روزهای روشنفکر
«متمایل به
اندیشه لیبرتر»
با رنگ و بوی
«کاتولیکی-پرودونی»
در پایان سده
بیستم چگونه می
گذرند؟ روزنویس
این موجود نادر
به تاریخ دوشنبه
٢٠ مارس ١٩٩٥ را
باز کنیم. چرا در
این روز؟ زیرا از
آن پس بود که
روزنویسها از
جمله پرتیراژترین
نشریات لیبرال
فرانسه شدند.
«دیشت شام منزل
کارولین لان
[دختر وزیر اسبق
فرهنگ] بودم که
سلمان رشدی آمد.
در آن جا همه
نخبگان مطبوعات
جمعبودند:
فرانس-الیویه
گیسبر، پاتریک
پوآور دارور،
کریستین اوکران،
چند روشنفکر،
برنارد-هانری لوی
و دیگران.» جمعه
٣١ مارس: «شام با
نیکلا سارکوزی
منزل
برنارد-هانری
لوی.» و به ناگاه
این فکر ژرف:
«اگر چپ ارتباط
با مردم را از
دست داده، به این
خاطر است که
رهبرانش از مردم
رو برگردانده و
نشست و برخاست با
نخبگان
-کارفرمایان،
روشنفکران،
روزنامهنگاران-
را دوستتر
دارند. نخبگان
فرانسه را
میتوان در میان
رهبران چپ سراغ
گرفت.»(١) دودلی؟
ریاکاری؟ کژروی؟
هیچکدام: ژاک
ژولیار.
اواخر ٢٠١٠، ژاک
ژولیار پس از سه
دهه مقاله نویسی
هفتگی در نوول
ابزرواتور،
بالاخره سردبیری
مجله ماریان را
بعهده گرفت و
همان جا برشکفت،
بویژه در بحث بر
سر «نومرتجعین» -
روشنفکرانی که
رسانهها را در
دست گرفتهاند،
با این انگیزه که
دیگران جملگی
میدان را خالی
کنند. صدایش گوش
شنوا پیدا کرد.
پس از آغاز
همکاری با
ماهنامه لوفیگارو
در ٢٠١٦، کارش را
توسعه داد:
سرمقالات لوموند،
مصاحبه طولانی با
نشریه «المانت»
درباره تمدن
اروپا*
(مارس-آوریل
٢٠١٦) – مقاله ای
در نشریه «راست
نو»- یکی دیگر در
نشریه
محیطزیستی-محافظهکار
لیمیت* (اکتبر
٢٠١٦) ...
مجادلههائی با
فیلسوف
ضدسرمایهداری
ژان-کلود
میشآ*،که بصورت
کتاب چپ و مردم
در ٢٠١٤ منتشر شد
و اظهار عشق اریک
زمور به او (لو
فیگارو، ١٥ اکتبر
٢٠١٥)، همه اینها
به سردرگمی
هواداران
سرسختاش، که از
همان نخستین
مقالات وی در
نشریه اسپری* در
میانه سالهای
دهه ١٩٥٠ تمایل
به او پیدا کرده
بودند، پایان
داد. اما در
دنیایی که همه
چیز تغییر
میکند، برخی
نشانهها مانند
دعوت و پذیرایی
در کاخ الیزه
ثابت باقی
میمانند. در
زمان ریاست
جمهوری آقای
فرانسوا اولان
شمار این دعوت ها
فزونی گرفت؛
مهمانی صد البته
پرسود. در اکتبر
٢٠١٦، رئیس دولت
که علاقه وافری
به مطبوعات داشت،
نشانه لژیون
دونور را بر سینه
وی چسباند.
