افغانستان کشوری
است با مساحت
647497 کیلومتر
مربع (1) که
در منطقه جنوب
غرب آسیا واقع
شده و از حیث
توپوگرافی، بخش
شرقی فلات ایران
را تشکیل می دهد.
این کشور از شمال
به کشورهای
ترکمنستان،
ازبکستان و
تاجیکستان، از
غرب به کشور
ایران، از جنوب
به کشور پاکستان
و از شرق به
کشورهای پاکستان،
چین و تاجیکستان
محدود می گردد.
افغانستان از حیث
موقعیت
ژئوپلتیکی، اولا:
دارای موقعیت بری
بوده و از دسترسی
به آب های آزاد
جهان محروم است،
و از این جهت
شدیدا دچار مشکل
می باشد. ثانیا:
در مسیر ارتباط
آسیای میانه به
اقیانوس هند قرار
گرفته است که این
موقعیت ژئوپلتیکی
در دوران جنگ
سرد، افغانستان
را در سیکل رقابت
قدرت های جهانی
(آمریکا و شوروی)
وارد کرده بود و
تجاوز ارتش سرخ
شوروی در سال
1979م و واکنش
های متقابل
آمریکا را به
دنبال داشت. پس
از دوران جنگ
سرد، و در حال
حاضر نیز
افغانستان از سوی
قدرت های منطقه
ای و جهانی فاقد
امکان دسترسی به
آسیای میانه، به
عنوان پل ارتباط
نگریسته می شود
که می تواند راهی
را از اقیانوس
هند به آسیای
میانه بگشاید.
ثالثا: مجاورت
افغانستان با
جمهوری اسلامی
ایران به عنوان
کشوری که با
آمریکا در تضاد
می باشد از دید
آن کشور از دو
جهت دارای اهمیت
ویژه است: اول آن
که می تواند به
عنوان اهرم فشار
علیه جمهوری
اسلامی ایران به
کار گرفته شود،
دوم این که
جلوگیری از حضور
و نفوذ ایران در
افغانستان می
تواند از حضور
جمهوری اسلامی
ایران در آسیای
میانه و کشورهای
فارسی زبان و نیز
اتصال ارضی بین
ایران و چین به
عنوان مخالفین
مشترک آمریکا در
سطح جهانی ممانعت
به عمل آورد.
از حیث توپوگرافی
افغانستان
سرزمینی است که
بخش عمده آن را
ارتفاعات و
کوهستان های
بلند، به ویژه در
بخش جنوبی،
مرکزی، شمالی و
شرقی در بر گرفته
است و بخش شرقی
آن به فلات پامیر
که به بام جهان
شهرت دارد متصل
می گردد. بخش
غربی و جنوب غربی
و حاشیه شمالی آن
را سرزمین های
پست و کم ارتفاع
تشکیل می دهد که
از غرب به
کویرهای داخلی
فلات ایران و از
شمال به دشت ها و
صحاری آسیای
میانه می پیوندد.
وضعیت توپوگرافی
افغانستان بر شکل
گیری موزائیک
اقوام و شکل
ارتباط با
پیرامون و نحوه
همگرایی و
واگرایی ملی
تاثیر گذاشته و
بستر مناسبی را
برای شکل گیری
نوع خاصی از
عملیات نظامی
فراهم آورده که
تجلی آن را در
شکل مبارزه گروه
های مبارز افغانی
در برابر ارتش
سرخ شوروی می
توان یافت.
جمعیت افغانستان
در سال 1995 در
حدود 1/20 میلیون
نفر برآورده شده
است که 20 درصد
آنها در مکان های
شهری و 80 درصد
در مناطق روستایی
و عشایری سکونت
دارند. مردم
افغانستان در
زمره فقیرترین
مردم جهان محسوب
گردیده و شاخص
های جمعیتی و
رفاه اجتماعی در
وضعیت نامطلوبی
قرار دارند. به
عنوان مثال میزان
مرگ و میر جمعیت
22 در هزار، و
میزان دسترسی به
آب آشامیدنی
بهداشتی 21 درصد
می باشد. میزان
مرگ و میر کودکان
154 در هزار و
امید زندگی برای
مردان، 45 سال و
برای زنان 46 سال
برآورد شده است. (2) درآمد
سرانه مردم
افغانستان در
حدود 200 دلار و
میزان باسوادی در
کشور 29 درصد
بوده و یک تخت
بیمارستانی برای
2054 نفر و یک
پزشک برای 6866
نفر قابل تامین
است. (3) این
شاخص ها مؤید
وجود فقر و مصیبت
در بین مردم
افغانستان است.
ساختمان ملت در
افغانستان ترکیبی
است و دارای
موزائیک قومی و
مذهبی خاصی است.
این ترکیب نشان
می دهد که از حیث
قومی، اکثریت را
پشتون ها با نسبت
38 درصد از کل
جمعیت کشور تشکیل
می دهند. در رده
های بعدی به
ترتیب تاجیک ها
با 25 درصد و
هزاره ها با 19
درصد و ازبک ها
با 6 درصد قرار
دارند. سایر
اقوام را بلوچ ها
ترکمن ها و غیره
تشکیل می دهند.
از حیث زبانی 35
درصد جمعیت با
زبان پشتو تکلم
می کنند و 50
درصد شامل تاجیک
ها و هزاره ها به
زبان فارسی دری و
11 درصد نیز به
زبان های ترکی
شامل ازبکی و
ترکمنی صحبت می
نمایند.
از حیث دینی حدود
99 درصد جمعیت
افغانستان را
مسلمانان تشکیل
می دهند که 84
درصد آنان سنی و
15 درصد شیعه
مذهب اند. (4)
الگوی پخش ملت در
پهنه سرزمین،
بیانگر وجود
آرایش فضایی خاص
همراه با تمایز
سرزمینی است، به
طوری که عرصه های
پخش و استقرار
اقوام و مذاهب با
یکدیگر متفاوت
است. پشتون ها که
اکثریت را تشکیل
می دهند در مناطق
جنوب شرق، جنوب،
مرکز و غرب کشور
پراکنده اند و
مکان های
جغرافیایی عمده
ای چون کابل،
جلال آباد و
قندهار را در خود
جای داده اند.
دنباله ناحیه
پشتون (پتان) به
داخل کشور
پاکستان کشیده
شده و ایالت سر
حد (پیشاور) و
بخشی از ایالت
بلوچستان را شامل
می گردد.
تاجیک ها در
مناطق شمال شرقی،
شمال کابل و شمال
غرب کشور پاکنده
اند و شهرهای
بزرگ فیض آباد و
هرات را در بر می
گیرند. دنباله
منطقه تاجیک نشین
به داخل خاک کشور
تاجیکستان کشیده
می شود.
