آلبر
کامو(1913-1960)،
روزنامه نگار،
ویراستار،
سردبیر،
نمایشنامه نویس و
کارگردان، رمان
نویس، نویسنده ی
داستان های
کوتاه، فعال و
نویسنده ی سیاسی،
و اگرچه خودش
هرگز این موضوع
را قبول نکرد،
اما فردی فیلسوف
بود. او با روش
های فلسفی نظام
مند مخالف بود و
از آن ها چشم
پوشی می کرد،
اعتقاد زیادی به
اصالت عقل و
خردگرایی (Rationalism)
نداشت و به جای
استدلال درباره ی
بسیاری از ایده
های مهمش، تنها
به شرح آن ها می
پرداخت و اندیشه
هایش را که
برگرفته از تجارب
شخصی و بی واسطه
بود، با استفاده
از استعارات و
تشبیهات و صنایع
ادبی عرضه می
کرد. وی همچنین
درباره سوالاتی
از قبیل معنای
زندگی در مواجهه
با مرگ، اندیشه
هایی را ارائه
داد. اگرچه کامو
همواره خودش را
از ایدئولوژی
هستی گرایی یا
همان
اگزیستانسیالیسم
جدا می کرد، اما
وی یکی از
بزرگترین و
شناخته شده ترین
سوالات قرن بیستم
را در این زمینه
مطرح و کتاب
مشهور خود به نام
"افسانه ی سیزیف"
را اینگونه آغاز
می کند: "تنها یک
سوال جدی و مهم
فلسفی وجود دارد
و آن هم خودکشی
است." {در این
کتاب} فلسفه ی
پوچی، ما را با
تصویری برجسته از
تقدیر و سرنوشت
انسان روبرو می
کند. به این صورت
که "سیزیف" مدام
سنگ بزرگی را تا
بالای کوه می برد
و می بیند که به
محض نزدیک شدن به
قله، سنگ غلتیده
و به پایین سقوط
می کند. فلسفه ی
کامو در کتاب
"انسان طاغی" نیز
شکلی سیاسی به
خود می گیرد که
به همراه سرمقاله
ها، یادداشت های
سیاسی، نمایشنامه
ها و داستان
هایش، اعتباری به
عنوان یک معلم
اخلاق گرا برای
او به ارمغان
آورده است. بعد
از مدتی، میانه ی
کامو با دوست
صمیمی اش، ژان پل
سارتر، بر اثر
مشاجرات و
اختلافاتی درباره
ی جنگ سرد، به هم
خورد. کامو صدای
جریان ضد کمونیست
و در مقابل،
سارتر از
طرفداران حزب
کمونیست چپ بود.
بعدها کامو برای
پاسخ دادن به
سوالات ضروری
روزگار خود،
مقاله ای انتقادی
درباره دین و
جریان روشنفکری
نوشت که مارکسیسم
را هم دربر می
گرفت. سال 1957
وی برنده جایزه
نوبل ادبیات شد و
در ژانویه 1960،
هنگامی که تنها
46 سال داشت، در
حادثه تصادف
ماشین کشته شد.
1.
تناقضات فلسفه ی
پوچی کامو
عناصر متناقض
گوناگونی در
رویکرد کامو نسبت
به فلسفه وجود
دارد. وی در کتاب
"افسانه ی سیزیف"
، فلسفه ای را
ارائه می دهد که
در دل خود، فلسفه
را مورد تردید
قرار داده و به
آن اعتراض می
کند. این نوشتار،
متعلق به سنت
فلسفی هستی گرایی
(اگزیستانسالیسم)
است اما کامو
همواره این مئسله
را که وی یک
اگزیستانسیالیست
بوده، نفی می
کند. کامو، در هر
دو اثر خویش،
افسانه ی سیزیف و
انسان طاغی، به
طور شکاکانه
درباره معنا و
مفهوم زندگی صحبت
می کند، در
حالیکه در هر دو
اثر، سعی می کند
تا جواب معتبری
به سوال کلیدی
"چگونه زندگی
کنیم" بدهد.
درحالیکه که
گفتار کامو، در
حین شرح دادن
اهداف عقلانی اش
معتدلانه به نظر
می رسد، اما به
عنوان یک فیلسوف
در نوشتن اندیشه
هایش – نه فقط در
اندیشه های فلسفی
اش، بلکه در نقد
دین و نقد
بنیادین مدرنیته
که حتی در یکی از
آنها پست مدرنیسم
را پیش بینی کرد
نیز- بسیار مطمئن
بوده است. کامو
با نپذیرفتن
قوانین معمول
فلسفی، سعی در
ساخت عمارت
اندیشه های خاص
خود پیرامون
اصطلاحات کلیدی
اش - پوچی و
طغیان- داشت و
هدف اصلی اش حل
مسئله ی مرگ و
زندگی بود که
انگیزه های اصلی
وی را تشکیل می
دادند.
مهم ترین تناقض،
ناشی از فلسفه ی
کامو است که در
اندیشه ی اصلی وی
درباره پوچی، به
چشم می خورد.کامو
با قبول ایده ی
ارسطو درباره ی
این عبارت که
فلسفه با شگفتی و
چرایی آن آغاز می
شود، اینگونه
استدلال می کند
که نوع بشر به
طور طبیعی، از
پرسش درباره ی
"معنای هستی و
وجود" نمی تواند
فرار کند. با این
حال، کامو مخالف
وجود پاسخ برای
این سوال است و
هرگونه پاسخ در
حیطه ی علمی،
تکنولوژیکی،
متافیزیکی و به
طور کلی هر پاسخی
که توسط بشر به
این سوال داده
شده را رد می
کند. به این
ترتیب کامو به
قبول این موضوع
که نوع بشر
ناچاراً به دنبال
یافتن معنایی
برای هدف غایی
زندگی است، موضعی
شکاکانه را در
این باره اتخاذ
می کند که در آن،
دنیا، جهان، و
انسان درباره
هرگونه سوالاتی
از این قبیل ساکت
می مانند و از
آنجایی که "وجود
و هستی" به خودی
خود معنایی
ندارند، باید
بیاموزیم تا
چگونه یک خلا
غیرقابل حل را
تحمل کنیم. این
موقعیت متناقض
بین انگیزه ی
ذاتی سوال درباره
هدف غایی زندگی و
عدم توانایی
رسیدن به پاسخی
درخور، چیزی است
که کامو آن را
"پوچی/ بیهودگی"
می نامد. در
حقیقت فلسفه ی
پوچی کامو،
برخاسته از تناقض
درونی این مسئله
است.
فهم پوچی در
اندیشه های کامو،
از طریق خلق
تصویر، راحت تر
از فهم آن از
طریق استدلال
است: مفهومی که
در تصویر ِتلاش
سیزیف برای
بالابردن سنگ از
کوه، و سپس نظاره
بر غلتیدن آن به
پایین به صورت یک
چرخه ی بی پایان
و تسلسل وار، به
خوبی مشخص است.
انسان ها مانند
سیزیف، نمی
توانند کمکی به
حل مسئله بکنند
اما مدام درباره
ی مفهوم زندگی
سوال می کنند و
جواب هایی را می
گیرند که مانند
سنگ داستان، به
محض نزدیکی به
قله، فرو غلتیده
و دوباره آن ها
را ناامید می
کند. اگر ما این
فرض را درباره ی
پوچی ناگذیر
زندگی و همچنین
رویکرد ضد فلسفی
کامو به یک مسئله
ی فلسفی را قبول
کنیم، نمی توانیم
کمکی به حل آن
کنیم اما می
توانیم بپرسیم که
در اینجا، چه
نقشی برای تحلیل
عقلانی و استدلال
در نظر گرفته شده
است؟ آیا آلبر
کاموی فیلسوف، با
رها کردن استدلال
و تحلیل های
مرسوم و پناه
بردن به تشبیهات
و استعارات برای
بیان پاسخ سوالات
خود و همچنین
خودکشی، به نوعی
مرگ فلسفه را
مطرح نکرده است؟
اگر زندگی هیچ
هدف بنیادین و یا
مفهومی که بتوان
درباره آن تعقل
کرد نداشته باشد،
نمی توانیم به
یافتن پاسخ برای
این پرسش که اصلا
چرا زندگی و یا
تعقل میکنیم،
کمکی بکنیم. آیا
"سیلنوس" -
اسطوره ی یونانی-
در این باره درست
نمیگفت که بهتر
بود اصلا به دنیا
نمی آمدیم و حالا
که آمدیم، بهتر
است زودتر
بمیریم؟ و یا
همانطور که
فرانسیس جانسون (Francis
Jeanson)
مدت ها پیش در
مقاله ی انتقادی
مشهور خود درباره
کتاب انسان طاغی
(که باعث تسریع
از هم گسیختگی
رابطه ی سارتر و
کامو شد) نوشته
است، آیا فلسفه ی
پوچ گرایی گزاره
ای نادرست نیست
که نه تنها بار
فلسفی ندارد بلکه
چیزی غیرمنطقی
است که در سکوت
به پایان می رسد؟
(جانسون 1947)
آیا کامو حقیقتا
یک فیلسوف بود؟
در یک مصاحبه
معروف با ژانین
دلپش
Jeanine Delpech
در مجله نوول
لیترر
Les Nouvelles
Litteraires
در نوامبر سال
1945، کامو به
این سوال پاسخ
منفی می دهد و بر
این مسئله
پافشاری می کند
که وی به هیچ
عنوان "دلیلی نمی
بیند که به هیچ
نظام و سیستمی
باور داشته
باشد." از آنجایی
که بعدها اندیشه
های مشابه در
آثار مربوط به آن
دوره از کامو
بازخوانی شد، این
نکته به نظر می
رسد که گفتار
کامو درباره عدم
باور به سیستم
های ایدئولوژیک،
صرفا ژستی برای
نمایش در معرض
عموم نبوده است.
او خودش را به
عنوان یک هنرمند
و نه به عنوان یک
فیلسوف توصیف می
کند زیرا به گفته
ی خودش :"من نه
به ایده ها، بلکه
به کلمات
معتقدم." با این
وجود، ژان پل
سارتر، کامو را
فردی می بیند که
کارهای فلسفی
انجام می دهد و
در مقدمه ای که
برای کتاب
"بیگانه" می
نویسد، اندیشه ی
کامو را با
فیلسوفانی همچون
پاسکال، روسو و
نیچه پیوند می
زند. بعد از شکل
گیری رابطه دوستی
بین سارتر و
کامو، سارتر به
طور عمومی درباره
ی "فلسفه ی پوچی"
کامو سخنرانی
کرد. سارتر بین
این فلسفه و چیزی
که به عنوان
اگزیستانسیالیسم
قبول کرده بود
تمایز قائل بود
و
اگزیستانسیالیست
یا هستی گرایی
برچسبی ست که
کامو هرگز آن را
قبول نکرد.
در این مقاله به
دوسوگرایی عمدی
کامو به عنوان یک
فیلسوف در حالیکه
درباره فلسفه ی
وی نیز بحث
خواهیم کرد، می
پردازیم. این
مقاله تنها یک
نوشته ی فلسفی
برای این
نمایشنامه نویس،
مقاله نویس ،
رمان نویس و
روزنامه نگار
نیست، بلکه با
جدی گرفتن نوشته
های فلسفی کامو،
سعی در شرح و بسط
مفروضات،
ساختارها، سیر
تکاملی و نظم
درونی میان آثار
وی را دارد. برای
این منظور لازم
است بدانیم
محتویات نوشته
های کامو، فراتر
از مسائل مربوط
به چگونگی حال و
اوضاع شخصی و
فراتر از تصاویر
و اظهارات اثبات
نشده است اگرچه
آثارش برخی از
این جنبه ها را
نیز داراست.
