قسمت اول
جامعه شناسي
ادبيات در واقع
در يك نگاه كلي
قصد برقرار كردن
رابطه بين ادبيات
و عناصر اجتماعي
را دارد. اين
رشته يكي از شاخه
هاي جامعه شناسي
به شمار مي آيد
كه البته آن طور
كه شايسته و
بايسته است بدان
پرداخته نشده و
به قول خود
لوونتال فرزند
نورچشمي جامعه
شناسي رسمي نيست.
جامعه شناسي
ادبيات با
موضوعات بسياري
درهم تنيده و
آميخته است و
همين آميختگي
باعث شده تا
نتوان براي آن
حدود و ثغور
معيني ترسيم رد.
اين
رشته در اواخر
قرن نوزدهم شكل
گرفت و در قرن
بيستم با انديشه
ها و آثار فيلسوف
مجارستاني به نام
جورج لوكاچ به
نقطه عطف خود
رسيد. علاوه بر
لوكاچ متفكراني
چون اريش كوهلر،
لوسين گلدمن و
ميخائيل باختين
در شكل گيري و
شكوفايي اين رشته
سهم بسزايي داشته
اند اما در هر
حال اين لوكاچ
بود كه توانست
جامعه شناسي
ادبيات را به
علمي اثباتي
تبديل كند.
جامعه شناسي
ادبيات به عنوان
يك دانش ميان
رشته اي از يك سو
در بالاترين نقطه
علوم ادبي
ايستاده است كه
به زبان شناسي و
فلسفه مرتبط مي
شود و از سويي
ديگر با علوم
اجتماعي و تاريخ
ارتباطي تنگاتنگ
دارد.
ريشه
هاي جامعه شناسي
ادبيات را بايد
در فلسفه به ويژه
فلسفه كلاسيك
آلمان جست چرا كه
بسياري از اصول و
مباني اين رشته
با توجه به عقايد
فلسفي كانت، هگل،
ماركس و شيلر شكل
گرفته است.
شايد
ساده ترين تعريف
از جامعه شناسي
ادبيات بررسي
متون ادبي از
نگاه جامعه
شناختي باشد.
ادبيات در معناي
عام كلمه علاوه
بر متون ادبي به
هر نوع نوشته اي
از جمله اسناد،
اعلاميه ها،
بخشنامه ها و
ديگر آثار علمي و
فلسفي اطلاق مي
شود. به سخن ديگر
هر نوع نوشته و
نظم و نثري كه در
شرايط زماني و
مكاني خاصي و
توسط نويسنده اي
خاص نگاشته شده
است. از طرف ديگر
جامعه شناسي هم
وظيفه شناخت و
توصيف پديده هاي
اجتماعي را بر
عهده دارد اما
مشكل از آنجا
آغاز مي شود كه
به هر روي جامعه
شناسي در حيطه
علوم انساني
فعاليت مي كند و
نمي توان قانون
ها و نظريه هاي
ثابت و منظمي چون
قوانين رياضي
براي آن تعريف
كرد، هرچند در
اين ميان مدل هاي
مختلفي مانند
كاركردگرايي
ساختاري و ...
وجود دارند. اما
جامعه شناسي
ادبيات در ايران
بيش از هر كجاي
ديگر در حاشيه
مانده است. مرحوم
محمدجعفر پوينده
از جمله كساني
است كه نقش
پراهميتي در
شناساندن جامعه
شناسي ادبيات در
ايران داشته است.
او با ويرايش
ترجمه اثر معروف
روبر اسكار پيت،
جامعه شناسي
ادبيات (ترجمه
دكتر مرتضي
كتبي)، ترجمه اثر
گران سنگ لوسين
گلدمن دفاع از
جامعه شناسي
رمان، ترجمه
جامعه شناسي
رمان: بالزاك،
زولا، استاندال
نوشته جورج لوكاچ
و نيز ترجمه
مقالات
تاثيرگذاري از
صاحبنظران بي
بديلي چون
آدورنو، باختين،
كوهلر، گرامشي،
گلدمن، لوكاچ
و... در كتابي با
نام درآمدي بر
جامعه شناسي
ادبيات اصلي ترين
گام ها را در
ارائه ادبيات
جامعه شناسي
ادبيات برداشت و
اين گام ها را با
ترجمه سوداي
مكالمه، خنده،
آزادي (باختين)
جامعه، فرهنگ،
ادبيات (گلدمن) و
نيز مكتب بوداپست
(لوكاچ و شاگردان
او) كامل كرد.
شايد آنچه در
ايران در اين
حوزه نمود بيشتري
دارد اجتماعيات
در ادبيات است كه
تلاش نسل اول
جامعه شناسان
ايراني درباره
فهم عناصر
اجتماعي در
ادبيات و متون
ادبي است. اين
سنت با دكتر
غلامحسين صديقي
شروع مي شود كه
سال 1348 و در
دانشكده علوم
اجتماعي دانشگاه
تهران توسط ايشان
تدريس مي شد و
سپس با دكتر روح
الاميني ادامه
پيدا كرد. دكتر
روح الاميني
معتقد است
<جامعه
شناسي ادبيات>
جامعه شناسي متن
ادبي است اما
پيدا كردن مسائل
اجتماعي در آثار،
<اجتماعيات
در ادبيات>
نام دارد. ادبيات
ايران، هم به همه
ميراث مكتوب
پيشينيان اطلاق
مي شود و هم به
ادبيات به صورت
خاص. برخي از
منابع ادبي مورد
بررسي، به ابعاد
عام ادبيات بازمي
گردد، مانند كتب
تاريخي، وقف نامه
ها و... (روح
الاميني، 1375.)
اما با تاكيد بر
ادبي بودن موضوع
مورد مطالعه، مي
توان
<اجتماعيات
در ادبيات>
را به
<جامعه
شناسي ادبيات>
پيوند زد. به
همين خاطر سنت
اجماعيات در
ادبيات از دو
رويكرد مورد
مداقه قرار مي
گيرد؛ يكي
بازنمود اجتماع و
مسائل اجتماعي در
آثار ادبي و
ديگري تاثير آثار
ادبي بر وقايع و
تحولات اجتماعي و
در مجموع به جست
وجوي مفاهيم
جامعه شناختي در
آثار ادبي مي
پردازند.
اما
تقسيم بندي ديگري
هم مي توان داشت
و آن هم جامعه
شناسي ادبيات و
جامعه شناسي ادبي
است. جامعه شناسي
ادبيات نگاه
فرامتني دارد و
موضوع مورد بررسي
آن هر چيزي است
كه خارج از متن
قرار دارد. البته
وسعت نگاه اين
طبقه بندي كمي
گسترده تر از
تعاريف قبلي است.
دكتر شادرو اما
در پيش گفتار
كتاب، طبقه بندي
بهتري ارائه داده
است. او معتقد
است جامعه شناسي
ادبيات داراي سنت
ها و رويكردهاي
گوناگوني است.
سنت هايي از قبيل
اجتماعيات در
ادبيات، توليد
فرهنگي، ادبي،
ديالكتيكي،
انتقادي، آفرينش
ادبي و... ديدگاه
فرامتني اي كه
درباره آن توضيح
داده شد در واقع
ذيل سنت توليد
فرهنگي قرار
دارد. در اين
حوزه روابط ميان
نويسندگان، توزيع
كنندگان، مصرف
كنندگان،
منتقدان، نهادهاي
ادبي و... مورد
مداقه قرار مي
گيرد. اما جامعه
شناسي ادبي برعكس
توجه خود را
متوجه متن و
معناي متن مي كند
و به دنبال گسترش
درك متن و تاويل
آن است و عمدتا
نگاه دستور زباني
در اين حوزه حاكم
است. دكتر
محمدرضا شادرو
عضو هيات علمي
دانشگاه علامه
طباطبايي است كه
پايان نامه
دكتراي خود را
پيرامون جامعه
شناسي ادبيات
نوشته است. او در
حال حاضر در
دانشگاه درس هاي
جامعه شناسي
ادبيات، روش
تحقيق و تكنيك
هاي خاص تحقيق را
ارائه مي كند و
از آن دسته
اساتيدي است كه
دانشجويان همواره
در كلاس هاي او
انگيزه پيدا مي
كنند و ترغيب به
مطالعه سيستماتيك
مي شوند.
كتاب
رويكرد انتقادي
در جامعه شناسي
ادبيات مجموعه
مهمي است از
مقالات لئو
لوونتال
(1900-1993)
جامعه شناس
آلماني و از
نخستين اعضاي
هسته اصلي مكتب
فرانكفورت، استاد
و رئيس وقت بخش
جامعه شناسي
دانشگاه بركلي.
البته نبايد از
ياد برد كه دكتر
شادرو نقشي فراتر
از ترجمه در اين
كتاب دارد و
نمونه آن فصل اول
كتاب است كه
درآمدي به شناخت
لوونتال و مكتب
فرانكفورت است كه
با قلم علمي،
دقيق و مستدل او
نگاشته شده است.
دكتر
شادرو در مورد
جامعه شناسي
انتقادي مي
نويسد: جامعه
شناسي انتقادي
عنواني عام براي
تمام نظريه هايي
است كه وضعيت
موجود كشورهاي
سرمايه داري و
پيشرفته صنعتي را
به عناوين
گوناگون مورد
انتقاد قرار مي
دهد. اما
معمولامراد از
نظريه انتقادي در
جامعه شناسي
معاصر، انديشه
هاي كم و بيش
مشترك اعضاي
موسسه پژوهش هاي
اجتماعي يا مكتب
فرانكفورت است.
(ص 14) گلدمن با
اشاره به رويكرد
انتقادي مي
نويسد: يكي از
برجسته ترين
نمايندگان سنت
انتقادي لئو
لوونتال، استاد
جامعه شناسي در
دانشگاه بركلي
است. او به عنوان
مثال، بازنمود
گروه هاي حرفه اي
و اجتماعي
گوناگون را در
آثار ادبي بررسي
كرده است. بايد
افزود لوونتال در
مهم ترين كتاب
خود به نام
ادبيات و تصور از
بشر، ضمن تحليل
آثار تعدادي از
نويسندگان مليت
هاي مختلف -
اسپانيايي،
فرانسوي،
اسكانديناويايي و
جز آن - محتواي
آگاهي جمعي را
بررسي كرده است.
(صفحه 8 كتاب) پس
از فصل اول كتاب
يعني درآمدي بر
مكتب فرانكفورت و
شناخت لوونتال به
مقاله جامعه
شناسي ادبيات كه
خود دكتر شادرو
آن را نگاشته
برمي خوريم كه در
آن نگاهي به
كارهاي انجام شده
در اين حوزه
انداخته شده است.
قلمروهاي تحليل و
نيز گونه هاي
مختلف پژوهش مشخص
شده اند. جايگاه
نويسنده در جامعه
و مسائل اجتماعي
به مثابه مواد
ادبي، عوامل
اجتماعي موثر در
توفيق اثر در اين
مقاله بررسي شده
اند. تئودور
آدورنو، يادگاري
روشنفكرانه،
كارنامه من در
جامعه شناسي
ادبيات، شاد باشي
به لئو لوونتال
(يورگن هابرماس)،
فهرست آثار
لوونتال و در
انتها آثاري
درباره لوونتال
از ديگر مقاله ها
و بخش هاي متفاوت
كتاب هستند. به
هر روي بايد گفت
رويكردي انتقادي
بر جامعه شناسي
ادبيات هم از اين
باب كه حاوي
مجموعه مقالات
ارزشمندي از
لوونتال كارشناس
برجسته موسسه در
حوزه جامعه شناسي
ادبيات و فرهنگ
همگاني است و هم
از اين جهت كه در
حوزه جامعه شناسي
انتقادي و سنت
انتقادي به بررسي
جامعه شناسي
ادبيات نشسته،
اثري گرانقدر و
بي نظير است.
اميد آنكه اين
كتاب راهي باز
كند تا جامعه
شناسي ادبيات بيش
از اين در حاشيه
نماند و مخاطبان
دانش اجتماعي بيش
از پيش با اين
حوزه آشنا شوند.
اجتماعیات در
ادبیات فارسی
یکی از شاخههای
جامعه شناسی هنر
و ادبیات ایران،
اجتماعیات در
ادبیات فارسی
است. اجتماعیات
در ادبیات فارسی
را می توان همسو
با سنت «جامعه
شناسی از طریق
هنر» دانست.
استوارت هیوز
کتابی دارد با
عنوان «آگاهی و
جامعه» که
عزتالله
فولادوند آن را
ترجمه کرده است.
فصل آخر جلد اول
این کتاب درباره
مارسل پروست و
رمان نویسان
بزرگی است که
نظریه، اندیشه
وتفکر اجتماعی را
برای مصرف عامه
مردم که متخصص در
علوم اجتماعی
نیستند با زبانی
ساده بیان
میکنند. هیوز
معتقد است رمان
نوعی
نظریهپردازی
اجتماعی است
بطوریکه تمام
مردم بتوانند
نظریات آن را
بخوانند؛ بفهمند
و علاقمند شوند.
این شکل پیچیده
از جامعهشناسی
از طریق هنر است.
اما چیزی که در
جامعه ما به نام
اجتماعیات در
ادبیات فارسی
رایج است خیلی
سادهتر از این
است، زیرا
نظریهپردازان در
این حوزهها در
جامعه ما به
دنبال باز نویسی
متنها و محتوای
آثار ادبی
بودهاند و به
نظریات و ایدهها
کمتر توجه
داشتهاند.
این سنت در
ایران با ترجمه
بخشی از کتاب
«جامعه شناسی
ادبیات» لوییس
کوزر در 1351
شناخته شد.
معصومه اعتصام
ضمن ترجمه این
کتاب، تلاش کرد
تا برخی مفاهیم
علوم اجتماعی در
آثار نظامی را
جستجو و نشان
دهد. در این
زمان همچنین دکتر
غلامحسین صدیقی
ایده اجتماعیات
در ادبیات را
مطرح و بصورت درس
سه واحد برنامه
درسی رشته علوم
اجتماعی گنجانده
بود.
پرسش های مهم در
زمینه اجتماعیات
در ادبیات عبارت
است از اینکه
· اجتماعیات در
ادبیات چیست؟ آیا
نظریه، رویکرد
خاص، گفتمان یا
یک روش برای
شناخت و تحلیل
ادبیات است، یا
چیز دیگر؟
· مبانی
نظری و روش
شناختی اجتماعیات
در ادبیات چیست؟
· این
رویکرد یا نظریه
یا گفتمان به
ادبیات در ایران
در چه بستر سیاسی
و اجتماعی شکل
گرفت؟
· جای
گفتمان( دیدگاه،
نظریه) اجتماعیات
در ادبیات در کل
مقوله جامعه
شناسی هنر ها و
ادبیات کجاست؟
· و
بالاخره این که
این دیدگاه از
زمان مطرح شدنش
تا امروز چه
پیشرفتها و
دستاوردهایی
داشته است؟
هیچیک از این
پرسش ها تاکنون
مورد بررسی قرار
نگرفته است.
تاکنون بحث نظری
راجع به چیستی ،
چگونگی و چرایی
اجتماعیات در
ادبیات به زبان
فارسی انجام نشده
و اغلب متونی که
راجع به
اجتماعیات در
ادبیات نوشته اند
مربوط است از این
رو، این مقوله
به صورت نوعی بحث
غیر دانشگاهی و
غیر حرفه ای بدون
انسجام و بدون
روش همچنان باقی
مانده است. تنها
نکته روشن در این
زمینه کم وبیش
این است که متون
ادبی را بر اساس
موضوعات اجتماعی
درون آنها بررسی
و تحلیل محتوی و
طبقه بندی کنیم.
و اینکه نوعی
رویکرد اجتماعی
است به منابع و
متون ادبیات
کلاسیک فارسی.
این نحو نگرش در
مباحث فلسفه
اجتماعی هم مطرح
بوده است
استوارت هیوز در
«آگاهی و جامعه»
در فصل آخر جلد
اول در مورد
مارسل پروست و
رمان نویسان
بزرگی است که
نظریه، اندیشه
وتفکر اجتماعی را
برای مصرف عامه
مردم که متخصص در
علوم اجتماعی
نیستند با زبانی
ساده بیان
میکنند. استوارت
هیوز معتقد است
رمان نوعی
نظریهپردازی
اجتماعی است
بطوریکه تمام
مردم بتوانند
نظریات آن را
بخوانند؛ بفهمند
و علاقمند شوند.
این شکل پیچیده
از جامعهشناسی
از طریق هنر است.
اما چیزی که در
جامعه ما به نام
اجتماعیات در
ادبیات فارسی
رایج است خیلی
سادهتر از این
است، زیرا
نظریهپردازان در
این حوزهها در
جامعه ما به
دنبال باز نویسی
متنها و محتوای
آثار ادبی
بودهاند و به
نظریات و ایدهها
کمتر توجه
داشتهاند.