ازبک ها در بخش
مرکزی منطقه شمال
افغانستان
پراکنده اند و در
واقع بخشی از
ناحیه ازبک نشینی
آسیای میانه به
حساب می آیند که
به وسیله دالان
ارتباطی باریکی
با کشور ازبکستان
مرتبط می گردند.
هزاره ها در
منطقه مرکزی
افغانستان و غرب
کابل و قسمتی از
شرق کشور پراکنده
اند و تا حدی
منطقه حایل بین
مناطق پخش سه قوم
پشتون، تاجیک و
ازبک را در بر می
گیرند.
بلوچ ها در منطقه
جنوب غربی
پراکنده بوده که
دامنه آنها به
مناطق بلوچ نشین
ایران و پاکستان
کشیده می شود.
ترکمن ها در
حاشیه شمال غرب و
شمال کشور
استقرار داشته و
دامنه آنها به
خاک کشور
ترکمنستان کشیده
می شود. (5)
موزائیک اقوام در
افغانستان بیانگر
این نکته است که
به جز قوم هزاره
بقیه اقوام بخشی
از ناحیه بزرگ تر
مربوط به خود
هستند که زبانه
های آن به داخل
خاک افغانستان
کشیده شده است و
در مورد قوم
پشتون به نظر می
رسد که پخش
اکثریت آن در
داخل افغانستان
قرار دارد.
موزائیک پخش گروه
های مذهبی
افغانستان کشیده
شده است و در
مورد قوم پشتون
به نظر می رسد که
بخش اکثریت آن در
داخل افغانستان
قرار دارد.
موزائیک پخش گروه
های مذهبی
افغانستان بیانگر
این نکته است که
شیعیان عمدتا در
بخش مرکزی این
کشور پراکنده اند (6)و
الگوی پخش آنها
تا اندازه ای بر
الگوی پخش قوم
هزاره تطبیق می
نماید. در بخش
های شمال شرقی و
جنوبی و جنوب
غربی و تا اندازه
ای غرب کشور اهل
سنت پراکنده اند.
در واقع تا
اندازه ای می
توان گفت که
الگوی پخش شیعیان
عمدتا بر
قلمروهای هزاره
نشین و الگوی پخش
اهل سنت عمدتا بر
قلمروهای پشتون
نشین، تاجیک
نشین، ازبک نشین
و بلوچ نشین
تطبیق می نماید.
هرچند اقلیت های
شیعه در هر یک از
قلمروهای مزبور
مشاهده می شوند.
از نظر تاریخی
افغانستان کنونی
گاهی اوقات پاره
ای از قدرت سیاسی
حاکم بر فلات
ایران محسوب می
شده است ولی در
شرایطی که قدرت
سیاسی داخل فلات
تضعیف می گردیده،
این منطقه به
صورت یک واحد
خودمختار سودای
استقلال داشته
است. حت شرایطی
نیز از محدوده
جغرافیایی
افغانستان کنونی
قدرت های سیاسی
بزرگی پا به عرصه
وجود گذاشته که
به سوی جنوب (شبه
قاره و پنجاب) و
غرب (ایران) به
توسعه طلبی
پرداخته اند; به
عنوان مثال می
توان به قدرت
سلطان محمود
غزنوی در اوایل
قرن یازدهم
میلادی و لشکرکشی
او به شبه قاره
هند اشاره کرد. (7) هم
چنین سلسله های
بعدی که قرن ها
بر شبه قاره و
پنجاب فرمانروایی
کردند عمدتا منشا
افغانی داشتند که
برای نمونه می
توان از سلسله
غوریان، خلجی ها
و سلاطین لودهی
نام برد. (8) پس
از استقرار
امپراتوری بزرگ
تیموریان شبه
قاره در سال
1526م که به
وسیله ظهیرالدین
بابر انجام
پذیرفت، کسی که
توانست این
امپراتوری را
برای مدتی ساقط
نماید «شیرشاه
سوری » بود که
قیافه قهرمان ملی
افغانان را به
خود داده بود و
«همایون شاه
»
را از سلطنت خلع
و مجددا حکومت
افغانان را بر
شبه قاره برقرار
نمود. (9)
افاغنه به رهبری
اشرف افغان، هم
چنین در اواخر
سلطنت صفویه به
سوی غرب گسترش
یافته و این
امپراتوری را در
اصفهان ساقط
نمودند. پس از
حمله نادر به
دهلی و بازگشت او
و پیدایش خلا
قدرت در شبه
قاره، مجددا
حکومت نوع افغانی
به رهبری «احمد
خان ابدالی » در
پنجاب و شبه قاره
برقرار گردید. (10)
در مجموع تاریخ
شبه قاره بیانگر
این نکته است که
این منطقه بارها
به وسیله نیروهای
سیاسی گسترش
یابنده ای که یا
منشا افغانی
داشته و یا با
منشا آسیای میانه
از افغانستان
کنونی گذر کرده
اند به تصرف
درآمده و برای
قرن ها بر آن
حکومت رانده اند.
پس از پیدایش
انگلیسی ها در
شبه قاره و تصرف
سند و پنجاب در
اواسط قرن
نوزدهم، قدرت
گسترش یابندگی
افاغنه از بین
رفت و کشور
افغانستان کنونی
نیز با جدایی از
ایران شکل گرفت
که انگلستان در
این زمینه نقش
مؤثری داشت; و به
نظر می رسد هدف
آنها، ایجاد یک
واحد سیاسی حایل
در مسیر دستیابی
روسیه رو به
گسترش به شبه
قاره بود. دولت
ایران نیز به
دلیل ضعف و
ناتوانی در مقابل
قدرت روزافزون
انگلیسی ها در
منطقه، به ناچار
تن به امضای
قراردادی در سال
1231 ه.ش داد که
به موجب آن
استقلال
افغانستان و
جدایی هرات از
ایران را به
رسمیت می شناخت. (11) بدین
ترتیب دولت ملی
برای سال های بعد
در افغانستان بر
سر کار آمد. ولی
افغانستان به
لحاظ مجاورت با
شوروی سابق مورد
توجه آن کشور
قرار داشت و به
همین دلیل در
اوایل سال
1357ه.ش با انجام
کودتایی میدان
برای حاکمیت
کمونیست ها و
حضور ارتش سرخ در
این کشور فراهم
شد. (12)عدم
تناسب حکومت
کمونیست ها با
فرهنگ مردم
مسلمان
افغانستان، باعث
شکل گیری نهضت
مقاومت اسلامی در
آن گردید و تشکل
های مبارز تحت
عنوان کلی
مجاهدین افغان به
وجود آمدند.
مبارزه جدی و سخت
کوشانه آنها منجر
به عقب نشینی
ارتش سرخ و سقوط
دولت دست نشانده
و به قدرت رسیدن
مجاهدین مسلمان
در افغانستان
گردید. ولی
متاسفانه بروز
اختلافات فرقه ای
بین گروه ها و
سازمان های جهادی
منجر به پیدایش
تراژدی جنگ داخلی
گردید که به بهای
تضعیف قوه ملی
کشور افغانستان و
فقر مضاعف و
درماندگی مردم
مظلوم این کشور
تمام شد و ابعاد
آوارگی این ملت
را در داخل و
خارج از
افغانستان توسعه
داد.