کامو رویکرد شک
گرایانه ی خود را
تا جایی که می
تواند به عنوان
یک رویکرد روشمند
حفظ می کند (و در
واقع با این
رویکرد آغاز می
کند) و این کار
را انقدر ادامه
می دهد تا به
نتایجی که در آن
هیچ گونه شک و
ابهامی وجود
نداشته باشد،
برسد و به این
ترتیب او یک
ساختار منحصر به
فرد فلسفی را
برپا می کند که
مفروضات تشکیل
دهنده ی آن اغلب
ناگفته مانده اند
و هیچ گاه به طور
واضح و روشن
درباره آن ها بحث
نشده است اما در
دوره های مختلفی
از عمر کوتاه
کامو، بسط و
گسترش یافته اند.
فلسفه ی کامو را
نه فقط به عنوان
شرحی برای پوچی ِ
وجود انسان، بلکه
می توان به عنوان
تلاشی برای اثبات
این مسئله خواند.
در ادامه کامو به
سوالاتی که در
کتاب های مشهور
خود مطرح کرده،
پاسخ می دهد. او
در افسانه ی
سیزیف می پرسد
:"چرا نباید خودم
را بکشم؟" و در
انسان طاغی می
پرسد:"چرا نباید
دیگران را بکشم؟"
2.
"عیش" و سرآغازی
برای کامو
کامو فارغ
التحصیل دانشگاه
الجزایر است و در
رساله ی دانشگاهی
خود به شرح روابط
میان فلسفه ی
یونانی و دین
مسیحیت، علی
الخصوص رابطه
میان فلوطین و
آگوستین، پرداخته
است. با این
وجود، کامو،
مخالفت با دین را
به صورت یکی از
ارکان فلسفه خویش
مطرح کرده و با
آن به شدت مخالفت
می کند. البته
وی همیشه هم
موضعی معارضانه
نسبت به دین را
نمی گیرد، اما در
رمان های
"بیگانه" و
"طاعون" محور
داستان هایش را
بر اساس زندگی
بدون خدا مطرح می
کند. راه دیگر
شناخت فلسفه ی
کامو این است که
سعی کنیم مسائل و
مشکلات مربوط به
یک جامعه ی
پسامذهبی را شرح
دهیم!
نوشته های اولیه
ی کامو به اندیشه
های فیلسوفانه ی
وی تعلق داشت.
کتاب "عیش" (شامل
چندین مقاله) در
سال 1938 و در
الجزایر نوشته شد
و سپس به مرجع و
پایه و اساسی
برای ادامه ی
کارهای کامو
تبدیل شد. این
مقالات آهنگین و
موزون، به شرح
درباره ی عیاشی
هوشیارانه در
جهان، شادی ِ
ذاتی در طبیعت و
غوطه ور شدن در
لذت محض می
پردازد. این
تجربیات هنوز که
هنوز است، به
عنوان راهی برای
حل مسائل فلسفی
از جمله یافتن
معنای زندگی در
مواجهه با مرگ،
مطرح می شود. این
تجربیات کنار
یکدیگر ظاهر شده
و به عنوان اولین
ریشه های
خودپژوهی/
مدیتیشن ِ کامو
در سوالات غایی
وی ، خود را
آشکار می کنند.
در این مقالات،
کامو دو رویکرد
مختلف را مقابل
یکدیگر قرار می
دهد. اولین
رویکرد چیزی است
که کامو آن را به
عنوان ترس هایی
که ریشه های
مذهبی دارند،
معرفی می کند. او
مذهب را خطری
برای سربلندی
دانسته و برای
این منظور افرادی
را مثال می زند
که به روح
نامیرای انسان
معتقد هستند، به
دنیای دیگری پس
از مرگ اعتقاد
دارند و از زندگی
روزمره و دنیوی
خویش استعفا داده
و مدام با خدای
خود مشغولند.کامو
در مقابلِ این
جریان سنتی
مسیحی، واقعیتی
بدیهی را مطرح می
کند:" ما باید
بمیریم و هیچ چیز
پس از مرگ ما
وجود ندارد."
کامو بدون اشاره
به این مسئله، از
دل این واقعیات
نتایجی را بیرون
می کشد که یکی از
آن ها، عدم
نامیرا بودن روح
است. کامو در
اینجا نیز مانند
هرجای دیگری در
نوشته های فلسفی
اش، به خواننده
های خود توصیه می
کند تا با رنج
های واقعیت دست و
پنجه نرم کنند و
شانه را زیر بار
این رنج ها خالی
نکنند اما در این
خصوص او هیچ
توضیح و یا شواهد
دیگری ارائه نمی
دهد. اگر فرزانگی
در دین نیست پس
در کجا وجود
دارد؟ کامو
اینگونه پاسخ می
دهد:" در هوشیاری
نسبت به قطعی
بودن مرگ، بدون
هیچ گونه امید" و
با امتناع از
پنهان کردن این
حقیقت که ما به
سمت مرگ حرکت می
کنیم. کامو می
گوید: "هیچ شادی
ِ فرا- انسانی و
هیچ ازلیتی خارج
از واقعیت موجود
زندگی وجود
ندارد... در چشم
من سعادت فرشتگان
بی معناست" و
چیزی به جز این
جهان، این زندگی
و زمان حاضر،
وجود ندارد.
گاهی اوقات، کامو
به اشتباه کافر
خوانده می شود
چرا که که طبق
دین مسیحیت، به
زندگی پس از مرگ
و امید به آن
اعتقادی نداشت.
امید، {از نظر
کامو} اشتباهی
بود که سعی می
کرد از آن امتناع
بورزد و به قول
خودش "توهمِ
امید" را نفی می
کرد. محتویات
کتاب عیش، از
همین مخالفت ها
سرچشمه می گیرد.
کامو برای بیان
این اندیشه هایش،
از گفتار نیچه
درباره ی امید یا
همان "صندوقچه ی
پاندورا" استفاده
می کند: تمام
شیاطین و دشمن
های بشر، تمام
مصیبت ها و آفات
با باز شدن در
صندوقچه و به
دستور زئوس در
جهان پراکنده می
شوند، و فقط یک
ذات خبیث در
صندوقچه باقی می
ماند و بعدها
همانند گنجینه ای
از آن مراقبت می
شود و آن "امید"
است. با این وجود
ممکن است بپرسیم
آیا امید یک ذات
خبیث است؟ نیچه
می گوید که "
مردم برای دیدن
امید به عنوان
بزرگترین و
بهترین نعمت می
آمدند درحالیکه
زئوس، خدای
خدایان، آن را
خلق کرده بود و
بهتر از همه می
دانست که امید
منبع تمام مشکلات
بشری است. در
پاسخ به این سوال
که چرا نوع بشر
مدام در پی آزار
و شکنجه ی خودش
است،باید گفت
زیرا بشر جایزه ی
نهایی خودش را
پیش بینی می
کند!" با خواندن
متون نیچه، کامو
به به این نتیجه
می رسد که مشکل
اصل، روح سنتی ِ
بشر است: "امید
برای انسان ها
پدیده ی منحوسی
است چرا که ارزش
زندگی و زمان حال
را به جز مواقعی
که می گوید برای
زندگی پس از مرگ
آماده شوید، در
نظر آن ها پایین
می آورد."
اگر امید، در
حیطه ی مذهب و
براساس باور
نادرست نسبت به
مرگ شکل گرفته
باشد - درحالیکه
جسم و روح پس از
مرگ دچار اضمحلال
می شوند و این
غیر قابل اجتناب
است - ، ما را به
راه اشتباهی
هدایت خواهد کرد.
هنگامی این وضعیت
بدتر می شود که
این "امید" به ما
می آموزد نگاهمان
را از زندگی حال
برگیریم و به
زندگی پیش رو دل
ببندیم. اینگونه
امید ها، بخشی از
انسان را از بین
می برند، برای
مثال باعث می
شوند تا نگاهی
واقع گرایانه
نسبت به
فرازونشیب های
زندگی نداشته
باشیم {و به امید
یک زندگی دیگر
باشیم}. اما راه
مناسب کدام است؟
کاموی جوان،
اینجا نه یک موضع
شک گرایانه و نه
یک موضع نسبیت
گرا دارد. مباحث
او طبق شواهد و
تجربیات شخصی
زندگی اش و
برپایه ی لذت
گرایی می باشد.
او عمیقا با شکست
مرزهای مسیحیت
موافق است و می
گوید باید در
زمان حال زندگی
کنیم. این موجب
می شود تا امید
به زندگی پس از
مرگ را دور ریخته
و به آن فکر
نکنیم. او می
گوید: " نمی
خواهم باور کنم
که مرگ، دریچه ی
ورود من به زندگی
دیگری است، مرگ
برای من، پایان
خط و دری است که
بسته خواهد شد."
شاید اینگونه فکر
کنیم که مواجه
شدن با " نیستی"،
امری تلخ و زننده
است، ولی رویکرد
کامو به این
مسئله، ما را به
جهات مثبتی هدایت
می کند:" بین این
آسمان و آدم هایی
که به طرف آن
چرخیده اند تا به
آن چنگ بزنند،
چیزهایی از قبیل
اسطوره ها،
ادبیات، اصول
اخلاق و دین وجود
ندارد. تنها سنگ
ها، جسم انسان،
ستاره ها و آن
دسته از حقایقی
که با دست بشر
قابل لمس هستند
وجود دارد." این
بینش، با لجاجت
از پذیرفتن "تمام
چیزهایی که بعد
از این دنیا وجود
خواهند داشت"
سرباز می زند چرا
که بر "توانگری
زمان حال" مثل
وجود احساسات
لامسه در بدن و
زندگی الان خود،
تاکید دارد. این
"توانگری" چیزی
است که کامو
شدیدا معتقد است
"امید" با آموختن
نگاه فرا- دنیایی
به انسان ها، به
آن خیانت می کند.
تنها با تسلیم
شدن در برابر این
حقیقت که "اشتیاق
ما به بردباری"
ناامید خواهد شد
و با قبول
"آگاهی در برابر
مرگ"، می توانیم
دریچه ی گرانبهای
زندگی را به روی
خود گشوده و از
آن لذت ببریم،
که البته نسبت
به تمام آنها،
بسیار عینی و
ملموس است.
کامو، هر دو نگاه
خود را در یک
جمله بیان می
کند:" جهان
زیباست و خارج از
آن هیچ رستگاری
ای وجود ندارد."
یک انسان نه تنها
با قبول مرگ و با
رهایی از هرگونه
امید، می تواند
از جنبه ی عینی و
ملموس زندگی خود
لذت ببرد، بلکه
می تواند درباره
جنبه عاطفی -
احساسی و میان
فردی آن نیز
اظهارنظر کند.
جمع شدن کنار
یکدیگر و مخالفت
با اعتقاد اثبات
نشده ی خدا و
زندگی پس از مرگ،
چیزی است که یک
انسان دارد و می
داند: " احساس
دلبستگی انسان به
یک سرزمین، احساس
عشق به یک نفر،
دانستن اینکه
همیشه جایی وجود
دارد تا قلب آدمی
در آن بیارامد و
.... . این ها و
خیلی چیزهای
دیگر، تنها قطعیت
های زندگی بشر
هستند"
اگر قبول کنیم که
درباره ی "مرگ
خدا"، حق با نیچه
بوده و بعد از
مرگ ما نیز هیچ
اتفاقی قرار نیست
بیافتد، ما در
زمینه ی حواس خود
– لمس کردن،
دیدن، بو کردن،
مزه ها و احساس-،
چیز های جدیدی را
تجربه خواهیم کرد
و لذات بدن و
جهان فیزیکی را
خواهیم چشید. به
این ترتیب، در
این مجموعه
مقالات موزون ،
شخصیت اصلی
مباحث، انسانی
است که خواستار
تجربه ی هیجانات
زندگی است و به
دلیل اینکه کامو،
ارزش لذات،
شادمانی و
تجربیات قابل لمس
را بسیار زیاد می
داند و آن را در
برابر - زندگی را
به خود حرام کردن
- در دنیای دین
می داند، معتقد
است که پاسخ صحیح
را داده است.