تولد
گفتمان اجتماعیات
در ادبیات فارسی
به لحاظ نظری :
اجتماعیات در
ادبیات حاصل یک
رویکرد
پوزیتیویستی و
ناسیونالیستی به
جامعه شناسی و
ادبیات در ایران
در دوره آغازین
شکل گیری علوم
اجتماعی در کشور
است. این گفتمان
در دهه 1350
ابتدا توسط دکتر
غلامحسین صدیقی
مطرح شد. دکتر
غلامحسین صدیقی
کسی بود که واژه
جامعه شناسی را
وضع کرد و اولین
ایرانی است که
مدرک دکترای
جامعه شناسی را
کسب کرده است.
دکتر صدیقی به
دلیل تسلط بر
ادبیات و فرهنگ
ایرانی در صدد بر
آمد که به
گونهای منابع و
ادبیات فرهنگی را
به علم جامعه
شناسی پیوند
بزند. برای این
منظور دو واحد
درسی به نام
اجتماعیات در
ادبیات فارسی را
در برنامه درسی
علوم اجتماعی
گنجاند. از
آنجایی که دکتر
صدیقی ملیگرا
بود نوعی تعصب
ملی به ادب، زبان
و فرهنگ ایران
داشت. او معتقد
بود برای تقویت
هویت ملی باید
متون ادب
کلاسیکمان را به
دانشآموختگان
خود بیاموزیم.
در عین حال این
باور وجود داشت
ادبیات فارسی
بهخصوص متون ادب
کلاسیک تنها جنبه
سرگرمی و
زیباشناسی ندارد
بلکه ایرانیان در
طول تاریخ از
طریق شعر و به
کمک شعر
میاندیشیدند و
شعر و ادب کلاسیک
فارسی گنجینه
تمام اندیشههای
ایرانیان درطول
تاریخ بوده است و
اینکه ما
میتوانیم از
طریق بازخوانی
متون و ادب
فارسی، تاریخ
ادیشه اجتماعی در
بین ایرانیان را
شناسایی کنیم و
به نگارش در
آوریم. در این
خوانش و بازخوانی
متون ادب کلایسک
ایران، بسیاری از
تحولات ایران از
جمله سیر نهادهای
اجتماعی، سیاسی،
اقتصادی و... نیز
مشخص میشود.
ترابی درباره
نسبت بین ادبیات
کلاسیک فارسی و
ابعاد اجتماعی آن
می نویسد
«جامعه شناسی
ادبیات با توجه
به حالت بالنسبه
ایستای ادبیات
کلاسیک از سویی،
و پویایی درنگ
ناپذیر اجتماع از
سوی دیگر، در
بررسی محتوا و
جوهر اجتماعی
ادبیات، این اصل
را مهم می شمارد
که متون ارجدار
ادبی، به
اعتباری، " عینیت
یافته ی زندگی" و
درست تر
"بازآفرینی
هنرمندانه
واقعیت" بویژه
واقعیت های حیات
اجتماعی و فرهنگی
محیطی اجتماعی
است که شاعر یا
نویسنده بدان
تعلق دارد. به
علاوه، با توجه
به اینکه
شاهکارهای ادبی
قابلیت تفسیر و
تاویل پذیری
دارند، و هنر در
تحلیل نهایی با
تحول وتکامل بشر
مربوط می شود
پژوهندگان جوهر و
جنبه های اجتماعی
آثار ادبی، جنبه
های خاص و دریافت
های ویژه ی خود
از اثر را متناسب
با فرهنگ و نیاز
زمان روشن می
سازد و بویژه با
فعال سازی مجدد
آثار ادبی و
محتوای آنها به
صورت موضوع
ومساله امروزین،
نوعی "امروزینگی"
بدانها می بخشند؛
تا آنجا که مساله
مطرح شده در اثر
مثلا فردوسی یا
حافظ به صورت
موضوع ومساله ای
امروزین در می
آید، و نه به
صورت موضوع و
مساله ای که تنها
به هقتصد سال و
یا یک هزار سال
پیش تعلق داشته
است» (ترابی، علی
اکبر. 1376:6).
ترابی همچنین
پرسش های اساسی
که در گفتمان
اجتماعیات در
ادبیات فارسی یا
«جامعه شناسی در
ادبیات» را می
تواند مورد توجه
قرار گیرد بیان
می کند
ادبیات گذشته، در
عصر پر تغییر
دانش و تکنولوژی
پیشرفته ی معاصر
چه تاثیری در
افکار و اذهان و
یا در توسعه ی
اجتماعی، فکری و
فرهنگی جامعه ی
امروز تواند
داشت؟ به دیگر
سخن هنر و امور و
مسائل فرهنگی و
اجتماعی پیشینیان
که خاص خود آنان
و ویژه ی زمان و
مکان آنان بوده
اند چه تاثیری در
احوال انسان های
قرن حاضر تواند
داشت؟ آیا ادبیات
گدشته، با رنگ و
بو و محتوای ویژه
ی گذشته می تواند
برای ادب دوستان
معاصر جالب و یا
آموزنده باشد؟
بویژه با در نظر
گرفتن محدودیت
بینش برخی از
گویندگان و
نویسندگان مذکور،
آیا نقش و سو
گیری اجتماعی و
اهداف فرهنگی
وسیاسی و اجتماعی
آنان بیشتر صورت
و حالت بازتاب
اخلاقی و یا
عاطفی پیدا نگرده
اند؟ به عبارت
روشن تر، آیا
اینگونه شاعران و
نویسندگان، به
مقتضای فرهنگ
زمان و خرده
فرهنگ خود، در
آثار خویش، بیشتر
به نهانخانه ی
ضمیر فردی نظر
نداشته اند؟ آیا
امکانات و سطح
معلومات زمان این
اجازه را به آنان
می داد که به
محیط روشن
اجتماعی و یا به
صحنه ی اصلی و
روشن تاریخ جمعی
درآیند و واقعا
از مردم سخن
گویند؟ آیا
صرفنظر از آرمان
ها والای انسانی
ارزش های مطلوب
زمان ها و مکان
های گوناگون و
بازتاب حیات
اجتماعی و فرهنگی
در آثار شاعران و
نویسندگانی که در
دوره های مختلف و
در موقعیت های
جغرافیایی متفاوت
به آفرینش ادبی
پرداختهاند همیشه
یکسان بوده اند؟
به طور خلاصه و
در یک جمله،
گزینش و سنجش یا
مطالعه و ارزیابی
جوهر اجتماعی و
هنری آثاری که
آفرینندگان آنها
سده ها از ما
فاصله دارند با
معیارهای نوین
متعلق به سده ی
بیستم یا بیست و
یکم تا چه اندازه
می تواند منطقی و
گره گشا و روشنگر
باشد؟» (ترابی،
علی اکبر6.-
1376:5).
البته هیچگاه تا
این لحظه این
پرسش ها در کانون
گفتمان اجتماعیات
در ادبیات فارسی
قرار نگرفت. در
مراحل اولیه
اندیشه اصلی (
ایده اصلی)
اجتماعیات در
ادبیات فارسی
،استخراج مضامین
و موضوعات
اجتماعی در
ادبیات فارسی بود
. ادبیات فارسی
مبنا و هدف این
رویکرد بود. اما
در مراحل بعد ،
توصیف شرایط
اجتماعی تاریخی
دوره های مختلف
ادبیات فارسی به
این رویکرد اضافه
شد. اگر از حافظ
، مولانا و ...
صحبت می کنیم ،
علاوه بر مضامین
اجتماعی آثارشان
، در مورد دوره
ای که در آن
زندگی می کردند
نیز بحث تاریخی
می کنیم. به این
دلیل که رشته
تاریخ و تاریخ
نگاری به عنوان
یکی از ارکان
ناسیونالیسم در
کنار ادبیات داشت
رشد می کرد.
اگر بخواهیم به
نحو فهرست وار،
ویژگی های کلی
گفتمان اجتماعیات
در ادبیات را
توصیف کنیم، 5
نکته زیر را می
توان بیان کرد:
1- اجتماعیات
در ادبیات فارسی
به عنوان یک
رویکرد
ناسیونالیستی و
پوزیتیویستی به
ادبیات فارسی
است.
2- یک رویکرد
بین رشته ای است
که سعی می کند از
منظر جامعه شناسی
به ادبیات و متون
و منابع ایرانی و
عمدتا فارسی
بپردازد.
3- این رویکرد
یک رویکرد
مشروعیت بخش و
بومی ساز برای
رشته تازه تاسیس
یافته جامعه
شناسی در ایران
است.
4- به جامعه
شناسی به مثابه
یک علم غربی
مشروعیت می داد.
اجتماعیات در
ادبیات فارسی می
خواهد دانش علوم
اجتماعی را
ایرانی کند .
5- یک رویکرد
واسط و میانی
برای پیوند زدن
منابع فرهنگی
ایرانی با دانش
های جدید بود.
سرنوشت گفتمان
اجتماعیات در
ادبیات فارسی
مفهوم اجتماعیات
در ادبیات به جای
آنکه مورد توجه
جامعه شناسان و
کارشناسان و
اندیشمندان علوم
اجتماعی واقع
شود، بیشتر توسط
متخصصان و
کارشناسان رشته
های ادبیات فارسی
با استقبال روبرو
شد. تاکنون هم
اجتماعیات در
ادبیات فارسی به
مثابه یک ایده
حاشیه ای بوده و
کسی آنرا جدی
تلقی نکرده است.
نه کسی وارد
مبانی علمی شده ،
نه کسی تخصصی به
عنوان یک رشته با
کتابهای خاص به
آن پرداخته است .
اجتماعیات در
ادبیات فارسی
حاشیه ای باقی
مانده و کتابی
نداریم که این
اندیشه را بتواند
در درون نظام
دانشگاهی جا
بیندازد. گفتمان
اجتماعیات در
ادبیات فارسی
علیرغم این
ویژگیهایی که به
آن اشاره شد به
دلایلی چند مورد
استقبال واقع
نشد:
1- ابزارهای
روش شناختی این
حوزه برای محققان
ما چندان شناخته
شده نبود و علوم
اجتماعی در ایران
در مراحل اولیه
شکلگیریاش بود.
بهخصوص سنت
جامعه شناسی
دانشگاهی در
ایران سنتی نبود
که از طریق تجزیه
و تحلیلهای
تاریخی به دنبال
بازخوانی تحولات
ایران باشد.
2- روشهای
تحلیل در علوم
اجتماعی ایران
روشهای متنی
نبوده است. بیشتر
روشهای به کار
گرفته شده در
علوم اجتماعی
ایران، روشهای
پیمایشی بود و
بر سنت پژوهش های
جامعه شناسی در
ایران رویکردهای
تعمیمی حاکم بود.
روشهایی مثل
گردآوری داده های
آماری از طریق
پرسشنامه.
3- پژوهش جامعه
شناسی در ایران
اساسا از یک منظر
ساده
اقتصادی-سیاسی
تبعیت میکرد.
پژوهشگران ما
بیشتر به دنبال
این هستند که
سازمان یا
موسسهای،
بودجهای را برای
انجام تحقیق در
اختیار آنها
بگذارد تا پژوهشی
را انجام دهند.
4- انجام تجزیه
و تحلیل ادبی از
نگاه
جامعهشناسانه
مستلزم یک سری
آموزشهای فنی و
حرفهای و سنت
دانشگاهی است که
در جامعه ما وجود
ندارد از جمله
سنتهای دانشگاهی
میتوان یه نگاه
بین رشتهای
اشاره کرد.
کارکردهای مطالعه
متون ادب کلاسیک از
رویکرد اجتماعیات
در ادبیات
1- این متون به
ما بینش تطبیقی
میدهند. ما از
طریق بینش تطبیقی
میتوانیم وضعیت
امروز و گذشته
خود را با هم
مقایسه کنیم.
مثلا در کتاب
روحالامینی آمده
است در کتاب
قابوسنامه در
مورد آداب رفتار
با برده در ایران
فصلهایی وجود
دارد. ممکن است
ما پیش از این
تصور نکرده باشیم
که تا صد سال پیش
در ایران هم
بردهداری رواج
داشته است.
2- دومین کار
کرد متنهای ادب
کلایسک ما در
علوم اجتماعی
عبارت است از دست
یافتن به یک بینش
و نگرش بومی در
فهم جامعه، فرهنگ
و تحولات ایران.
یکی از مشکلات
علوم اجتماعی و
علوم انسانی در
کشورهای غیر
غربی، بیگانگی
زبان آنهاست زیرا
مبانی نظری و
چهار چوب شناختی
آنها از کشور های
غربی گرفته شده
است و علوم
اجتماعی به دلیل
اینکه از غرب
وارد شده است
مفاهیماش مفاهیم
غربی است. مروری
بر ادبیات کلاسیک
و بازشناسی و
قرائت آن با عث
میشود به یک نوع
نگرش درونی یا
دانش محلی برسیم.
3- ادبیات
کلایسک ما، نه
تنها بینش تطبیقی
و بومی برای ما
فراهم میکند
بلکه مواد و داده
خامی برای مطالعه
فرهنگ است.
در گفتمان
اجتماعیات در
ادبیات فارسی،
ادبا و محققان
ادبی ایران
مطالعاتی را
تاکنون انجام
داده اند و در
سال های اخیر
کتاب هایی با نام
«جامعه شناسی در
ادبیات فارسی» که
عنوان واحد درسی
در رشته علوم
اجتماعی است،
منتشر کرده اند.
این کتب از نظر
روش شناسی و
تحلیل دارای سطوح
مختلفی هستند.
برخی این متون
تحلیلی تر و برخی
دیگر نیز صرفا
جنبه توصیفی
دارند. برای
مثال، محمود
عبادیان در کتاب
« تکوین غزل و
نقش سعدی:
مقدمه ای بر
جامعه شناختی و
زیبا شناختی غزل
فارسی و غزل
سعدی» (1384) به
بررسی این پرسش
می پردازند که «چه
عاملی پیدایش شعر
غنایی را تا
دوران فرهنگ
اسلامی ایران به
تاخیر انداخته و
چه شرایطی زمینه
ی گسترش بی سابقه
ی آن در این دوره
شده است؟». برای
این که با نمونه
ای از استدلال
های جامعه شناختی
در زمینه شعر
فارسی آشنا شویم،
در اینجا خلاصه
استدلال او را
بیان می کنیم.
رشد شعر غنایی
مستلزم آن است که
سرایندگان آن در
جو و جامعه ای
زیست کنند که
پیشرفت فرهنگی آن
از چنان کیفیتی
برخوردار باشد که
امکان احساس
فردیت را به شاعر
بدهد و او بتواند
احساس خود و
دیگران را به
قالب تصویر هنری
در آورد و عرضه
کند. این که آیا
فرد و جامعه ی
ساسانی چنین رشد
وامکان هایی عرضه
می داشت، نیاز به
بررسی دارد. نمی
توان گفت که
انسان یا شهروند
ایرانی آن عصر
فاقد احساس فدی
نسبت به نیک و بد
جامعه و رغبت
عاطقی به جمال و
کمال بوده است،
ولی قراین تاریخی
نشان می دهد که
مناسبات عصر
ساسانی موانع
بسیاری در راه
رشد احساس فردیت
شهروندان می
نهاده است. طبقه
بندی مردم به صنف
های دربسنه (
زندگانی در کاست
های اجتماعی)،
سلطه ی قشر مذهبی
و نظارت متصدیان
آتشکده ها بر
زندگی مردم از
جمله ی این
دشواری ها بوده
است. شهروند
جامعه ی اسلامی
در صدر اسلام
درگیر قید و
بندهای نوع جامعه
ی ساسانی نبود.
آزادی سیاسی و
اجتماعی نسبی تا
حدی باعث پیشرفت
و اعتلای فرهنگی
شد و اوضاع نسبتا
مناسب برای
پیشرفت فردیت و
احساس شخصیت پدید
آمد. به برکت این
امکانات مساعد،
فرهنگ و ادب در
کشورهای اسلامی و
به ویژه در ایران
رشد بی سابقه کرد
و این تحول،
زمینه ی کشورهای
اسلامی و به ویژه
در ایران رشد بی
سابقه کرد و این
تحول زمینه ی رشد
فردیت و احساس
شخصیت را فراهم
آورد. آمیزش
فرهنگ های
کشورهای مختلف
اسلامی و مبارزه
ی ملت ها در راه
استقلال سیاسی
نیز به رشد و
بالندگی هنر و
ادب یاری رساند.
نتیجه ی این تحول
ها رشد انسان
اسلامی بود، از
صفات برجسته ی او
این بود که سر از
محدودیت های قومی
و محلی به در
آورد، راه اقلیم
ها و قاره های
دیگر را پیش
گرفت، جوامع و
فرهنگ های دیگر
را آزمود و تجربه
اندوخت. این امر
افق دید او را
گسترش داد، احساس
شهروندی جهان آن
روزگار کرد،
اعتماد به نفس
و احساس
فردیت بیشتر
یافت. بدین گونه
نسل هایی تازه
جو، پویا و بلند
پرواز به بار
آمدند و با
روحیه ی " لیس
الانسان الا ما
سعی" و " من عرف
نفسه فقد عرف
ربه" به پای خلق
فرهنگی انسانی و
معنوی رفتند.