تحلیل بحران
افغانستان
به نظر می رسد
بحران افغانستان
از عوامل
گوناگونی متاثر
می باشد که به دو
گروه کلی تقسیم
می شوند: عوامل
داخلی و عوامل
خارجی. البته
زمانی که آنها با
یکدیگر ترکیب می
شوند شرایط بدتر
می شود.
الف - عوامل
داخلی: این عوامل
عمدتا عبارتند
از: 1- ترکیب
قومی 2- ترکیب
مذهبی 3- ترکیب
زبانی 4- ترکیب و
توزیع فضایی
اقوام و جمعیت 5-
قدرت طلبی رهبران
گروه ها 6- بی
سوادی و کم سوادی
مردم 7- دیدگاه
های سیاسی 8 -
فقر عمومی.
در بین این عوامل
ترکیب قومی و شکل
فضایی و سرزمینی
آن اهمیت خاصی
پیدا نموده است.
چنان که آرایش
سیاسی افغانستان
بیانگر این است
که نیروهای سیاسی
برجسته آن هر یک
از پایگاه قومی و
قلمرو جغرافیایی
خاصی برخوردار
بوده و تجلی
اراده سیاسی آن
به حساب می آیند;
مثلا جمعیت
اسلامی به رهبری
آقای برهان الدین
ربانی خاستگاه
تاجیکی داشته به
طوری که پس از
سقوط کابل به
سرعت به قلمرو
تاجیک نشین شمال
عقب می نشیند. یا
ژنرال دوستم به
عنوان مظهر اراده
سیاسی قوم ازبک،
سال ها در این
قلمرو حاکمیت خود
را تثبیت می
نماید و به دلیل
فاصله جغرافیایی
و دوری از صحنه
رقابت سیاسی کابل
و بخش مرکزی، از
سوی سایر نیروهای
سیاسی کمتر مورد
تعرض قرار می
گیرد.
جناح سیاسی
حکمتیار در گذشته
تکیه گاه خود را
در منطقه پشتون
نشین جستجو می
کرد; منطقه ای که
هم اکنون قلمرو
گروه سیاسی جدید
افغانستان یعنی
طالبان شده است.
طالبان نیز
خاستگاه پشتون
داشته و سرعت
حوزه نفوذ خود را
از قندهار در
قلمرو پشتون نشین
توسعه دادند.
البته طالبان سعی
کرده است با
اتخاذ دیدگاه
سیاسی ویژه مبنی
بر تشکیل حکومت
اسلامی و وانمود
کردن خود به
عنوان منجی
افغانستان، کمتر
به عنصر قومیت
تکیه نماید. ولی
واقعیت این است
که الگوی گسترش
حاکمیت طالبان در
افغانستان بر
الگوی پخش قوم
پشتون بیشتر
انطباق دارد.
گروه های سیاسی
شیعه، به ویژه
حزب وحدت اسلامی
افغانستان، نیز
حوزه نفوذ خود را
بر قلمروهای شیعه
نشین گسترش داده
اند.
از آنجایی که
قلمروهای ازبک،
پشتون و تاجیک
عمدتا دارای
جمعیت اهل سنت
هستند و گروه های
سیاسی مربوط کمتر
توانسته اند به
توافق برسند،
چنین به نظر می
رسد که عنصر
قومیت در صحنه
سیاسی افغانستان
از اهمیت زیادی
برخوردار است و
به نظر نمی رسد
نهضت طالبان نیز
علی رغم در پیش
گرفتن مشی سیاسی
- مذهبی بتواند
به متشکل کردن
اقوام گوناگون
نایل آید مگر این
که عوامل دیگری
در این ماجرا
دخالت داده شوند.
ترکیب زبانی و
فضایی ملت در
افغانستان نیز بر
رفتار سیاسی گروه
ها نسبت به
همدیگر اثر می
گذارد. مثلا
همگرایی تاجیک ها
و هزاره ای ها از
قبل این عنصر
مشترک فرهنگی
قابل تصور است.
ترکیب فضایی و
نحوه استقرار
اقوام در سرزمین
بر همگرایی و کنش
متقابل آنها نسبت
به یکدیگر و نیز
نسبت به دنباله
های برون مرزی که
به آن تعلق قومی
یا فرهنگی دادند
تاثیر زیادی دارد
و حتی رفتار
همسایگان را نسبت
به موقعیت
نیروهای سیاسی
مربوطه متاثر
نموده است.
دیدگاه های سیاسی
مطروحه در صحنه
سیاسی افغانستان
نیز بر بحران
تاثیر می گذارد.
این دیدگاه ها
عمدتا عبارتنداز:
1- دیدگاه مذهبی
که از سوی طالبان
مطرح شده است. 2-
دیدگاه سلطنتی که
از سوی نیروهای
سیاسی سنتی و
گاهی نیز از سوی
محافل بین المللی
و خارجی به عنوان
راهکار حل بحران
مطرح می شود. 3-
دیدگاه ائتلافی
که از سوی گروه
های مبارز سابقه
دار مطرح شده و
می شود و
متاسفانه به دلیل
عوامل نامشخص و
یا احتمالا قدرت
طلبی بعضی از
رهبران تاکنون به
نتیجه نرسیده است.
ب
- عوامل خارجی:
این عوامل
عبارتند از: 1-
همسایگان 2- دولت
های فرا منطقه ای
3- قدرت های
جهانی. 4-
نهادهای بین
المللی.
در بین همسایگان
افغانستان، ایران
و پاکستان
بیشترین ارتباط
را با مسائل
داخلی این کشور
دارند، زیرا
اولا: هر دو با
بخشی از ملت
افغانستان تجانس
فرهنگی دارند و
لذا همبستگی های
فرهنگی، تاریخی،
زبانی، قومی و
مذهبی باعث
بیشترین کنش
متقابل و مسالمت
آمیز بین ملت های
طرفین می شود،
ثانیا: موج
مهاجرت های برون
مرزی افاغنه
بیشترین اصابت را
به ایران و
پاکستان نموده
است. و بخشی از
توان ملی دو کشور
صرف مسائل
آوارگان افغانی
گردیده است و این
آوارگی نیز منجر
به بروز مسائل
اقتصادی،
اجتماعی، فرهنگی
و سیاسی در داخل
ایران و پاکستان
شده است. ثالثا:
از دید امنیت ملی
هر دو کشور ایران
و پاکستان نمی
توانند نسبت به
فرآیندهای سیاسی
داخل افغانستان
بی تفاوت باشند
رابعا: کشورهای
ایران و پاکستان
به دنبال اهدافی
در ارتباط با
منافع ملی خود در
منطقه آسیای
میانه هستند و
لذا نوعی رقابت
محسوس و نامحسوس
را بین این دو
کشور باعث شده
است بدین لحاظ
افغانستان از
موقعیت ژئوپلتیکی
خاصی در این
فرآیند برخوردار
می شود. یکی از
جلوه های رقابت
را می توان در
تلاش دو کشور در
خصوص فعال کردن
موقعیت جغرافیایی
خود برای متصل
نمودن آسیای
میانه به اقیانوس
هند جست و جو
کرد. از دیگر
عوامل خارجی مؤثر
بر بحران
افغانستان دولت
های فرا منطقه ای
هستند. این دولت
ها مشخصا عبارتند
از: هند، عربستان
و چین. هدف اصلی
بازیگری هند در
افغانستان را
باید در وجود
تضاد بین پاکستان
و هند جست و جو
کرد که سعی دارد
فشار را بر رقیب
خود افزایش دهد.