نوشته های او
عمدتا هدف یافتن
معنای زندگی را
دنبال می کنند و
این حس را به
انسان می دهند که
هرگاه امید به
زندگی پس از مرگ
را رها کنیم،
آنگاه منظور اصلی
نوشته های وی را
درک کرده ایم.
این نوشته ها
ممکن است صرفا
چیزهایی خوانده
شوند که مرد
جوانی در حوزه ی
جغرافیایی
مدیترانه به آن
ها فکر کرده و
ندرتا به نظر می
رسد که نظام مند
باشند. اما آن ها
به ما نشان می
دهند که فلسفه
برای کامو چه
بوده است و چگونه
به این فلسفه و
پیوند آن به
عبارات ادبی می
اندیشیده است.
اگر متن زیر را
که از کتاب "عیش"
انتخاب شده،
خلاصه ای به شمار
نیاوریم، می
توانیم از آن به
عنوان فلسفه ی
اولیه ی کامو نام
ببریم:
در این لحظه، در
حالیکه میان بوته
های افسنطین دراز
کشیدم و رایحه ی
خوش آن ها به
درون بدنم می
رود، می دانم که
با ظاهر شدن در
نقش مخالف {دین}،
در حال تکمیل
حقیقت هستم.
حقیقتی که خورشید
و همچنین مرگ من
است. فی الواقع
زندگی من، همین
مسیری است که پیش
روی من است و این
زندگی طعم سنگ
های داغی را می
دهد که دریا
نشانه هایش را
روی آنها به جا
گذاشته است و
صدای جیرجیرک
هایی را می دهد
که مشغول آواز
خواندن هستند.
نسیم خنکی می
آید و آسمان آبی
است. من عاشق این
زندگی هستم و
شجاعانه درباره ی
آن صحبت می کنم:
من به این شرایط
افتخار می کنم.
البته عده ای
معتقدند هیچ چیزی
وجود ندارد که
بتوان به آن
افتخار کرد اما
باید گفت که چرا،
وجود دارد، همین
خورشید، همین
دریا، این قلب من
که از سر جوانی
می تپد، مزه ی
شور بدنم و این
منظره ی زیبای بی
کران که نور
طلایی خورشید و
آبی آسمان در آن،
بسیار با شکوه با
یکدیگر ادغام شده
و می درخشند.
برای پیروز شدن
، من به نیروی
خود و قدرت
احتیاج دارم.
اینجا همه چیز
مرا به طور کامل
رها کرده و من
هیچ چیزی به خود
نداده ام و فقط
با صبوری و البته
به دشواری یاد
گرفته ام که چه
میزان از زندگی
برای من کافیست
تا بتوانم تمام
رنگارنگی هایش را
ببینم.
"زمان حال" با
درخشش خود به ما
می گوید که می
توانیم با تمام
وجود از زندگی
الان خود لذت
ببریم و زندگی را
ستایش کنیم به
شرطی که دیگر سعی
نکنیم از پذیرفتن
مرگ، سر باز
بزنیم. { یعنی به
زندگی دیگری پس
از مرگ معتقد
باشیم}
بخش دوم
کامو
در ابتدای کتاب
"افسانه ی سیزیف"
می گوید: "تنها
یک مسئله ی فلسفی
واقعا جدی وجود
دارد و آن هم
خودکشی است.
تشخیص اینکه
زندگی ارزش دارد
یا به زحمت
زیستنش نمی ارزد،
در واقع پاسخ
صحیحی است به
مسائل اساسی
فلسفه. باقی
چیزها مسائل بعدی
و دست دوم را
تشکیل می دهد."
بعضی ها ممکن است
بگویند که
خودکشی، نه یک
"مشکل" و نه یک
"سوال" است، بلکه
تنها یک عمل است.
یک سوال فلسفی
حقیقی ممکن
3. خودکشی، پوچی
و خرسندی: افسانه
ی سیزیف
3.1. خودکشی، به
مثابه ی پاسخی به
مسئله ی پوچی
کامو در ابتدای
کتاب "افسانه ی
سیزیف" می گوید:
"تنها یک مسئله ی
فلسفی واقعا جدی
وجود دارد و آن
هم خودکشی است.
تشخیص اینکه
زندگی ارزش دارد
یا به زحمت
زیستنش نمی ارزد،
در واقع پاسخ
صحیحی است به
مسائل اساسی
فلسفه. باقی
چیزها مسائل بعدی
و دست دوم را
تشکیل می دهد."
بعضی ها ممکن است
بگویند که
خودکشی، نه یک
"مشکل" و نه یک
"سوال" است، بلکه
تنها یک عمل است.
یک سوال فلسفی
حقیقی ممکن است
اینگونه مطرح
شود: "تحت چه
شرایطی عمل
خودکشی مجاز
است؟" و همانگونه
که ویلیام جیمز
در کتاب "اراده ی
معطوف به باور/The
will to believe"
خود می گوید، یک
جواب فلسفی نیز
ممکن است در
راستای توضیح
همین سوال باشد:
"اینکه زندگی به
زحمت زیستنش می
ارزد یا نه،
واقعا به چه
معناست؟" اما
برای کامو، در
افسانه ی سیزیف
سوال فلسفی دیگری
مطرح است: "آیا
باید خودم را
بکشم؟". برای
کامو، بسیار روشن
است که نتیجه ی
اولیه ی فلسفه،
در واقع عمل و نه
ادراک است.
درگیری کامو با
"ضروری ترین ِ
سوال ها"، کمتر
حالت نظریه
پردازی و بیشتر
به صورت مشکلی با
مسئله ی مرگ و
زندگی و چگونه
زیستن است.
کامو معتقد است
که زندگی، در راه
های متفاوت پوچ
است و بنابراین،
خودکشی را واکنشی
طبیعی به این فرض
اساسی می پنداشت.
همانطور که می
بینیم، بود و
نبود زندگی، ناشی
از شرایط است:
کار بیهوده ای
است که به دنبال
معنای زندگی
بگردیم، درحالیکه
چیزی وجود ندارد
و کار بسیار
بیهوده تری است
که به وجود بعد
از مرگ اعتقاد
داشته باشیم. اما
کامو اعتقاد
دیگری نیز دارد،
او معتقد است که
اصولا تلاش برای
دانستن، فهمیدن و
توضیح جهان به
منظور دستیابی به
دانش عقلانی
نیز، کار بیهوده
ای است. در اینجا
کامو اندیشه های
خود را در برابر
علم و فلسفه
قرار می دهد و
خارج از چارچوب
های یک تحلیل
عقلانی، نظر خود
را اینگونه بیان
می کند: "این
دلیل جهانی، عملی
و یا اخلاقی، این
جبرگرایی، این
طبقه بندی هایی
که سعی در توضیح
همه چیز دارند،
چیزی دارند که هر
مرد باشرفی را به
خنده می اندازد."
این گونه از
بیهودگی ها، باعث
به وجود آمدن
سوال هایی از
قبیل خودکشی در
ذهن کامو شد. اما
راهی که کامو
برای پردازش این
سوال ها در پیش
می گیرد، خود
مسبب به وجود
آمدن نوع دیگری
از پوچی است که
درباره ی یکی از
آن ها به نام
"پوچی احساس"،
کمتر صحبت شده
است. کامو درباره
ی این "احساس" به
طور مبهمی توضیح
می دهد و به نظر
می رسد که آن را
نه یک مسئله ی
فلسفی، بلکه یک
"بیماری و یا
ناخوشی ذهنی"
قلمداد کرده
باشد. او تفکر در
این باره را موقت
نامیده و بر این
مسئله پافشاری می
کند که احساس
پوچی در عصر ما
یک مسئله ی جهان
گستر است که از
فلسفه برنخاسته،
اما اصول آن کمی
به فلسفه متکی
است. تشخیص کامو
درباره ی مشکل
اصلی و ضروی نوع
بشر، عموما از "
بدیهی جات/
Truism"
و "اَشکال
پرواضح" نشات می
گیرد. اما کامو
برای بیهودگی
دنیا و تلاش برای
توضیح آن وارد
بحث نمی شود و
اینگونه مباحث نه
تنها در حوزه ی
علاقیات وی نبوده
است بلکه نمی
تواند توانایی او
به عنوان یک
اندیشمند را
درگیر خود کند:
"من آنقدر که به
پیامدهای بیهودگی
علاقمندم، به کشف
آن علاقه ای
ندارم!". کامو با
قبول پوچی به
عنوان یک مسئله ی
عصر خود، این
سوال را مطرح می
کند که در مواجهه
با آن چگونه باید
زندگی کرد و می
گوید:"آیا پوچی
فرمان مرگ را
صادر می کند؟!"
اما بعدا هرگز
درباره این سوال
صحبت نمی کند و
به جای آن با
علاقه، رفتارهایی
را شرح می دهد که
در برابر زندگی،
مانع خودکشی می
شوند. به عبارت
دیگر، تمرکز اصلی
این کتاب بیشتر
در رسم کردن راه
هایی است که
بیشتر از آنچه که
زندگی را بی معنی
سازند، معنا دار
کنند.
براساس گفته های
کامو، مردم دست
به خودکشی می
زنند "زیرا فکر
می کنند که زندگی
به زحمت زیستنش
نمی ارزد." اما
اگر این فریب،
جلوتر از آنچه که
دلایل فلسفی
خوانده می شوند،
قرار گیرد، آن
وقت چگونه باید
به آن پاسخ داد؟
درحالیکه کامو از
بحث کردن درباره
حقیقت سرباز می
زند، برای رسیدن
به عمق مطلب سعی
در توضیح، تشریح،
وصف و برشمردن
ویژگی های آن را
دارد. همانطور که
در رمان "انسان
طاغی" می گوید:
"پوچی، تجربه
ایست که باید
میان آن زندگی
کرد و نقطه
انحرافی است که
اگر با مسئله ی
"وجود" که
برخاسته از شک
دکارتی ست، در یک
ترازو قرار گیرد،
برابر و به یک
میزان {مهم}
است." افسانه ی
سیزیف به دنبال
توضیح "احساس
گریز از پوچی" در
زندگی است و به
"عبور از ادبیات
و فلسفه" اشاره
می کند. کامو با
توسل به یک تجربه
ی مشترک سعی در
شرح و بیان طعم
پوچی از طریق
تصاویر، استعارات
و داستان پردازی
دارد و معتقد است
که اینها مراحلی
تجربی و قبل از
فلسفه هستند.
کامو با ارجاع
مستقیم به رمان
مشهور سارتر یعنی
"تهوع" که درباره
کشف پوچی توسط
شخصی به نام
"آنتوان روکانتن"
می باشد، به کار
خود ادامه داد.
وی پیشتر گفته
بود که نظریات
این رمان و
تصاویری که خلق
می کند، از تعادل
برخوردار نیستند
و جنبه های فلسفی
و توصیفی رمان،
"چیزی را به کار
هنری اضافه نمی
کنند: برای ایجاد
حس عمیق محکومیت
و مجرم بودن در
خواننده، عبور از
چیزی به چیز دیگر
بسیار سریع و بی
انگیزه انجام می
شود که این تمام
هنر رمان را
تشکیل می دهد!"
اما در نقدی که
سال 1938 نوشت،
دیدگاه های خود
را تغییر داد و
به تحسین سارتر
پرداخت و معتقد
بود که توصیف و
شرح سارتر از
طغیان ِ احساس
پوچی، احساس غم و
تهوع در زندگی
شخصی به نام
آنتوان روکانتن
که برخاسته از
ساختاری معمولی و
تحمیل شده به
وجود می باشد،
شرحی بسیار عمیق
و زیباست. پس از
آن، کامو تجربه ی
شخصی خود را بیان
می کند:"گاهی پیش
می آید که نقش
ظاهر ویران می
شود، از خواب
برخاستن، سوار
تراموا شدن، چهار
ساعت کار در دفتر
و یا کارخانه،
ناهار، تراموا،
چهارساعت کار،
شام و خواب. این
برنامه در روزهای
دوشنبه، سه شنبه،
چهارشنبه،
پنجشنبه، جمعه،
شنبه و یکشنبه به
همین وضع و منوال
ادامه می
یابد..." وقتی
وضعیت به همین
ترتیب ادامه پیدا
کند، انسان آهسته
آهسته هوشیار شده
و احساس پوچی
خواهد کرد.