روحیه ی کاوش و
کوشش و توجه به
کمال و جمال عینی
و معنوی به عنوان
محرکی ارزنده در
پیشرفت انسان و
پرورش شخصیت او
موثر افتاد».
(عبادیان،
محمود. 23-22:
1384)
همچنین " زمینه
اجتماعی در شعر
فارسی" (1386)
نوشته محمد رضا
شفیعی کدکنی یک
نمونه برجسته و
ارزشمند از تحلیل
های اجتماعی در
زمینه ادبیات
کلاسیک فارسی
است.
اما برخی از
جامعه شناسان نیز
به بررسی هایی در
زمینه اجتماعیات
در ادبیات
پرداخته اند.
«نمودهای اجتماعی
و فرهنگی در
ادبیات فارسی»
نوشته محمود روح
الامینی (1382)
را می توان
مهمترین اثر
منتشر شده در این
زمینه تاکنون
دانست
مشکلات نقد در
ادبیات کلاسیک
ایران از منظر
دکتر شفیعی کدکنی
شفیعی کدکنی
معتقد است نقد
کردن و مطالعه
ادبیات کلاسیک
ایرانی کار
دشواری است.
شفیعی برای ادعای
خود استدلالهای
زیر را بیان
میکند:
1- سنت نقد و
بررسی در ایران
وجود نداشته است
و نمونههای
پراکنده نقد به
معنای گفتمان و
سنت نیست. ما
مجبوریم برای نقد
(چه نقد جامعه
شناسانه، هنری،
روانکاوانه،
تاریخی و...) از
معیارهای اروپایی
و غربی کمک
بگیریم و بهترین
ناقد روزگار ما
کسی است که
بتواند آراء
منتقدان اروپایی
را به درستی با
آثار ادبیات
فارسی تطبیق دهد.
حتی هنوز چنین
ناقدی هم پیدا
نشده است که
بتواند این تطبیق
را به درستی
انجام دهد، زیرا
افراد آشنا به
ادبیات فارسی نقد
اروپایی را
نمیشناسند و و
افراد آشنا به
نقد، ادبیات را
نمیشناسند. علت
اینکه اجتماعیات
در ادبیات فارسی
در ایران رشد
نکرد این است که
در بین
جامعهشناسان ما
افراد آشنا به
ادبیات کلاسیک که
نسبت به این حوزه
تعلق خاطر داشته
باشند وجود
ندارد.
2- مانع دوم در
نقد ادبیات
کلاسیک ما این
است که در گذشته
تقسیمبندی آثار
ادبی در ادبیات
شرقی و اسلامی
وجود نداشته است.
البته در ادبیات
ملل اسلامی به
تاثیر طرز فکر
ادبیات عرب، آثار
ادبی از منظر
ظاهر تقسیمبندی
شدهاند و
تقسیمبندی آثار
ادبی به قالبهای
شعری محدود شده
است. در نتیجه
این به مانعی
تبدیل شده است که
ما نتوانیم
محتوای شعر فارسی
را براساس سبک،
انواع و
گونهشناسی
طبقهبندی کنیم.
شرط نقد کردن این
است که معیاری
برای تقسیمبندی
داشته باشیم.
البته در سالهای
اخیر تحت تاثیر
دیدگاههای
اروپائیان
تقسیمبندیهایی
بوجود آمد.
3- اساسا شاعران
قدیم و کلاسیک ما
سیر تاریخی و
تحول ذهنی خود را
ثبت نکردهاند،
در نتیجه امکانی
برای تجزیه و
تحلیل آثار ادبی
وجود ندارد.
داوری در مورد
جوانب معنوی کار
شاعران کلاسیک و
قدیم ما دشوار
شده است زیرا در
تقسیمبندی
دیوانها رعایت
شکل ظاهری و
ترتیب الفبایی
سبب شده است که
برای یک خواننده،
مطالعه در جوانب
روحی و معنوی سیر
یک شاعر از
کارهای دشوار
تلقی شود.
علاوه بر مواردی
که دکتر شفیعی
کدکنی به آن
اشاره میکند،
دکتر فاضلی نکات
زیر را هم اضافه
میکند:
شعر، نظم و نثر
کلاسیک فارسی
کمتر از جنس
ادبیات اجتماعی
است یعنی بر خلاف
شعر معاصر، که
دارای نظم و نثر
اجتماعی است و در
نتیجه درگیری
مستقیم یا غیر
مستقیم هنرمند با
فرایندهای
اجتماعی-سیاسی
جامعه خلق میشود
در ادبیات کلاسیک
ما درگیری مستقیم
و غیر مستقیم
ادیب با
فرایندهای
اجتماعی-سیاسی
کمتر بوده است.
البته نثر در
ادبیات کلاسیک ما
نسبت به نظم،
اجتماعیتر است.
نظم ما بیشتر به
ابعاد فردی،
عاطفی، شخصی بر
میگردد. از دوره
نیما به بعد و به
احتمال زیاد از
دوره مشروطه است
که شعر ما به
رسانهای در جهت
بیان آرمانهای
اجتماعی، مبارزات
سیاسی و درگیری
با زندگی اجتماعی
تبدیل میشود. در
دوران مشروطه، یک
نوع خودآگاهی
انتقادی به وجود
میآید و
بازاندیشی به
مثابه یک فرایند
وارد زندگی
اجتماعی میشود
در نتیجه شعر ما
نیز اجتماعی
میشود.
- نگاهی به آثار
کلاسیک ادبیات
فارسی
بهطور کلی دو
سنت در اجتماعیات
در ادبیات فارسی
وجود دارد:
1- سنتی که جامعه
شناسان به سراغ
متن های ادبی
رفته اند مثل
دکتر شهبازی، که
هدف آنها پی بردن
به ویژگی های
جامعه ایران از
طریق متون ادبی
است.
2- سنتی که
محققان ادبی از
منظر جامعه شناسی
در ادبیات به
سراغ متنهای
ادبی رفتهاند که
هدف آنها
شناسایی، تفسیر،
تاویل و فهم متون
ادبی از راه
بازشناسی و
ویژگیهای
اجتماعی آنهاست.
جستارهای اجتماعی
در شاهنامه
فردوسی
شاهنامه فردوسی
گنجینه زبان
پارسی و محصول
تکامل روح ایران
زمین است،
شاهنامه یک فرهنگ
است. در شاهنامه
به مسائل اجتماعی
مختلفی از جمله
رهبری جامعه در
جهان باستان،
داوری، عشق،
ازدواج، شیوههای
همسرگزینی،
قشربندی اجتماعی
و... سخن گفته
شده است. فردوسی
در وصف رویدادهای
دوران پادشاهی
جمشید به چگونگی
شکلگیری طبقات
اجتماعی اشاره
میکند و مردم را
به چهار طبقه 1-
کاتوزیان (عابد و
زاهد ) 2-
نیساریان
(سپاهیان پادشاه
) 3- نسودی
(کشاورزان و
کشتکاران ) 4-
آهنو خوشی ( اهل
حرفه و پیشه )
تقسیم میکند.
شاهنامه به عنوان
متن سیاسی ادبیات
کلاسیک ایران به
حساب میآید.
چند نکته در مورد
«شاهنامه»:
1- اهمیت سیاسی
شاهنامه در صد
سال اخیر این است
که این سند از یک
منظر سیاسی خاص
به عنوان سند
مقاومت مردم
ایران در مقابل
هجوم اعراب به
حساب میآید.
فروسی از طریق
اشعار سروده شده
در شاهنامه
توانسته زبان
فارسی را در
مقابل زبان عربی
حفظ کند.
2- شاهنامه به
عنوان یک سند
تاریخی نیز محسوب
میشود. شاهنامه
روایتی است از
تاریخ ایران
زمین؛ در این
کتاب هم تاریخ
اسطورهای و هم
تاریخ ما بعد
اسطورهای مطرح
میشود.
3- شاهنامه به
عنوان یک سند
هویت قومی نیز
دارای اهمیت
است. بهخصوص در
نیمه دوم قرن
نوزدهم زمانی که
ناسیونالیسم
ایرانی در حال
شکل گیری بود
شاهنامه به عنوان
یک نشانه برای
تفسیر های
گوناگون مورد
توجه روشنفکران و
فعالان سیاسی
ایرانی قرار
گرفت. (کارکرد
سیاسی شاهنامه)
داستانهای داخل
شاهنامه بحثها و
چالشهای سیاسی
را مطرح میکند.
مثلا داستان کاوه
آهنگر به عنوان
یکی از نمادهای
قومیت کرد به
حساب میآید.
4- شیوه زندگی
ایرانیان در طول
تاریخ بهخصوص در
قرن چهارم و قبل
از آن از طریق
شاهنامه قابل
شناسایی است. مثل
شیوه سازماندهی
جامعه، ازدواج
و... (بعد
انسانشناسی
شاهنامه)
5- از دیدگاههای
مختلفی میتوان
به شاهنامه نگاه
کرد که در نتیجه
این دیدگاهها،
برداشتهای
متفاوتی شکل
میگیرد. مثلا
میتوان گفت
شاهنامه بازنمای
مردانگی در جامعه
ایران است یا
شاهنامه سند
شاهان است
یا شاهنامه یک
سند اخلاقی است.
هر کدام از این
نگاهها حاصل
بررسی شاهنامه از
دیدگاه ایدئولوژی
خاصی است.
بهطور کلی در
نقد باید یک
ایدئولوژی به
مثابه چراغ راه
وجدیت داشته
باشد. این
ایدئولوژی
میتواند مثلا
فمنسیم،
مارکسیستم،
اسلام،
فندامنتالیسم یا
هر دیدگاه دیگری
باشد. اینها
چشماندازهای نقد
هستند که دیدگاه
یا منظر نقد ما
محسوب میشوند.
در واقع تفسیر یک
متن یعنی بهکار
انداختن یک
چشمانداز.
جستارهای
اجتماعی در
بوستان و گلستان
سعدی
سعدی در واقع یک
پژوهشگر اجتماعی
است که مسائل
اجتماعی را از
طریق مکامله و
مناظره دو جانبه
و روش خاص خودش
مطرح میکند.سعدی
خود نقش ثالثی را
ایفا میکند تا
کنجکاوی بیشتری
را برانگیزد و
مسائل را بهتر
تبیین کند و به
تحلیل بکشد. یکی
از شاهکارهای
ادبی سعدی بوستان
و گلستان است.
کتاب بوستان سعدی
در واقع برخاسته
از خیال سعدی است
و سعدی در این
کتاب بیشتر جامعه
مطلوب را تصویر
کرده و انسان را
آن چنان که باید
باشد توصیف کرده
است. بوستان
دارای ده باب
است. سعدی از راه
تجربه مستقیم و
مشاهده همراه با
مشارکت به شناخت
قشرهای مختلف
مردم میپردازد و
دادههای خود را
در قالب شعر،
داستان و.. به
تصویر میکشد.
اما سعدی در کتاب
گلستان سعی کرده
جامعه خود و
جوامع دیگر را به
همان صورتی که
مشاهده کرده به
خواننده معرفی
کند. گلستان
دارای هشت باب
است و هر یک از
بابها دارای
حکایتها و
اندرزهایی به نظم
ونثر است. در
گلستان و بوستان
به مسائل اجتماعی
مختلف مثل انسان
دوستی، سرشت
انسانی و پرورش
اجتماعی، سیاست و
کشور داری و...
اشاره شده است.
نکاتی در مورد
«گلستان و
بوستان»:
1- جایگاه سعدی
در ایران زمین
بیش از هر چیز به
زبان فارسی ما
مربوط میشود.
شناسایی ارزش و
اعتبار سعدی مهم
است. استاد محمد
معین طباطبایی
معتقد بود سعدی
به زبان فارسی
سخن نمیگفت،
بلکه ما
فارسیزبانان به
زبان سعدی سخن
میگوییم. برخی
آثار کلاسیک برای
عامه مردم قابل
فهم نیستند. مثلا
کتاب دانته را
هیچ ایتالیایی
نمیتواند بخواند
مگر اینکه متخصص
زبان ایتالیایی
قرن شانزده باشد
ولی در مورد آثار
سعدی این طور
نیست بلکه هر
ایرانی که قادر
به خواندن و
نوشتن باشد
میتواند به
راحتی با نظم
ونثر سعدی ارتباط
بر قرار کند.
بنابراین بیشترین
نقش سعدی در زبان
فارسی معاصر ماست
که زبانی ساده،
فصیح، بلیغ را
بنیان گذارد. در
واقع همه اشعار
سعدی سهل . ممتنع
هستند.
2- سعدی نماینده
یک نوع تفکر به
نام تفکر
انسانگرا در
فرهنگ ماست،
پدیدهای که در
غرب تحت عنوان
اومانیسم یا
کرامت انسانی
مطرح است. کرامت
انسانی یعنی جدی
تلقی کردن
تجربههای انسان
در زندگی روزمره.
تجربه انسان با
تمام ابعادش برای
سعدی مهم است.
این نگاه را نگاه
انسان گرایانه
سعدی میگویند.
در نگاه سعدی
تمام انسانها
اعم از کافر،
مسلمان، بیگناه
و گناهکار
مهماند و همین
نگرش
انسانگرایانه
سعدی باعث شده تا
نثر سعدی در
مقایسه با شعرهای
دیگر در سطح
جهانی ماندگار
باشد. در میان
ادبا و شاعران
کلاسیک ما، یکی
از اجتماعیترین
شعرا، سعدی است
زیرا به انسان و
تجربههای آن
توجه دارد. این
نگاه
انسانگرایانه
سعدی که عدهای
آن را با نگاه
شکسپیر برابر
میدانند بشر را
متوجه حقوق خود
میکند. بنابراین
انسانگرایی به
علاوه زبان ساده
سعدی باعث شهرت
جهانی او بخصوص
در ادبیات فرانسه
شده است.
3- سعدی همچنین
به عنوان یکی از
نظریه پردازان
تعلیم تربیت در
ایران مطرح است.
هر چند در حال
حاضر جایگاه سعدی
در گفتمانهای
سیاسی مشخص نیست.
طنز در آثار عبید
زاکانی
عبید شاعر و ادیب
مشهور قرن هشتم
هجری است. البته
شهرت عبید زاکانی
در ادبیات ما به
خاطر طنز هایی
است که نگاشته
است. شمایل طنز
در ادبیات فارسی
عبید زاکانی است
زیرا در دوره خود
صریح ترین کسی
بوده است که از
طنز و شوخ طبعی
به عنوان یک
ابزار استفاده
کرده است.
دکتر علی اصغر
حلبی از انواع
شوخ طبعی،
تقسیمبندیای به
شرح زیر ارائه
میدهد:
1- طنز: فاخرترین
گونه شوخ طبعی
است و در واقع یک
نوع بازنمایی و
انعکاس حقیقت است
که قصد اصلاح
نابسامانیها را
در پشت پرده خنده
دارد و خنده
ایجاد شده جدی
است.
2- هجو: در هجو
قصد تخریب وجود
دارد.
3- هزل: عدهای
هزل را کلمات
بیارزش
میدانند. مثلا
مولانا در مثنوی
از هزل استفاده
کرده است.
4- فکاهه: در
فکاهه و هزل
سخنها تنها ارزش
خنداندن دارد و
پیامی ندارد.
فرق طنز و هجو آن
است که غالبا طنز
را برای مقاصد
اصلاحطلبانه
اجتماعی و
منتقدانه بکار
میبرند ولی هجو
برای تخریب است و
ترانههای فولکور
را سرشار از
طنزهای جدی و
ممتاز میداند.
آقای ستوده طنز
را به دو نوع
رسمی یا مستقیم و
غیررسمی یا غیر
مستقیم تقسیم
میکند و فرق این
دو نوع را در این
میداند که در
طنز رسمی سخنگویی
واسطه با مخاطب
صحبت و شوخی
میکند ولی در
طنز غیررسمی
سخنگو پوشیدهتر
با مخاطب شوخی
میکند.
عبید زاکانی
بزرگترین
طنزپرداز کلاسیک
ماست. هر نوع
شوخی را طنز
نمیگویند، طنز
به آن نوع شوخی
گفته میشود که
اولا جدی است،
ثانیا هدف آن
صرفا خنداندن و
سرگرم کردن نیست
بلکه طنز دارای
یک ماهیت اجتماعی
- سیاسی است و
میخواهد از یک
دوگانگی، تزویر،
دروغ، امر غیر
اخلاقی، نابهنجار
و نابرابری پرده
بر دارد. هجو نیز
سخنی است برای
خنداندن و خراب
کردن فرد.
گونههای مختلف
دیگر طنز وجود
دارد مثل طنز،
فکاهی و مطایبه.