عربستان سعودی به
عنوان بازیگر
فرامنطقه ای از
طریق عوامل خود
در افغانستان سعی
دارد اولا: از آن
برای توسعه حوزه
نفوذ فرهنگی خود
در آسیای میانه
بهره برداری کند
ثانیا: حوزه نفوذ
فرهنگی رقیب
منطقه ای خود
(جمهوری اسلامی
ایران) را در
افغانستان و
آسیای میانه
محدود نماید
ثالثا: به ایفای
نقش کارگزاری
آمریکا در منطقه
بپردازد. در مورد
چین به نظر می
رسد این کشور
همانند دیگران
نقش فعالی ندارد
ولی نمی تواند
خود را نسبت به
مسائل افغانستان
بی تفاوت
نگهدارد، زیرا
فعال شدن رقبای
چین نظیر آمریکا،
روسیه و هند در
منطقه از نظر
امنیت ملی بر
حساسیت این کشور
می افزاید.
عامل دیگر در
بحران افغانستان
نقش نهادهای بین
المللی است که یا
به صورت ضعیف و
یا جانبدارانه
ایفا می شود;
مثلا سازمان ملل
و شورای امنیت
برای کاهش بحران
و درگیری در
افغانستان و
ایجاد چتر حفاظتی
و خدماتی برای
ملت مظلوم و
محروم این کشور
حاضر به سرمایه
گذاری جدی نیستند
و بیشتر در حد یک
رایزنی سیاسی
فعالیت می
نمایند. از سویی
بر طبق بعضی
گزارش های تایید
نشده، تحلیل های
نمایندگی سازمان
ملل در امور
افغانستان در شکل
گیری جنبش طالبان
که کشور را وارد
مرحله جدیدی از
بحران نموده است
تاثیر داشته است
که برای نمونه به
نظریه «وارد کردن
نیروی سیاسی جدید
و فراگیر در صحنه
سیاسی افغانستان
» می توان اشاره
کرد. گفته می شود
که وقتی طالبان
چهار آسیاب را
فتح کرد آقای
«جارلس سنتوس »
مشاور سیاسی آقای
«محمود مستیری »
نماینده سازمان
ملل در امور
افغانستان، اظهار
داشت: «شکست حکمت
یار در برقراری
امنیت در
افغانستان نقش
عمده ای را ایفا
خواهد کرد و ما
در تلاش های خود
برای امنیت،
سازمان طالبان را
نیز شرکت خواهیم
داد.» هم چنین
عقیده بر این است
که طرح طالبان از
دو سال قبل در
قندهار با نظارت
سفیر انگلیس در
پاکستان پی ریزی
شده است. (13) از
دیگر نهادهای بین
المللی ذیربط در
امور افغانستان،
سازمان کنفرانس
اسلامی و سازمان
اکو است. که
سازمان کنفرانس
اسلامی به علت
ضعف و ناتوانی
نتوانسته است
مساله افغانستان
را به عنوان یک
مساله مهم در
دستور کار خود
قرار داده و برای
حل و فصل آن
اقدامی انجام
دهد. سازمان اکو
نیز به دلیل نوپا
بودن و هم چنین
پرهیز بی جهت از
پرداختن به مسائل
سیاسی و امنیتی
نتوانسته است
بحران افغانستان
را در دستور کار
خود قرار دهد و
برای آن چاره
اندیشی کند.
چهارمین عامل
خارجی مؤثر در
بحران افغانستان،
قدرت های جهانی
هستند. این قدرت
ها که در گذشته و
حال در مورد
افغانستان مداخله
نموده و می
نمایند تاکید بر
نقش موقعیت
جغرافیایی و
ژئوپلتیکی
افغانستان داشته
و دارند.
اعتبار ژئوپلتیکی
افغانستان ریشه
در موقعیت
جغرافیایی آن بین
آسیای میانه و
اقیانوس هند و
شبه قاره دارد.
در اواسط و اواخر
قرن نوزدهم رقابت
بین انگلیس و
روسیه در این
رابطه به وجود
آمد و انگلیس سعی
داشت از طریق
ایجاد منطقه حائل
در افغانستان، از
پیشروی روسیه در
حال گسترش به سوی
شبه قاره هند و
اقیانوس هند
جلوگیری نماید.
پس از خروج
انگلیس از منطقه
و جایگزینی
آمریکا به ویژه
در دوران جنگ
سرد، شوروی
افغانستان را جزو
فضای ژئو
استراتژیک خود
محسوب می نمود(14) و
بر عکس آمریکا آن
را جزو کمربند سد
نفوذ شوروی به
سوی جنوب و قلمرو
استراتژی دریایی
تلقی می کرد. بر
اساس همین فرضیات
بود که شوروی در
افغانستان و
آمریکا در
پاکستان و ایران
فعال شدند.
نهایتا شوروی در
سال 1978م با
انجام کودتا در
افغانستان دولت
دست نشانده ای بر
سر کار آورد و
متعاقبا آن را
اشغال نظامی نمود
و فرآیند پیدایش
و توسعه و
استمرار بحران را
در این کشور فقیر
پایه ریزی نمود
که هم چنان در
آتش آن می سوزد.
آمریکا نیز
پاکستان را به
زیر چتر حمایتی
خود کشید و باب
کمک ها و مساعدت
ها را برای شکل
دادن به نیروی
مقاومت و سد سازی
در برابر شوروی
گشود.