3.2. محدودیت های
تعقل
کامو آنقدر به
ترسیم تجربیات
دیگری از پوچی می
پردازد تا به
"مرگ" می رسد.
اگرچه کامو
همواره از بحث
درباره ی حقیقتِ
گفته هایش سرباز
می زند، اما با
این وجود، درباره
ی ناامیدی
غیرقابل اجتناب
بشر از شناخت
جهان، توسط اثبات
های مطلقی که
عمدتا به "هوش"
اشاره دارند، به
نتیجه ای می رسد
که از آن با
عنوان "تعقل پوچ"
یاد می کند. با
وجود این مفاهیم،
کامو نمی تواند
از بیان آنچه که
حقیقت ابژکتیو می
نامد، سر باز
زند: "باید از
ساختن سطح آرام و
مطمئنی که به
قلب، صلح و آرامش
می بخشد ناامید
بود" وی با اشاره
به تجربیات
مشترکی که برای
بیشتر مردم به
صورت محسوس اتفاق
افتاده است، بیان
می کند که: "این
دنیا، مطابق حق و
صواب و عقل نیست
و این تمام چیزی
است که می توان
گفت." تمام تلاش
ما برای شناخت
جهان از
نوستالوژیِ وحدت،
نشات می گیرد و
"فرق مسلمی بین
آنچه که تصور
میکنیم می دانیم،
با آنچه که
حقیقتا می دانیم
وجود دارد."
کامو می گوید:
"امروزه مردم
البته به استثنای
کسانی که معتقد
به اصالت عقل می
باشند، از شناخت
معرفت حقیقی
ناامیدند." وی
بیان می کند که
تاریخ تفکرات
بشر، به وسیله ی
"افسوس پی در پی
و ناتوانی" شکل
گرفته است و عدم
امکان شناخت
جهان، امری محرز
است. وقتی که
کامو با دقت
بیشتری شرح می
دهد، سعی میکند
که فقط اقلیم
مشخصی را توصیف
کند، اما در هر
موردی که بازگو
می کند، پیش فرض
های اساسی او
دوباره به چشم می
خورند: جهان
غیرقابل شناخت
است و زندگی بی
معناست، تلاش ما
برای شناخت و فهم
آن نیز راه به
جایی نخواهد برد.
Avi Sagiآوی
ساگی معتقد است
که کامو در
اظهارات خویش،
فردی ضد اصالت
عقل یا ضد
خردگرایی نیست،
بلکه فردی است که
سعی در فهم
خردمندانه ی
محدودیت های تعقل
دارد. مشکل کامو
این است که افراد
برای یافتن معنا،
نظم و وحدت،
فراتر از مرزها و
چارچوب {عقل}
رفته و در پی
تعقیب و دسترسی
به چیزهای
غیرممکن هستند.
ما هرگز نخواهیم
فهمید و با تمام
تلاشی که انجام
می دهیم، باز هم
دست آخر از دنیا
خواهیم رفت.
البته دو پاسخ
روشن به این
ناامیدی وجود
دارد: خودکشی و
امید. امید در
ادبیات کامو، به
معنای همان چیزی
است که در کتاب
عیش مطرح کرده
است: یک نوع تلاش
که نشات گرفته از
دین و مذهب است و
به زندگی پس از
مرگ اعتقاد دارد.
دومی در کتاب
انسان طاغی به
تفصیل بیان شده و
از تلاش افراد
برای یک زندگی
خوب با ناخرسندی
یاد می کند، در
کتاب افسانه
سیزیف نیز اینطور
آمده است که:
"امید به زندگی
دیگری که باید
لیاقت آن را
داشت، یا تقلب
آنانی که برای
خویش زندگی نمی
کنند، بلکه به
خاطر اندیشه ی
بزرگی که از
زندگی تجاوز کرده
و بدان معنی و
مفهوم دیگری می
دهد و خلاصه به
زندگی خیانت می
کند، می زیند."
اما بالاخره
جایگزین کامو
برای خودکشی و
امید چیست؟ پاسخ
این است که
جایگزین خودکشی،
زندگی کردن بدون
گریختن از چیزی،
ایستادگی کردن با
تمام وجود، انجام
اعتراض و مخالفت
و حفظ کردن کشش
ذاتی و باطنی به
زندگی بشری است.
کامو معتقد است
که آشکارترین نوع
پوچی، مرگ است و
به طور مصمم
تاکید می کند که
"ناراضی بمیرید
اما تن به مرگ
خودخواسته
ندهید". به طور
خلاصه، توصیه ی
کامو به
خوانندگان خویش
این است که بدون
تسلی زندگی کنند
و مشخصه اصلی این
نوع زندگی نیز،
روشنی، شفافیت،
آگاهی شدید و
اعتراض به
محدودیت ها و
اخلاقیات است.
3.3. انتقاد بر
اصالت وجود
اظهارات کامو
درباره ی مشکل و
راه حل آن، رنگ و
بوی فلسفی دارد و
یادآور نیچه است.
"خدا مرده است"
مطمئنا وجه
مشترکی بین کامو
و نیچه در آغاز
گفتارشان درباره
ی روبرو شدن با
حقایق تلخ و
نوشتن بر ضد
معرفت، است. اما
همزمان کامو علیه
فلسفه ای حرف می
زند که نیچه به
عنوان پیش فرض به
آن ارجاع می دهد
و خودش یکی از
نزدیک ترین افراد
به اصالت وجودی
ها/
اگزیستانسیالیت
ها است. کتاب
افسانه ی سیزیف
به وضوح علیه
اگزیستانسیالیت
هایی مانند چستو،
کیرکه گارد،
یاسپر و هایدگر و
حتی علیه
پدیدارشناسی
هوسرل، نوشته شده
است. کامو نقاطی
که این فلاسفه از
آنجا آغاز کردند
را بیان می کند و
آن ها را گواهی
برای پوچی شرایط
بشر معرفی می
کند. اما وی،
چیزی به عنوان
"گنگی و گریزطلبی
نهایی " در آن ها
می بیند که با آن
مخالفت کرده و می
گوید: "آن ها
چیزی که باعث
شکست شان شده را
می پرستند و
دلیلی برای امید
داشتن به آنچه که
آن ها را ضعیف
کرده است می
یابند، این امید
اجباری برای تمام
آن ها، امیدی
سرچشمه گرفته از
اصول دینی است"
بعد از آن سارتر
نیز مورد هجوم
حملات انتقادی
کامو قرار می
گیرد. اگرچه برخی
از ایده های رمان
افسانه ی سیزیف
برگرفته از رمان
تهوع سارتر است،
اما سال 1942،
سارتر هنوز به
عنوان یک
اگزیستانسیالیست
معرفی نشده بود.
همانطور که فلسفه
ی سارتر گسترش می
یابد، وی به سوی
کشف و توضیح این
مطلب می رود که
فعالیت های بشر،
چگونه باعث می
شود یک جهان
معنادار در دل یک
جهان خالی از
شعور، ساخته شود
واین وجود بی
معنا و خالی از
شعور را در رمان
خود شرح می دهد.
در ادامه، مسئله
ی پوچی در رمان
تهوع، به شانس
"بودن" و "هیچ
بودن" تبدیل شده
و می گوید که بشر
و اشیا، به
سادگی و بدون هیچ
گونه دلیل یا
توضیحی وجود
دارند. همانطور
که سارتر توضیح
می دهد، پوچی به
معنای امکان کلیِ
"بودن" است اما
به معنای پایه
های خودِ این
"بودن" نیست،
پوچی یک چیز داده
شده، غیرقابل
توجیه و کیفیت
اولیه ی وجود
است. سارتر می
گوید که ریشه های
"وجود" بشر در
همچین امکان هایی
است و بعد از آن
به تشریح دیگر
ساختارهای
بنیادین "وجود"
می پردازد و
معتقد است که
هسته ی اصلی طرح
های انسانی، شکل
گیری الگوهای
رفتاری مثل آزادی
و اعتقادات بد،
همه و همه از این
اصل نخستین برمی
خیزند. این امکان
اصلی،منجر به
ایجاد اشتیاق در
ما برای یافتن
معنای پوچ "بودن"
می شود و یا به
عبارت دیگر، این
اشتیاق بیهوده
تبدیل به طرحی به
نام "خدا" می
شود.
پوچی، برای سارتر
به طور مشخص یک
عنصر اساسی در
هستی شناسی و
وجود است که ما
را ناامید می کند
اما فهم ما را
محدود نمی کند.
برای کامو، پوچی
یک عنصر تشکیل
دهنده ی وجود
نیست، اما یکی از
ویژگی مهم و
اساسی در رابطه
میان انسان و
جهان است. ممکن
است گفته شود که
سارتر و کامو،
عقایدی کاملا
مشابه داشتند و
آن مرکزیت پوچی
در فلسفه ی
سارتر، کاملا در
جهت همان
"ناامیدی" است که
کامو شرح می دهد.
اما پس از همه ی
این ها، اگر کار
مشقت بار سیزیف،
نقطه ی اوج و
نهایت پوچی باشد،
این "طرح" تبدیل
به خدا می شود.
سارتر این
سرخوردگی و
بدبینی کلاسیک که
در آثار کامو
یافت می شود را
رد کرده و در
عوض، یک قطعیت
ضدکامویی را در
فهم و توضیح این
طرح و ادامه ی
زندگی بشری، برمی
گزیند. در مقابل،
کامو نمایی از
جهان در پیش فرض
های خود ساخته
است که پوچی در
آن، بین انسان و
جهان یک رابطه ی
بی بدیل ایجاد می
کند. کامو از یک
جدایی غیرقابل
انکار میان آگاهی
انسان و "سکوت
غیرمنطقی جهان"
صحبت می کند و
جهان را جایی
توصیف می کند که
با هیچ دلیل و
برهانی قابل فهم
نیست.
کامو معتقد است
که هر نویسنده ی
اگزیستانسیالیستی
که با روی آوردن
به مسائل فرا
زمینی، به دنبال
جذابیتی بالاتر
از مرزهای بشریت
باشد، در واقع به
دیدگاه ها و اصول
اولیه ی خود
خیانت کرده است.
و هرچند که ما،
آنچه که کامو به
عنوان تلاشی
گریزطلبانه از آن
یاد می کند، را
نفی می کنیم،اما
اشتیاق به انجام
آن در آگاهی و در
ضمیر انسانی ما
نهفته است. به
گفته ی کامو، ما
نمی توانیم
خودمان را از
"اشتیاق برای
وحدت، این همه
هیجان برای حل
شدن و این نیاز
برای پیوستگی "
رها کنیم. اما
تسلیم نشدن در
برابر این ضربات
و قبول "مسئله ی
بیهودگی" امری
ضروری است. در
مقابل ِ
اگزیستانسیالیست،
"پوچی دلیل شفافی
است که محدودیت
های خودش را برمی
شمارد"
کامو صراحتا
معتقد است که
فیسلسوفان
اگزیستانسیالیست
دچار اشتباه بوده
اند اما هیچ گاه
به بحث با آن ها
رو نمی آورد زیرا
معتقد است که یک
حقیقت وجود ندارد
بلکه حقیقت ها
وجود دارند. او
مخالفت خود را
زیرکانه از دل
انتقاد اصلی
بیرون کشیده و
معتقد است که
متفکران
اگزیستانسیالیست،
سخنان خود را
متناقض با آنچه
که در ابتدای
مباحثشان بیان
کرده اند، به
پایان می رسانند:
"از فلسفه ای
آغاز می کنند که
دنیا در آن فاقد
معناست ولی دست
آخر با یافتن
معنایی برای آن و
غرق شدن درآن، به
پایان می رسند."
