لوموند

معناي عریان

نويسنده :Eduardo GALEANO 

 

 


 
چند معما

چه چيز جمجمه ها را به خنده مي آورد؟

نويسنده لطيفه هاي بي نام کيست؟

اين پير مردي که لطيفه مي سازد و بعدآن را در همه جا پخش مي کند، کيست؟ در کدام زير زميني، خودش را قايم کرده است ؟

چرا حضرت نوح پشه ها را به کشتي اش راه داد؟

آيا فرانسواي مقدس هم پشه ها را دوست مي داشت؟

آيا تعداد مجسمه هاي از بين رفته به اندازه مجسمه هايي هستند که باقي مانده اند؟

اگر فنون ارتباطات توسعه فراواني يافته است ، چرا ما روز به روز کر و لال تر مي شويم ؟

چرا هيچ کس ، حتي خداي بزرگ نيز نمي تواند حرفهاي متخصصين ارتباطات را بفهمد؟

چرا کتاب هاي آموزش جنسي ، ميل به عشقبازي را براي سالهاي متمادي از بين مي برد؟

در دوران جنگ، چه کساني اسلحه مي فروشند؟

چند ديدگاه

١

غروب، از منظر جغد، خفاش، کولي و دزد ، وقت صبحانه است .

باران براي سياح ، نفرين خداست و براي دهقان خبر خوشي است.

آنچه از ديدگاه محلي ها مسخره است ، سياح است .

به چشم سرخپوستان کارائيب، کريستف کلمب با شنل مخمل قرمز و کلاه پردارش طوطي اي بود با ابعادي که آنها هرگز نظيرش را نديده بودند .

٢

از منظر جنوب، تابستان مناطق شمالي ، زمستان است .

بشقاب اسپاگتي، براي کرم خاکي، مجلس ديد و بازديد بزرگي است .

چيزي را که هندوها به عنوان گاو مقدس مي دانند. ديگران به شکل يک همبرگر بزرگ مي بينند.

از نگاه هبپوکرات ، گالين، مايمونيد و پاراسلز، بيماري اي به نام سو هاضمه وجود داشته است ، اما آنها مرضي به نام گرسنگي را نمي شناختند.

٣

براي شرق جهان، روز غرب ، شب است .

هندي ها در مراسم عزا سفيد مي پوشند.

در اروپاي عهد عتيق، سياه ، رنگ زمين بارور و رنگ حيات بود؛ و سفيد، رنگ استخوان و رنگ مرگ بود.

به نظر ريش سفيدان منطقه کلمبيايي « شوکو» ، آدم وحوا سياه پوست و پسرانشان هابيل و قابيل نيز سياه بوده اند. وقتي قابيل برادرش هابيل رابا ضربه چوبي کشت، خشم خدا به جوش آمد وقاتل، در برابر خشم خدا، از ترس و احساس گناه، رنگش پريد و پريده تر شد به حدي که تا آخر عمر سفيد ماند. همه ما سفيد ها ، فرزندان قابيل هستيم.

٤

اگر قد سيني که کتاب « انجيل » مقدس را نوشته اند، زن بودند، در اين صورت ، اولين شب عصر مسيحيت را چگونه تعريف مي کردند ؟

قديسه ها خواهند گفت که حضرت جوزف اوقاتش تلخ بود . در طويله اي که نوزاد، مسيح کوچک، که در گهواره اي از کاه، مي درخشيد، فقط جوزف خشنود نبود. همه مي خنديدند: مريم باکره، فرشته هاي کوچک ، چوپان ها ، بز ها، گاو و خر، مغ هايي که از شرق آمده بودند و ستاره اي که آنها را تا بيت اللحم هدايت کرده بود ، همه و همه مي خنديدند ، جز يکي، آنهم جوزف که غمگين، زمزمه مي کرد : « من دختر مي خواستم».

حق هذيان گفتن

هزاره اي مي رود و هزاره ديگري از راه مي رسد.

زمان ، به محدوديت هايي که ما برايش وضع مي کنيم تا از ما اطاعت کند ، اهميتي نمي دهد. اما همه دنيا اين محدوديت ها را گرامي مي دارند و از آن ها مي ترسند. اين موقعيت مناسبي است براي سخنران هايي که در باره سرنوشت بشريت ، نطق هاي آتشين سر مي دهند و همچنين براي نمايندگان خشم خدا، تا آخر زمان و فرو پاشيدگي عمومي را اعلام کنند؛ در حالي که، زمان، با زبان بسته راه پيمايي خود را از وراي راز و ابديت ادامه مي دهد.

صريح بگوييم ، هيچ کس مقاومت نمي کند : هر اندازه هم که اين تاريخ اختياري باشد، هر کس بالاخره احتياج دارد تا از خود بپرسد که آينده چگونه خواهد بود . اما چه کسي مي داند؟ تنها يقين مان اين است که ما آدمهاي قرن گذشته وحتي بدتر، هزاره گذشته هستيم .

با اين وجود اگر ما نمي توانيم دوران آينده را تصور کنيم ، دست کم مي توانيم وحق داريم که آن را آنگونه که مي خواهيم باشد، تجسم نمائيم .

در سال ١٩٤٨ و ١٩٧٦ سازمان ملل ، سياهه بلندي از حقوق بشر را تصويب کرد؛ اما ، اکثريت جامعه بشري، فقط حق دارد ببيند، بشنود و ساکت بماند.