شخصیتی عبوس و
قلمی به غایت تند
و تیز موجب شده
ژولیار را همه به
بدخویی شناسند:
بسیار جنجالی و
ستیزهجوست، به
ويژه در برابر
«پوپولیسم، یا
بگوییم بیعقلی و
بیمنطقی»؛ اما
به دشمنان دست
راستیها چهرهای
مهربان نشان
میدهد. چند نفری
هم که از بحثهای
کاذب هفتگی وی با
وزیر اسبق لوک
فری -که تلاش
داشتند نقاط
مشترکی بین خود
بیابند- در
LCI
در سالهای ٢٠٠٠
اظهار شادمانی
میکردند، شاید
فراموش کرده
بودند که موجب
این شادی حضور
استاد برجسته
تاریخ بود. در
این برنامهها،
صحبت از اعتصابات
و شورشهای اوایل
این سده، فرناند
پلوتیه و
سندیکالیسم اقدام
مستقیم بود.
اما کسی که
خوشاش نمیآید،
این دیگر با خودش
است! در تابستان
٢٠٠٣، کارکنان
صحنه بیانیهها
همه چیز را به هم
ریختند. بیجهت
نیست که سردبیران
ما دلتنگ فستیوال
Orange
هستند. دوم اوت،
وارثین پلوتیه با
خواننده پرودون
همصدا شدند و از
ته گلو تراویاتا
را با صدای بلند
خواندند.
«دوصدایی ویولتا
و آلفردو که هر
سندیکالیست
کندذهن یا چپی
متعصبی میتواند
آن را خراب کند»
( نوول
ابزرواتور، ١٤
اوت ٢٠٠٣). به
همین نکته نیز
اشاره شده: «چنان
شکافی بین گفتمان
عامه مردم و سبک
زندگی قهرمانان
سوسیالیسم وجود
دارد، به بیان
دیگر چنان
ریاکارند که به
هرآن چه دست
میزنند،
بیارزشاش
میکنند.(٢)»
سراپای ژولیار
بیانگر سرنوشت
پروژهای سیاسی
است که میخواست
ترقیخواه باشد،
اما دچار شکست شد
و به سراشیبی
محافظهکاری
درغلطید. این
پروژه همان «چپ
دوم» ضدکمونیست و
ضد تمرکز است که
بده و بستان را
به قانون و
دانشجویان می
١٩٦٨ را به اول
ماه می کارگران
ترجیح میداد و
میخواست
سوسیالیسم را با
رشد و شکوفایی
«طبقات جدید»
تحصیلکرده
سازگار سازد.
ژولیار خود تجسمی
از این تلاش بود.
وی که ابتدا
مبارز جریانی
سندیکالیست مسیحی
با تملایات
اجتماعی و
ضداستعماری بود،
در سالهای دهه
١٩٦٠ عضو روشنفکر
کنفدراسیون تازه
تاسیس دموکراتیک
کار فرانسه شد.
آن زمان
دانشگاهیان
ضدمارکسیست،
تکنوکراتهای
کلهشق،
کارفرمیان
«مدرنیست»، هر یک
در قلمرو خاص
خویش مشغول
فعالیت بودند.
آنها میشل روکار
و ادموند مر را
تحسین میکردند،
فرانسوا میتران
را تاریخگذشته
میدانستند و در
١٩٨٢ بنیاد
سن-سیمون را به
وجود آوردند. ژان
دانیل،
بنیانگزار نوول
ابزرواتور که خود
نیز مانند ژولیار
عضو این جنبش
بود، برنامه آن
را چنین خلاصه
کرد: «سن-سیمون
این پیشفرض را
داشت که جامعه
فرانسه حقیقتا
سرمایهداری است
و این همان نظری
که همه چپها
دارند و آن را
ساخته و
پرداختهاند.(٣)»
اقلیتهایی که
مدتهاست
حاکماند، گاه از
آن سوی بام
میافتند. ژولیار
و دوستان که هنوز
اصرار دارند چپ
سنتی -و از این
پس در حال
فروپاشی- را
بکوبند، حقوق بشر
را به انقلاب،
منطق اقتصادی را
به احساسات
عمومی، انصاف را
به برابری، و
مبادله آزاد را
به «انزوا» ترجیح
میدهند. در
تابستان ١٩٨٣ و
پس از «افتادن»
لیبرال چپ به
دامن قدرت،
سردبیر این گونه
از خود دفاع کرد،
«ما چپ دوم را از
آن رو پایهگذاری
نکرده بودیم که
به راست دوم
شیرجه ایدئولوژیک
زنیم». ولی
واقعیت جز این
نبود.