بیشتر تحلیل هایی
که کامو آن ها را
تایید می کند،
متعلق به
پدیدارشناسی
هوسرل است. در
کنار سارتر، کامو
نیز معمولا به
تحسین مفهوم
اولیه ی هوسرلی
یعنی مفهوم
"التفات/intentionality"
می پردازد. سارتر
این مفهوم را یک
آگاهی پویا می
پندارد و بعدها
از آن به عنوان
پایه و اساس برای
شرح مفهوم آزادی
بهره می گیرد،
درحالیکه کامو
معتقد است
"التفات" روح
بیهودگی را درون
ظاهر نجیبانه اش
دنبال می کند:"
ظاهر نجیبانه ی
اندیشه که خودش
را محدود به
تشریح آنچه که از
آن کاسته است می
کند" با این حال،
کامو از تحقیقات
بعدی هوسرل
درباره ی مسائلی
همچون ذات
غیرجسمانی مکتب
افلاطونی انتقاد
می کند و آن را
یک شبه مذهب
معرفی می کند که
در تضاد با
اندیشه های اولیه
ی هوسرل قرار
دارد.
3.4. خرسندی در
مواجهه با سرنوشت
به این ترتیب،
مسئله ی پوچی
چگونه همچنان
ادامه می یابد و
روح نوستالوژیا،
نمی تواند آن را
قربانی خودش کند؟
افسانه ی سیزیف
پاسخ این سوال را
با رها کردن
فلسفه می یابد.
کامو شماری از
شخصیت ها و
فعالین پوچ گرا
از قبیل دون ژوان
و شخصیت کتاب جن
زدگان داستایفسکی
(kirolov)،
نام می برد و سپس
به وسیله داستان
سیزیف که نمود
پوچی در آن به
اوج خود می رسد
("کاری عبث و
ناامیدانه")، دست
به نتیجه گیری می
زند. کامو تلاش
بی پایان سیزیف و
آگاهی عمیق وی
را، پیروزی
قلمداد می کند. "
مورد تمسخر قرار
دادن خدایان،
نفرت از مرگ و
علاقه ی شدید به
زندگی، او را
پیروز می کند و
او با تلاش برای
رسیدن به هیچ،
تاوان زیادی را
برای این کار
پرداخته است" در
قسمت های اولیه ی
کتاب، کامو کمی
ابلهانه و البته
با کم رویی ماجرا
را روایت می کند،
اما در قسمت های
آخر کتاب، وی
تمام اندیشه هایش
را به صورت فشرده
و شفاف بیان می
کند. سیزیف اثبات
می کند که ما می
توانیم بدون
کناره گرفتن از
سرنوشت که به
نوعی کمک به آن
محسوب می شود، با
قاطعیت در برابر
آن بایستیم.
سیزیف برای کامو
یادآور این مسئله
است که ما نمی
توانیم به دنبال
فهم حقیقت باشیم،
نمی توانیم از
مرزهای هوش،
فراتر برویم، نمی
توانیم تلاش کنیم
تا محدودیت های
زندگی را به
وسیله ی علم از
بین ببریم و نمی
توانیم آرزو کنیم
که در زندگی هیچ
گاه نمیریم.
مانند سیزیف، ما
سرنوشت خودمان
هستیم و ناامیدی
ما همان زندگی
ماست و هیچ وقت
نمی توانیم از آن
فرار کنیم.
اما چیزهای دیگری
هم وجود دارد. پس
از اینکه سنگ
مدام به پایین می
غلتد و سیزیف
قبول می کند که
سرنوشت او تا ابد
همین است که سنگ
را به بالا ببرد،
هر بار خسته تر
از قبل می شود.
این "زمان
هوشیاری و آگاهی
ما است، در تمام
آن لحظه هایی که
وی از بالای کوه
پایین می آمد و
به طرف پناهگاه
خدایان می رفت،
بر سرنوشت خویش
برتری می یافت.
او از آن سنگ قوی
تر بود." چرا
کامو از لغات
"برتری" و "قوی
تر" استفاده می
کند درحالیکه
سیزیف هیچ امیدی
نداشته است که
دفعه بعدی موفق
شود؟ این چیزی
است که به ظاهر
مهمل به نظر می
رسد ولی درواقع
صحیح است، زیرا
حس مصیبت زدگی و
تراژدیک، "تاج
پیروزی را بر سر
خود می گذارد".
سیزیف کارگرِ
بدون قدرت و
یاغیِ خدایان بود
و کاملا به شرایط
مفلوکانه ی خویش
آگاه بود. این
چیزی است که در
تمام مدت پایین
آمدنش از کوه، به
آن فکر می کرد.
آگاهی تراژدیک،
نتیجه ی "دلیل
پوچی" است: زندگی
کردن همراه با
آگاهی کامل نسبت
به تلخی آن، و
هوشیارانه مواجه
شدن با سرنوشت.
بعد از آن کامو
به سوال خودش
درباره اینکه
بالاخره آیا باید
دست به خودکشی
بزنیم یا نه چه
پاسخی می دهد؟
هوشیاری و آگاهی
کامل، از راه حل
های اشتباهی
مانند روی آوردن
به دین جلوگیری
می کند و باعث می
شود با انرژی و
شوروشوق به زندگی
ادامه دهیم. این
ها پاسخ کامو
است. این که
چگونه بدون یک
معنای نهایی،
زندگی ارزش زیستن
دارد. همانطور که
در کتاب عیش می
گوید، لذت زندگی،
از آگاهی نسبت به
محدودیت ها،
جدانشدنی است.
سیزیف زندگی
همراه با مرگ را
پذیرفت بدون
اینکه جذب خدایان
شود. " تمام لذت
خاموش سیزیف،
ازینجا سرچشمه می
گیرد.سرنوشت او
متعلق به خودش
است و کار او
همان سنگ است."
سیزیف، خودش را
به عنوان رئیس
زندگی اش می
شناخت.کامو معتقد
است که سیزیف با
"آگاهی از
شرایطش" باعث شد
تا مالکیت زندگی
خودش را برعهده
گیرد. سیزیف
سرنوشت خود را به
"منشا کاملا
انسانی" تغییر می
دهد. شاید لغت
"کاملا" نوعی
اغراق باشد چرا
که بعد از تمام
این ها، مرگ
غیرقابل اجتناب
است. اما با
قدردانی از آن،
سیزیف عمدا به
زندگی ای که به
او تحمیل شده
ادامه می دهد تا
به روش خود آن را
به پایان برساند.
در همین راستا،
"مرسو" قهرمان
داستان بیگانه ی
کامو، در این
کتاب بعد ازینکه
در بخش اول،
جنایتی غیرقابل
توضیح را انجام
می دهد، در بخش
دوم به آگاهی می
رسد. او در تمام
مدت زندگی اش
بدون آگاهی زندگی
کرده اما در مدتی
که دادگاه وی
برگزار شده و پس
از آنکه در
انتظار مجازات
اعدام است، مانند
سیزیف به آگاهی
کامل نسبت به خود
و سرنوشت اسف
بارش می رسد. او
پیروزانه و به
عنوان یک فرد
پوچ، خواهد مرد.
افسانه ی سیزیف،
از یک نتیجه گیری
شکاکانه به دور
است. کامو در
پاسخ به فریب
خودکشی، می گوید
که باید تدبیری
به نام آگاهی را
اتخاذ کنیم و به
دنبال راه حل هم
نباشیم. انکار
هرگونه امید به
حل خستگی، باعث
انکار ناامیدی هم
می شود. در عوض
می توانیم در
برابر این
محدودیت ها از
خرسندی حرف
بزنیم. "خرسندی و
پوچی، هردو
فرزندان یک مادر
{این جهان}
هستند". آن ها
جدانشدنی هستند.
این بدین معنا
نیست که کشف
پوچی، ضرورتا به
خرسندی ختم خواهد
شد، اما قدردانی
از پوچی، باعث می
شود که سستی و
نااستوار بودن
بشریت را قبول
کنیم و نسبت به
محدویت ها آگاه
شویم و از همه
مهم تر این حقیقت
را بپذیریم که ما
نمی توانیم آرزو
کنیم که روزی
ناممکن ها، ممکن
شوند. این ها
همگی نشانه های
زنده بودن است.
"خود این کشمکش
داشتن و جنگیدن
با ارتفاع،
کافیست تا قلب یک
نفر مملو از شادی
شود برای همین می
توان میزان
خرسندی سیزیف را
تصور کرد."
3.5. پاسخ به شک
گرایی
می توانیم نتایجی
که کامو به دست
می آورد را با
فلسفه ی شک گرایی
"پیرهو/Pyrrho"
و شک روشمند
دکارت نیز مقایسه
کنیم. در ابتدا،
کامو مانند
پیرهو، مسئله ی
اصالت وجود را به
وسیله ی سرباز
زدن از هرگونه
ناامیدی و قبول
فناپذیری و جهالت
انسان، در خود حل
می کند. اما دو
تفاوت چالش
برانگیز در
مقایسه با اندیشه
های پیرهو و کامو
به چشم می خورد:
از نظر کامو ما
هرگز نمی توانیم
آرزوی "شناختن"
زندگی و تشخیص
اینکه این شناخت
می تواند نیروبخش
زندگی ما باشد،
را در خود از بین
ببریم. به این
نکته ی دوم، در
رمان عیش اشاره
شده است اما در
اینجا به اتصال
آن به مسئله ی
آگاهی و خرسندی
آن را بیشتر
توضیح دادیم.
برای کامو،
خرسندی یعنی
مشتاقانه زندگی
کردن. یعنی درک
زندگی حال
همانطور که در
داستان غم انگیز
سیزیف، او نسبت
به محدودیت ها
خودش و نسبت به
زندگی تلخی که
داشت آگاه بود
اما همچنان مصمم
و با اراده به
زندگی ادامه می
داد و هرگونه
تسلی بخشی را رد
می کرد.
ساگی معتقد است
حسی که کامو به
عنوان حس خرسندی
از آن یاد می
کند، مشخصا چیز
رایجی نیست، اما
از آنجایی که وی،
قهرمان تشخیص
ظرفیت های بشری
است، این نوع
تعاریف می تواند
کامو را به ارسطو
بیش از هر فیلسوف
دیگری نزدیک کند.
همچنین کامو در
این قضیه، به
نیچه، نیز شبیه
است. نیچه آنطور
که طرفدارانش می
گویند، معتقد است
که باید "به
زندگی بگوییم:
آری!" و تا جایی
که درتوان داریم،
تمام و کمال
زندگی کنیم. نکته
ای که نیچه بدان
معتقد است این
است که زنده بودن
به معنای کامل
خود، یعنی
همانقدر که نسبت
به زوایای مثبت
زندگی آگاهیم، به
زوایای منفی نیز
آگاه باشیم، درد
را حس کنیم، از
تجربه کردن
نهراسیم و به
استقبال زندگی
برویم حتی اگر
بیگانه ترین و
سخت ترین مشکلات
در آن باشد. اما
در پایان افسانه
ی سیزیف، چگونه
این کار ممکن
است؟ چرا که کامو
از شک گرایی
(نسبت به یافتن
حقیقت) و پوچ
گرایی (درباره
اینکه آیا زندگی
ارزش زیستن دارد
یا نه) به دفاع
از این رویکرد می
پردازد که زندگی
کردن مطمئنا بهتر
از هرچیزی است.
کامو چگونه
پذیرفتن آداب و
رسوم و عرف های
جامعه را قبول می
کند و ارزش های
خاص را تایید می
کند؟ این تناقض،
دست حیله گرانه
ای را رو می کند
همانطور که
فلاسفه، به
هنرمندان راه
نشان می دهند.