حالا اگر ما سعي مي کرديم تا حقوقي که هرگز اعلام نشده ؛ يعني حقوق خواب ديدن را به اجرا در بياوريم؟ و يااگر چند لحظه اي هذيان مي گفتيم چه مي شد؟

اتوپي

براي تجسم دنياي ديگر، نگاهمان را وراي اين سياهي ببريم ، دنيايي که در آن هوا از هر سمي؛ جز آنچه از ترس و هيجانات عاشقانه ناشي مي شود، عاري است.

در خيابان، اين اتوموبيل ها هستند که توسط سگ ها زير گرفته مي شوند.

آدمها را اتوموبيل ها نمي برند، کامپيوتر ها برايشان برنامه ريزي نمي کنند ، توسط فروشگاهها خريدار ي نمي شوند، تلويزيون آنها را نگاه نمي کند .

ديگر تلويزيون مهمترين عضو خانواده نخواهد بود و همچون ماشين رختشويي ويا اتو با آن رفتار خواهد شد.

انسانها به جاي اينکه براي کار کردن زندگي کنند، براي زندگي کردن، کار مي کنند. حماقت، بمثابه يک جرم وارد قوانين جزايي خواهد شد وشامل کساني ميشود که براي تصاحب و يا برنده شدن زندگي مي کنند و نه براي خود زندگي ؛ مثل آن پرنده اي که آواز مي خواند بي آنکه متوجه باشد؛ يا بچه اي که بازي مي کند بدون آنکه بداند بازي مي کند.

جوان هايي را که به خدمت سربازي نرفته اند زنداني نمي کنند؛ بلکه داوطلبان انجام آن را دستگير مي کنند .

کارشناسان اقتصادي ، سطح زندگي را ديگر ميزان مصرف، و کميت چيز ها را کيفيت زندگي نمي نامند.

سر آشپز ها ديگر فکر نمي کنند که خرچنگ هاي دريايي عاشق زنده زنده جوشانده شدن هستند .

مورخين ديگر فکرنمي کنند که کشور ها شيفته به اشغال در آمدن هستند.

سياستمداران ديگر نمي گويند که فقرا از اينکه با وعده و وعيد شکم خود را سير کنند خوشبخت هستند.

شکوه و جلال ديگر خصوصيت والايي نيست و هيچ کس فردي را که قادر نيست خودش راد ست بيندازد ، جدي نخواهد گرفت .

مرگ و پول ، قدرت جادويي خود را از دست خواهند داد و مرگ يا ثروت ديگراز آدم تبهکار انسان شريف نمي سازد؟

و اگر کسي به عقيده و نه به منفعت، کاري انجام دهد، به عنوان قهرمان و يا احمق تلقي نمي شود.

دنيا ديگر، نه عليه فقرا ، بلکه عليه فقر مي جنگد؛ و صنعت اسلحه سازي راه ديگري جز اعلام ور شکستگي نخواهد داشت . مواد غذايي کالاي تجارتي نخواهند بود و ارتباطات موضوع معامله نخواهد بود زيرا غذا و صنعت و ارتباطات از حقوق انساني هستند.

از گرسنگي کسي نخواهد مرد ، زيرا هيچ کس از سو هاضمه نخواهد مرد . با بچه هاي خياباني ديگر مثل آشغال و زباله برخورد نخواهد شد، زيرا ديگر بچه خياباني وجود نخواهد داشت .

با بچه پولدار ها مثل پول برخورد نخواهد شد ، زيرا بچه پولداري وجود نخواهد داشت ...

تعليم و تربيت امتياز خصوصي براي آنهايي نيست که امکان مالي دارند .

پليس بدبختي و نفرين آنهايي نيست که نمي توانند آن را بخرند.

عدالت و آزادي ، خواهران دوقلوي به هم چسبيده اي که محکوم به جدا زيستن هستند، دوباره شانه به شانه به هم مي پيوندند.

يک زن سياه پوست رييس جمهور برزيل خواهد شد و يک زن سياه ديگر رهبر ايالات متحده ؛ يک سرخپوست در گواتمالا حکومت خواهد کرد ويکي ديگر در پرو؛

در آرژانتين، زنان ديوانه ميدان « ماه مه » مثالي از سلامت روان خواهند بود زيرا در دوران فراموشي اجباري ، نخواستند فراموش کنند.

مادر مقدس ما کليسا ، اشتباهات فرمان هاي موسي را تصحيح خواهد کرد و ششمين فرمان دستور خواهد داد تا جشن جسم بر پا شود.

کليسا فرمان ديگري را که خدا آن را فراموش کرده بود صادر مي کند : طبيعت را که تو جزيي از آن هستي، دوست خواهي داشت .

کوير جهان و کوير روح انسان دو باره درختکاري خواهند شد .

نا اميد ها اميد وار خواهند شد و گمگشتگان دوباره پيدا خواهند شد زيرا آنها هستند که از شدت اميد داشتن نااميد مي شوند و از شدت جستجو کردن گم وگور مي شوند.

ما هموطن و معاصر همه آنهايي مي شويم که در جستجوي عدالت و خواهان زيبايي هستند، در هر کجا که به دنيا آمده باشند يا در هر کجا که زندگي کرده باشند؛ بي آنکه به مرزهاي جغرافيايي و يا زماني کمترين اهميتي بدهيم.

کمال ، امتياز کسالت بار ي است که خاص خدايان خواهد بود ، اما در اين دنياي ديوانه ومزخرف هرشب آنطور زندگي خواهد شد که گويي آخرين شب است و هر روز انگار که اولين روز است .