لطیفه یک داستان
کوتاه است که در
آن پند و اندرز
نهفته است و
میتواند
خندهآور نیز
باشد. در واقع
طنز در ادبیات
فارسی، یک نوع و
گونه ادبی است که
از جنس اجتماعی
است یعنی کسی با
زبان طنز مدیحه،
وصف تاریخی و
غیره را بیان
نمیکند. طنز یک
نوع ادبی است که
کارش پرداختن به
مسائل و چالشها
و ابعاد زندگی
اجتماعی است که
در قالبهای ادبی
و زبانهای دیگر
قابل بیان نیست.
از جمله مسائلی
که در قالب طنز
بیان میشود
میتوان به
مسائلی اشاره کرد
که مستقیما با
قدرت در
تعاملاند و بیان
آنها با مجازات
اجتماعی همراه
است.
ادبيات در قلمرو
تحليل جامعه
شناختي
استاد مسعود
الماسی
قسمت دوم
ویژگیهای طنز:
1-
طنز نمادی از
فرهنگ غیررسمی
است و به همین
دلیل نوعی مقاومت
در برابر ادبیات
رسمی نیز است.
ادبیات رسمی،
گفتمان غالب و
ادبیات در بار
است. ولی ادبیات
غیررسمی شاخههای
مختلفی دارد مثل
زبان مخفی
جوانان، مفهومی
که گیدنز تحت
عنوان خودمانی
بودن یاد میکند.
2-
طنز ماهیتا یک
کنش دموکراتیک
است، برخلاف
گونههای ادبی
دیگر که در
چهارچوب
ساختارهای تسلط
یافته مشروعیت
پیدا کردهاند.
طنز بهخصوص در
نظامهای سیاسی
اقتدارگرا و کمتر
دموکراتیک یک کنش
کاملا دموکراتیک
است. زیرا طنز
جدای از آن
محتوای
منتقدانهای که
در آن قرار گرفته
و مضامینی که
مستقیما به
نابرابریها و
روابط قدرت یورش
میبرد از یک
ویژگی ممتاز
برخوردار است و
آن عبارت است از
اینکه از لحاظ
صورت یک کنش باز
است که امکان
ارتباط بر قرار
کردن تمام افراد
جامعه با آن وجود
دارد. طنز از جنس
خنده است، طنز
نویس موفق کسی
است که طوری
بنویسد که عامه
مردم بفهمند و
خواص بپسندند.
مثلا برای فهم
قصاید سعدی به
سطحی از دانش و
بینش نیاز است
ولی سخن طنز
پردازان این طور
نیست زیرا
طنزپردازان طوری
سخن میگویند تا
تمام لایههای
جامعه را در بر
گیرد.
ادبیات کلاسیک ما
عمدتا غیر
اجتماعی است و
ادبیاتی نبوده که
در جهت احقاق
حقوق فرو دستان و
مقابله با
نابرابریها تلاش
جدی کند. از
دوران مشروطه به
بعد است که طنز
پردازانی مثل
نسیم شمال ظهور
پیدا کردهاند.
عبید زاکانی
رسالات مختلفی
دارد مثل رساله
دلگشا، موش و
گربه، تالیفات،
اخلاق الاشراف.
رساله اخلاق
الاشراف به لحاظ
جامعهشناختی
مهمترین رساله
عبید است. از
جمله مفاهیم
کلیدی که در
رساله
اخلاقالاشراف
وجود دارد عبارت
است از تمایز بین
دو مذهب مختار و
منسوخ. عبید از
یک تمهید ادبی
تحت عنوان تمهید
وارونگی استفاده
میکند و مجموعه
وسیعی از نا
برابریها،
تبعیض، ظلم و
ستمی که در فرهنگ
ایران وجود دارد
را آشکار میکند.
عبید معتقد است
در مذهب منسوخ
(شیوه زندگی که
از بین رفته)
جوانمردی کردن،
سخن راست گفتن،
سادگی، بیریایی،
کمک کردن به
همنوع و عشق
ورزیدن جای دارد.
در مقابل در مذهب
مختار (شیوه
زندگی مجاز )
دروغ، ریا و..
جای دارد و فرد
با استفاده از
این مذهب
میتواند خود را
توجیه کند.
موش و گربه عبید
زاکانی / مرضیه
رجبی
در روزگاری که
پادشاهان و
امیران و وزیران
همه نعل وارونه
می زدند یعنی به
ظاهر هر چه می
گفتند در باطن ضد
آن را انجام می
دادند ، و شیوه ی
انتقادی عبید هم
شکل زمانه را به
خود می گرفت
.
موش و گربه
اگرداری تو عقل
ودانش وهوش
ای خردمند زیرک
دانا
از قضا فلک یکی
گربه
شکمش طبل و سینه
اش چون سپر
از غریوش بوقت
غریدن
روزی اندر
شرابخانه شدی
در پس خم می نمود
کمین
ناگهان موشکی ز
دیواری
گربه ان موش را
بکشت و بخورد
دست وروی بشست و
مسح کشید
بارالها که توبه
کردم من
بهر این خون ناحق
ای خلاق
مژدگانی که گربه
تائب شد
هفت موش گزیده
برجستند
گربه چون موشکان
بدید بخواند
من گرسنه بسی بسر
بردم
ناگهان گربه جست
بر موشان
پنج موش گزیده را
بگرفت
شاه موشان نشسته
به تخت
این زمان پنج پنج
می گیرد
بعد یک هفته
لشکری اراست
لشکر گربه چون
مهیا شد
در بیابان فارس
هر دو سپاه
موشان را گرفت و
زد به زمین
غرض از موش وگربه
بر خواندن
بیا
بشنو حدیث گربه و
موش
قصه ی موش و گربه
برخوانا
بود چون اژدها به
کرمانا
شیر دم و پلنگ
چنگانا
شیر درنره شد
هراسانا
از برای شکار
موشانا
همچو دزدی که در
بیابانا
جست بر خم می
خروشانا
سویمسجد شد
خرامانا
ورد میخواند همچو
ملانا
ندرم موش را به
دندانا
من تصدق دهم دو
من نانا
زاهد وعابد و
مسلمانا
هر یک تحفه های
الوانا
رزقکم فی السما
حقانا
رزقم امروز شد
فراوانا
چون مبارز بروز
میدانا
هر یکی کدخدا و
ایلخانا
دیداز دور خیل
موشانا
چون شده تائب
مسلمانا
سیصد و سی هزار
موشانا
داد فرمان بسوی
میدانا
رزم دادند چون
دلیرانا
که شدندی بخاک
یکسانا
مدعا فهم کن پسر
جانا
عبید زاکانی شاعر
ونویسنده ی
طنزپرداز وشوخ
طبع سده ی هشتم
درقزوین زاده شد.
لقب زاکانی را از
ان جهت به وی
دادند که از
خاندان
زاکانیان،تیره ای
ازاعراب بنی
خفاجه بود که بعد
از مهاجرت به
ایران در نواحی
قزوین سکونت
اختیار کرده بود.
در همین
روزگار،اوضاع
ایران در نهایت
اشفتگی بود.هرج و
مرجی که پس از
انقراض دولت
ایلخانیان بزرگ
مغول(750هجری
قمری)ذرایران رخ
داده بود،پیوسته
رو به ازدیاد و
توسعه می گذاشت.
پیامدهای اخلاقی
و اجتماعی حمله
مغول در عصری که
عبید پرورده ان
بود ،به صورت
فروپاشی نظام
تمدنی پیشین و
دگرگونی معیارها
و ارزشها در
طبقات گوناگون
جامعه ،ظاهر شده
بود.
عبید زاکانی با
صدایی بلند به
خصوص علیه گردش
روزگار اعتراض
نموده که عالم
کائنات زندانی
است تاریک ومهیب
.هر جایی که در
این عالم نگاه می
کنیم می بینیم
مانند گربه که
موش را می خورد ،
بد نیک را مقهور
ودر چنگال خود
خفه می کند .انچه
را که سرشت نوع
انسان نامند
عبارت است از
توسل به زور
وحیله برای
براوردن میل
غریزی که در نهاد
هر یک از افراد
بشر نهفته شده و
همواره به صورت
تسلط بر دیگران
ظاهر می گردد.
شاعر وطنز پرداز
چیره دست که از
فساد و تباهی خلق
وخوی مردم زمانه
خویش به تنگ
امده است وقتی که
زمام کارها را به
دست مردمی ریاکار
وشکمباره که جزء
جمع مال وخوشی و
شادکامی خویش
هدفی ندارد می
بیند با پناه
بردن به مطایبه ،
داد دل خود و
شهروندان را به
حق از کهتر و
مهتر می ستاند.
عبید زاکانی سخنش
را با طنزی تند
رنگ امیزی می کند
و برای رسوا
ساختن فساد و ظلم
به میدان می اید.
او نویسنده ای که
به هیچ بهایی نمی
توانداز اعمال و
افعال ناپسند
کسانیکه به تظاهر
و ریا می پردازند
چشم بپوشد و
کارهای ریایی
انان را نادیده
بگیرد و از گفتن
حقایق و نشان
دادن زشتی ها و
ناروایی ها
بصورتی عریان نمی
هراسد.
علت تشبیه
ابواسحق (ممدوح
عبید زاکانی)به
موش چه بوده است؟
مولانا
عبیدزاکانی،با
دارا بودن چنین
خصلتی هر چند در
دستگاه شاه شیخ
ابواسحاق معزز و
مکرم می زیسته و
از مواهب و نعم
آن امیرمتنعم
برخوردار بوده
اما نتوانسته
حقایق را کتمان
کند.
او به خوبی
دریافته که شاه
شیخ چون موشی گاه
از سوراخی به در
امده و با تعرض
با امیر
مبارزالدین محمد
گربه صفت، او را
به چپاول و خون
ریزی تحریک می
کرده است.
امیر ابواسحاق
بسیار کمحوصله و
بی ثبات بود.و
بیشتر اعمالش به
هوس بازی می
مانده تا
فرمانروایی.
از طرف دیگر
مولانا عبید
زاکانی می داند
که دشمن شاه شیخ
ابواسحاق یعنی
امیر مبارزالدین
محمد مردی است
ریاکار و مروج
خرافات،با دستی
تسبیح می چرخاند
تا مردم را اغفال
کند و با دست
دیگر شمشیری
برهنه و اخته در
استین پنهان
میدارد تا مردم
فریب خورده را که
به او نزدیک می
شوند بر ایشان
مسلط گردد وبر
مال ومنالشان دست
یازد و بر هستی و
ناموسشان تازد.
مولانا عبید
زاکانی از دشمنان
سر سخت این ریا
کار مردم فریب و
مجاهد و غازی پر
رنگ و ریب
بود،ریا کاری که
در ترویج و نشر
فساد خود را
مفتخر می
دانست،ستمگری که
بنام غزوه و جهاد
بر مردم بی گناه
و مسلمان اوغانی
و جرمائی که مال
و تملکی داشتند
می تاخت و
اموالشان را
تاراج می کرد تا
فرمانروایی و
استحکام حکومت
خود لشکر اراید.
چرا عبید زاکانی
امیر مبارزالدین
را گربه صفت
خوانده است؟
1-
شهرت و معروفیت
گربه های کرمان و
منسوب بودن
امیرمبارزالدین
به امارت ان
سامان.
2-
توجه باین نکته
که
امیرمبارزالدین
تکیه کلامش برای
تحقیر "گربه"بوده
و هر کس را که می
خواسته خفت دهد
گربه می نامیده
است.عبید زاکانی
از نظر تحقیر از
تکیه کلام او
استفاده کرده و
او را گربه
خوانده تا تحقیرش
کرده باشد و چون
مردم کرمان و
فارس می دانستند
که این تکیه کلام
مبارزالدین محمد
کرمانی است
بنابراین نظر
عبید را از گربه
مکار در می
یافتند.
3-
تظاهر به عبادت و
تائب شدن گربه
منظومه عبید با
اعمال مبارزالدین
یکسان است.
4-
گربه وصف شده در
منظومه عبید از
نظر شهامت و
خونخواری با خوی
بهادری و پهلوانی
امیر مبارزالدین
قابل تطبیق است.
بیان
شرابخانه به ان
علت است که امیر
مبارزالدین مردی
شرابخواره بوده و
شاه شیخ ابواسحاق
نیز در شرب شراب
راه افراط می
پیموده پس رفتن
گربه و موش به
شرابخانه با وضع
این دو امیر که
هر دو شرابخواره
بودند کاملا
تطبیق میکند،خاصه
رجز خوانی موش
مست که چون در
مستی تصمیم می
گرفته و با تدبیر
و هدایت توام
نبوده منجر به
شکست و ناکامی می
شده است.
امیر مبارزالدین
پس از کشتار
وحشیانه ی طوایف
جرمائی و اوغانی
و نوروزی که طمع
در مال اموال
انها کرده بود و
نام این اعمال
زشتش را غزوه و
جهاد گذاشته
بود(دست و رو
بشست و مسح را
بکشید)در
سال752رسما از
اعمال گذشته و
خونهای ناحقی که
ریخته بود توبه
کرد و این توبه
او با ساختن مسجد
در کرمان و وقف
اموالی به همین
مناسبت مشهور
است.(که با توبه
و انابت گربه
کاملا مطابقت
دارد.)
نشر خبر تائب شدن
امیر مبارزالدین
محمد در طوائف
نوروزی و جرمائی
و اوغانی که
پیوسته مورد غارت
و قتل او قرار می
گرفتند،با خشنودی
تلقی شدوبرای او
هدایا و پیشکشی
امیر مبارزالدین
پس از انابت و
توبت مجددا با
شدت بیشتری به
طوایف تاخت این
بار به عنوان
بسط و توسعه
اسلام و قلع و
قمع کفر به
دستبرد پرداخت.
(من
گرسنه همی
بودم)واقعیتی را
بیان می کند زیرا
امیر مبارزالدین
سالیان دراز
ارزوی تاج و تخت
سلطنت و دست
یافتن به گنجینه
شاه شیخ ابواسحاق
روز شماری می کرد.
(در
بیابان فارس هر
دو سپاه)ناظر است
به جنگ امیر
مبارزالدین در
دشت فارس و
گریختن شاه شیخ
ابواسحاق.ومردم
فارس از شکست و
فرار شاه شیخ
ابواسحاق ماتم
زده و سیاه پوش
گردیدند.
این چکامه هر چه
هست شعر است به
غایت پسندیده و
از لحاظ طنز و
انتقاد بسیار قوی
است و کمتر شعری
در زبان پارسی
توانسته است
زورگویی و
عوامفریبی طبقه
ممتاز و زورمند
اجتماع ان روزگار
را تصویر نماید.
"منابع"
1-
عبید زاکانی،علی
اصغر حلبی
2-
عبید زاکانی
لطیفه پرداز و
طنزاور بزرگ
ایران،بهروز صاحب
اختیاری و حمید
باقر زاده
3-
تاریخ ادبیات
ایران،ذبیح الله
صفا
4-
حافظ شیرین
سخن،محمد معین
5-
حافظ خراباتی،رکن
الدین همایون فرخ
6-
کلیات عبید
زاکانی،عباس
اقبال اشتیانی
کیمیای
سعادت غزالی
یکی از گونههای
ادب فارسی،
پندنامهها و
اخلاقنامهها
است. مثل کتاب
کیمیای سعادت،
اخلاق ناصری،
کتاب
معراجالسعادت
نوشته ملااحمد
نراقی. معمولا
کتابهای اخلاقی،
بر فرهنگ آرمانی
معین، بایدها،
شایدها و
شایستگیها تاکید
میکنند. از جمله
انتقاداتی که
میتوان به کتاب
کیمیای سعادت
غزالی وارد کرد
در مورد فایدهها
و زیانهای
ازدواج است به
اعتقاد غزالی
حکمت و انگیزه
اصلی تجویز
ازدواج ارضای
شهوت نیست بلکه
شهوت وسیله و
واسطهای برای
بقاء نسل و ایجاد
و ازدیاد مومنان
است.
غزالی پنج فایده
و سه زیان برای
ازدواج بیان
میکند: 1- پیدا
کردن فرزند 2-
حصار کردن دین 3-
دیدار زنان سبب
انس و راحتی دل
گردد و مجالست با
ایشان باعث آسایش
شود 4- زن تیمار
خانه بدارد و کار
رفتن و پختن را
کفایت کند که اگر
مرد به این کارها
مشغول شود از
عبادت و دانش
محروم میماند 5-
صبر کردن بر
اخلاق زنان و
کفایت کردن مهمات
ایشان تمرین
عبادت است.
آفات ازدواج از
کتاب کیمیای
سعادت:
1-
امکان نا توانی
شوهر در تامین
زندگی همسر خویش
و کشاندن مرد به
انحراف
۲-
قیام کردن به حق
عیال نتوان الا
به خلق نیکو و
برای این کار
باید بر محالات
صبرنمایی و تحمل
سختیهای ایجاد
شده از طرف زن
برای هر مردی
امکان پذیر نیست
و این باعث رنجش
روح میشود.