حالا کامو به
عنوان یک هنرمند،
برای قبول تراژدی
سیزیف، برای
آگاهی نسبت به
پوچی و برای یک
زندگی نفسانی
دلیل می آورد. او
از عقاید خود با
استفاده از تصویر
سیزیف به عنوان
کسی که اعمال
شاقه انجام می
دهد اما کاملا
زنده و خرسند
است، دفاع می
کند.
بخش سوم
در ابتدای کتاب
"انسان طاغی"،
کامو باز هم در
کسوت یک فیلسوف
ظاهر می شود و به
این نکته می
پردازد که پوچ
گرایی موجب چه
چیزی می شود.
نتیجه ی نهایی
این مباحث به
گفته ی کامو "رد
خودکشی و تاکید
بر رویارویی
مایوسانه میان
پرسش انسان و
سکوت جهان" است.
از آنجایی که
نتیجه گیری این
مسئله، به رد پیش
فرض های کامو
منجر می شود،
4. جنایت و
طغیان: انسان
طاغی
در ابتدای کتاب
"انسان طاغی"،
کامو باز هم در
کسوت یک فیلسوف
ظاهر می شود و به
این نکته می
پردازد که پوچ
گرایی موجب چه
چیزی می شود.
نتیجه ی نهایی
این مباحث به
گفته ی کامو "رد
خودکشی و تاکید
بر رویارویی
مایوسانه میان
پرسش انسان و
سکوت جهان" است.
از آنجایی که
نتیجه گیری این
مسئله، به رد پیش
فرض های کامو
منجر می شود، پوچ
گرایی منطقا باید
زندگی را به
عنوان چیزی خوب و
البته ضروری قبول
کند. "برای گفتن
اینکه زندگی محال
است، آدم باید
زنده باشد".
زندگی کردن و
خوردن، خودشان
جزو ارزش های
داوری هستند.
کامو در
انتقاداتش نسبت
به
اگزیستانسیالیست
ها، از اعتبار
عینی دفاع کرده و
با این بیانات،
به روشنی بحث
درباره ی شک
گرایی را رها
کرده است.
در اولین نگاه،
موضوع کتاب انسان
طاغی بیشتر
ازینکه فلسفی به
نظر برسد، تاریخی
می نماید: "هدف
این رساله، بار
دیگر، درک واقعیت
امروز یعنی جنایت
منطقی و بررسی
تفصیلی استدلال
هایی است که
جنایت منطقی بر
پایه ی آن ها به
حیات خود ادامه
می دهد، کوششی
است برای فهم
زمانه ای که در
آن به سر می
بریم. شاید گفته
شود عصری که در
عرض پنجاه سال،
هفتاد میلیون
موجود انسانی را
ریشه کن می کند،
به بردگی می کشد
و یا می کُشد،
باید بی درنگ
محکوم شود، اما
گناه این عصر هم
باید فهمیده
شود."
برخی از فضلای
اهل ادب و فلسفه،
با این قضیه که
آیا طرح این سوال
ها از جانب کامو،
پایه گذاری نوع
جدیدی از فلسفه
است یا اینکه در
امتداد کتاب
افسانه ی سیزیف
نوشته شده، مخالف
هستند. مسئله با
شرح جزئیاتی که
کامو در صفحات
نخستین کتاب
انسان طاغی به آن
می پردازد، حل
نمی شود. شرحیاتی
درباره ی مواجه
شدن با پوچی، که
از مثال های به
سبک سیزیف گرفته
تا کشتارهای جمعی
در اواسط دهه سوم
از قرن بیستم را
در برمی گیرد.
کامو می گوید:
"عصر انکار" و
سپس به بحث
درباره خودکشی می
پردازد و پس از
آن نیز می گوید:
"در عصر
ایدئولوژی ها،
باید تصمیم خود
درباره آدم کشی
را بگیریم". آیا
این "عصر" که
کامو از آن نام
می برد، به فاصله
ی ده سال که از
نوشتن کتاب
افسانه سیزیف تا
نوشتن انسان طاغی
می گذرد، تغییر
کرده یا اینکه
اندیشه های کامو
دست خوش تغییرات
شده است؟ او شاید
به درستی گفته
باشد ازآنجاییکه
آدم کشی بنیاد
های تعقلی دارد
ما "باید به
پرسشی که خود و
رنج سده ی ما در
برابرمان می نهد،
پاسخ روشنی
بدهیم" اما در
این تغییر رویه،
از خودکشی تا آدم
کشی، بسیار واضح
و مبرهن است که
کامو، ذره بین
خود را از انسان،
به متعلقات جامعه
تغییر داده است.
کامو، در اواسط
دهه 1930 ، با
عضویت در حزب
کمونیست فرانسوی
(شاخه ی الجزایر)
، به یک فعال
سیاسی تبدیل شده
بود. او معتقد
است که با عضویتش
در گروه مقاومت
فرانسه و در طول
اشغال این کشور
توسط آلمان نازی،
مرحله ی جدیدی از
عقلانیت در زندگی
او آغاز شده است.
کامو این مرحله
را با هنرمندی
تمام، در رمانی
به نام "طاعون"،
توسط قرار دادن
کنش های دسته
جمعی در مقابل
تهدیدات شیطانی،
شرح می دهد. وی
بعدها درباره این
کتاب می گوید:
"اگر سیرتکاملی
ای بین رمان های
بیگانه و طاعون
وجود داشته باشد،
از مسیر همبستگی
و مشارکت عبور
کرده است." این
بازتاب، در پاسخ
به سوال های
تاریخی و اجتماعی
ای که کامو
درباره ی فلسفه ی
پوچی بیان می
کند، به اوج خود
می رسد. او تلاش
می کند تا منطق
حاکم بر این
سوالات را در
ابتدای کتاب
انسان طاغی بیان
کند.
4.1. طغیان، علیه
انقلاب
اگر محور اصلی
داستان "عیش" را
عدم وجود خدا، و
پوچی غیرقابل
اجتناب را محور
اصلی "افسانه ی
سیزیف" بدانیم،
متوجه می شویم که
کامو، در داستان
"انسان طاغی" با
تاکید بر طغیان،
هر دو محور را با
یکدیگر تلفیق
نموده است.
همانطور که
سارتر، از اندیشه
ی دکارتی به
عنوان پیش فرض
نخستین خود
استفاده کرد،
اقدام به طغیان
نیز به عنوان
نخستین مبنای
تجربه ی انسانی
درنظر گرفته می
شود. در ابتدا
کامو، این مسئله
را مستقیما با
استفاده از
"هستی" و "نیستی"
توضیح می دهد.
اما در نام گذاری
آن و انتخاب کلمه
ی "طغیان" راهی
متفاوت از سارتر
را برمی گزیند که
با استفاده از
اندیشه ی دکارتی،
رساله ی هستی
شناسی
پدیدارشناسانه را
نوشته و ابعاد
وابسته به هستی
شناسی را کاملا
نفی کرده است.
کامو در این
کتاب، دغدغه ی
تجارب انسان
اجتماعی را دارد.
انسان طاغی، شرح
ماوقع قرارگیری
طغیان علیه پوچی
و بیهودگی است که
کامو آن را در
افسانه سیزیف
توصیف کرده و یک
بار دیگر، کامو،
از طغیان علیه
فناپذیری و بی
معنا بودن جهان و
بی نظمی صحبت می
کند. اما انسان
طاغی، با آن گونه
از طغیان آغاز می
شود که افسردگی،
ستم و بندگی را
برنمی تابد و به
بی عدالتی جهان،
معترض است.
در ابتدای این
کتاب، مانند
افسانه ی سیزیف،
فردی طغیان گر و
یاغی وجود دارد.
اما تاکید کامو
عمدتا بر قیام و
طغیان است و
معتقد است که
قیام، می تواند
ارزش هایی مانند
احترام و عزت نفس
و همچنین همبستگی
ایجاد کند. او در
بیانات متناقض
خود می گوید: "من
طغیان میکنم، پس
ما هستیم". اما
این "من" چگونه
به "ما" تبدیل می
شود؟ "ما هستیم"
چگونه از دل "من
طغیان میکنم" بر
می آید؟ چگونه یک
نفر می تواند
پوچی را تجربه
کند، به طغیان
علیه آن برخیزد و
باعث به وجود
آمدن حس بی
عدالتی در دنیا و
همبستگی شود؟
اگرچه عنوان
"انسان طاغی/L’Homme
revolte"،
به انگیزه ی اصلی
یک "فرد" اشاره
دارد، اما در
حقیقت، "ما"،
موضوع اصلی این
کتاب است. به
پاخاستن در برابر
ستم و بی عدالتی،
موجب متوسل شدن
به ارزش های
اجتماعی می شود و
به طور همزمان
نیز حس همبستگی
میان افراد را
تقویت می کند.
در کتاب انسان
طاغی، کامو کمی
فراتر از همیشه
رفته و اندیشه
های خودش را
درباره ی طغیان
ها و شورش های
تاریخی و
متافیزیکی، علیه
مفهوم انقلاب
بیان می کند که
بیشتر مباحث کتاب
را نیز همین
اندیشه ها تشکیل
می دهد. دیدگاه
های فلسفی و
سیاسی کامو در
این کتاب،
مستقیما تحت
تاثیر آزادسازی
فرانسه در سال
1944 است و به
همین علت است که
کامو، مارکسیست و
بالاخص کمونیست
را مجرمانی تلقی
می کند که از
قبول "پوچی" طفره
می روند و می
خواهند در جامعه
تغییرات عظیمی را
ایجاد کنند که
این تغییرات
لاجرم خشونت بار
خواهد بود. و
حالا، کامو در
کتاب انسان طاغی،
این مسئله را به
عنوان نقطه
انحراف در تاریخ
جامعه ی مدرن
معرفی می کند و
اصطلاحاتی را که
قبلا درباره ی
دین و گریز فلسفی
در کتاب افسانه ی
سیزیف بکار برده
بود، دوباره در
اینجا به کار می
برد.
اما روند این
کتاب چگونه است؟
در کتابی که پر
از معانی و
مفاهیم سیاسی
است، کامو نه
تنها هیچ مبحث
روشن و معینی را
ارائه نداده و
چیزی را اثبات
نمی کند، بلکه
مقدار اندکی
تحلیل های
اجتماعی و
مستندات تاریخی
ارائه می دهد.
کتاب انسان طاغی،
بیشتر مانند
رساله ای فلسفی
در چارچوب تاریخی
است که درباره ی
ایده های اساسی و
رفتارهای
متمدنانه بحث می
کند. دیوید
اسپرینتزن
David Sprintzen
معتقد است که این
رفتارهای تقدیر
نشده، به صورت
تلویحی عمل می
کند و با توجه به
شرایط انسان،
ندرتا هوشیار
خواهد شد.
در کتاب انسان
طاغی، کامو احساس
کرده است که
زیرسوال بردن این
گونه رفتارها، در
جهانی که جنایت
در آن به امری
طبیعی بدل شده
است، بسیار ضروری
است. او ایده ها
و دیدگاه های پوچ
گرایانه ی خود را
در سیاست اعمال
می کند و در این
کتاب سعی در
معرفی جامعه ی
مدرنی دارد که از
سویی ، به صورتی
مصیبت بار از
رویارویی و
پذیرفتن پوچی
سرباز می زند و
از سوی دیگر با
آن زندگی می کند.
این کتاب، چشم
اندازی منحصر به
فردی از ساختار
منظم و اصلی
چارچوب ها و پیش
فرض ها، حالات،
توصیفات، فلسفه،
تاریخ و حتی تعصب
را به ما ارائه
می دهد.
4.2. در برابر
کمونیسم
کامو بر این نکته
بسیار پافشاری می
کند که جذابیت ها
و همچنین نکات
منفی کمونیسم، هر
دو ریشه در
انگیزه های سرکش
انسانی دارند،
بدین صورت که
انسان، با پوچی و
بی عدالتی در
جهان مواجه شده،
ولی وجود و پذیرش
آن ها را قبول
نمی کند و در عوض
به دنبال ساختن
جهانی بهتر است.
