افلاطون در رساله
«فایدروس»،
داستانی تعریف
میکند و معتقد
است که نفس انسان
سه جزئی است و به
ارابهای میماند
که دو اسب آن را
میکشند که
ارابهران «عقل»
است که هدایت اسب
سفید «عواطف
مثبت» و اسب سیاه
«عواطف منفی» را
در دست دارد. او
در این رساله،
تأکید میکند که
ممکن است آن اسب
سیاه در میلش به
معشوق از کنترل
عقل خارج شود در
این حالت
ارابهران که
«عقل» باشد باید
چنان دهانه اسب
را بکشد که خون و
کف از دهانش
بیرون بریزد.
واقعیت این است
که این نگاه
تقابلی میان
«عقل» و
«احساسات» بواسطه
رواقیها، در
تاریخ اندیشه
باقی ماند و
بعدها به اندیشه
فیلسوفان ما هم
وارد شده است؛ هر
چند ارسطو به این
نگاه باور نداشته
است.
از این رو، غلبه
این نگرش در
تاریخ فلسفه باعث
شده است تا اغلب،
«نفس» را چند
جزئی بینگاریم؛
به این معنا که
میان «عقل» و
«احساس» پیوندی
قائل نشویم و
همواره به
احساسات با نگاهی
منفی نظر کنیم.
متأسفانه این نوع
نگاه، همچنان در
تاریخ فلسفه باقی
است. بنابراین به
نظر میرسد که بن
«تاریخ» و بن
«تاریخ فلسفه
اخلاق» نسبت به
«جنسیت» بیطرف
نیست و در این
مورد کتابهای
بسیاری نوشته شده
است. و از آنجا
که وجود زن با
عواطف تعریف
میشود، ماهیت
عقل، مذکر دانسته
شده است. البته
در فلسفه غرب،
عقلانیت با تعالی
زنانگی به خود
معنی بخشیده است
و زنانگی نیز با
واقع شدن در این
ساختار به وجود
آمده است.
اما در دوران
مدرن با به وجود
آمدن دو نحله
اخلاقی جدید یعنی
«تکلیفگرایی
کانتی» و
«پیامدگرایی» ما
باز با سه مفهوم
«عقل»، «خود در
برابر دیگری» و
«عمومی در برابر
خصوصی» مواجه
میشویم و گویی
قرار است
اخلاقیات تنها
برای قلمرو عمومی
موضوعیت داشته
باشد و وقتی از
اخلاق حرف
میزنیم چندان به
قلمرو خصوصی ورود
نمیکنیم و
عنایتی به
ارزشهای قلمرو
خصوصی نداریم.
این انتقاد تا
قرن بیستم هم
ادامه مییابد.
حال این پرسش
مطرح میشود که
زنان در فلسفه
اخلاق به دنبال
چه چیزی هستند؟
خانم آنک بایر در
مقاله خود در سال
۱۹۹۰
لیستی از زنانی
که به فلسفه
اخلاق ورود
کردهاند، ارائه
میکند و در ظاهر
به این نتیجه
میرسد که آرای
این زنان هیچ
ارتباطی به هم
ندارد؛ برخی
فمینیست، برخی
روانشناس و برخی
حقوقدان و…
هستند. اما در
ادامه به وجوه
مشترک میان آنها
میرسد و میگوید
وقتی در آرای این
زنان دقیق
میشویم صدای
مشترکی میشنویم
و این صدایی است
که از «عشق» سخن
میگوید، از
چیزهایی که زنان
در زندگی فراهم
کردهاند و دیده
نشده است. بایر
در همین مرحله،
مقاله خود را
جمعبندی میکند
اما الگوی عامی
ارائه میدهد تا
آرای فیلسوفان
جدید نیز در این
چارچوب ادامه
یابد؛ یعنی «در
شمار آوردن
احساسات در قلمرو
اخلاق». اینکه با
اصلاح عواطف و
احساسات میتوان
به لحاظ اخلاقی
فضائل بیشتری را
کسب کرد.