3-
دل به اندیشه و
کار زنان و سر
گرم شدن با زن
باعث فراموشی یاد
خدا میشود.
ازجمله مهمترین
انتقاداتی که می
توان به این کتاب
وارد کرد این است
که در فواید
ازدواج که غزالی
بیان کرده هیچ
فایده ای برای زن
وجود ندارد و از
نظر غزالی مرد
کانون این فایده
ها است. در واقع
کتاب کیمیای
سعادت غزالی
نمونهای از
فرهنگ
آرمانی-اسلامی
است.
عشق و از خود
بیگانگی در شعر
مولوی
انواع عشق از دید
مولوی:
۱-
عشق حقیقی: که
همواره به عنایت
پروردگار پدید
میآید. نخست او
باید عنایتی کند
تا در بنده عشق
پیدا شود. مولوی
این نوع عشق را
خمیر مایه زندگی
و هستی انسان
میشناسد و جهان
را قائم به آن
میبیند. مولوی
عشق خواه عشق
آسمانی، خواه عشق
زمینی را اصل و
اساس یگانگی
میداند و آن را
برتر و بالاتر از
خرد میشمارد و
معتقد است که خرد
به چندگانگی راه
میبرد ولی عشق
حسی نامتجانسها
را به هم پیوند
میدهد و به
یگانگی میرساند.
2-
عشق عرفانی: عشقی
است حقیقی و کامل
که به هیچ موضوع
معین و محدودی
تعلق نمیگیرد و
فقط دیدار معشوق
حقیقی را که ذات
مطلق حق تعالی
است میطلبد.
از نظر مولوی عشق
از هیچ چیزی پروا
ندارد و عاقبت
اندیش نیست. و
عشق و رنج جدایی
ناپذیرند. عشق
منجر به یگانگی و
همانندسازی
میشود. مولوی بر
این باور است که
عاشق باید در راه
معشوق رنج بکشد و
دیوانه شود.
مولانا بر خلاف
شاهنامه و آثار
ادبی دیگر که به
دنیای بیرون،
سیاست و ...
میپردازند به
احساسات درونی ما
اعم از احساسات
متافیزیکی،
مناسبات زمینی
و.. توجه دارد.
آموزههای
اجتماعی شعر
مولانا در
سالهای اخیر
استخراج شده است.
کتاب مثنوی
مولانا 26 هزار
بیت و 275 حکایت
دارد. کتاب آقای
دکتر علی اکبر
ترابی در مورد
شاعری مثل مولانا
پختهتر و
سنجیدهتر است.
آقای دکتر علی
اکبر ترابی معتقد
است این 275
حکایت، داستانها
و قصههایی است
که بخشی از آن
جنبه تعلیمی دارد
و بخشی از آن
توضیحاتی در مورد
انسان آرمانی
است. دکتر ترابی
در مورد مولانا
سه نکته را
استخراج میکند:
1-
مولوی با وجود
تواناییاش، شعر
و شاعری را هدف
قرار نداده و نه
تنها به شاعری و
توانایی خود در
این زمینه
نبالیده است بلکه
بر عکس در مراحلی
از شعر و شاعری
بیزاری نیز جسته
است.
2-
برای مولوی شعر
ابزاری جهت آشکار
کردن راز حق که
ما تحت عنوان
عرفان و تصوف از
آن نام میبریم،
بوده است.
3-
مولانا معتقد است
استعداد و عاملیت
افراد نقش مهمی
در زندگی افراد
دارد.
ارزشهای اجتماعی
در شعر حافظ
ارزشهای
اجتماعی، اصول
اخلاقی هستند که
مردم تعهد عاطفی
نیرومندی را در
خود احساس
میکنند تا آنها
را برای داوری
رفتارها بهکار
گیرند.
ارزشها بر سه
نوع هستند:
۱-
ارزشهای غایی:
در تمام زمانها،
مطلوب، خواستنی و
مورد احتراماند؛
مانند: تقوی،
فروتنی، انصاف،
عدالت، مدارا و
...
به این ارزشها،
ارزشهای مسلط هم
میگویند و هسته
نظام ارزشی جامعه
را تشکیل میدهند.
نمونه در شعر
حافظ:
آسایش دو گیتی
تفسیر این دو حرف
است / با دوستان
مروت با دشمنان
مدارا
۲-
ارزشهای نسبی:
در فرهنگها و
جامعههای معینی
ارزش دارند. بین
پیروان ادیان
مختلف یا در قالب
ایدئولوژیهای
خاص رواج دارند.
مانند: قناعت،
فقر، ثروت،
وارستگی،
مهماننوازی،
مالکیت،
نژادپرستی.
نمونه در شعر
حافظ:
چو حافظ در قناعت
کوش وز دنیای دون
بگذر / که یک جو
منت دونان دو
صدمن زر نمیارزد
۳-
ارزشهای ویژه:
فقط بین گروههای
اجتماعی خاص رواج
دارند. گروههایی
مانند پزشکان،
ارتشیها،
اقلیتهای دینی
یا قومی که در
جامعهشناسی به
آن خرده فرهنگ
میگویند.
نمونه در شعر
حافظ:
ای محتسب از جوان
چه خواهی / من
توبه نمیکنم که
پیرم
دگرگونیهای
اجتماعی و
ارزشها
ارزشها در طول
تاریخ همراه با
دگرگونیهای
اقتصادی و
اجتماعی دگرگونی
میپذیرند. شاید
هیچکس به اندازه
شاعران نتوانسته
است این دگرگونی
ارزشها و احساس
پنهان ناشی از
ایجاد آنها را
بیان کند.
مثلا حافظ از رخت
بربستن یاری و
مهربانی در شهر و
زندگی شهری گلایه
دارد و میگوید:
یاری اندرکس
نمیبینم، یاران
را چه شد؟ /
دوستی کی آخر
آمد؟ دوستاران را
چه شد؟
شهر یاران بود و
خاک مهربانان این
دیار / مهربانی
کی سر آمد،
شهریاران را چه
شد؟
ارزشها و
ضدارزشها در شعر
حافظ
ارزشهای اجتماعی
هر جامعه،
شیوههای مطلوب
تفکر و رفتار را
مشخص میسازند.
آنها چراغ
راهنمای مردم
هستند.
مفاهیمی چون عشق
و محبت، ایثار و
فداکاری، تقوی،
مروت، عهد و وفا،
دوستی، ثروت ارزش
هستند.
مفاهیمی چون: ریا
و دورویی، نان به
نرخ روز خوردن،
خوش ظاهر و بد
باطن بودن،
خودبزرگبینی و
بیوفایی ضد ارزش
هستند.
نمونه ارزشها در
شعر حافظ
عشق: بکوش خواجه
و از عشق بینصیب
مباش / که بنده
را نخرد کس به
عیب بیهنری
تقوی: چه نسبت
است به رندی صلاح
و تقوی را / سماع
وعظ کجا نغمه
رباب کجا
قناعت: چو حافظ
در قناعت کوش وز
دنیای دون بگذر /
که یک چو منت دو
صدمن زر نمیارزد
وفا و عهد: هر
آنکه جانب اهل
وفا نگه دارد /
خداش در همه حال
از دعا نگه دارد
صبر و شکیبایی:
گویند سنگ لعل
شود در مقام صبر
/ آری شود ولیک
به خون جگر شود
نمونه ضدارزشها
در شعر حافظ
ریا و تزویر: در
میخانه ببستند
خدایا مپسند / که
در خانه تزویر و
ریا بگشایند
عیب گفتن: گر
بدی گفت حسودی و
رفیقی رنجید / گو
تو خوش باش که ما
گوش به احمق
نکنیم
معرفی چند کتاب
۱-
کتاب جامعه شناسی
در ادبیات فارسی
نوشته علی اکبر
ترابی. دکتر
ترابی در این
کتاب نمونههای
مهمی از ادب
فارسی را معرفی
میکند. مثلا
آقای دکتر ترابی
در مورد طرز تلقی
نظامی از شعر و
شاعری در این
کتاب مفصل توضیح
میدهد. دکتر
ترابی معتقد است
شعر یعنی
دروغگویی. شاعر
و نویسنده خوب
کسی است که
بتواند اولا
استحکام پادشاه و
خواست های شاه را
باز نما کند،
ثانیا امر خرد را
بزرگ و امر بزرگ
را خرد جلوه دهد.
این کتاب تا
حدودی ارزشهای
منتقدانه نسبت به
ادبیات فارسی
دارد. ترابی
معتقد است شرایط
سیاسی، اجتماعی و
وضع اقتصادی در
شعر تاثیرگذار
است.
۲-
کتاب «همبالی،
شیوهای در تفکر
مدیریت ایرانی»
نوشته غلامرضا
خاکی. دکتر خاکی
در این کتاب بر
اساس تجزیه و
تحلیل منطق الطیر
عطار توضیح
میدهد اگر کسی
منطقالطیر عطار
را فهم کند
میتواند بسیاری
از ویژگیهایی که
یک مدیر ایرانی
برای مدیریت
سازمان نیاز دارد
را در آن ببیند.
دکتر خاکی ادیب
نیست ولی معتقد
است منطقالطیر
عطار یک نوع
بنیان تفکر در
مدیریت ایرانی
است.
- انواع
ادبی و شعر فارسی
دکتر شفیعی کدکنی
در کتابش میگوید
گذشتگان ما آثار
ادبی را به طور
عمده بر اساس
صورت و شکل ظاهری
تقسیمبندی
میکردند و همان
طوری که میدانیم
جز دو قالب شعری
غزل و قصیده،
دیگر قالبها
مانند رباعی،
دوبیتی، مثنوی
و.. بر اساس شکل
نامگذاری
شدهاند.
دستهبندی و
نامگذاری آثار
نثر فارسی نیز بر
پایه شیوه نگارش
آنها بوده است،
مانند نثر ساده،
مسجع، مصنوع و...
در ادبیات جهان،
آثار ادبی بر
اساس اندیشه و
محتوا به چهار
نوع حماسی،
غنایی، نمایشی و
تعلیمی
تقسیمبندی شده
است که در این
تقسیمبندی آثار
ادبی به
زمینههای
اجتماعیشان نیز
اشاره شده است.
حماسه
یکی
از انواع ادبی و
در اصطلاح روایتی
است داستانی از
تاریخ تخیلی یک
ملت که با
قهرمانیها و
اعمال و حوادث
خارقالعاده در
میآمیزد. ویژگی
اصلی حماسه تخیلی
بودن و شکل
داستانی آن است
در حماسه
رویدادهای غیر
طبیعی و خلاف
عادت فراوان دیده
میشود. شاهنامه
فردوسی نمونه
اعلای حماسه است.
ادبیات نمایشی
گونهای
از ادبیات است که
در قالب نمایش بر
روی صحنه میآید.
این گونه ادبیات
بیشتر در یونان
باستان و روم
رواج داشت. موضوع
اصلی ادبیات
نمایشی پیوند
انسان با زندگی و
طبیعت است و
وظیفه اساسی آن
تحلیل روحیات
انسان و نحوه
برخورد او با
حوادث زندگی است.
ادبیات نمایشی در
غرب به تراژدی،
کمدی و درام
تقسیم میشود.
ادبیات غنایی
گونهای
ازادبیات است که
با زبانی نرم و
لطیف، با استفاده
از معانی عمیق و
باریک به بیان
احساسات شخصی
انسان میپردازد
و بیانگر عواطف و
آرزوهای انسان و
غمها و شادیهای
اوست.
بخش عمده ادبیات
ما را شعر غنایی
تشکیل میدهد
رباعیات خیام،
دوبیتیهای بابا
طاهر، غزلیات
مولوی، سعدی،
حافظ و.. از نوع
ادبیات غنایی است.
ادبیات تعلیمی
در
ادبیات تعلیمی به
موضوعاتی مانند
دعوت به راستی و
درستی، بایدها و
نبایدها، پاکی و
تهذیب روح، صداقت
و ... پرداخته
میشود. ادبیات
ما نیز با آثاری
چون گلستان و
بوستان،
قابوسنامه، کلیله
و دمنه و.. در
این زمینه غنی و
پر بار است.
اگر این چهار نوع
ادبیات را در
تاریخ بینیم،
میفهمیم که
ادبیات حماسی،
تاریخیترین نوع
ادبیات است.
دوران تاریخی
ادبیات حماسی،
دورانی است که
تمدنهای بشری در
حال شکلگیری است
و بشر هنوز به
نیروی بازو و
ماهیچه خود متکی
است. هر تمدنی در
مرحله تاریخی
شکلگیری اولیه
خود نیاز به
روایتی از مدنیت
دارد و در عین
حال حماسه در
دورهای شکل
میگیرد که
اقتصاد، اقتصاد
کشاورزی و
دامپروری است و
صنعت شکل نگرفته
است. به همین
دلیل نبردها،
حوادث اتفاق
افتاده در حماسه
به شدت با
دامپروری و
کشاورزی در
ارتباط است.
ادبیات نمایشی
(دراماتیک)
ژانر
تکامل یافتهتری
است و متعلق به
دورهای است که
ملتها شکل
گرفتهاند،
تمدنها تثبیت
شده و صحنه زندگی
بشر به سامان
رسیده است و نیاز
به ابزاری برای
بیان شکستها و
پیروزیها در
چارچوب یک تمدن
است در نتیجه
ادبیات نمایشی
شکل میگیرد. اما
موقعیتی میرسد
که احساسات و
عواطف،
خواستههای انسان
و فردیت اهمیت
پیدا میکند در
نتیجه رباعی،
دوبیتی، غزل و…
بهوجود میآید.
ادبیات تعلیمی
میخواهد جای
انسان را در
جامعه بر اساس یک
نظم اخلاقی مشخص
کند.
شعر اجتماعی
شعری
است که لزوما
تعلیمی، غنایی،
نمایشی و حماسی
نیست بلکه بیان
تجربه اجتماعی
انسان معاصر است.
تجربهای که در
چارچوب
دولت-ملتها،
روابط اجتماعی
پیچیده زندگی
شهری و جامعه
مدرن و.. شکل
گرفته است. در
این فضا است که
گونه دیگری
بهوجود میآید
تحت عنوان سبک و
ژانر اجتماعی مثل
شعر نیما.
روان شناسی
اجتماعی شعر
فارسی
«روان
شناسی اجتماعی
شعر فارسی» عنوان
مقالهای دیگر از
دکتر شفیعی کدکنی
است. این مقاله
در مورد تخلصها
در شعر فارسی
است. ویژگی منحصر
به فرد شعر فارسی
این است که دارای
تخلص است. در این
مقاله نویسنده دو
دیوان را مقایسه
و مطالعه کرده
است:
1-
کتاب «لباب
الباب» محمد عوفی
که تذکره و
زندگینامه شاعران
فارسی قبل از
حمله مغول(قبل از
قرن هفتم ) است.
2-
کتاب «فرهنگ
سخنوران» نوشته
عبدالرسول خیام
پور که زندگینامه
شاعران فارسی بعد
از حمله مغول است.
شفیعی کدکنی پس
از بررسی این دو
کتاب در انتها
نتیجه میگیرد که
در کتاب
لبابالباب قالب
تخلصها بر اساس
شغل و کار،
خاستگاه اجتماعی،
جغرافیایی و...
بوده است در
حالیکه در کتاب
فرهنگ سخنوران که
زندگینامه
شاعران بعد از
حمله مغول است،
تخلصها بیشتر
بار معنایی غم،
رنج و محرومیت
داشتهاند.
- شعر
نو فارسی
در کتاب «جامعه
شناسی ادبیات»
نوشته دکتر ترابی
شعر نوی ایران در
مقایسه با شعر
کلاسیک ایران
مورد تحلیل جامعه
شناختی قرار
گرفته است. دکتر
ترابی توضیح داده
است که شعر
کلاسیک ایران به
گونهای بود که
اغلب، بسیاری از
شاعران(نه همه)،
در طبقهای جدا
از مردم برای
دربار شعر
میسرودند و
ارتباط چندانی به
جامعه نداشتند.
در اوایل قرن
۲۰
شاعران ایرانی
بیشتر به مردم
نزدیک میشوند و
اجتماعیتر و
مردمیتر
میشوند. در
شعرهای خود از
دردها و رنجهای
مردم میگویند و
متقابلا از طرف
مخاطبان و مردم
هم به شدت مورد
استقبال واقع
میشوند.
اشعار نیما یوشیج
علی رغم
مخالفتهای برخی
صاحبنظران، مورد
استقبال اکثریت
مردم و جامعه
قرار گرفت. چون
شعر یک ابزار در
راستای تحولات
اجتماعی شده بود.
شعر تحت تاثیر
تحرکات اجتماعی
شعر نو شد. شعر
نو ابتدا با شور
و هیجان خاصی
شروع شد. شاعران
سعی کردند از
تعهدات اجتماعی
شان بر بیایند.