در ١٩٩٢، ژولیار
برای رای «آری»
به ماستریخت و
محدودیتهای توام
با ریاضتکشی آن
و سپس، در ٢٠٠٥،
در موافقت با
پیمان قانون
اساسی اروپا
پافشاری نمود. ١٥
نوامبر ١٩٩٥،
برای او روز خوبی
بود. «سرانجام
ژوپه پیروز شد و
برنامهای برای
اصلاحات در تامین
اجتماعی ارائه
نمود حاکی از
شجاعت و سرسختی
هر اصلاحطلب
واقعی.» ژولیار
به این پروژه -که
از هزینههای
سلامت میکاست و
بر طول مدت
پرداخت حق بیمه
کارکنان میافزود
مورد حمایت
کنفدراسیون
دموکراتیک
کارگران فرانسه
بود- رای مثبت
داد، در حالی که
بیشتر مردم با آن
مخالف بودند. وی
پرده از دیدگاه
خویش از جامعه
جهانی برداشت:
«بازگردیم به دو
بزرگ، لویی ویانه
و مارک
بلوندل(٥)؛
بازگردیم به
آنهایی که چاره
کار را میدانند
و درها را به روی
ما میگشایند.
بدون آنها کاری
از ما برنمیآید.»
جدا از شوقی که
به اصلاحات
لیبرال دارد،
اندک اندک وسواس
«مشکل مهاجرات و
ناامنی» پیدا
کرد. در ١٩٩٨،
همچون هر مرد
واقعی خواست مجاز
به حمل اسلحه
باشد، اما در عین
حال از گسیخته
شدن «رشته احترام
به بزرگترها»
شکوه میکرد. «در
گذشته،
بزرگترهایمان
پدر، مادر،
آموزگار، رییس،
همکار مسئول هسته
یا بخش سندیکایی
بودند.» این
مراجع مردانه رنگ
باختهاند و از
همین رو برای
مقابله با
«وحشیگری در
مکانهای عمومی»
و «قدم زدن با
واکمن» باید قاطع
عمل کرد: «تنها
با تحمل گستاخی
در حد صفر است که
خواهیم توانست آن
را ریشهکن
کنیم.»(٦)
نظم، همت، سود:
البته لازم است،
اما در محدودهای
که اخلاق حکم
میکند. بنیاد
مسیحی ژولیار
که بازیچه دست
حرص و آز گلدمن
ساکس و رقص
میلیاردها در
زمان بحران مالی
٢٠٠٨ بود، با
سرسختی در برابر
پول و دبدبه و
کبکبه به پا
خاست. سردبیر با
خشم فراوان «بیست
تز برای حرکت؛
این بار، اما، با
پای چپ» را منتشر
ساخت و پذیرفت که
«چپ دوم تا به
امروز» در برابر
سرمایهداری فاسد
و پولپرست «شکست
خورده است». وی
خواستار ملی کردن
بانکها و «اتحاد
همه مردم» در راه
«نیل به هدف
سوسیال دموکراسی
مبارزهجو»
میشود
(لیبراسیون، ١٨
ژانویه ٢٠١٠).
اما این اتحاد
باید چگونه و با
چه هدفی شکل
گیرد؟ از نظر
او، چپ در قرن
بیستم و از تلاتم
توسعه و پیشرفت
سر برآورد؛ نخست
در روشنفکران و
در آرمان عدالت
تبلور یافت و سپس
پرولتاریا حامل
بزرگ آن شد و با
تغییرات تدریجی
در زندگی عموم
مردم –حاصل
آموزش،
پیشرفتهای
اجتماعی، و مصرف
بیشتر- تحکیم
گردید. میگوید،
اکنون دیگر مردم
باوری به پیشرفت
ندارند، چرا که
سودی در آن
نمیبینند.
