آيا سازمان القاعده واقعا وجود دارد؟ باتوجه به تمام حوادثي که
از
۱۱
سپتامبر
۲۰۰۱
به گروه اسامه بن لادن نسبت داده ميشود، سؤالي که مؤلفين
معتبري نظير جيسون بورک (۱)
بطور جدي طرح کرده اند، شايسته است مجددا مطرح گردد. فهرست اين
سوءقصدها عبارتست از: سوءقصدهاي مارس
۲۰۰۴
در مادريد، عمليات ابوموسي الزرقاوي در عراق (که گويا در فلوجه
مستقر بوده و نيز در حملات مادريد مورد سوءظن است) ، سوءقصدهاي
بالي (اکتبر۲۰۰۲)،
کازابلانکا (مه
۲۰۰۳)،
استانبول (نوامبر
۲۰۰۳)
و اخيرا سوءقصدهائي که عربستان را هدف قرار داد (مه
۲۰۰۴).
بايد به اين فهرست ، دستگيري افرادي را که گمان ميرود مسئولين
شبکهء القاعده در انگلستان و پاکستان باشند (اوت
۲۰۰۴)
اضافه نمود. ميان اين حوادث چه ارتباطي وجود دارد؟
مسير افرادي که در اين سوءقصدها يا سوءقصدهاي ناموفق نقشي
داشته اند، اجازه ميدهد که حوزهء نفوذ القاعده را بررسي کنيم
زيرا اين شبکه، خود تاريخي دارد. البته بايد جانب احتياط را
رعايت کرد: اتهاماتي که متوجه افراد منسوب به القاعده که در
گوانتانامو محبوس اند (نظير چهار فرانسوي که در ژوئيه
۲۰۰۴
تحويل فرانسه داده شدند) يا آن هائي که در دادگاه ها محاکمه
شدند (مونيرالمتصدق در آلمان) (۲)
گرديده، اغلب داراي نقاط ضعف بوده و به عنوان دليل از طرف
دادگاه هاي عادي پذيرفته نشده اند.
البته برخي محافل معتقدند که تنها بخش کوچکي از کوه يخ پيداست.
به نظر آنان القاعده، سازماني چند شاخه است که پيش از
۱۱
سپتامبر سامان يافته و از آن زمان شبکه هاي خفتهء آمادهء عمل
را حفظ کرده که از طريق پيام هاي مخفيانه اينترنتي دستور مي
گيرند. آيا اين ادعا معتبر است؟ چه دليلي وجود دارد که القاعده
براي ضربه زدن منتظر بماند؟ مگر اين که شرايط فني مهيا نباشد
(عضو گيري، تهيهء تجهيزات ، دور زدن ملاحظات امنيتي)، و اين مي
تواند حاکي از اين باشد که سازمان ضعيف تر از آنست که دولت بوش
مدعي است.
القاعده بر يک استراتژي سياسي دقيق تکيه نمي کند ( مثلا ضربه
زدن در زمان مشخص براي تأثير گذاري بر جريان حوادث) اما برعکس،
بينشي عمل گرا و فرصت طلب دارد: ضربه وارد آوردن در هر زماني
براي حفظ جو وحشت و نشان دادن اينکه هيچکدام از مداخلات نظامي
از افغانستان تا عراق مؤثر نيست. سوءقصد مادريد، چنانکه لاورنس
رايت (۳)
تأکيد ميکند، استثنا نيست: برنامه ريزي حملات بطور اتفاقي با
انتخابات سياسي اسپانيا مصادف بود و اگر دولت خوزه ماريا آزنار
ناشيگري بخرج نمي داد، ميتوانست تأثير متفاوت بر افکار عمومي
بگذارد. براي ساده کردن، ميتوان سوءقصدهاي منسوب به القاعده را
به دو بخش تقسيم نمود : «بين المللي گراها (انترناسيوناليست
ها)» و «محلي ها». دسته اول توسط گروه هاي داراي مليت هاي
مختلف در خارج از کشور خود رخ داده است( درنيويورک، واشنگتن،
مادريد و نيز در موارد سوءقصدهاي شکست خورده مثل لوس آنجلس و
پاريس و استراسبورگ).