البته زمان که
میگذرد در شعر
نوی فارسی
(شاعران مختلف
شعر نوی ایران)
تغییراتی ایجاد
میشود. رسالتی
که میخواستند،
آنطور که انتظار
مخاطبان بود،
اتفاق نیفتاد.
یکی از مشکلات
شعر نوی فارسی
نامفهومسرایی،
بازی با کلمات و
جملات (بدون
معنای مشخص روشن
برای مخاطب) بود.
فهم آن برای
مخاطب عادی حتی
کسانی که در این
حوزه فعالیت
میکردند نا ممکن
بود. علت
اساسیاش این بود
که دیگر به این
صورت
نمیتوانستند حرف
دل مردم را
انتقال دهند.
برخی شاعران به
صورت انفرادی
برای خودشان شعر
میسرودند. فقط
خودشان معنی
اشعارشان را
میدانستند.
شعرهایی که برای
مخاطبان یعنی
مردم محتوای
روشنی نداشت و
کسی هم مفهوم
خاصی از آن متوجه
نمیشد. اما
بهجای اینکه
اینگونه شاعران
متوجه شوند که
این خصلت یک عیب
است، به عنوان یک
ارزش به آن نگاه
میکردند.
مسئله مهم دیگر
در رابطه با شعر
نو ایران، این
است که شعر نو
درست است که در
ساختار و محتوا
تحول و جهشی
داشته اما این
جهش با توجه به
پیشینه ادبی
ایران بوده است.
ما محتوای غنی از
شعر داشتیم که
پلهای شده برای
صعود شعر نو.
درست است که از
نظر فرم بسیار
تفاوت نموده ولی
هنوز وزن و قافیه
را حفظ کرده و به
خصوص اصل آهنگین
بودن و عاطفی
بودنش از
گذشتگانمان به
ارث رسیده است که
شاعران نو پرداز
نیز از آن
استفاده
نمودهاند. ایران
در شعر نو به هر
کجا که رسیده
وامدار گذشتگان
است، چه از لحاظ
محتوا و چه از
لحاظ سبک.
فصل سوم کتاب
«جامعه شناسی
ادبیات» نوشته
دکتر ترابی، به
عنوان یک انتقاد،
به این مسئله
اشاره دارد که،
شعر نو با تمام
تحولاتی که
داشته، باید سعی
کند به زمینهای
که آنرا ایجاد
کرده یعنی متن
مردم و اجتماع
بازگردد و توجه
بیشتری نماید.
انتظار جامعه
ادبی و جامعه
ایرانی از چنین
پدیدهای (شعر
نوی ایران) بیشتر
است. انتظار
میرود و لازم
است که شعر نو در
ایران همسو با
نیازهای اجتماعی
و تحولات اجتماعی
حرکت کند.
اینکه برخی
شاعران شعر نو در
ایران بسیار
درونگرا شدند و
مضامین شخصی و
ذهنی خود را بدون
توجه کافی به
نیازهای مردم و
مخاطبان عام
پرداختهاند کافی
نیست.
تاریخ ادبی ما
نشان میدهد که
شاخصهای سنگینی
برای سنجش ارزش
شعر داشتهایم.
اینکه مثلا یک
شاعر شعر نو ادعا
میکند که «شما
ها هستید که
مفهوم شعر مرا
نفهمیدهاید» در
حقیقت نشاندهنده
ضعف شاعر و شعر
اوست، یعنی
نتوانسته با
مخاطبان ارتباط
برقرار کند.
دکتر ترابی
میگوید پس رسالت
شاعر و شعر
کجاست؟ نقش شعر
در جامعه به
گونهای است که
باید پویا باشد،
ایستا نباشد.
همانطور که از
جامعه تاثیر
میپذیرد، خود
شعر هم عاملی
باشد برای تحول و
تاثیرگذاری بر
جامعه.
شعر نو بریده از
گذشته نیست،
سرمایه و زمینه
را از گذشته
دارد. تعاملی که
شعر با تحولات
اجتماعی دارد هم
از نظر سبک
شناسانه و هم از
نظر معانی و
مفاهیم بسیار مهم
است.
در طول تاریخ نیز
شعری با مردم
ارتباط برقرار
کرده که اینگونه
بوده (به نیازهای
مردم و تحولات
اجتماعی توجه
نموده)، اگر شعر
نو این ویژگی را
دارا نباشد پس
فرقی ندارد با
شعر درباری.
شعر نو و مقایسه
سه ژانر ادبی
اگر بین سه ژانر
ادبی یعنی
اسطورهای (سبک
حماسی)، روایی و
شعر نو بحث
کنیم، به سه
مرحله از تاریخ
بشر میرسیم که
هر کدام بر اساس
مقتضیات اجتماعی
دوره خود شکل
گرفتهاند.
این سه مرحله سبک
ادبی رابطه
تنگاتنگ دارند با
نظام اجتماعی،
سیاسی، اقتصادی
هر دوره. در هر
دوره چینش
ساختارهای
اجتماعی فرهنگی
سیاسی اقتصادی،
ابزارهای تولید،
توزیع، مصرف
کالاها، شیوه
معاش مردم، روابط
قدرت، ساختار
سیاسی و نوع
حکومت، فاصله
حکومت با مردم،
روابط اجتماعی
مردم با یکدیگر،
نظام های مختلف
بردهداری،
فئودالی،
شاهنشاهی، جمهوری
و …. و جایگاه
انسان در این
نظامها، تعریفی
برای جایگاه فرد
و انسان و تعریفی
از ساخت به معنای
کلی ارائه و شکل
دادهاند.
انسان در هر دوره
از تاریخ، در هر
یک از این مراحل،
بینش یا جهان
بینی کسب
میکند.این
جهانبینیها از
دل واقعیات،
روابط اجتماعی،
تکنولوژیها و
عینیتهای موجود
بهوجود آمدهاند.
شعر نیز با توجه
به این تحولات
عینیت پیدا
میکند و شکل
میگیرد. دورهای
که در ایران شعر
حماسی بیشتر
داشتیم، نیاز
جامعه به سبک
حماسی بود. در
دورهای که شعر
غنایی بیشتر
داشتیم نیاز
جامعه به سبک
غنایی بود.
سبکهای مختلف در
یک مسیر تاریخی
تحولات قرار
میگیرند.
ویژگیهای
سبکهای ادبی با
ویژگیهای
دورههای تاریخی
جامعه متناظرند.
شعر نو نیز
ویژگیهایی دارد،
که لازم است در
تحلیل آن تحولات
و ویژگیهای
اجتماعی هر دوره
از تاریخ (دوره
پیدایش شعر نو در
ایران و دورههای
بعدی) را مورد
توجه دقیق قرار
دهیم.
شعر نو در ارتباط
با مفهوم شاعر
راستین
نکته کلیدی فصل
چهار کتاب دکتر
ترابی، شعر نو در
ارتباط با مفهوم
شاعر راستین است.
شاعر به مفهوم
راستین آن با فضا
و ساختار
اجتماعیاش در
ارتباط است. و از
توجه به کنشهای
اجتماعی و پیوندی
که با ساختار
اجتماعی دارد و
از بازنمایی
کنشهای اجتماعی
و ساختار اجتماعی
ناگزیر است.
البته باز تصویر،
تصویر ذهنی و
برداشت خود شاعر
است، پس هر کس
میتواند تصویر
خودش را ارائه
دهد. ولی هر چه
شعر شاعر به متن
مردم و نیازهای
مردم و جامعه
نزدیکتر باشد، با
مخاطبان بیتشری
ارتباط برقرار می
کند.
در این فصل چند
شعر از کلاسیک ها
مثال زده شده و
مورد تحلیلهای
فرمالیستی قرار
گرفتهاند.
همچنین توضیح
داده شده که
گفتار عامیانه را
در شعر
نمیتوانیم بکار
ببریم. در شعر نو
این کاربرد ندارد
و تعبیرهای
متفاوت دارد.
در فصل پنج کتاب
در مورد بیان
آهنگین، وزنی که
در شعر نو بکار
رفته و تفاوت آن
با فرمهای
کلاسیک صحبت شده
است. اگر بخواهیم
به واقعیات نگاه
خرد نگر داشته
باشیم در غزل به
روند خرد شدگی
واقعیات روبرو
نیستیم. در شعر
نو تکثر افکار
افراد را در
نگاهی به
پدیدههای
اجتماعی داریم.
اگر به وزن در هر
سبک ادبی توجه
کنیم میبینیم که
در پدیدههای
اجتماعی نیز
میتوان وزن را
مشاهده کرد.
همچنین انتخاب
قالبها با توجه
به محتوا صورت
میگیرد. هر نوع
محتوایی یک نوع
انتخاب وزن را
نیاز دارد. قالب
و وزن باید
قابلیت پر کردن
محتوا را داشته
باشد.
کتاب «جامعه
شناسی ادبیات»
نوشته دکتر
ترابی، حاوی یک
تحلیل جامعه
شناختی است. نشان
میدهد وزنی که
در شعر حافظ وجود
دارد، متناسب با
واقعیتهای
اجتماعی دوره خود
شکل گرفته است.
حال واقعیتهای
اجتماعی متکثر و
پیچیده و باز شدن
اجتماع دوره
معاصر، قالب بسته
را نمیپذیرد.
وزن و قالبی که
در دوره مدرن
مورد نیاز است،
باید متناسب باشد
با ویژگیهای
اجتماعی دوره
مدرن و نیازهای
انسان مدرن که
باز شده، متکثر
شده، دارای هویت
چندگانه یا چند
بعدی است، فاقد
هماهنگی و
انسجامی که انسان
سنتی داشت.
شعر نو شعر
اجتماعی است، باز
بودن قالب شعرنو
مهم است. اشعار
درباری غیر
اجتماعی و بسته
بودند.
دکتر ترابی در
کتاب " جامعه
شناسی ادبیات" در
سه وجه بحث کرد ه
است:
از مفاهیم کلیدی
دکتر ترابی
میتوان پی برد
که به رویکرد
مارکسیستی وفادار
است و دغدغه واقع
گرایی دارد.
دکتر ترابی سعی
کرده بگوید:
1.
شاعر شعر نو از
یک سو بیان واقع
گرا دارد. با
بیان هنری به
بازنمایی واقعیت
میپردازد.
2.
شاعر شعر نو باید
به تغییر واقعیات
از طریق آثار خود
توجه کند. هم به
تغییرات اجتماعی
توجه کند و هم به
تعهد اجتماعی خود
که می تواند با
آثارش تغییراتی
ایجاد کند.
3.
رابطه دیالکتیک
پویا بین شاعر و
واقعیت اجتماعی
باید برقرار باشد.
البته
هم شعر کلاسیک و
هم شعر نو این
ویژگی را
داشتهاند، که
زیربنا واقعیات
بوده و روبنا
اندیشه و شعر.
اما درجه و شدت و
خود آگاهی شاعر
کلاسیک با شاعر
شعر نو تفاوت
داشته است. شاعر
شعر نو خود آگاه
تر است، به ساز و
کارهای تاثیر و
تاثر دو طرفه شعر
و واقعیت آگاه تر
است.
در فصل
۵
کتاب
:
در مورد وزن و
موسیقی در شعر
صحبت شده و
همچنین در مورد
شعر نوی ایران در
ارتباط با تاخیر
در مدرنیته ایران
نسبت به جوامع
غرب و تفاوتها
توضیح داده شده
است.
بر اساس تجزیه
تحلیل شعر
نیمایی، توضیح
داده شده که هنوز
شباهتهای شعر
کلاسیک و شعر نوی
ما بسیار زیاد
است. البته
جامعه ایران در
زمان نیما هنوز
دچار آن گسست
دوره مدرن، نشده
بود. سواد عمومی
و رسانه های
عمومی به شکل
امروزی نبود و
هنوز گسترش
نیافته بود.
شهرنشینی غالب
نبود، ارتباطات
خارجی ما نیز
هنوز گسترده نشده
بود. پس در تبیین
شعر نیمایی نمی
توانیم بگوئیم که
گسست اجتماعی
دوره مدرن در آن
زمان شامل حال
جامعه ایران
بود. زمان نیما
هنوز در مرحله
گذار بودیم. شعر
نیمایی شعر
آستانهای ماست،
پارههایی از سنت
را دارد،
پارههایی از
دوره مدرن را نیز
نوید میدهد.
بهطور کلی فرهنگ
سنتی دارای
انسجام، هماهنگی
و همگنی
ساختارهای جامعه
است. اما در دوره
مدرن و شهرنشینی
مدرن (کلا در هر
جامعه مدرن)، نا
همگنی، عدم
انسجام و تکثر را
دارد. شهر
پایگاه مدرنیته
در جامعه مدرن
است. ده در جامعه
سنتی پایگاه سنت
است. ویژگی ده
همگنی است.
شعر سنتی کلاسیک
ما ایرانیان نیز
به یک معنا
بازنمایی الگوی
جامعه پیشامدرن
ماست، با هارمونی
و انسجام. وزن و
آهنگ شعر کلاسیک
بازنمایی ساختار
منسجم و هماهنگ
دوره پیشا مدرن و
سنتی جامعه
ایران است.
شعر نو کلا مربوط
به جامعه مدرن
است. انسان با
وجود متناقض،
انسان چهل تکه
پست مدرن، در
زیستجهانهای
مختلف، با تکثر
هویتی. شعر نو
مربوط به دوره
پست مدرن است،
متکثر تر و نا
موزون تر.
ولی در مورد
جامعه ایران،
مسئله این است که
شعر نیمایی در
دورهای بود که
ایران هنوز جامعه
مدرن نشده بود.
در مرحله گذار
بودیم. شعر
نیمایی ویژگیهای
دوره آستانهای و
دوره گذار از
جامعه سنتی به
جامعه مدرن را
دارد. شعر نیمایی
زمانی سروده شد
که هنوز ما
گذشتگانمان را
درک میکردیم و
از لحاظ ارزشهای
مستتر شعر نیمایی
رابطه ارزشی دارد
با ساختارهای
اجتماعی ایران.
دکتر ترابی
تحلیلهای خودش
را با رویکرد
مارکسیستی پنهان
ارائه داده و سعی
کرده ویژگیهای
شعر نیمایی و شعر
نو را توضیح دهد.
جدا از بحث این
کتاب، اینکه چرا
نیما پدر شعر نو
شد جای بحث و
بررسی دارد.
چرا نیما پدر شعر
نو ایران شد؟
آنچه که باعث شد
نیما پدر شعر نو
شود نبوغ یا
تلاشهای او
نبود، بلکه فضای
اجتماعی که بعد
از نیما بوجود
آمد به نیما این
اجازه و امکان را
دارد که او به
عنوان یک
بنیانگذار سبک
تازه در ادبیات
فارسی شناخته
شود. و آن فضا
مدرن شدن جامعه
ایران بود. رشد
فرایندهای
مدرنیته این
زمینه اجتماعی را
برای شعری که
نیما شروع کرد
فراهم نمود، در
نتیجه نیما به
عنوان بنیانگذار
شعر نو شناخته شد.
اگر
تحولات اجتماعی
پس از نیما رخ
نمیداد، نیما
اینگونه مورد
اعتنا قرار
نمیگرفت. آن
چیزی که شعر نو
را شعر نو کرد
خود شعر نبود،
واقعیات و تحولات
اجتماعی ایران
بود که به شعر نو
مشروعیت داد.
در این رابطه این
مثال مهم است: چه
چیزی باعث شد ابن
خلدون را به
عنوان بنیانگذار
جامعه شناسی
نشناسیم؟ آیا
کتابهایش کمارزش
تر از آگوست کنت
بود؟ چرا منتسکیو
پدر جامعه شناسی
نشد؟
کارهای ابن خلدون
از لحاظ دقت،
بینشهای تجربی،
نگرشهای معرفت
شناسانه و پیشگام
بودنش، بسیار
پیشرفته و
ارزشمند هستند و
قابل مقایسه با
آثار بقیه نیست.
اما کنت را به
عنوان پدر جامعه
شناسی میشناسند.
چرا؟
بسیاری کسانی که
راجع به کنت بحث
کردهاند، به
شایستگی ابن
خلدون که بیش از
کنت بوده، وقوف
دارند. ریمون
آرون میگوید:
«فضایی که بعد از
کنت بوجود آمد
باعث شد او را به
عنوان پدر جامعه
شناسی بشناسند.
تولد کنت به
هنگام بود.»
تحولات قرن
۱۹،
عقل گرایی، تفکر
انتقادی، انسان
خودبنیاد، بریده
از متافیزیک،
مدیریت جامعه،
تسلط بر جامعه،
انسانی که می
خواهد خود بر
سرنوشتش حاکم
بشود. این
ویژگیها در زمان
ابنخلدون بوجود
نیامد. هنوز
وابستگی های
انسان به طبیعت
ادامه داشت.
مفاهیم ابن خلدون
مطابق تقاضاهای
اجتماعی علمی یا
اجتماعی مردمی
نبود.