بورژوازی چپ هم
با مردم قهر کرده
(نکته: در فرانسه
سابقه طولانی
دارد) و «همه
توجهاش را معطوف
به مهاجریننموده
و مصصم است آنها
را جایگزین
پرولتاریا سازد»
(المان،
مارس-آوریل
٢٠١٦). چنین است
انگیزه و دلیل
اتحادی دیگر.
از آن جا که ، از
یک سو، طبقات
مردم «
محافظهکار و
دلتنگ گذشته
شدهاند»، چپ نیز
برای آن که خود
را به آنها
نزدیک کند، برخی
مواضع ارتجاعی
-در رابطه با
تحصیل، مهاجرت،
بخشهای فقیرنشین
شهرها و بلکه حتی
لغو خدمات عمومی-
اتخاذ نموده است.
و باز از آن جا
که، از دیگر سو،
پیشرفت اقتصادی
طبق تعریف جز از
بازار حاصل
نمیشود، ناچار
چپ نیز به همراه
عموم مردم این
اصل را پذیرفته
است. از این رو،
به عقیده ژولیار،
یک وظیفه و نقش
مهم چپ گوشزد
کردن مزایای
لیبرالیسم بلکه
حتی همراهی با
آن در نبرد بین
تمدن و «بورکینی»
است. در خطوط
ستونهای روزنامه
سرژ داسو
میخوانیم که
«چالش بزرگ
پایهگذاری
"سوسیال دموکراسی
سوم" -عهدی تازه
با مردم و سوق
دادن آنها به
واقعگرایی- است»
(لوفیگارو، ٢٦
سپتامبر ٢٠١٢).
چنین است که
لیبرالیسم
محافظهکارو
راهبرد آن بال و
پر میگیرد؛
راهبردی که همه
هفته در نشریه
آن در سه جهت
آتشباری میکند:
ابراز شادمانی از
وجود «سوسیالیست»
مسئول در برابر
کارفرما، شکوه از
«استبداد پول»، و
حمله به چپ
رادیکال با برچسب
«همکاری با دشمن»
که متهم به «سستی
در برابر هویت
اسلامی» است
(ماریان، ٢
سپتامبر و ١٢
فوریه ٢٠١٦). در
شماره سوم
اکتبرمینویسد،
«در شورای
مدیریتی ما ٢٤%
ضدانقلابی، ٢٤%
آزادیخواه و
آنارشیست و ٥٢%
سوسیال
دموکراتاند:
اکثریت مطلق با
طرفداران آزادی
است.» پس میتوان
تصور نمود مشتری
خود کل مغازه را
خریده!
١-
ژاک ژولیار، سال
ابلهان،
Seuil،
پاریس، ١٩٩٦.
نقلقولهای بعدی
که بدون ذکر مرجع
آمده جملگی از
همین اثرند.
٢-
ژاک ژولیار، سال
پخمهها، گراسه،
پاریس، ١٩٩٨.
٣-
لونوول
ابزرواتور،
پاریس، اول ژوئیه
١٩٩٩. همین طور،
ونسان لوران،
«معماران سوسیال
لیبرالیسم»،
لوموند
دیپلوماتیک،
سپتامبر ١٩٩٨.
٤-
Intervention،
شماره ٦-٥،
پاریس، اوت ١٩٨٣.
٥-
ژاک ژولیار،
اولیویه مونین،
رژه دبره و
دیگران،
«جمهوریخواهان
دیگر ترسی
ندارند!»،
لوموند، ٤
سپتامبر ١٩٩٨.
* Eléments pour
la civilisation
européenne *
Limite *
Jean-Claude
Michéa * Esprit
لوموند |