به نظر میرسد که
متفکران زن، مرز
بین عقلانی/
احساسی، بیرونی/
درونی را
میشکنند و
معتقدند که همه
اینها با یک
پیوندی میتوانند
توسعه پیدا کرده
و ادامه یابند و
ادعای بزرگی که
همه آنان مطرح
میکنند این است
که احساسات در
فرآیند دستیابی
به فهم اخلاقی
باید تحسین شود؛
یعنی رشد اخلاقی
احساسات از فضایل
است و همین نگرش
باعث میشود تا
«نظریه اخلاق
فضیلتگرا» نسبت
به نظریه
«تکلیفگرا» و
«پیامدگرا» که به
اصول، کلیات و
عقلانیت بسیار
وابسته بودند، در
میان زنان
طرفداران بیشتری
پیدا کند.
نکته دیگر
«آتونومی» و
«خودآیینی» است.
واقعیت این است
که «انسان
خودآیین» بیشتر
براساس اقتضای
قواعد کلی عقل
عمل میکند و
قرار است که
اراده و
اخلاقیاتش از
غرایز و تجربیاتش
هیچ تأثری
نپذیرفته باشد.
فیلسوفان زن اغلب
این مفهوم
خودآیینی را به
چالش کشیدهاند و
معتقدند که انسان
نمیتواند از
شرایطش جدا شود.
واقعیت این است
که همواره تاریخ
فلسفه خود را در
تعارض با «دیگری»
درک کرده است. در
این میان، خانم
«ویرجینیا هلد»
معتقد است که اگر
به نقش «مادری»
توجه کنیم که از
قضا، تنها مختص
زنان هم نیست، در
خواهیم یافت که
دیگر لازم نیست
خود را در تضاد
با «دیگری»
بشناسیم و این
شناخت را اتفاقاً
باید در ارتباط
با «دیگری»
بهدست آورد.
مادری در فهم
متداول از انسان
عاقل تشکیک ایجاد
میکند و فعالیتی
بسیار استثنایی
است که در هیچ
کدام از قواعد
عقلی نمیگنجد و
سرشار از
فداکاری، تجربه و
تکامل برای هر دو
طرف است.
ما همیشه از
«فرد» در برابر
«جمع» حرف
زدهایم. واقعیت
این است که این
دو قطبی دیدن
«خود» در برابر
«دیگری» بیمعنا
است چراکه ما یک
قلمرو ارزشمند
«دیگری» نیز
داریم که زنان آن
را به طور
ویژهای تجریه
میکنند. این
قلمرو بین «فرد»
و «جمع» است؛
یعنی، «دیگران
خاص»؛ کسانی که
به آنها احساس و
علقه داریم.
سرزمین دیگران
خاص، سرزمینی است
که همه ما در آن
مسئولیت اخلاقی
سنگینتری داریم.
این دیدگاه را
میتوان در آثار
فیلسوفان طرفدار
«اخلاق مراقبتی»
به شکلی برجسته
دید. و اینجا است
که «خودآیینی
عقلانی» جای خود
را به «خودآیینی
اخلاقی» میدهد
که خود را در
ارتباط با دیگران
میفهمد و در
مفاهمه به وجود
میآید.
به زعم آنان،
نباید قلمرو
خصوصی را از
قلمرو عمومی جدا
دید و باید به
فضایی عادلانه در
این قلمرو دست
یافت. قلمرو
خصوصی مهم است و
باید زیر چتر
قانون قرار گیرد.
قلمرو خصوصی را
بهعنوان یک
جزیره دور افتاده
نبینیم و
ارزشهای آن را
بفهمیم. کتاب
«اندیشیدن
مادرانه به سوی
سیاستهای صلح»
بیان میکند که
چگونه «مادری»
میتواند به
الگویی برای
رسیدن به «صلح»
بدل شود. بر این
اساس، میتوان
چنین نتیجهگیری
کرد که زنانگی
حاوی ارزشهایی
است که ظرفیت
فهمیده شدن در
سپهر عمومی را
نیز دارد.
*مکتوب
حاضر، متن ویرایش
و تلخیص شده
روزنامه «ایران»
از سخنرانی دکتر
مریم نصر
اصفهانی، استاد
دانشگاه اصفهان،
است که
۱۶
تیرماه در محل
پژوهشگاه
علومانسانی و
مطالعات فرهنگی
ارائه شد.
|