هیچ کس راه ابن
خلدون را ادامه
نداد. اگر در
اوایل قرن
۲۰
آثارش ترجمه نشده
بود، مهجور
میماند. در
۵-۶
دهه اخیر است که
به اندیشههای
ابن خلدون توجه
شده است.
جهان اسلام چنین
ویژگی نداشت.
در ادبیات نیز
نیما یوشیج ( علی
اسفندیاری) اگر
در زمان ابن
خلدون زندگی
میکرد و آن زمان
آن اشعار را
میسرود،
بنیانگذار شعر نو
شناخته
نمیشد.البته در
زمانی که نیما
شروع کرد به این
سبک شعر سرود،
اولین واکنشها
بیشتر مخالفت بود
و حتی مخالفتهای
شدید که در کتاب
«از صبا تا نیما»
فصل 2 توضیح داده
شدهاند.
یکی از چهرههای
برجسته، علی رعدی
آذرخشی، محقق
برجسته ادبیات،
مقالهای
مینویسد و به
سبک اشعار نیما
انتقاد تندی
میکند به مثابه
اینکه کار نیما
باعث تخریب و
انحطاط زبان و
ادبیات فارسی و
انحطاط
زیباییشناسی در
شعر فارسی میشود.
قبل از نیما نیز
نزاع بین سبک نو
و کهن بوده، شمس
و دیگران نیز شعر
نو سروده بودند.
70 سال قبل از
نیما، شعر و زبان
فارسی شروع به
باز شدن و شکسته
شدن نموده بود.
شعرهای طنز نسیم
شمال، دوره
مشروطه فضای
کلاسیک را باز
کرد و تمرینهای
جدیدی بود برای
اوزان متفاوت. و
تنوعات بسیار
وسیعی را ایجاد
کرد.
همچنین اشعار
دهخدا، عارف،
عشقی و...
موضوعات و
مفاهیم و تصاویر
جدیدی را وارد
شعر کردند.
محتوای شعر از
مضامین کودکان،
زنان، شهر،
تکنولوژِی و...
در شعر دوران
مشروطه متداول
شد. کتاب آقای
آجورانی در این
مورد توضیح
میدهد.
قبل از نیما شعر
فارسی را (به سبک
غیر کلاسیک سنتی)
خیلیها کار کرده
بودند ولی آنها
را بنیانگذار شعر
نو نمیدانیم. در
مجله دانشکده
نزاع بین کهنه
گرایان و نو
گرایان منعکس
میشد.
تحولات اجتماعی و
فضای گفتمانی
ادبیات فارسی
دوران بعد از
نیما به گونهای
شد که به شعر نو
مشروعیت اجتماعی،
مقبولیت زیبایی
شناسی و عمومیت
فرهنگی بخشید.
این عوامل باعث
شد که بگوییم
بنیانگذار شعر نو
نیما است.
اگر چه زمان خود
نیما مرحله گذار
و آستانه ای بود
ولی پس از او
تغییرات اجتماعی
ادامه داشت و
جامعه به سوی
مدرنیته حرکت
نمود. پس فضای
اجتماعی و رشد
فرهنگ های مدرن
بسیار نقش مهمی
در این زمینه
(شناخته شدن نیما
به عنوان پدر شعر
نو) ایفا نمود.
بههنگام بودن از
نظر اجتماعی عامل
مهمی در تمام نو
آوریهاست. در
زندگی اجتماعی،
سبکهای لباس،
مسائل فرهنگی،
ایده های فلسفی،
مسائل علمی
و.... هماهنگی
بین محتوا و سبک
با بقیه واقعیت
های اجتماعی
بسیار مهم است.
این تناسب لزوما
تناسب بازنمایانه
واقعیت نیست. جای
بحث دارد.
یک نوع رابطه
دیالکتیکی بهنگام
بودن، تناسب
داشتن و... بین
تحولات اجتماعی و
یک نو آوری وجود
دارد. یک نوآوری
و یک حرف تازه
اگر بتواند در
بستر اجتماعی جای
خودش را پیدا
کند، بهتر شناخته
میشود و همچنین
تاثیرگذارتر
میشود.
پس عامل شناخته
شدن یک نوآوری یا
شخصی که آنرا
پدید آورده، نبوغ
نیست، تناسب و به
هنگام بودن آن
آثار مهم است.
خلاقیت و نو آوری
باید زمان خود را
شکار کند. به
خصوص در زمینه
هنری. فرزند
راستین زمانه خود
بودن یعنی همین.
شعر نیمایی نیز
همین قابلیتها
را داشت. پایداری
و بسط و دوام شعر
نیمایی باعث شد،
امروزه شعر نو را
مساوی با شعر
نیما هم بگویند،
اگر چه یکی از
شاخههای شعر نو
است.
اما امروزه در
جامعه ما بسیاری
از اشعار به
اصطلاح پست مدرن
فارسی در ایران
روح زمانه جامعه
ما را به چنگ
نیاورده اند.
اختراعات
و اکتشافات
همچنین نو
آوریهای هنری، یک
مرحله جنینی
داشته اند که
معمولا آنرا نمی
بینیم و شامل
زمینه ها بوده
اند. یک مرحله
زایش دارند که
بیشتر دیده
میشود. پس اغلب
ما به اشتباه
توجه نمیکنیم که
یک مرحله جنینی
بوده که شعر نو
آنرا طی کرده.
همینطور واژه
جامعه شناسی که
کنت آنرا وضع
کرده، خود دانش
جامعه شناسی دوره
جنینی داشته. ابن
خلدون پارهای از
دوره جنینی دانش
جامعه شناسی است
که امروز
میشناسیم.
شعر نو به معنی
ابداع و نو آوری
یک دوره جنینی
نیز داشته است.
1-
دوره جنینی
2-
دوره زایش: اثری
نو شناخته می شود
که جامعه بپذیرد
نو است. هیچ اثری
در ذات خود نو
نیست. لازم است
هارمونی هایی با
روح مردم و روح
زمانه جامعه خود
داشته باشد (تا
شناخته شود و
تاثیر گذارد گردد.)
البته اغلب هر نو
آوری که متولد
میشود اول
بسیاری مردم
مقاومت میکنند.
مقاومتها به
اشکال مختلف صورت
میگیرد. سعی
میکنند دلایل
عقلی بیاورند. پس
انباشت تدریجی یک
نو آوری را شکل
میدهد.
بنابراین زمینه
اجتماعی است که
باعث میشود شعر
نو بشود شعر نو.
بعد از زمانی
همین سبک می شود
کهنه. زیرا 1)
واقعیات باز
تغییر میکند و
منطبق نیست با
این سبک. 2) این
سبک تثبیت میشود
و دچار تکرار
میشود. ( اشباع
شدن فرهنگی
جامعه) پس از
گذشت زمانی
دیگراین سبک چه
از لحاظ فرم چه
محتوا خلاقیت
نیست، دیگر نو
آوری نیست.
-
نثر معاصر فارسی
سیر تحول
داستاننویسی
معاصر
کتاب «گزارههایی
درباره ادبیات
معاصر» نویسنده
دکتر علی تسلیمی
شرح سیر تحولی
داستان نویسی
فارسی معاصر است.
نویسنده این سیر
تحولی را به هفت
دوره تقسیم
میکند:
دوره اول: از
اواخر سال 1280
به بعد. رمانهای
مراغهای،
طالبوف، دهخدا،
جمالزاده و ..
در این دوره جای
میگیرد.
دوره دوم: در این
دوره به بررسی
موضوعاتی مثل
مرگ، عشق، زندگی
به عنوان محور
داستان نویسی
فارسی در دهه دوم
قرن 14 (سال 1310
به بعد) و همچنین
تجزیه و تحلیل
آثار افرادی مثل
هدایت، حجازی،
علوی و ...
پرداخته میشود.
دوره سوم: دوره
سوم این کتاب تحت
عنوان
جامعهگرایی و
جامعهستیزی مطرح
میشود.
داستانهای
آلاحمد و
داستاننویسان چپ
و مارکسیست
ایرانی در این
دسته جای
میگیرند.
دوره چهارم: دوره
چهارم این کتاب
تحت عنوان
روایتهای
روستایی و محلی
معرفی میشود. در
این دوره به
داستانهای
دولتآبادی، صمد
بهرنگی و...
پرداخته میشود.
دوره پنجم: دوره
پنجم این کتاب
تحت عنوان
روایتهای شهری
معرفی میشود .
رضا براهنی و...
در این دوره جای
میگیرند.
دوره ششم:
نویسنده، این
دوره را تحت
عنوان جریانهای
مدرن نامگذاری
میکند.
دروه هفتم: این
دوره، دوره
ادبیات وقایع
انقلاب و جنگ است
که چند دهه اخیر
را در بر میگیرد.
تولد نثر معاصر و
ریشههای اجتماعی
آن
معمولا وقتی از
ادبیات فارسی
صحبت میکنیم
اغلب ذهنمان
متوجه فردوسی،
حافظ، سعدی و
شعرای کلاسیک
میشود در حالی
که منظور از
ادبیات فارسی
صرفا شعر و شعرای
کلاسیک نیست بلکه
ادبیات معاصر و
نثر نیز جزء
ادبیات فارسی
است. به دلیل
سلطه و غلبهای
که شعر به طور
تاریخی در فرهنگ
و زبان فارسی
داشته این ته
نشست فرهنگی برای
ما باقی مانده که
ادبیات یعنی شعر،
شعر هم یعنی
کلاسیک. بهخصوص
در قرائت رسمی،
ما معمولا شعر را
زبان فرهنگ
کلاسیک ایران
میشناسیم. اما
به چند دلیل
ویژگی فرهنگ زبان
فارسی تغییر
یافته است:
اولا اینکه اهمیت
نثر در زبان
فارسی گسترش
یافته است. اگر
در گذشته نثر
اهمیت نداشت
عمدتا به دلیل
نداشتن سواد
خواندن و نوشتن
مردم ایران بود
در نتیجه تنها آن
بخشی از ادبیات
قابل اشاعه بود
که موزون، مقفا و
آهنگین بود و
قابلیت به حافظه
سپردن را داشت.
نثر را بر خلاف
شعر نمیتوان حفظ
کرد زیرا نثر
قابلیت به خاطر
سپردن را ندارد.
از اینرو در
دورههای گذشته
که مردم فاقد
سواد خواندن و
نوشتن بودند عملا
نمیتوانستند با
نثر ارتباط بر
قرار کنند و فقط
نخبگان
میتوانستند از
متون نثر استفاده
کنند. اما با
توسعه تدریجی
نظام مدرسه،
انقلاب سوادآموزی
(از سال 1300 به
بعد) بهتدریج
سواد همگانیتر
شد، در نتیجه
نثر نیز از اهمیت
بیشتری بر خوردار
شد. با افزایش
سواد مردم، جا
برای شعر تنگ تر
میشود.
ثانیا شعر به
مثابه یک نهاد
فرهنگی
ویژگیهایی داشت
که با ساختار
پیشامدرن ایران
منطبق بوده است.
هر چقدر جامعهای
دارای یک ساختار
ناهمگن، پیچیده،
متراکم و وسیع
باشد روابط
اجتماعی آن از
حالت چهره به
چهره به روابط با
واسطه تبدیل
میشود و به
تدریج فرهنگ
شفاهی و رو در رو
در آن جامعه به
یک فرهنگ رسانه
محور و با واسطه
میل پیدا میکند.
شعر یک رسانه
برای روابط گرم
چهره به چهره است
نه تنها به این
دلیل که قابلیت
به خاطر سپردن
دارد بلکه به این
دلیل که دارای
قدرت تاثیرگذاری
نیز هست. شعر
قدرت تحریک
کنندگی و هیجان
آفرینی دارد، در
حالی که نثر این
قابلیت را ندارد
زیرا نثر علاوه
بر سواد، یک
سرمایه فرهنگی
نیز میخواهد.
مثلا شعر حافظ را
بسیاری از مردم
نمیفهمند ولی
چون شعر است و
آهنگین و
هیجانآفرین است
هر کسی میتواند
بهنوعی آنرا
با احساس خود
درآمیزد و این
تصور را پیدا کند
که شعر حافظ را
فهمیده است. در
جوامع پیشامدرن
ایرانی، شعر
مهمترین رسانه
بوده است. از
زمان عباس میرزا
نایبالسلطنه است
که نثر فارسی
اهمیت پیدا
میکند. به یک
معنا میتوان گفت
یکی از مهمترین
شاخصهای مدرنیزه
ایرانی، توسعه
نثر است و جامعه
سنتی، جامعه شعر
محور است در
حالیکه جامعه
مدرن، جامعه نثر
محور است که بخشی
از آن به همان
دلایلی بود که
ذکر شد و بخشی از
آن به ویژگیها و
قالبهایی که نثر
با خود به همراه
داشت بر میگردد.
یکی از این
قالبها، قالب
داستان است.
داستان: در جامعه
ایران مانند هر
جامعه دیگر،
داستان یک امر
عمومی است و یکی
از قاعدههایی که
موتور ذهن ما بر
اساس آن عمل
میکند تولید
روایت است. در
زندگی روزمره،
برای بیان احساس
هیچ راهی جز
اینکه روایت
بسازیم وجود
ندارد و این کار
را بهطور
ناخودآگاه انجام
میدهیم. در تمام
فرهنگها
داستاننویسی
وجود دارد منتهی
تحول قالبها و
فرمها و
شیوههای
داستاننویسی فرق
میکند. در زبان
و ادبیات فارسی
نیز داستاننویسی
داریم. مثلا در
فرهنگ شفاهی
اشکال مختلفی از
اسطورهها و
داستانها وجود
دارد. اما غیر از
شیوههای مختلف
داستانسرایی،
شیوههای رسمی
داستاننویسی نیز
وجود دارد. جوامع
الحکایات عوفی و
سفرنامه ناصر
خسرو از این نوع
محسوب میشوند.
بنابراین در
گذشته در نثر
اشکال مختلفی از
روایت و داستان
وجود داشته است.
آنچه که در قرن
نوزدهم در ادبیات
فارسی اتفاق
میافتد این است
که اشکال جدیدی
از روایت گری و
داستاننویسی و
داستانپردازی
تحت عنوان رمان و
داستان کوتاه به
وجود میآید که
عمدتا تحت تاثیر
تحولات مدرن شدن
در جامعه ایران
است. مدرن شدن
یعنی فرایندهای
مدرنیزه. یکی از
فرایندهای
مدرنیزاسیون
مشارکت همه مردم
در تولید و مصرف
فرهنگ است. یکی
از ویژگیهای
داستان کوتاه و
بلند این است که
تودههای مردم
میتوانند با آن
ارتباط بر قرار
کنند چرا که این
داستانها هم به
لحاظ نثر و هم به
لحاظ سوژه، محتوا
و موضوع کم و بیش
بازنمای زندگی
مردم هستند. یکی
دیگر از
ویژگیهای داستان
و رمان جدید این
است که فرد محور
است زیرا که در
داستانها ما با
شخصیتهایی سرو
کار داریم که
برای تحقق نیازها
و خواستههای خود
مبارزه میکنند و
همچنین به
گونههای مختلف
تجربه مدرن شدن
را بازگو و
بازنما میکنند.
از سال 1820 به
بعد جامعه ایران
شاهد توسعه
تکنولوژی، تاسیس
مدرسه دارالفنون،
نظام دیوان
سالاری و ...
است. عدهای از
روشنفکران در قرن
نوزدهم به خارج
از کشور سفر
کردند.
آخوندزاده،
طالبوف تبریزی و
ملکمخان از جمله
کسانی بودند که
در سفرهای خود به
اروپا با مظاهر
تمدن جدید از
جمله تحول در شعر
و ادبیات و ظهور
رمان و داستان
آشنا شدند و
نمونههایی از
داستانهای غربی
را با خود به
ایران آوردند و
همین امر باعث
آشنایی ایرانیان
با شیوههای
داستان نویسی
معاصر شد و
داستانهای جدید
بازنمای احساسات
و عواطف و
ارزشهای فردی
هستند. در عین
حال دنیای مدرن
دنیایی است که
انقلاب صنعتی و
توسعه شهر نشینی
و.. را پشت سر
گذاشته است.
جامعه ایران از
سال 1300 به بعد
در معرض تجربه
انقلاب صنعتی و
توسعه شهرنشینی
قرار گرفت.
حاشیهنشینی،
فقر، فحشا،
نابرابریهای
طبقاتی در جامعه،
ظهور گروههای
اجتماعی ناهمگن
در شهر از جمله
مسائلی بودند که
در ایران آن دوره
دیده میشد.
بنابراین در این
فرایند، بخش مهمی
از رسالت رمان و
داستان معاصر،
بازنما کردن
تجربه انسان
شهرنشین است. مثل
رمان تهران مخوف
نوشته مشفق کاظمی
که بیان
تجربههای جامعه
ایران، بهخصوص
شهر تهران است.
یکی دیگر از
فرایندهای مدرن
شدن، شکلگیری
دولت ملی است.