در حال حاضر نیز
موقعیت جغرافیایی
افغانستان هم
چنان منشا رقابت
و مداخله قدرت
های جهانی در آن
است، زیرا آسیای
میانه دچار خلا
ژئوپلتیکی است و
قدرت های جهانی و
منطقه ای در جست
و جوی نقشی تازه
در آن هستند. در
سطح جهانی،
آمریکا، انگلیس،
روسیه و چین در
این رابطه
فعالند. آمریکا و
انگلیس به
افغانستان به
عنوان گذرگاه دست
یابی و حضور در
آسیای میانه نگاه
می کنند و از
سویی دیگر آن را
در جوار جمهوری
اسلامی ایران می
یابند که می
توانند از آن به
عنوان اهرم فشار
علیه کشور اسلامی
و انقلابی ایران
استفاده کنند لذا
ضمن بازیگری
مستقیم در مسائل
افغانستان عوامل
منطقه ای خود را
نیز وارد کار
نموده اند. روسیه
و چین نیز از نظر
امنیت ملی خود
نگران حضور قدرت
های جهانی رقیب،
به ویژه آمریکا و
انگلیس، در فضای
ژئو استراتژیک
مرزهای جنوبی
روسیه و غربی چین
می باشند از این
رو نسبت به
تحولات افغانستان
بی طرف نبوده و
از بروز پدیده
های سیاسی در
افغانستان که
منجر به گشودن
راه نفوذ آمریکا
در آسیای میانه
بشود نگران بوده
و واکنش نشان می
دهند. چنان که
اخیرا رهبران
کشورهای مشترک
المنافع از
پیشروی طالبان به
سوی شمال ابراز
نگرانی نمودند.
چشم انداز آینده
بحرانی افغانستان
متاسفانه شرایط
درونی و بیرونی
دخیل در بحران،
آن چنان پیچیده
شده که امید کمی
به حل و فصل
مسالمت آمیز و
آشتی جویانه آن
وجود دارد; اگرچه
هنوز چشمه های
امید از بین
نرفته است، و
بدبختانه آن که
در این میان می
سوزد و می بازد
مردم محروم و
مظلوم و مستاصل
افغانستان است که
وظیفه ای سنگین
را بر دوش بشریت
قرار می دهد.
برای آینده بحران
افغانستان فرضیه
های مختلفی به
شرح زیر متصور
است:
1-
تشکیل دولت آشتی
ملی مرکب از تمام
گروه های درگیر
(کوچک و برزگ):
شرط اصلی برای
تحقق این فرضیه
هماهنگی و همسویی
جدی جامعه بین
الملل، همسایگان
و رهبران جناح
های درگیر در
افغانستان است.
برای شکل گیری
این امر تشکیل
کنفرانس مشترکی
با حضور کلیه
نیروهای یاد شده
دخیل در بحران،
به پیشگامی
سازمان ملل یا
سازمان کنفرانس
اسلامی و یا
سازمان اکو ضرورت
دارد.
2-
تداوم بحران و
توسعه کشمکش ها و
شکل گیری نظام
های خود مختار
منطقه ای: این
فرضیه در سایه
تداوم بحران قابل
تحقق است که هر
یک از جناح ها و
نیروهای سیاسی
درگیر چه به صورت
انفرادی و چه به
صورت ائتلافی با
تکیه بر قلمروهای
قومی و فرهنگی
مربوطه، رزم خود
را ادامه داده و
در قلمرو حاکمیت
خود به تدریج
زمین گیر و تثبیت
شده و تدریجا
نهادهای سیاسی،
اجتماعی و اداری
محلی - منطقه ای
را در قلمرو خود
شکل دهد تا
نهایتا به سیستم
های منطقه ای خود
گردان و تجزیه
سرزمینی بینجامد.
این فرضیه خطر
تجزیه کشور و حذف
آن از نقشه سیاسی
جهان و شکل گیری
واحدهای سیاسی
جدید را به دنبال
خواهد داشت.
3-
تشکیل دولت
فدرال: این فرضیه
بر توزیع فضایی
قدرت همراه با
حفظ موجودیت کشور
و انسجام ملی
تاکید دارد و به
نظر می رسد در
صورت عدم تحقق
فرضیه اول امکان
عملی و اجرایی
بیشتری را دارد.
4-
تجزیه کشور و
ترکیبات جدید:
این فرضیه بر
پایه این واقعیت
قرار دارد که
اجزای تشکیل
دهنده ملت
افغانستان، دارای
دامنه های گسترده
تری در خارج از
مرزها می باشند،
بنابراین در صورت
تداوم بحران و
تفکیک فضایی
نیروهای سیاسی،
این امکان وجود
دارد که اجزایی
که دارای کشور
مستقل در جوار
خود هستند پس از
تجزیه به آنها یا
به یکدیگر ملحق
شوند. چنین فرضیه
ای در مورد اقلیت
تاجیک شمال و
کشور تاجیکستان،
اقلیت ترکمن و
کشور ترکمنستان،
اقلیت ازبک و
کشور ازبکستان،
اقلیت تاجیک و
هزاره غرب و مرکز
افغانستان و کشور
ایران، اقلیت
پشتون و کشور
پاکستان، یا شکل
گیری واحد سیاسی
جدید پشتونستان
متصور است. بعضی
تحلیل گران نیز
چنین پیش بینی ای
در خصوص پایان
بحران افغانستان
انجام داده اند.
در خاتمه به نظر
می رسد فرضیه اول
یعنی تشکیل دولت
آشتی ملی از
اولویت برخوردار
است و در صورت
عدم تحقق آن،
تعقیب فرضیه سوم
یعنی تشکیل دولت
فدرال به صلاح می
باشد و لذا جامعه
بین المللی و
همسایگان
افغانستان و گروه
های درگیر باید
چاره ای بیندیشند
و تفاهم کنند تا
قبل از این که،
وخیم تر شدن
بحران به نابودی
افغانستان و
گسترش امواج
بحران به خارج از
مرزهای آن
بینجامد نسبت به
حل آن اقدام
کنند، زیرا تداوم
بحران، خطر تحقق
فرضیه های 2و 4 و
تجزیه سرزمینی و
انتشار بحران در
منطقه را به
دنبال خواهد داشت
که از قبل آن،
موازنه منطقه ای
به هم خواهد خورد
و به عنوان نقطه
آغاز، کشمکش ها و
رقابت های بین
کشوری را در
منطقه آسیای
میانه و آسیای
جنوب غربی و
جنوبی توسعه
خواهد داد.
پی نوشت ها:
1)
اطلس کامل
گیتاشناسی،
سازمان جغرافیایی
و کارتوگرافی
گیتاشناسی (چاپ
ششم، تهران،
1374) ص 12.
2) The State of
WorldPopulation,
1995,UNFPA,P.64.WorldPopulation
Data
Sheet1995,prb.
3) ,6991 canamlA
dlrow
ehTNewjersey,
P.737.
4) I bid, p.737
5)
شالیان، ژرار -
پیرراژو، ژان،
اطلس استراتژیک
جهان، ترجمه دکتر
ابراهیم جعفری
(تهران، انتشارات
اطلاعات، 1366) ص
134.
6)
لاکست، ایو;
مسائل ژئوپلتیک،
ترجمه دکتر عباس
آگاهی (تهران،
دفتر نشر فرهنگ
اسلامی، 1368) ص
68.
