واژه ها .... این واژه های لعنتی!

عاطفه اولیایی

 

 

یادش به خیر!  یاد آن بحث های  داغی که  بیشتر دانشجوی جهان سومی و استاد  جهان اولیش را درگیر می کرد.  دانشجو از شنیدن این که  رابطه ی بین  زبان و واقعیت یک طرفه است، زیرا که  «زبان واقعیت را رقم می زند» و .... در جلسات بعدی هم «  در خارج از متن ، هیچ وجود ندارد» ، « واقعیات ذهنی اند»،  و « نویسنده هم جان به جان آفرین تسلیم کرده است.»   و استاد  نیز ناآرام بود ...  از به چالش کشیده شدن در چنان محیط فرهنگی که بحث ها ی دامنه دار را در کلاس ( شاید  هم در واقع همه جا)  حملات شخصی،  گستاخی و رودررویی می داند و نمی پسندد.‌

این که بگوییم واقعیت از طریق زبان بیان می شود،  آنچه بیان می شود جنبه ای از واقعیت است که آگاهانه یا ناآگاهانه بر اساس تمایزگذاری های گوینده انتخاب شده است با این که  واقعیت  خارجی  چنان سیال است که گویی وجود ندارد،‌ و  یا این که از ورای  واژه ها شگل می گیرد، زمین تا آسمان فاصله داشت!  با  پرش از روی این دره و با نادیده گرفتن  خاصیت ارجاعی زبان  ( که مطلق نیست ولی وجود دارد)،  دنیا را  می توان مطابق میل خود توصیف کرد و توصیف را نیز عین واقعیت دانست. از طرف دیگر آیا به راستی می توان واٰژه را محمل واقعیت دانست؟   و یا شاید حتی  بازتاب آن خواند؟ آیا در مسیر دیدن به گفتن، فعالیت ممیزی فکری ـ ذهنی  وجود ندارد؟‌ اگر  وجود داشته باشد پس انگیزه هم در این روند جایی دارد زیرا که گوینده قرار نیست  ماشینی برنامه ریزی شده باشد.  در این صورت مرثیه ی مرگ نویسنده  را خواندن، چندان جایی ندارد.   انتخاب واژه ها را  ( این واژه های دوست داشتنی و لعنتی! )‌ محرکی است ، حال چه آگاه چه ناخودآگاه!  اما باید واقعیتی وجود داشته باشد که  توسط عاملی به کلمه ریخته و بیان/نوشته/نمایانده  شود.

این ساده ترین استدلالم بود در ادعای توانایی زبان ( و واژه)‌  به ساختن واقعیت.  دنباله ی  منطقی نظر استاد و بازتاب اجتماعی آن عبارت است از  مسؤل دانستن  کامل فرد  در ساختن اقعیت زندگی خود.  نظری که بین دست راستی های مخالف برنامه های رفاه اجتماعی ریشه ای بس عمیق در خودخواهیشان دارد. فقیر مقصر فقر است .....

 نکته ی ظریفی که طرفداران سیاست های راست را در عرصه ی اجتماع و  دانشجویان مبهوت پسا مدرنیسم و لیبرالیسم را در دانشگاه ها  به دنبال چنین مواضعی می کشاند، در  وجود ته رنگی  از  حقیقت  در این نظرات است، و تأکید می کنم: تنها  ته رنگی!

بله، زبان واقعیت را می سازد ولی  نه در خلأ‌ بلکه بر زمینه ای که از پیش وجود داشته است!  این زمینه را افراد می سازند ونه واژه ها و در خلأ!     بله، واقعیت سیال است ولی نه از امروز به فردا!  و نه به آن شدت سیال،  که توصیف و معنا کردن را نا ممکن کند.   بله،  فرد مسؤل شکل دادن به واقعیت زندگی خود است ولی از مس، نمی تواند طلا بسازد و اگر هم  روزی این آرزو عملی بشود، نه به این زودی ها و نه برای همگان است!

 بخشی بسیار کوچک از حقیقت را  کل آن  و نیز مطلق  خواندنش   فریبکاری است و نیز  وجهی از آن  را، هر چند کوچک و هر چند دور، ندیدن،  نا آگاهی است.  ندیدن وجهی که آرام آرام  باعث دگرگونی است، می تواند نتایج دهشتناکی داشته باشد. رمان «گورستان پراگ» امبرتو اکو را به یاد می آورم که نحوه ی شکل گیری نظریات ضد یهودی را چگونه با زبردستی  به  روایت کشانده است.  اولین آجر  کوره های آدم سوزی هیتلر، در قرون وسطی گذاشته شد، و آن هم  با دیگری گردن یهودیان،  «لطیفه» پراکنی در مورد آن ها، داستان  بافی و البته بدون دسیسه  های سیاسی کار ار پیش نمی رفت.  توده ها هم برای سرگرمی و «خوش گذرانی»  این تاکتیک های نخبگان قدرقدرت را «معصومانه» ( اگر نگوییم ابلهانه)   طی قرن ها  تکرار کردند تا هیتلر توانست در قرن بیستم، این کشته را درو کند و با برتر شمردن  خودِ آریائيش، به پای سوزاندن یهودی دیگر شده برود.

