اصغر
فرهادى،انوشه
انصاری و پروفسور
فیروز نادری را
به نمایندگى از
خود و فیلم «فروشنده» براى
شرکت در مراسم
اسکار به آکادمى
معرفى کرد
این بار فرهادی
در نگاه به مسئله
زنان از "گذشته"
خویش "جدا" نیست.
"ذات" و "نگاه"
واقعی خود را
نسبت به زنان به
شکل عریانی پیش
می گذارد: زنانی
که ظاهراً ازلحاظ
اخلاقی برترند
اما قادر نیستند
بر فرآیند
تصمیمات
تأثیرگذار باشند
و راه حلی ارائه
دهند. رعنای فیلم
"فروشنده" همچون
دیگر شخصیت های
زن فیلم فرهادی
اجازه پرواز
ندارد. این بار
بازیگر زن حتی
اجازه ندارد در
بازیگری از مرد
پیشی گیرد؛ زندگی
واقعی که جای خود
دارد!
"فروشنده" فیلم
خوبی نیست!
"فروشنده" فیلم
خوبی نیست:
نه ازآن رو که
از میزانسن قوی،
جذاب و نسبتاً بی
نقص برخوردار
نیست و نه ازآن
رو که نتوانسته
کُدهای هنری را
به خوبی رعایت
کند.
نه به دلیل آنکه
فیلمنامه اش
چندان دقیق نیست
یا از کشش
داستانی برخوردار
نیست؛ نه به دلیل
آنکه نتوانست
درمجموع به شیوه
هنرمندانه فرم
های ملودرام،
رئالیستی، جنائی
و روایی را درهم
بیامیزد.
نه به علت آنکه
تأثیر زندگی
همیشه غایب صدها
هزار زن تن فروش
بر جامعه و رابطه
اش را با نهاد
خانواده به تصویر
کشید؛ نه به علت
آنکه مانند اغلب
فیلم های فرهادی
بر بحران های
زندگی طبقه متوسط
و کشاکش های ذهنی
و روحی و روانی
آنان تمرکز دارد.
نه به سبب آنکه
"غیرت و ناموس
پرستی" اکثریت
مردان ایرانی
هنگام جوانی و
"ریاکاری اخلاقی"
شان هنگام پیری
را زیر ذره بین
قرار می دهد؛ نه
به سبب آنکه
برخلاف فیلم های
قبلی فرهادی،
شکاف میان زن و
مرد حادتر تصویر
می شود، مرد فیلم
خودخواه تر،
خودرأی تر و کوته
بین تر نشان داده
میشود و زن
علیرغم "آبرو"
داری، محق تر
جلوه داده می
شود.
"فروشنده" فیلم
خوبی نیست،زیرا
فرهادی خود در
نقش "فروشنده"
ظاهر شد: فروشنده
ای که اخلاق می
فروشد و مانند هر
فروشنده ای، می
خواهد اختیار تام
بر کالایش داشته
باشد.
مشکل اصلی فیلم
"فروشنده" آن است
که ایدئولوژی
هنرمند به صورت
بارزی با
ایدئولوژی اثر
هنری بر هم منطبق
شده است. فرهادی
این بار عقاید
خود را "پنهان"
نمی کند. او در
نقش معلم اخلاق
ظاهر می شود و می
خواهد کنترل همه
چیز را از ابتدا
تا انتها در دست
خود داشته باشد.
معلم اخلاقی که
برای اصلاح جامعه
همه را به وجدان
فردی رجوع می
دهد. این بار او
افکار رفرمیستی
خود را رک و صریح
به رخ همگان می
کشد. از یکسو
فروپاشی شهر را
می بیند، به
ضرورت خراب کردن
کهنه و ساختن نو
اشاره می کند اما
فوراً نتیجه می
گیرد که "فایده
ای ندارد چرا که
این کار صورت
گرفت و اوضاع
بدتر شد". این
یکی از دیالوگ
های هرچند فرعی و
گذرا اما بسیار
مهم است که به
ظاهر ربط چندانی
به داستان فیلم
ندارد، اما
چارچوبِ
ایدئولوژیک فیلم
را تعیین می کند.
چاره ای نیست،
باید سوخت و
ساخت، قضاوت
نکرد، دنبال مقصر
نگشت، کافی است
وجدان اخلاق فردی
را به میدان آورد
تا شاید اوضاع
قابل تحمل شود.
این است حرف اصلی
فرهادی و فیلمش.
ازاین رو شخصیت
های مخلوق فرهادی
در فیلم در چرخه
اسارت گرفتارند.
معلوم نیست زندگی
شان نمایش است یا
نمایش شان زندگی
واقعی. آنان باید
خوره های روح را
با خود حمل کنند
و همواره اسیر
دردی جانکاه و
کشدار باشند.