سوءقصدهاي محلي توسط گروه هاي «ملي» که در سرزمين خود عمل
ميکنند ولي هدف هاي « غربي» را مورد حمله قرار ميدهند
(کازابلانکا، استانبول، بالي). تا بحال « انترناسيوناليست ها»
بيش از همه، مبارزين سابق افغانستان بودند؛ حال آنکه «محلي»ها
بصورت غير متمرکز و پراکنده عضو گيري ميکنند ، . تحليل اوضاع
عراق زياد ساده نيست . منشاء و تعلق سازماني داوطلبان خارجي که
در فلوجه حضور دارند، هنوز نا مشخص است. قرائن حاکي از اين است
که قلمرو فعاليت القاعده عمدتا بدليل تغييرات در عضوگيري در
حال دگرگوني است.صحبت از آن به عنوان سازماني منسجم بيش از پيش
مشکل است. بر عکس « اسم » القاعده هنوز براي مدتها ميتواند به
فعاليت هاي تروريستي ابعاد گسترده اي بخشد .آنچه القاعده
ناميده ميشود، پيش از همه براجتماع رزمندگان قديمي جنگ (يا
بهتر بگوئيم جنگ هاي) افغانستان پايه گذاري شده است. از زمان
اشغال اين کشور توسط نيروهاي آمريکا، نه تنها اين کانون تجديد
نشده بلکه بخاطر مرگ ها و دستگيري ها کمتر نيز شده است. اين
کانون [هسته] مرکزي از دو دسته بندي تشکيل شده است: از يک سو،
کادرها و افراد نزديک به اسامه بن لادن که برخي از آنان از سال۱۹۸۰
در کنار وي هستند و از سوي ديگر ، موج جوانان
«انترناسيوناليست» که از سال
۱۹۹۰
و بويژه بين
۱۹۹۷
تا
۲۰۰۱
که به اين جريان پيوسته اند. منبعي محدود ، که شناسائي اش ساده
است.
رزمندگان خاورميانه در سال هاي
۱۹۸۰
و در اوائل سال هاي
۱۹۹۰
جهت مبارزه با شوروي ها، هستهء سرسخت ها را تشکيل ميدهند.اين
رزمندگان که از قبل داراي سابقهء سياسي اند و اغلب در جنبش هاي
راديکال کشور خودشان شرکت داشته و به محافل بسيار متدين تعلق
دارند، بن لادن را در سفرهاي پياپي اش در يمن و سودان همراهي
کرده و سپس همزمان با وي به افغانستان برگشته اند. شماري از
آنان کشته يا دستگير شده اند: ازجمله شيخ محمد شيخ، وديع
الحاج، محمد عوده، ابو حفص المصري (محمد عاطف) ، سليمان ابو
غيث، ابو زبيده... آنها شريک زندگي بن لادن بوده و باخانوادهء
خود در همان «مجموعه » زندگي کرده و گاهي پيوندازدواج با هم
بسته بودند. (بن لادن دخترش را به همسري به عاطف «داده» بود.)
از اين گروه ها تنها الظواهري مصري زنده مانده است.
پس از سال هاي
۱۹۹۲
و بويژه
۱۹۹۶
و قدرت يابي طالبان يک «گارد جوان» با چهره هاي متفاوت ظهور
کرد. اغلب اين جوانان «انترناسيوناليست»، به استثناي سعودي ها،
در غرب مواضع تند روي پيدا کردند. آنان نمونهء زندگي غربي را (
با تحصيلات شان، و نيز با رفتارشان و نوع ازدواج شان، اگر مجرد
نباشند) آزمودند. آنان يا در سن بسيار کم براي ادامهء تحصيل
عازم غرب شدند، يا اصولا در غرب بدنياآمده و بسياري نيز مليت
غربي داشتند. آنها جوانان بريده از خانواده بوده و در راستاي
«بازگشت» به سوي روحانيون ، از نظرسياسي تندرو شدند. ميتوان
چنين استنباط کرد که اين « بازگشت» بر زمينه راديکاليزاسيون
سياسي صورت گرفته باشد. از ميان آنان ، چهار خلبان سوءقصدهاي
۱۱
سپتامبر و نيز محمد رسام (۴)،
شبکهء بغال (۵)،
ذکرياس موسوي (۶)
و محمد سليتي عامور
(۷)
را ميتوان نام برد. برخي از آنان ، بعدها به اسلام گرويده اند.
برخي همچون ريچارد کولوين ريد(
۸)
، خوزه پاديلا (۹)
)
تازه به اسلام روي آورده اند و تعجب آور است که رزمندگان بسيار
اندکي مستقيما از کشورهاي اسلامي مي آيند. ( به استثناي برخي
عوامل سوءقصدهاي استانبول در نوامبر
۲۰۰۳
که اهل ترکيه بودند.) افراد اين نسل عملا هرگز به کشور
زادگاهشان برنمي گردند. هيچکدام از الجزايري تباران به گروه
مسلح اسلامي (جي آي ا) نپيوستند. آن ها براي جهاد به کشورهاي
حاشيه اي (افغانستان، بوسني، و بعدها به چچن و حتا کشمير) و نه
کشورهاي خاورميانه و مغرب رفتند و سپس به اروپا برگشتند.جهاد و
سفر به افغانستان به مناسک گذري تبديل شدند. پيشتازان بازگشته
از افغانستان ازافتخار مقام مجاهد برخوردار مي گردند، حتا اگر
اقامت شان بسيار کوتاه بوده باشد.