7)
مجموعه مقالات
پیرامون
افغانستان، مرکز
تحقیقات
افغانستان
(تهران، 1370) ص
144.
8) ycatS
,natsikaPInternational,
London,
1977,P.90.
9)
آفتاب اصغر،
تاریخ نویسی
فارسی در هند و
پاکستان، خانه
فرهنگ جمهوری
اسلامی ایران
(لاهور، 1364) ص
330.
10)
مجموعه مقالات
پیرامون
افغانستان، همان،
ص 145.
11)
تاریخ معاصر
ایران، وزارت
آموزش و پرورش
(تهران، 1365) ص
42.
12)
مجموعه مقالات
پیرامون
افغانستان، همان،
ص 176.
قسمت دوم
تحلیل بحران
افغانستان
به نظر می رسد
بحران افغانستان
از عوامل
گوناگونی متاثر
می باشد که به دو
گروه کلی تقسیم
می شوند: عوامل
داخلی و عوامل
خارجی. البته
زمانی که آنها با
یکدیگر ترکیب می
شوند شرایط بدتر
می شود.
الف - عوامل
داخلی: این عوامل
عمدتا عبارتند
از: 1- ترکیب
قومی 2- ترکیب
مذهبی 3- ترکیب
زبانی 4- ترکیب و
توزیع فضایی
اقوام و جمعیت 5-
قدرت طلبی رهبران
گروه ها 6- بی
سوادی و کم سوادی
مردم 7- دیدگاه
های سیاسی 8 -
فقر عمومی.
در بین این عوامل
ترکیب قومی و شکل
فضایی و سرزمینی
آن اهمیت خاصی
پیدا نموده است.
چنان که آرایش
سیاسی افغانستان
بیانگر این است
که نیروهای سیاسی
برجسته آن هر یک
از پایگاه قومی و
قلمرو جغرافیایی
خاصی برخوردار
بوده و تجلی
اراده سیاسی آن
به حساب می آیند;
مثلا جمعیت
اسلامی به رهبری
آقای برهان الدین
ربانی خاستگاه
تاجیکی داشته به
طوری که پس از
سقوط کابل به
سرعت به قلمرو
تاجیک نشین شمال
عقب می نشیند. یا
ژنرال دوستم به
عنوان مظهر اراده
سیاسی قوم ازبک،
سال ها در این
قلمرو حاکمیت خود
را تثبیت می
نماید و به دلیل
فاصله جغرافیایی
و دوری از صحنه
رقابت سیاسی کابل
و بخش مرکزی، از
سوی سایر نیروهای
سیاسی کمتر مورد
تعرض قرار می
گیرد.
جناح سیاسی
حکمتیار در گذشته
تکیه گاه خود را
در منطقه پشتون
نشین جستجو می
کرد; منطقه ای که
هم اکنون قلمرو
گروه سیاسی جدید
افغانستان یعنی
طالبان شده است.
طالبان نیز
خاستگاه پشتون
داشته و سرعت
حوزه نفوذ خود را
از قندهار در
قلمرو پشتون نشین
توسعه دادند.
البته طالبان سعی
کرده است با
اتخاذ دیدگاه
سیاسی ویژه مبنی
بر تشکیل حکومت
اسلامی و وانمود
کردن خود به
عنوان منجی
افغانستان، کمتر
به عنصر قومیت
تکیه نماید. ولی
واقعیت این است
که الگوی گسترش
حاکمیت طالبان در
افغانستان بر
الگوی پخش قوم
پشتون بیشتر
انطباق دارد.
گروه های سیاسی
شیعه، به ویژه
حزب وحدت اسلامی
افغانستان، نیز
حوزه نفوذ خود را
بر قلمروهای شیعه
نشین گسترش داده
اند.
از آنجایی که
قلمروهای ازبک،
پشتون و تاجیک
عمدتا دارای
جمعیت اهل سنت
هستند و گروه های
سیاسی مربوط کمتر
توانسته اند به
توافق برسند،
چنین به نظر می
رسد که عنصر
قومیت در صحنه
سیاسی افغانستان
از اهمیت زیادی
برخوردار است و
به نظر نمی رسد
نهضت طالبان نیز
علی رغم در پیش
گرفتن مشی سیاسی
- مذهبی بتواند
به متشکل کردن
اقوام گوناگون
نایل آید مگر این
که عوامل دیگری
در این ماجرا
دخالت داده شوند.
ترکیب زبانی و
فضایی ملت در
افغانستان نیز بر
رفتار سیاسی گروه
ها نسبت به
همدیگر اثر می
گذارد. مثلا
همگرایی تاجیک ها
و هزاره ای ها از
قبل این عنصر
مشترک فرهنگی
قابل تصور است.
ترکیب فضایی و
نحوه استقرار
اقوام در سرزمین
بر همگرایی و کنش
متقابل آنها نسبت
به یکدیگر و نیز
نسبت به دنباله
های برون مرزی که
به آن تعلق قومی
یا فرهنگی دادند
تاثیر زیادی دارد
و حتی رفتار
همسایگان را نسبت
به موقعیت
نیروهای سیاسی
مربوطه متاثر
نموده است.
دیدگاه های سیاسی
مطروحه در صحنه
سیاسی افغانستان
نیز بر بحران
تاثیر می گذارد.
این دیدگاه ها
عمدتا عبارتنداز:
1- دیدگاه مذهبی
که از سوی طالبان
مطرح شده است. 2-
دیدگاه سلطنتی که
از سوی نیروهای
سیاسی سنتی و
گاهی نیز از سوی
محافل بین المللی
و خارجی به عنوان
راهکار حل بحران
مطرح می شود. 3-
دیدگاه ائتلافی
که از سوی گروه
های مبارز سابقه
دار مطرح شده و
می شود و
متاسفانه به دلیل
عوامل نامشخص و
یا احتمالا قدرت
طلبی بعضی از
رهبران تاکنون به
نتیجه نرسیده است.
ب
- عوامل خارجی:
این عوامل
عبارتند از: 1-
همسایگان 2- دولت
های فرا منطقه ای
3- قدرت های
جهانی. 4-
نهادهای بین
المللی.