اینگونه است که
کامو، طغیان را
لاجرم نقطه ی
آغاز به حساب می
آورد و به سیاست
هایی که هدف آن
ها ساختن هرگونه
اتوپیا یا
آرمانشهر است،
انتقاد می کند و
معتقد است حال که
تنها یک بار
زندگی می کنیم،
باید از تمام
لذات این جهان
بهره مند شویم.
او تاریخ ادیان
گذشته، اندیشه
های نهیلیستی و
همچنین جنبش های
ادبی را تشریح
کرده و با
استفاده از
دیدگاه های خودش
درباره ی محدودیت
ها و همبستگی، به
خشونت های سیاسی
به شدت حمله می
کند و دست آخر
نیز همانطور که
سیاست های افراطی
ِمحدودکننده را
شرح می دهد،
درباره ی نقش
متافیزیکی هنر
سخن وری می کند.
کامو به جای
تلاش برای تغییر
جهان، از
"اندازه/measure"
بر مبنای تناسب و
هماهنگی و همچنین
زندگی میان شهوات
انسانی صحبت می
کند. وی این چشم
انداز را به دلیل
منطقه ی
جغرافیایی که در
آن بزرگ شده است
و هم به دلیل
زنده کردن حس
هارمونی و
قدردانی از زندگی
فیزیکی در
خوانندگانش، چشم
انداز "مدیترانه
ای" می نامد.
البته باید دانست
که هیچ پشتوانه
ای اساسی ای در
این نام گذاری
وجود ندارد و نمی
توانست هم وجود
داشته باشد چرا
که همچین چیزی
برای مثال شامل
یونانی ها و رومن
ها نمی شود. کامو
به جای هرگونه
استدلال، نمایی
از هارمونی
مدیترانه ای را
ترسیم می کند و
امیدوار است تا
خوانندگانش به
دیدگاه های او
بگروند.
کامو در کتاب
انسان طاغی به
عنوان یک اثر
سیاسی، اینگونه
بیان می کند که
کمونیسم، بی
رحمانه به جنایت
ختم خواهد شد و
سپس توضیح می دهد
که انقلاب ها،
چگونه از دل ایده
های مشخص بیرون
می آیند. اما وی،
هیچ تحلیل مشخصی
از جنبش ها و
وقایع ارائه
نداده و نیاز ها
و تضادهای یک
انقلاب را بازگو
نمی کند و تنها
چیزی که معرفی می
کند، تلاش برای
رسیدن به عدالت
اجتماعی به عنوان
یک الهام
متافیزیکی برای
قرارگیری "قلمرو
لطف توسط حکومت
عادلانه" است. پس
از مباحث اولیه
درباره طغیان
علیه ستمگری و بی
عدالتی، کامو در
بیشترین و تاریخی
ترین بخش کتاب،
از جایگاه تاریخی
بشریت و همچنین
تلاش انسان
درباره ی سرنگون
کردن خدا صحبت می
کند.
کامو بر این قضیه
پافشاری می کند
که این گونه
رفتارها، در جهت
هواخواهی از
مارکسیسم به وجود
آمده اند. او در
برخی از مقاله
هایی که سال 1946
در روزنامه های
متفاوت نوشته
است، خود را با
بکارگیری عبارت
"دیگر نه قربانی
و نه جلاد"، یک
سوسیالیست و نه
فردی مارکسیست
معرفی می کند و
دو اصل مهم در
مارکسیسم یعنی
انقلاب خشونت بار
و نتیجه گرایی یا
همان جمله ی
معروف "هدف،
وسیله را توجیه
می کند" را به
شدت رد می کند.
وی می نویسد: "در
چشم انداز
مارکسیست ها، مرگ
صدها هزار نفر،
تنها بهای اندکی
برای شادی صدها
میلیون نفر است."
همچنین کامو
معتقد است که
مارکسیست ها بر
این باورند که
تاریخ، ضرورتا یک
راه منطقی را
برای رسیدن به
خرسندی و رضایت
بشریت ، طی می
کند بنابراین
قبول خشونت {برای
رسیدن به این
خرسندی}، امری
طبیعی است.
در کتاب انسان
طاغی، کامو کمی
بیشتر به این
مسائل می پردازد:
مارکسیست در
ابتدا درباره ی
یک تغییر اجتماعی
نیست اما طغیانی
است برای تلاش
جهت پیشبرد تکامل
بشریت. انقلاب
هنگامی به وقوع
می پیوندد که
طغیان به دنبال
انکار محدودیت
های زندگی بشری
بر می آید.
کمونیسم با
استفاده از منطق
غیرقابل اجتناب
نهیلیسم، در جایی
به اوج خود می
رسد که به نوعی
نقطه ی انحراف
مدرن محسوب می
شود و آنجا،
جاییست که بشر
پرستیده می شود و
جهان درصدد یکی
شدن بر می آید.
انقلاب های
امروزی، نکته ای
را فریاد می زنند
که پیشتر در
افسانه ی سیزیف
به آن پرداخته
شده بود :"
تقاضای نظم و
هماهنگی میان بی
نظمی، و یکی شدن
در این زودگذری "
طاغی کسی است که
تبدیل به فردی
انقلابی شده و
دست به جنایت می
زند و سپس به آن
مشروعیت می بخشد.
طبق گفته های
کامو، اعدام لویی
شانزدهم در زمان
انقلاب فرانسه،
گامی قطعی جهت
اثبات عدالت بدون
هیچ گونه محدودیت
بوده است که
البته این مخالف
دیدگاه های مثبت
به زندگی و
همچنین به خود
است و هدف آن در
نهایت، آماده
کردن افراد برای
طغیان است. کامو
می گوید: "تاریخ
ِافتخار اروپایی
ها" که ایده های
اولیه اش توسط
یونانی ها و
همچنین مسیحیت
شکل گرفته است و
سپس شوروشوق عجیب
مردم به پیدایش
مدرنیته. کامو
تمرکز اصلی اش را
روی جنبش ها و
افراد و کارهای
ادبی مانند مارکی
دوساد، رمانتیک
گرایی، شیک پوشی،
برادران
کارمازوف، هگل،
مارکس،
نیچه،سوررئالیسم،
نازی ها و همچنین
بولشویک ها قرار
می دهد. کامو
معتقد است که
شورش و طغیان، با
پیشروی زمان، قوی
تر خواهد شد و
حتی به نهیلیسم
خواهد رسید که در
این نقطه، خدا را
سرنگون و بشر را
جایگزین او خواهد
کرد و قدرت را به
دست خواهد گرفت.
طغیان های
تاریخی، ریشه در
طغیان های
متافیزیکی دارند
و به انقلاب هایی
ختم خواهند شد که
به دنبال حذف
پوچی در جهان با
استفاده از جنایت
به عنوان تنها
ابزار اصلی کنترل
جهان هستند.
کمونیسم، بیان
معاصری از این
بیماری غربی است.
کامو معتقد است
که در قرن بیستم،
جنایت به امری
طبیعی، قابل دفاع
از نظر تئوری و
قابل توجیه به
وسیله دکترین
تبدیل شده است.
او می گوید که
مردم به "جنایات
منطقی" عادت کرده
اند و مرگ های
دسته جمعی
اینگونه قابل
توجیه است. در
حالیکه کامو،
جنایت منطقی را
مسئله اصلی قرن
بیستم می شمارد،
به دنبال ارزیابی
با دقت آن نیز
هست و می خواهد
این نکته را
بیابد که قرن
بیستم، چگونه به
قرنی برای قتل
عام مردم تبدیل
شد.
ممکن است ما از
کامو انتظار
تحلیل و بررسی
گفتارهایش را
داشته باشیم، اما
در انسان طاغی،
تمرکز اصلی چیز
دیگری است. کامو
در این کتاب می
گوید که دلایل
انسانی، دچار بهت
و حیرت شده اند:
"اردوگاه های
برده داری زیر
پرچم آزادی و
کشتارهایی که با
گرایش به انسان
دوستی و ابرمرد
توجیه می شوند"
که دوتای اولی
به کمونیسم و
سومی به نازیسم
اشاره دارد. در
متن کتاب، به
نازیسم اشاره ی
زیادی نشده و
تنها کامو از آن
به عنوان "ترور
غیرمنطقی" نام می
برد که ابدا مورد
علاقه ی کامو
نیست و پس از آن
نیز صحبت های
کامو محدود به یک
مسئله می شود و
با این سوال آغاز
می کند که جنایت،
چگونه می تواند
با نیت قبلی
انجام شده و توسط
فلسفه نیز توجیه
شود؟ کامو معتقد
است که جنایت
عقلانی، نه توسط
کاپیتالیست ها یا
دموکرات ها، و نه
توسط استعمارگران
و امپریالیست ها
و نه حتی توسط
نازی ها اتفاق
افتاده، بلکه این
امر تنها توسط
کمونیست ها به
وقوع پیوسته است.
کامو به هولوکاست
اشاره ای نمی کند
و حتی صدای
اعتراض به آنچه
که در تابستان
1945 در هیروشیما
اتفاق افتاده
نیز، نیست و حتی
درباره چگونگی
اتفاق آن ها نیز
سوال نمی کند و
به عنوان یک
روزنامه نگار،
جزو معدود کسانی
است که به
استعمارگری
فرانسوی ها آن هم
تنها در یک
پاورقی اشاره می
کند. کامو چگونه
می تواند تمرکز
اصلی اش را تنها
بر کمونیسم قرار
دهد آن هم در
حالیکه ویتنام در
حال درگیری با
استعمارگران
فرانسوی است و
درحالیکه وی می
داند اتفاقات
مشابهی برای
الجزیره افتاده
است. به نظر می
رسد که کامو، در
این برهه از زمان
چشم خود را به
روی اتفاقات دیگر
بسته و کمونیسم
را از دیگر
شیاطین قرن بیستم
جدا کرده و تنها
قصد تخریب آن را
دارد. اندیشه های
کامو مطمئنا طی
سال هایی که وی
شروع به نوشتن
کرده است، به یک
بلوغ نسبی درباره
ی طغیان، رسیده
است. اما در این
بین اتفاق دیگری
افتاده: برنامه
های او، تغییر
کرده است. پوچی و
طغیان، محورهای
اصلی کامو در
نوشتن، به ابزاری
برای مخالفت با
کمونیسم به عنوان
دشمنی بزرگ تبدیل
شده است. فلسفه ی
طغیان، بعدها به
ایدئولوژی اصلی
جنگ سرد تبدیل
شد.
از آنجایی که
کتاب انسان طاغی
بیان کننده ی
رفتارها و ویژگی
های انقلاب های
معاصر است، می
توان گفت که جزو
یکی از اثرهای
مهم سیاسی این
دوره محسوب می
شود. در این
کتاب، خوانندگان
با توصیفاتی
مواجه می شوند که
کامو به وسیله
آنها تشریح کرده
است که چگونه
انگیزه های رهایی
خواه انسان، به
امری سازمان
یافته و سپس به
جنایت ها عقلانی
و همچنین طغیان
گر به فردی
انقلابی برای نظم
بخشیدن به یک
جهان پوچ تبدیل
شده است. در این
کتاب کامو زیاد
به دنبال نقد
استالینیسم نیست
و هدف اصلی اش را
کمونیسم و افراد
معتقد به آن قرار
داده است.
کمونیسمی که خودش
در دهه 1930، به
آن گرویده بود!