طالبان نگران نظم بخشيدن به جريان سفر داوطلبان خارجي بودند که
اغلب با اهالي اصطکاک پيدا ميکردند؛ از آن رو انحصار کنترل
اردوگاه هاي «عرب ها» و نيز اسلام آوردگان به بن لادن واگذار
شده بود (بدون ترديد در اوايل
۱۹۹۷)
در حالي که ازبک ها و پاکستاني ها ساختار خود را حفظ کردند. در
نتيجه، هر داوطلب مسلماني که پاکستاني و يا اهل آسياي مرکزي
نبودند و بين
۱۹۹۷
و
۲۰۰۱
به افغانستان سفر کرده بود، اجبارا از اردوگاه هاي القاعده رد
شده بود.( يا در مورد چند نفري از آنها از اردوگاه هاي سازمان
هاي راديکال پاکستاني ). اين امر به اين معني نيست که هر فردي
که گذارش به اين اردوگاه ها افتاده، بالقوه تروريست است.
رزمندگان « انترناسيوناليست»
برخلاف گارد قديمي هيچکدام از جوانان نسل جديد «افغان ها» به
بن لادن نزديک نيستند. داوطبان از صافي ميگذرند. بهترين آنان
براي بازگشت به غرب و انجام سوءقصد انتخاب مي شوند و اقامت در
افغانستان تنها براي تمرينات و بوِيژه جا انداختن «روحيهء جمعي
» که تکيه گاه قدرت شبکه است، بکار مي آيد. ديگران يعني
بيشترين تعداد به بريگاد خارجي مي پيوستند که در کنار طالبان
با فرمانده مسعود مي جنگيدند. از اين رو، دادگاه هاي غربي در
يافتن موارد اتهام مناسب براي زندانيان گوانتانامو که تنها
گناه شان حضور در ميان نيروهاي طالبان بود، با مشکل مواجه
هستند.
بيشتر کادرهائي که مرتکب سوءقصدهاي «انترناسيوناليستي » گشته
اند،از ميان اين نسل جديد بيرون آمده اند. تا بحال،اينان محور
کارآئي و قدرت سازماندهي بوده اند. اين شبکه ها خصلتا هم بين
المللي هستند و هم متکي بر روابط نزديک خصوصي. آنان جهاني شدن
(گلوباليزاسيون) و انسجام گروه کوچک همگون متشکل از افرادي که
همديگر را بخوبي مي شناسند، باهم آشتي ميدهند. اين همبستگي
رزمندگان قديمي «انترناسيوناليست» که ساکن همان اردوگاه ها
بوده و همرزم هم بوده اند، موجب اعتماد و انعطاف در شبکه ها مي
گردد. برطبق تحليل مارک ساژمن (۱۰)،
اين روحيه جمعي در آغاز و انجام سفر توجيهي اي به سوي جهاد
افغاني شکل ميگيرد. در واقع، اين افراد در ميان جمع کوچکي از
«رفقا» قاطعيت بيشتري يافته (زندگي در يک کوي دانشگاه، همان
محله، همان مسجد) و تصميم به عزيمت مي گيرند. و در افغانستان
(يا در چچني و يا بوسني) با «برادران» ديگري که امکان دارد اهل
مالزي يا پاکستان باشند، آشنا شده و احتمالا در آينده آن ها را
درکشورخودشان بازخواهند يافت.
اغلب اوقات، اعضاي شبکه به رغم منطق حاکم بر اصول مخفي کاري
واقعي عمل مي نمايند. آنان در خانه اي مشترک زندگي کرده و حساب
بانکي مشترک دارند، شاهد مراسم ازدواج دوستان شان ميشوند، پشت
وصيت نامه هم رزمي را امضا ميکنندو غيره. غيرقابل نفوذ بودن
شبکه ها نه در اثر فنون عمليات مخفي بلکه تحت تأثير زندگي
گروهي کسب مي گردد.
بدين صورت، فرماندهي، سلول هاي پايه، شبکه هاي فراملي و زنجيري
رهبري القاعده بر روابط شخصي متکي است که يا در افغانستان يا
در سطح محلي انسجام يافته و آن گاه در يک بعد فراملي و « سلب
تعلق به يک آب و خاک» انتقال مي يابد. (سفرها، استقرار در
کشورهاي يگر، برخورداري از مليت هاي متعدد و غيره). رفيق بازي
نقش بسيار مهمي داشته و گاهي با روابط زناشوئي کاملا «غيرسنتي»
محکم تر مي گردد. نظير ازدواج با خواهر رفيق خويش – و نه زن
منتتخب والدين- امري که اغلب روابط جديدي ميان زوج ها ايجاد
ميکند. همانطوري که از گفتار همسر قاتل فرمانده مسعود حاکي
است. او گفته که همسرش خود لباس هايش را رفو ميکرد (۱۱).