در بین همسایگان
افغانستان، ایران
و پاکستان
بیشترین ارتباط
را با مسائل
داخلی این کشور
دارند، زیرا
اولا: هر دو با
بخشی از ملت
افغانستان تجانس
فرهنگی دارند و
لذا همبستگی های
فرهنگی، تاریخی،
زبانی، قومی و
مذهبی باعث
بیشترین کنش
متقابل و مسالمت
آمیز بین ملت های
طرفین می شود،
ثانیا: موج
مهاجرت های برون
مرزی افاغنه
بیشترین اصابت را
به ایران و
پاکستان نموده
است. و بخشی از
توان ملی دو کشور
صرف مسائل
آوارگان افغانی
گردیده است و این
آوارگی نیز منجر
به بروز مسائل
اقتصادی،
اجتماعی، فرهنگی
و سیاسی در داخل
ایران و پاکستان
شده است. ثالثا:
از دید امنیت ملی
هر دو کشور ایران
و پاکستان نمی
توانند نسبت به
فرآیندهای سیاسی
داخل افغانستان
بی تفاوت باشند
رابعا: کشورهای
ایران و پاکستان
به دنبال اهدافی
در ارتباط با
منافع ملی خود در
منطقه آسیای
میانه هستند و
لذا نوعی رقابت
محسوس و نامحسوس
را بین این دو
کشور باعث شده
است بدین لحاظ
افغانستان از
موقعیت ژئوپلتیکی
خاصی در این
فرآیند برخوردار
می شود. یکی از
جلوه های رقابت
را می توان در
تلاش دو کشور در
خصوص فعال کردن
موقعیت جغرافیایی
خود برای متصل
نمودن آسیای
میانه به اقیانوس
هند جست و جو
کرد. از دیگر
عوامل خارجی مؤثر
بر بحران
افغانستان دولت
های فرا منطقه ای
هستند. این دولت
ها مشخصا عبارتند
از: هند، عربستان
و چین. هدف اصلی
بازیگری هند در
افغانستان را
باید در وجود
تضاد بین پاکستان
و هند جست و جو
کرد که سعی دارد
فشار را بر رقیب
خود افزایش دهد.
عربستان سعودی به
عنوان بازیگر
فرامنطقه ای از
طریق عوامل خود
در افغانستان سعی
دارد اولا: از آن
برای توسعه حوزه
نفوذ فرهنگی خود
در آسیای میانه
بهره برداری کند
ثانیا: حوزه نفوذ
فرهنگی رقیب
منطقه ای خود
(جمهوری اسلامی
ایران) را در
افغانستان و
آسیای میانه
محدود نماید
ثالثا: به ایفای
نقش کارگزاری
آمریکا در منطقه
بپردازد. در مورد
چین به نظر می
رسد این کشور
همانند دیگران
نقش فعالی ندارد
ولی نمی تواند
خود را نسبت به
مسائل افغانستان
بی تفاوت
نگهدارد، زیرا
فعال شدن رقبای
چین نظیر آمریکا،
روسیه و هند در
منطقه از نظر
امنیت ملی بر
حساسیت این کشور
می افزاید.
عامل دیگر در
بحران افغانستان
نقش نهادهای بین
المللی است که یا
به صورت ضعیف و
یا جانبدارانه
ایفا می شود;
مثلا سازمان ملل
و شورای امنیت
برای کاهش بحران
و درگیری در
افغانستان و
ایجاد چتر حفاظتی
و خدماتی برای
ملت مظلوم و
محروم این کشور
حاضر به سرمایه
گذاری جدی نیستند
و بیشتر در حد یک
رایزنی سیاسی
فعالیت می
نمایند. از سویی
بر طبق بعضی
گزارش های تایید
نشده، تحلیل های
نمایندگی سازمان
ملل در امور
افغانستان در شکل
گیری جنبش طالبان
که کشور را وارد
مرحله جدیدی از
بحران نموده است
تاثیر داشته است
که برای نمونه به
نظریه «وارد کردن
نیروی سیاسی جدید
و فراگیر در صحنه
سیاسی افغانستان
» می توان اشاره
کرد. گفته می شود
که وقتی طالبان
چهار آسیاب را
فتح کرد آقای
«جارلس سنتوس »
مشاور سیاسی آقای
«محمود مستیری »
نماینده سازمان
ملل در امور
افغانستان، اظهار
داشت: «شکست حکمت
یار در برقراری
امنیت در
افغانستان نقش
عمده ای را ایفا
خواهد کرد و ما
در تلاش های خود
برای امنیت،
سازمان طالبان را
نیز شرکت خواهیم
داد.» هم چنین
عقیده بر این است
که طرح طالبان از
دو سال قبل در
قندهار با نظارت
سفیر انگلیس در
پاکستان پی ریزی
شده است. (1) از
دیگر نهادهای بین
المللی ذیربط در
امور افغانستان،
سازمان کنفرانس
اسلامی و سازمان
اکو است. که
سازمان کنفرانس
اسلامی به علت
ضعف و ناتوانی
نتوانسته است
مساله افغانستان
را به عنوان یک
مساله مهم در
دستور کار خود
قرار داده و برای
حل و فصل آن
اقدامی انجام
دهد. سازمان اکو
نیز به دلیل نوپا
بودن و هم چنین
پرهیز بی جهت از
پرداختن به مسائل
سیاسی و امنیتی
نتوانسته است
بحران افغانستان
را در دستور کار
خود قرار دهد و
برای آن چاره
اندیشی کند.
چهارمین عامل
خارجی مؤثر در
بحران افغانستان،
قدرت های جهانی
هستند. این قدرت
ها که در گذشته و
حال در مورد
افغانستان مداخله
نموده و می
نمایند تاکید بر
نقش موقعیت
جغرافیایی و
ژئوپلتیکی
افغانستان داشته
و دارند.
اعتبار ژئوپلتیکی
افغانستان ریشه
در موقعیت
جغرافیایی آن بین
آسیای میانه و
اقیانوس هند و
شبه قاره دارد.
در اواسط و اواخر
قرن نوزدهم رقابت
بین انگلیس و
روسیه در این
رابطه به وجود
آمد و انگلیس سعی
داشت از طریق
ایجاد منطقه حائل
در افغانستان، از
پیشروی روسیه در
حال گسترش به سوی
شبه قاره هند و
اقیانوس هند
جلوگیری نماید.
پس از خروج
انگلیس از منطقه
و جایگزینی
آمریکا به ویژه
در دوران جنگ
سرد، شوروی
افغانستان را جزو
فضای ژئو
استراتژیک خود
محسوب می نمود(2) و
بر عکس آمریکا آن
را جزو کمربند سد
نفوذ شوروی به
سوی جنوب و قلمرو
استراتژی دریایی
تلقی می کرد. بر
اساس همین فرضیات
بود که شوروی در
افغانستان و
آمریکا در
پاکستان و ایران
فعال شدند.
نهایتا شوروی در
سال 1978م با
انجام کودتا در
افغانستان دولت
دست نشانده ای بر
سر کار آورد و
متعاقبا آن را
اشغال نظامی نمود
و فرآیند پیدایش
و توسعه و
استمرار بحران را
در این کشور فقیر
پایه ریزی نمود
که هم چنان در
آتش آن می سوزد.
آمریکا نیز
پاکستان را به
زیر چتر حمایتی
خود کشید و باب
کمک ها و مساعدت
ها را برای شکل
دادن به نیروی
مقاومت و سد سازی
در برابر شوروی
گشود.
