
تا آخر عمر پای
سخنان خود
ایستاد. او یکی
از ملزم ترین
افراد به عقاید
خودش بود. لذا در
اواخر عمرش با
وجود اینکه چندین
پیشنهاد موقعیت
های خوب را رد
کرده بود، در
تنهایی و انزوا
بهسر برد. او
مخارج خود را با
پیشه شیشه تراشی
می گذراند. درآمد
بسیار اندک،
بیماری سل که
سالها
گریبانگیر او بود
و بیماری ای که
بعدها بهخاطر
کار زیاد با شیشه
بدان مبتلا شد در
نهایت باعث مرگ
او شد. او در طول
عمر خود تنها دو
کتاب از خود
منتشر کرد، که
یکی از آنها نیز
با نام مستعار
چاپ شده بودند.
پس از مرگش بود
که مهمترین آثارش
به طبع رسیدند.
یکی از مهمترین
کتاب هایش با نام
اخلاقیات به چاپ
رسید و او را
برای همیشه در
تاریخ فلسفه
ماندگار کرد.
پی نوشت:
۱
تاریخ
فلسفه کاپلستون -
ترجمه غلامرضا
اعوانی- ج۴-
ص
۲۸۱
|