مردی که اسیر
غیرت است و نمی
خواهد و نمی
تواند احساسات زن
را درک کند و زنی
که توان مقابله
با غیرت مرد را
ندارد و به دنبال
حفظ آبرو است.
مرد تا به آخر
اسیر غیرت است و
زن اسیر غیریت.
مرد گرفتار بی
پروایی کاذب است،
زن اسیر هراس و
اضطراب واقعی.
در فیلم
"فروشنده" بخش
خودآگاه ذهن
فرهادی بر همه
چیز سلطه دارد،
تقریباً از نیمه
ناخودآگاه ذهن
فیلمساز خبری
نیست. نیمه
ناخودآگاه هنرمند
معمولاً اجازه
پرواز را به فکر
مخاطب می دهد.
آزادی عمل به
بیننده می بخشد،
تا اثر را از دست
خالقش بیرون کشد،
تفکر کند، به
شیوه خود کنکاش
نماید و برداشت
کند و برداشت
خویش را با
دیگران قسمت کند.
فروشنده برخلاف
دیگر فیلم های
فرهادی چنین حسی
را در بیننده
برنمی انگیزد.
غالباً فرهادی به
دلیل دقت زیاد در
فیلمنامه نویسی
مورد ستایش قرار
می گیرد. اما این
بار دقت وسواس
گونه اش به نقطه
ضعف فیلم بدل
میشود. فرهادی می
خواهد مو لای درز
روش علت و معلولی
اش نرود. زنجیره
علت و معلولی،
همه داستان و
شخصیت های فیلمش
را به بند می
کشد. هر عملی،
معلول علتی است و
به نوبه خود علت
معلول دیگر. این
تسلسل پایانی
ندارد. همه اسیر
رابطه علت و
معلولی هستند و
همه چیز پیوسته و
تک خطی است نه
گسسته و متناقض.
این رویکرد تک
خطی است که زندگی
را از فیلم می
گیرد و آن را به
نمایشی از پیش
تعیین شده و
تقریبا قابل پیش
بینی بدل می کند.
فرهادی با افراط
در روش علت و
معلولی آن هم به
شیوه فیلم های
جنایی، بر شخصیت
های فیلم و
بینندگانش
استبداد روا می
دارد. همه اسیر
شرایط از پیش
تعیین شده ای
هستند که از آن
گریزی نیست، کسی
خطاکار و قابل
سرزنش نیست، زیرا
شرایط خطا آفرین
است. بیننده نیز
باید سرنوشت مقدر
شده شخصیت های
فیلم را بپذیرد و
به سرانجام و
نقطه محتوم برسد
که در آن فقط و
فقط اخلاق و
وجدان فردی
کارساز است.
اخلاقی ذات گرا
که مهر و نشان
روابط اجتماعی و
فراتر از آن
روابط اقتصادی -
سیاسی معین زمانه
را بر خود ندارد.
اخلاقی ذات گرا
که فردی است نه
اجتماعی و انگار
هیچ نقشی در
بازتولید روابطی
که از آن
برخاسته، ندارد.
اخلاقی ذات گرا و
فردی که بی تناقض
است و هیچ نشانی
از اخلاقیات مسلط
و تضادهای جامعه
را بر خود ندارد.
این اخلاق راهگشا
نیست زیرا چشم بر
تعارضات اساسی
جامعه میبندد.
فرهادی گسل های
مهم جامعه (چون
گسل جنسیتی) را
می بیند ولی بدون
توجه به تضادهای
اساسی جامعه
دنبال راه حل
میگردد. این
ویژگی اخلاقی
طبقه متوسط است
که "ذات خود" را
از بستر اجتماعی
- طبقاتی مجزا می
کند، "فرد خود"
را مستقل از
تضادهای طبقاتی
می شناسد و با
نصیحت و اندرز می
خواهد معضلات
پایه ای جامعه را
حل کند.
این بار فرهادی
در نگاه به مسئله
زنان از "گذشته"
خویش "جدا" نیست.
"ذات" و "نگاه"
واقعی خود را
نسبت به زنان به
شکل عریانی پیش
می گذارد: زنانی
که ظاهراً ازلحاظ
اخلاقی برترند
اما قادر نیستند
بر فرآیند
تصمیمات
تأثیرگذار باشند
و راه حلی ارائه
دهند. رعنای فیلم
"فروشنده" همچون
دیگر شخصیت های
زن فیلم فرهادی
اجازه پرواز
ندارد. این بار
بازیگر زن حتی
اجازه ندارد در
بازیگری از مرد
پیشی گیرد؛ زندگی
واقعی که جای خود
دارد!
|