در حال حاضر نیز
موقعیت جغرافیایی
افغانستان هم
چنان منشا رقابت
و مداخله قدرت
های جهانی در آن
است، زیرا آسیای
میانه دچار خلا
ژئوپلتیکی است و
قدرت های جهانی و
منطقه ای در جست
و جوی نقشی تازه
در آن هستند. در
سطح جهانی،
آمریکا، انگلیس،
روسیه و چین در
این رابطه
فعالند. آمریکا و
انگلیس به
افغانستان به
عنوان گذرگاه دست
یابی و حضور در
آسیای میانه نگاه
می کنند و از
سویی دیگر آن را
در جوار جمهوری
اسلامی ایران می
یابند که می
توانند از آن به
عنوان اهرم فشار
علیه کشور اسلامی
و انقلابی ایران
استفاده کنند لذا
ضمن بازیگری
مستقیم در مسائل
افغانستان عوامل
منطقه ای خود را
نیز وارد کار
نموده اند. روسیه
و چین نیز از نظر
امنیت ملی خود
نگران حضور قدرت
های جهانی رقیب،
به ویژه آمریکا و
انگلیس، در فضای
ژئو استراتژیک
مرزهای جنوبی
روسیه و غربی چین
می باشند از این
رو نسبت به
تحولات افغانستان
بی طرف نبوده و
از بروز پدیده
های سیاسی در
افغانستان که
منجر به گشودن
راه نفوذ آمریکا
در آسیای میانه
بشود نگران بوده
و واکنش نشان می
دهند. چنان که
اخیرا رهبران
کشورهای مشترک
المنافع از
پیشروی طالبان به
سوی شمال ابراز
نگرانی نمودند.
چشم انداز آینده
بحرانی افغانستان
متاسفانه شرایط
درونی و بیرونی
دخیل در بحران،
آن چنان پیچیده
شده که امید کمی
به حل و فصل
مسالمت آمیز و
آشتی جویانه آن
وجود دارد; اگرچه
هنوز چشمه های
امید از بین
نرفته است، و
بدبختانه آن که
در این میان می
سوزد و می بازد
مردم محروم و
مظلوم و مستاصل
افغانستان است که
وظیفه ای سنگین
را بر دوش بشریت
قرار می دهد.
برای آینده بحران
افغانستان فرضیه
های مختلفی به
شرح زیر متصور
است:
1-
تشکیل دولت آشتی
ملی مرکب از تمام
گروه های درگیر
(کوچک و برزگ):
شرط اصلی برای
تحقق این فرضیه
هماهنگی و همسویی
جدی جامعه بین
الملل، همسایگان
و رهبران جناح
های درگیر در
افغانستان است.
برای شکل گیری
این امر تشکیل
کنفرانس مشترکی
با حضور کلیه
نیروهای یاد شده
دخیل در بحران،
به پیشگامی
سازمان ملل یا
سازمان کنفرانس
اسلامی و یا
سازمان اکو ضرورت
دارد.
2-
تداوم بحران و
توسعه کشمکش ها و
شکل گیری نظام
های خود مختار
منطقه ای: این
فرضیه در سایه
تداوم بحران قابل
تحقق است که هر
یک از جناح ها و
نیروهای سیاسی
درگیر چه به صورت
انفرادی و چه به
صورت ائتلافی با
تکیه بر قلمروهای
قومی و فرهنگی
مربوطه، رزم خود
را ادامه داده و
در قلمرو حاکمیت
خود به تدریج
زمین گیر و تثبیت
شده و تدریجا
نهادهای سیاسی،
اجتماعی و اداری
محلی - منطقه ای
را در قلمرو خود
شکل دهد تا
نهایتا به سیستم
های منطقه ای خود
گردان و تجزیه
سرزمینی بینجامد.
این فرضیه خطر
تجزیه کشور و حذف
آن از نقشه سیاسی
جهان و شکل گیری
واحدهای سیاسی
جدید را به دنبال
خواهد داشت.
3-
تشکیل دولت
فدرال: این فرضیه
بر توزیع فضایی
قدرت همراه با
حفظ موجودیت کشور
و انسجام ملی
تاکید دارد و به
نظر می رسد در
صورت عدم تحقق
فرضیه اول امکان
عملی و اجرایی
بیشتری را دارد.
4-
تجزیه کشور و
ترکیبات جدید:
این فرضیه بر
پایه این واقعیت
قرار دارد که
اجزای تشکیل
دهنده ملت
افغانستان، دارای
دامنه های گسترده
تری در خارج از
مرزها می باشند،
بنابراین در صورت
تداوم بحران و
تفکیک فضایی
نیروهای سیاسی،
این امکان وجود
دارد که اجزایی
که دارای کشور
مستقل در جوار
خود هستند پس از
تجزیه به آنها یا
به یکدیگر ملحق
شوند. چنین فرضیه
ای در مورد اقلیت
تاجیک شمال و
کشور تاجیکستان،
اقلیت ترکمن و
کشور ترکمنستان،
اقلیت ازبک و
کشور ازبکستان،
اقلیت تاجیک و
هزاره غرب و مرکز
افغانستان و کشور
ایران، اقلیت
پشتون و کشور
پاکستان، یا شکل
گیری واحد سیاسی
جدید پشتونستان
متصور است. بعضی
تحلیل گران نیز
چنین پیش بینی ای
در خصوص پایان
بحران افغانستان
انجام داده اند.
در خاتمه به نظر
می رسد فرضیه اول
یعنی تشکیل دولت
آشتی ملی از
اولویت برخوردار
است و در صورت
عدم تحقق آن،
تعقیب فرضیه سوم
یعنی تشکیل دولت
فدرال به صلاح می
باشد و لذا جامعه
بین المللی و
همسایگان
افغانستان و گروه
های درگیر باید
چاره ای بیندیشند
و تفاهم کنند تا
قبل از این که،
وخیم تر شدن
بحران به نابودی
افغانستان و
گسترش امواج
بحران به خارج از
مرزهای آن
بینجامد نسبت به
حل آن اقدام
کنند، زیرا تداوم
بحران، خطر تحقق
فرضیه های 2و 4 و
تجزیه سرزمینی و
انتشار بحران در
منطقه را به
دنبال خواهد داشت
که از قبل آن،
موازنه منطقه ای
به هم خواهد خورد
و به عنوان نقطه
آغاز، کشمکش ها و
رقابت های بین
کشوری را در
منطقه آسیای
میانه و آسیای
جنوب غربی و
جنوبی توسعه
خواهد داد.
پی نوشت ها:
1) maluhG
lenoloCSarwar(retd);
Anarchg
inAfghanistan:
Tye
TalibanFactor;
Pakistan Defencereview,
Vol.7,No.1,1995;P.45
2)
شالیان، ژراز،
پیرراژو - ژان،
همان، ص 134.
|