بله، زبان واقعیت را می سازد ولی  نه در خلأ  و نه از امروز به فردا.   چرا واژه های مورد استفاده برای سخن گفتن از دیگری،‌زنان، کودکان و شوخی های ملیتی، جنسی و جنسیتی به  حساسیتی روز افرون دامن زده اند؟ سی  چهل سال پیش چنین نبود. خیال همه هم راحت بود،... هر که هر چه می خواست می گفت و شنوندگان نیز با او همراهی می کردند؛ و اگر هم  در میانِ حتک حرمت شدگان بودند،  به روی خود نمی آوردند. برای قدرت سرکوبگر چه از این بهتر؟  هر چه برخورد کمتر، امکان ایجاد فضای آموزشی کمتر و توده های  نا آگاه تر و بردبار تر دهنه را راحت تر می پذیرند،  سپس خود را محق به افسار بستن  نیز می دانند.

  آیا برخورداری از چنین  حساسیتی خوب است یا بد؟  سنجیدن واژه هایی که برای توصیف دیگران به کار می بریم لازم است یا نه؟  این حساسیت  انسانی است یا مته به خشخاش گذاشتن است؟  آیا همچنان که مارکسیست ها تبلیغ می کردند،‌ اصل را فراموش کردن و به تله ی فرع افتادن است؟   عاملیت یافتن و دفاع از خود و همنوع است یا نادیده و بی اهمیت شمردن اوست؟  استقبال از «دیگری»  با آغوشی باز است یا منزوی ساختنش؟‌  برجسته کردن  هویت خود به قیمت نفی هویت دیگری است یا محق دانستن هویت های دیگر است؟

در هر دوسوی  این روند بوده ام. من و خانم استاد،  برای هم، دیگری بودیم: من، زنی جهان سومی و تازه وارد و محتاج  « فراگیری  حقوق زنان» و بنا بر این، موظف به  قبول هر چه به حلقومش می ریزند  و «او»‌،  زیرا که  «ما» را نمی شناخت.  در آن دوره، ما نه با یکدیگر،  که با کلیشه هایی که دیگران از ما ساخته بودند ( و درونی کرده بودیمشان) در تعامل بودیم... ولی به تدریج، کلیشه های «دیگری ساز » دیروزی، لااقل  به گفتگو با هم نشستند،  وی با وجهی از زنان جهان سومی آشنا شد که برایش غیر منتظره بود و من نیز دریافتم زنان را بسیار بیش از آنچه فکر می کردم نیاز و شایستگی است.

نکته ی دیگر،  سنجش خود است. چگونه به خود اجازه می دهیم به دیگری نظر از بالا بیندازیم حتی به شوخی؟ مگر نه آن که لازمه اش برتر دانستن خود است؟  بر پایه ی چه معیاری ارجح شده ایم؟ 

همه این شعر را در باره ی رفتار نازی ها  با «دیگری»‌  به خاطر داریم

اول سراغ کمونیست ها آمدند،

سکوت کردم چون کمونیست نبودم.

بعد سراغ سوسیالیست ها آمدند،

سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم.

بعد سراغ یهودی ها آمدند،

سکوت کردم چون یهودی نبودم.

سراغ خودم که آمدند،

دیگر کسی نبود تا به اعتراض برآید.[1]

 واژه ها!  این واژه های لعنتی و دوست داشتنی ... 

*********
این مطلب بخشی از کتابی است که به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه  انتشار این مطلب بدون اجازه  کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب های احتمالی فاقد  منابع 
درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در  شکل  کتاب منتشر خواهد شد.

**********

 [1]

فریدریش گوستاف امیل مارتین نیمولر (به آلمانی: Friedrich Gustav Emil Martin Niemöller) (زاده ۱۴ ژانویه ۱۸۹۲ – درگذشته ۶ مارس ۱۹۸۴) کشیش پروتستان ضد نازیسم است که به خاطر مقاومت در برابر هیتلر و گفتار کوتاه شعرگونه‌اش که به اشتباه به برتولت برشت نسبت می‌دهند و مدام دستکاری و کم و زیاد می‌شود، شهرت جهانی دارد.