زیربنای فرهنگی و
سیاسی دولت ملی،
ناسیونالیسم است.
در ایران نیز
فرایندهای مدرن
شدن که یک بعدش
ناسیونالیسم و
هویت ملی است
بهوجود آمد.
برای شکلگیری
هویت ملی و حس
وحدت، نوشتن
داستان و رمان
آغاز شده بود که
یکی از
داستانهای معروف
در این زمینه،
سیاحتنامه
ابراهیم بیک است.
بخشی از
داستاننویسی ما
به احیای
ارزشهای ایران
قبل اسلام بر
میگردد. میرزا
آقاخان کرمانی دو
کتاب به نام
داستانهای
باستان و آئینه
اسکندری را
مینویسد که بر
اساس ایدئولوژی
ناسیونالیسم
میتوان گفت او
از نخستین
داستانسرایان
ایرانی است. در
کنار این خط و
مسیر
داستاننویسی،
احیای داستانهای
ملی نیز وجود
دارد. مثلا
شاهنامه و فردوسی
در دوره قبل و
بعد از مشروطه
یعنی از سال 1850
به بعد اهمیت
پیدا میکنند
بخصوص اینکه
ناسیونالیستهای
ایرانی مثل سید
حسن تقیزاده و
کاظمزاده که
مجله کاوه را در
برلین آلمان
منتشر میکردند و
بعدها مجله
ایرانشهر را
منتشر کردند
معتقد بودند باید
ارزشها، آداب،
رسوم و
داستانهای ایران
باستان را احیا
کنیم. این افراد
به زبان پهلوی
توجه خاصی
داشتند. بنابراین
در دوره قاجار یک
اتفاق مهمی افتاد
و آن بازنویسی
داستانهای ایران
باستان بود. در
عین حال یکی از
ارکان مهم
ناسیونالیسم،
توجه به زبان ملی
بود. زبانی که از
واژههای بیگانه
پاک شده باشد.
ناسیونالیسم به
عنوان یک زبان،
گفتمان و چارچوب
برای شکل دادن به
داستانسرایی ملی
مورد توجه قرار
گرفت. در دوره
مشروطه و رضاخان
زبان سره و پاک
زبانی بود که از
واژههای عربی
پاک باشد نه از
واژههای
اروپایی. ناسیو
نالیستهای
ایرانی تصور
میکردند که
ایرانیان و
اروپائیان بر
اساس ناسیونالیسم
ایرانیگری یکی
هستند و تنها
عربها هستند که
با آنها
بیگانهاند. به
همین دلیل
غربزدایی به
عنوان یک هدف
برای تصفیه زبان
فارسی مورد توجه
قرار گرفت و به
تدریج توجه به
زبان محاوره مردم
اهمیت پیدا کرد.
در واقع توجه به
زبان محاوره یک
نوع توجه
ناسیونالیستی به
زبان فارسی نیز
بود.
کسی
که بیش از همه در
این زمینه نقش
داشت سید محمدعلی
جمالزاده بود.
جمالزاده کتاب
«یکی بود، یکی
نبود» را در سال
1301 منتشر کرد.
او مقدمهای بر
این کتاب نوشت و
در آن به بحث
درباره انقلاب
ادبی و دموکراسی
ادبی پرداخت.
جمالزده معتقد
بود ما باید طوری
بنویسیم که عوام
بفهمند و خواص
بپسندند. در اصل
میتوان گفت این
جریان، جریانی
بود که از
قائممقام و کتاب
منشات او آغاز
شده بود. زیرا
کتاب منشات در
دوره خود دارای
یک نثر ساده بود.
جمالزاده نیز در
نوشتههای خود
نثری را به کار
میگیرد که ساده
و انباشته از
تجربههای مردم و
معطوف به تحولات
فرهنگی و اجتماعی
است. به هر حال
داستاننویسی
ایران بهخصوص
داستان کوتاه با
«یکی بود، یکی
نبود» جمالزاده
آغاز میشود و تا
هدایت ادامه
مییابد.
داستان و رمان
ابزاری برای
تعریف سبک و شیوه
زندگی است. نوشتن
و خواندن
داستانهای
امروزی نوعی تلاش
برای سازماندهی و
شکلدهی به هویت
شخصی است. به
طور کلی کارکرد
اصلی رمان،
داستان و همه
هنرها در دوره
معاصر این است که
به فرایند
هویتیابی
انسانها کمک
میکنند. در
رمانهای هدایت
میتوانیم
بازنمایی تجربه
مدرنیته ایرانی
در شهر و روستا و
شیوههای به چالش
کشیدن سنت را
ببینیم. هدایت
چند سنت را تثبیت
کرد:
1-
سنت گردآوری
فرهنگ مردم
2-
زبان محاوره و
عامیانه را که
جمالزاده آغاز
کرده بود به کمال
رساند و خیلی
پختهتر و جدیتر
وارد جریان
داستان نویسی
معاصر کرد.
جامعه شناسی
ادبیات
عاطفه خادم
آنچه
در این مقاله
مورد بررسی قرار
میگیرد رابطه
میان رشته ای بین
ادبیات و جامعه
شناسی است که از
دو منظر مختلف
متن و زمینه
اجتماعی موثر بر
خلق اثار ادبی و
نیز جامعه شناسی
خوانش آثار ادبی
مورد تحلیل قرار
می گیرد
متن و بستر
اجتماعی
در دو دهه ی
پاياني قرن
بيستم، جهان ناظر
يك دگرگوني بزرگ،
يا مفهوم گرا
كردن تئوري هنر و
ادبيات بود و در
دايره ی انديشگي
انسان. مطالعات
هنري به شكل
اجتناب ناپذيري
با محورهاي فلسفي
فرهنگي، سياسي و
اجتماعي در
آميخت» .به كمك
نقد جامعه شناختي
مي شود از اشتباه
درباره ی ماهيت
يك اثر ادبي مصون
ماند جامعه شناسي
عمل توصيفي مهمي
را انجام مي دهد
چون توصيف صحيح
اثر بايد مقدم بر
ارزيابي آن باشد
مي توان جامعه
شناسي را در خدمت
نقد به كار برد.
«منتقد به نماي
صحنه ی فرهنگي
مي نگرد و مي
كوشد سلامت آن را
براي هنرمند ادبي
ارزيابي كند. در
اينجا نيز منتقد
در وهله ی نخست
درباره ی ارزش
آثار معيني قضاوت
نمي كند. بلكه
اهتمام او در
درجه ی اول
معطوف به توصيف
اين است كه چگونه
جو فرهنگي يك
دوره در پديد
آوردن و ارج
گزاري به ادبيات
تأثير مي گذارد»
اما اين كه جو
فرهنگ در هر دوره
به چه صورت است
بايد ديد كه در
هر برهه هنر با
چه جهان بيني
تاريخي تطبيق مي
كند و در واقع
«روح زمانه» هر
دوره اي چيست،
«در تاريخ ادبيات
وجود رنگ آميزي و
فرديت عمدتاً از
آن خاك اجتماعي
كه آفرينش ادبي
از آن مي رويد
حاصل مي شود» .در
واقع وقتي وارد
حيطه ی جامعه
شناسي ادبيات مي
شويم هرگونه
ارتباط اثر هنري
با الهام و شهود
شاعرانه در
پرانتز گذاشته مي
شودو ارتباط اثر
ادبي و بازخوردها
و پيامدهايش با
بستر اجتماعي به
صورت آشكاري مورد
تأييد قرار مي
گيرد.
گلدمن معتقد است:
«از آنجا كه هدف
علم كوشش براي
آشكار ساختن
مناسبات ضروري
ميان پديدههاست،
كوششهايي كه براي
مرتبط ساختن آثار
فرهنگي به گروه
هاي اجتماعي، به
مثابه آفرينندگان
فرهنگ انجام مي
گيرد و در سطح
كنوني آگاهي هاي
ما كارآمدتراز
تمامي اقداماتي
است كه فرد را
هنرآفرين حقيقي
ميداند»
ژان دووينو نيز
معتقد است: «نمي
توان تخيل را از
تأثيرات كلي كه
در زمان آفرينش
اثر هنري فعال
بوده اند، جدا
كرد، زيرا جدا
كردن تخيل از
واقعيت اجتماعي
غيرممكن است» .«و
از آنجا كه هر
نويسنده اي به
خصوص از جامعه
است مي توان او
را چنان موجودي
اجتماعي مطالعه
كرد»
.
سارتر نيز در
كتاب «ادبيات
چيست» عنوان مي
كند: «بطن هر
كتابي رجوعي ضمني
است بر نهادهاي
اجتماعي، آداب و
سنن، اخلاق و
رسوم و ارزشهاي
مقبول و خلاصه به
دنيايي كه
نويسنده و
خواننده در آن
مشتركند. و همين
دنياي آشناست كه
نويسنده با آزادي
خود به آن جان مي
دهد»
ساده ترين نتيجه
اي كه مي شود
گرفت اين است كه
براي پيوند
نويسنده به
خوانندگان نياز
به پل ارتباطي
است و به قول
شوكينگ
«نگهبانان مدخل
معبد شهرت ادبي
مديران و
كارگردانان متأثر
و ناشران هستند»
.
در واقع نيروي
محرك در تاريخ
ذوق ادبي،
منتقدان ادبي
هستند زيرا براي
عامه ی مردم اين
امكان وجود ندارد
كه هنرمندي را كه
تازه قدم به عرصه
ی ظهور مي گذارد
بشناسند.
بنابراين تبليغ
مي تواند راه را
براي گرايشهاي
خاص در ذوق ادبي
هموار سازد. «بين
ارزش كتاب و
تعداد خوانندگان
آن رابطه ی
مستقيمي وجود
ندارد، ولي بين
وجود كتاب و
وجود خوانندگان
رابطه اي تنگاتنگ
برقرار است.
كتابي كه درباره
اش حرف مي زنند،
خوب يا بد، كتابي
است كه از نظر
اجتماعي به نياز
گروهي از افراد
پاسخ مي دهد»
.«عمل مطالعه ی
ادبي هم جامعه
پذير است و هم
جامعه گريز و
روابط فرد را با
عالم خويش قطع مي
كند تا روابط
جديدي بين او و
دنياي اثر برقرار
سازد.
بدين جهت است كه
انگيزه ی مطالعه
هميشه نوعي عدم
ارضاء، عدم تعادل
بين خواننده و
محيط است».
«و
در كليه ی اقشار
جامعه رفتار
خوانندگان زن
متجانس تر از
رفتار مردان است.
آنچه را معمولاً
خواندن براي گريز
مي نامند در بين
زنان نسبتاً
متداول تر است ،
و نويسندگان زن
چه در شبكه ی
فرهيختگان و چه
در شبكه هاي عام
محبوبيت بيشتري
دارند.
اين همگوني زاده
ی آن است كه سبك
زندگي زن به ويژه
در عصر مدرن
نسبتاً يك شكل
است: گرفتاري
كارهاي خانه كه
اغلب با فعاليت
حرفه اي همراه
است. مطالعه ی
در ادبيات گريز
«در ميان زنان
جوان رايج تر
است. چرا كه
بيشتر از بقيه
دچار نارضايتي و
واقعيت گريزي و
خيال پردازي
هستند.»
جامعه شناسي
ادبيات / خوانش
متن
جامعه شناسي
ادبيات به عنوان
يكي از شاخه هاي
تخصصي جامعه
شناسي در اواخر
قرن نوزدهم شكل
گرفت و در قرن
بيستم با انديشه
ها و آثار فيلسوف
مجارستاني به نام
جورج لوكاچ به
نقطه ی عطف خود
رسيد. كوهلر،
گلدمن و ميخاييل
باختين نيز در
روند شكل گيري
اين رشته سهيم
بودند.
«جامعه
شناسي ادبيات به
عنوان يك دانش
ميان رشته اي از
يك طرف نقطه اوج
علوم ادبي است كه
به زبان شناسي و
فلسفه مرتبط مي
شود و از طرفي
ديگر با علوم
اجتماعي و تاريخ
ارتباطي تنگاتنگ
دارد.» جامعه
شناسي ادبيات
بخشي از جامعه
شناسي عمومي است
و به «فرامتن» مي
پردازد. در اين
حوزه توليدو
توزيع كتاب ،
خوانندگان،
نويسندگان ،
منتقدان و
نهادهاي ادبي
قرار مي گيرد.
اما جامعه شناسي
ادبي كه يكي از
شاخه هاي علوم
ادبي است، توجه
خود را به «متن و
معناي متن» معطوف
ميكند و به
دنبال گسترش درك
متن و تأويل آن
است و با رويكردي
زبان شناسانه از
ديدگاههاي واج
شناسي،
آواشناسي،دستور
زبان ، نشانه
شناسي و
معناشناسي به
بررسي متن و معنا
و تفسيرآن مي
پردازد.
ژاك دريدا، ميشل
فوكو، رولان
بارت، ديلتاي
ولويي آلتو سر از
جمله دانشمنداني
هستند كه در اين
حوزه فعاليت مي
كنند … جامعه
شناسي ادبيات سه
جز لاينفك كتاب،
اثر ادبي و
خواندن دارد كه
هر كدام به طور
تخصصي در شاخه
هاي جامعه شناسي
كتاب، جامعه
شناسي آفرينش
ادبي و جامعه
شناسي خواندن
مورد تحليل و
بررسي قرار مي
گيرد.
امروزه يكي از
وجوه قابل توجه و
بسيار مهم و
پيچيده در حوزه
جامعه شناسي
ادبيات، «خوانش
متن» است.
«خواندن» در واقع
مكالمه اي بين
متن و فرامتن
است. از ديدگاه
«جامعه شناسي
خواندن» همانقدر
كه كار نويسنده و
آفرينش هنري و
ادبي او، كاري
خلاق است، خوانش
از سوي خواننده
نيز به همان
ميزان به خلاقيت
نياز دارد.
فرايند «خوانش»
پروسه اي فعال
بين متن و ذهن
خواننده است.
يعني ارتباطي
تنگاتنگ بين
توليد و دريافت
اثر.
جامعه شناسي
خواندن در پي
يافتن پاسخ
سوالاتي اين چنين
است: چرا
خوانندگان از يك
اثر واحد،
برداشتهاي
متفاوتي دارند؟
چرا از يك اثر
ادبي در دوره هاي
مختلف برداشت هاي
متفاوتي مي شود؟
چه رابطه اي بين
متن و برداشت
خواننده مي تواند
وجود داشته
باشد؟ آيا افق
انتظار خواننده
در درك و تفسير
متن دخيل است؟»
پيش فرض «خوانش
متن» به اين گونه
است كه انفعال
ذهني خواننده را
نفي مي كند و
معتقد است
خواننده با توجه
به پيش زمينه هاي
ذهني و جهان نگري
اش، با توجه به
تجربيات آرزوها و
انتظاراتش با متن
برخورد مي كند.
«در واقع فرامتن،
متن را همانطور
مي خواند و درك
مي كند كه خودش
از متن انتظار
دارد»
.
بنابراين مؤلف
تنها يكي از
مؤلفه هاي خلق يك
اثر است. و
فرامتن مي تواند
به اندازه ی شخص
نويسنده در
آفرينش متن سهيم
باشد. مردم،
فرهنگ، تاريخ،
شرايط اجتماعي،
خوانندگان و … هر
كدام به اندازه
ی مؤلف در شكل
گيري اثر دخيل و
سهيم هستند.
تئوريهاي جامعه
شناسي خواندن،
محصول ادبيات
مدرن و فرامدرن
است. در ادبيات
كلاسيك آنقدر نقش
مؤلف و خالق اثر
برجسته و غليظ
بود كه ديگر جايي
براي فرامتن و
حتي متن باقي نمي
گذاشت. حضور مؤلف
در متن
آنقدرپررنگ و
واضح بود كه متن
و فرامتن را در
خود حل مي كرد.
اما به تدريج در
ادبيات مدرن و
فرامدرن حركتي
براي حذف مؤلف و
در عوض برجسته
كردن نقش فرامتن
صورت گرفت. به
طوري كه حكم به
«مغلوبيت و مرگ
خالق» اثر هنري و
ادبي داده شد.
رولان بارت با
تئوري «مرگ مؤلف»
خود، در واقع
خواننده را به
عنوان يك نيروي
خلاق دوباره
احياء كرد، كه نه
تنها قدرت دخل و
تصرف در متن را
دارد، بلكه گاه
جاي مولف را هم
اشغال مي كند»
بنابراين متن
هايي كه در
انتقاد تأويل و
تفسير ساير متون
نوشته مي شوند از
سويي حكم فرامتن
را براي متن اول
بازي مي كنند كه
به اندازه ی
نويسنده اش در
آفرينش و يا
بازآفريني متن
دخيل هستند، و از
ديگر سو خود مؤلف
اثري تازه هستند
كه توسط فرامتن
هاي ديگري مورد
تعديل و
بازآفريني قرار
مي گيرند.
|