یکی از این
اهداف، ژان پل
سارتر بود و کامو
در اواخر کتاب
انسان طاغی، قصد
حمله به اندیشه
های سیاسی دوست
سابق خود را
دارد. کامو روی
طرز فکر تاریخی
تمرکز می کند که
بیشتر کتاب نیز
از این طرز فکر
پیروی می کند و
همچنین معتقد است
که
اگزیستانسیالیست،
که توسط سارتر
رهبری شد، قربانی
اندیشه ای شده
است که اعتقاد
دارد طغیان
الزاما به انقلاب
ختم خواهد شد. در
چارچوب اندیشه
های کامو، سارتر
فردی است که
بنیان های فکری
اش مانند شخصیت
داستان افسانه ی
سیزیف، به چالش
کشیده شده و برای
فرار از پوچی، به
مارکسیسم روی
آورده است. این
می تواند کمی
ناعادلانه باشد
زیرا سارتر چندین
سال بعد به
مارکسیسم گروید و
این نکته نشان می
دهد که کامو، به
جای استفاده از
تحلیل های دقیق،
گاها به تعمیم
های ناروا دست می
زند. اما از طرف
دیگر، می توان
گفت که این
گفتارها، نشان
دهنده ی ظرفیت
بالای کامو برای
تحلیل اندیشه های
مخالف در گستره ی
اندیشه های ممکن
و در تعارضی
بنیادین با
فلاسفه است.
متن کتاب انسان
طاغی، سرشار از
کلماتی مانند:
بدین ترتیب،
بنابراین، در
نتیجه، به این
دلیل است که...
(
alors, donc,
ainsi, c’est
pourquoi)
است که بر نتیجه
تاکید می کنند.
این کلمات به
ندرت درباره آنچه
که قبلا اظهار
شده و بیشتر بر
چیزی که قرار است
در آینده اتفاق
بیافتد، بدون هیچ
گونه مدرک و یا
تحلیلی، تاکید
دارند. همچنین
برخی از موضوعات
این متن آراسته
به جملاتی است که
برای ایده های
بزرگ، بسیار با
دقت نوشته شده و
در خواننده این
انتظار ایجاد می
شود که این امر
در تمامی
پاراگراف ها،
صفحات و بخش های
کتاب رعایت شده،
اما این آراسته
نویسی میان یک
موضوع رها می شود
و تا موضوع دیگری
شروع شود، نشانی
از آن نمی بینیم.
خصوصا در سه بخش
پایانی کتاب، این
انتظار می رود که
باید از بخش های
اولیه ی کتاب، یک
نتیجه گیری کلی
را شاهد باشیم،
اما باز هم آغاز
موضوعاتی دیگر و
از شاخه ای به
شاخه دیگر پریدن
را می بینیم. اما
با وجود تمام
نقطه ضعف ها، این
کتاب به عنوان یک
اثر اصیل و به
عنوان اثری که
تلاش می کند تا
انحراف در آزادی
خواهی های جامعه
ی مدرن را
شناسایی کند،
شناخته می شود و
همچنین قدرت
توصیفی کامو را
به ما نشان می
دهد. این کتاب،
هنوز که هنوز است
به دلیل
انتقادهایی که به
تمدن غربی،
پیشرفت و جهان
مدرن دارد،
توانایی جذب
خوانندگان را در
خود حفظ کرده
است.
5. فیلسوفی برای
امروز
کامو در کتاب
انسان طاغی،
گفتارهای پیچیده
و پراکنده ی
فلسفی، تاریخ
اندیشه ها و جنبش
های ادبی، فلسفه
ی سیاسی حتی
زیباشناسانه اس
را مطرح می کند
که پیشتر از آن،
در کتاب عیش و
افسانه ی سیزیف
نیز به تفصیل به
آن ها پرداخته
بود: انسان ذاتا
موجودی ناامید
است، اما برای
رفع محدودیت ها و
ناامیدی هایش به
دنبال راه حلی
مانند دین است و
به این وسیله، نه
تنها به خود
خیانت کرده بلکه
به یک فاجعه
التماس کرده است.
"طاغی، سرسختانه
و به پشتوانه ی
تمایل خویش به
زندگی، و وضوح
مطلق، با دنیایی
محکوم به مرگ و
ناشناختگی مصیبت
بار وضعیت انسانی
روبرو می شود. او
بی آنکه خود
بداند، در جستجوی
یک فلسفه ی
اخلاقی و یا یک
آیین است."
جایگزین ما برای
این مسئله، می
تواند قبول یک
جامعه ی بدون خدا
و یا تبدیل شدن
به فردی طاغی
باشد. فردی که
عملش، مانند
افراد دین باوری
است که به پیروزی
عدالت در آینده
معتقدند و از
زندگی در لحظه
سرباز می زنند.
کامو، در کتاب
عیش نقدی بر دین
دارد که به صورت
خودآگاه، به
تشریح آن می
پردازد و آن را
نقطه ی آغاز،
طرح، نقطه ضعف،
توهم، و فریب
سیاسی در یک جهان
پسامذهبی می
داند. وی تصریح
می کند که چگونه
یک دین یا آیین
سنتی الزامات خود
را از دست داده و
چگونه نسل جوان
تر، با یک نوع حس
خلا رشد می کند و
همه چیز را ممکن
می داند. او
معتقد است از
آنجایی که
سکولاریسم مدرن،
به درستی راه خود
را از دین جدا
نکرده است، به
طرف یک نوع حالت
ذهنی پوچ گرایانه
لغزیده است.
"آنگاه یگانه
قلمروی که قلمرو
لطف را به ستیز
می خواند، باید
پی افکنده شود:
یعنی قلمرو عدالت
و جامعه انسانی
باید بر خرابه
های شهر سقوط
کرده ی لطف ، بنا
گردد. شکستن بت
ها و بنا نهادن
معبدی نوین، هدف
دائمی و متناقض
طغیان است*."
جامعه ی مدرن ما،
نیاز به آفرینش
یک قلمرو/حکومت
دارد و تلاش های
ما برای رسیدن به
رستگاری، راهی
است که به فاجعه
ختم خواهد شد.
این راه ِ یک
طغیان متافیزیکی
است که این را
نمی بیند: "شورش
انسانی در شکل
های والا و
دردمند خویش،
اعتراض پایداری
است به مرگ و
کیفرخواستی علیه
محکومیت همگانی
به مرگ و چیزی جز
این نمی تواند
باشد."
کامو می تواند از
پیش تازان عرصه ی
پست مدرنیسم به
شمار آید. اما
پیروان این عرصه،
هرگز کامو را به
عنوان پیشکسوت
خود نمی پذیرند
چرا که تمرکز
اصلی آثار کامو
بر پوچ گرایی و
طغیان است و
همچنین وی در
آثار خود، میل
زیادی به قضاوت
داشته و کمتر به
تحلیل می پردازد
و کتاب انسان
طاغی او، با آثار
افرادی همچون
آدورنو و
دیالکتیک روشنگری
اثر هورکهایمر
تفاوت دارد. اما
از جهات بسیاری،
این کتاب می
تواند نمونه ی
مناسبی برای
تشریح ذات متناقض
عصر مدرن باشد و
دیدگاه کامو
درباره ی طغیان
را می توان نوعی
پیش بینی برای
آینده ی
پسامارکسیست ها و
پسامدرن گرایان
چپ به شمار آورد.
کامو همواره در
آثار خود، با
دیده ی حقارت به
تمدن غربی،
پیشرفت ها و جهان
مدرن می نگرد،
اما در عمق
اندیشه هایش،
اظهاراتی دوگانه
درباره زندگی در
جهانی بدون خدا
داشته است. "با
سرنگونی تخت،
انسان طاغی در می
یابد که اکنون
وظیفه ی اوست که
آن عدالت، نظم و
وحدت که به خیره،
در وضعیت خود
خواستار بود
بیافریند و از
این راه سقوط خدا
رو توجیه کند. پس
تلاش نومیدانه
برای آفرینش
حکومت انسان حتی
اگر لازم باشد به
بهای گناه، آغاز
می گردد." اما
برای محدود کردن
تلاش کسی در این
زمینه باید او را
از تحقق عدالت،
نظم و وحدت
ناامید کنیم.
کامو معتقد است
که امید و انقلاب
در راستای همان
روح حاکم بر تمدن
غرب است و ریشه
در فرهنگ، اندیشه
و احساسات مردم
دارد.
این مسئله ما را
به یکی از جالب
ترین و عجیب ترین
اندیشه های کامو
می رساند: عزم
جدی کامو در به
نقد کشیدن
رفتارهایی که وی
آن ها را طبیعی و
غیرقابل اجتناب
یافته است. کامو
هرگز به طور
مستقیم به
نویسندگان مکتب
اگزیستانسیالیسم
حمله نمی کند،
اما در مواقع
بسیار زیادی، دست
به تخریب آن ها
از طریق تشریح و
توصیف ناتوانی
هایشان زده و
معتقد است که آن
ها از اصول اولیه
ی خود فاصله
گرفته اند.
همچنین وی در
کتاب انسان طاغی،
صراحتا بیان می
کند که طغیان
متافیزیکی ضرورتا
به ترورهای متعلق
به کمونیسم و
گولاگ ( اردوگاه
های کار و اصلاح)
ختم خواهد شد.
اندیشه های
انعکاسی او در
زمینه های ضد
کمونیستی، باعث
شد تا همدلی
زیادی بین او و
دیگر مخالفان
کمونیست (حتی با
وجود اختلافاتی
دیگری که بین
آنها بود) شکل
گیرد چرا که هر
دو بر چشم انداز
ها و اغواگری های
کمونیسم آگاه
بودند. اگرچه
کامو در اکثر
موارد از استدلال
سیاسی پرهیز می
کند و خود را پشت
دیوارهای برتری
اخلاقی پنهان می
کند، اما در آثار
خود این مسئله را
روشن نموده است
که مخالفت او با
شک گرایان، ازین
جهت است که آن ها
از پذیرفتن مسئله
ی پوچی فرار می
کنند.
این اخلاق گرایی
پیچیده، به وضوح
در رمان کوتاه
کامو به نام
"سقوط"، به چشم
می خورد. کاراکتر
اصلی این رمان
شخصی به نام
کلمانس است که به
عنوان شخصیت
کامویی یا حتی
سارتری می توان
آن را تعریف کرد.
کلمانس فردی است
که خود را با
صفات شیطانی و
همچنین مقصر در
خودکشی یک زن
جوان، می
پندارد.در این
شخصیت، کامو به
دنبال تعریف و
متهم کردن نسلی
است که خود، دشمن
خویش است. زندگی
کلمانس، سرشار از
کارهای خوبی است
که انجام داده
اما وی در حقیقت
فردی دو رو و
ریاکار است که
خود نیز به آن
واقف است.
مونولوگ های او،
بیشتر شامل قضاوت
درباره ی خودش
است و حالتی
اعتراف گونه
دارد. کلمانس در
باری در شهر
آمستردام، که در
حقیقت همان جهنم
خودش است، نشسته
و در حال تعریف
کردن قصه ی زندگی
اش برای
خوانندگان است.
در قصه ای که
کلمانس تعریف می
کند، کامو به
همدلی و از طرف
دیگر به محکوم
کردن او می
پردازد. شخصیت
کلمانس هیولایی
است که در حقیقت
آن روی دیگر
انسان است.
کامو در سال
1957، برنده ی
جایزه نوبل
ادبیات پس از
انتشار کتاب
"سقوط" شد. این
داستان، یک
شاهکار ادبی است
و جنبه هایی از
اندیشه های منحصر
به فرد فلسفی
کامو را ارائه می
دهد. اینکه زندگی
ابدا چیز ساده ای
نیست اما سرشار
از لذات و دوراهی
هاست و حتی بی
پرده ترین حقایق
این زندگی نیز
خود دارای ابهام
و دارای تناقضاتی
است. توصیه ی
کامو این است که
از حل کردن این
تناقضات بپرهیزیم
و با این حقیقت
روبرو شویم که
هرگز نمی توانیم
فشارهایی که باعث
تهدید و تخریب
زندگی ما می شوند
را تخلیه کنیم.
اگر فلسفه ی کامو
را در یک پیام
خلاصه کنیم،
اینست که ما باید
تحمل کردن را
بیاموزیم و به
استقبال ناامیدی
و دو رویی هایی
برویم که بشریت
قادر به فرار از
آن ها نیست.
پایان