اين روابط بسيار خصوصي در عين حال نقاط قوي و ضعيف شبکه ها
محسوب ميشود.
گاهي براي پليس کافي است که با حرکت از رزمندهء شناخته شده،
سرکلاف را باز کند( حتا اگر به بهاي متهم ساختن بيگناهاني ختم
شود که تنها گناه شان شراکت در يک اطاق يا مراوده به يک مسجد
باشد.) . و چنين بود که يکي از مسئولين سوءقصد مادريد، جمال
زوقام از سوي پليس فرانسه به پليس اسپانيا معرفي شد و بطور
مختصر در نوامبر
۲۰۰۱
زنداني شد. حتا اگر بانک اطلاعاتي در مورد داوطلبان برگشته از
افغانستان وجود ندارد، مسلم است که تعداد رو افزوني شناسائي
خواهند شد( از طريق مدارک بدست آمده در محل، دستگيري ها،
گذرنامه هاي تقلبي مورد استفاده و غيره ). اما بويژه با ازدست
دادن دژ افغانستان، تقريبا محلي براي تجديد ساختار اين همبستگي
رزمندگان قديمي وجود ندارد. و اگر از چچن، ساحل، مناطق عشيره
اي پاکستان... و حتا فلوجه سخني بميان مي آيد، هيچکدام از اين
اماکن، حتا اگر افراد بتوانند از خوش خدمتي ادارات محلي نيز
سود ببرند، نمي تواند به علت مراقبت ها و ضربه هاي ناگهاني ،
قلعهء پايداري به حساب آيد. در يک کلام، نسل رزمندگان قديمي
افغانستان کاهش مي يابد ( روش سوءقصدهاي انتحاري در اين امر بي
تأثير نيست.) و تجديد عضوگيري درجا مي زند.
القاعده براي احتراز از انزوا، مجبور است عضوگيري اش را گسترش
دهد و پيمان هاي جديد عقد کند. اما او فاقد تقويت کننده است،
زيرا القاعده جنبشي سياسي با رهبري سياسي، ساختار نظامي،
متحدين، سازمان هاي حاشيه اي طرفدار ان و غيره نيست. شبکهء
رزمندگان در شرايطي وجود خارجي پيدا ميکند که آنان مرتکب
سوءقصدي شوند. پس هيچ راه خروجي به سوي مشي سياسي قابل تصور
نيست. به عبارت ديگر، القاعده نمي تواند با گروه هاي رزمنده
متحد شود. (حتا اگر اين گروه ها از يک بعد سياسي نظير نمونهء
طالبان يا چچن برخوردار باشند).
براي يافتن اتحاد هاي جديد يا خيلي ساده تضمين تداوم [
جايگزيني] سه استراتژي زير امکان پذير است: سازماندهي غير
متمرکز و پراکنده، يافتن متحد و شرکت در عمليات تبهکارانه.
روش سازماندهي غير متمرکز و پراکنده هم اکنون نيز بکار ميرود.
عاملين سوءقصدهاي «محلي» يعني ارتکاب سوءقصد توسط رزمندگان در
کشور خودشان – چه دوره ديدهء افغانستان باشند ، چه نباشند – در
اين رده بندي قرار ميگيرد. يک گروه محلي بدون ارتباط مستقيم با
فرماندهي القاعده به نام سازمان عمل ميکند (نطير مورد
کازابلانکا، (يا در ارتباط غير مستقيم نظير سوءقصد شهر جربه
[تونس] يا استانبول) يا سازمان مسئوليت آن عمليات را به عهده
ميگيرد. از طرف ديگر کافي ست که افکار عمومي يا مقامات محلي ،
عمليات را به القاعده نسبت دهند، نتيجهء کار يکي خواهد بود.
هدف ها آنقدر گسترده است (هرآنچه به حضور غرب يا يهوديت يا
منافع آمريکا مربوط باشد) که هر روز در نقطه اي اتفاقي بيافتد
و چنين بنماياند که القاعده در همه جا حاضر است.
آنتن هاي محلي ميتوانند شکل هاي مختلفي داشته باشند از يک
تشکيلات سازماندهي شده و تندرو ( جامعه اسلاميه در اندونزي يا
گروه هاي افراطي پاکستاني که اعضاي شان همراه القاعده در
افغانستان حضور داشتند و يا حتا گروه زرقاوي در عراق) گرفته تا
يک «باند» ، يک شورش جوانان ، گروهاي تبهکار و يا فرقه اي که
برگرد يک رهبر محلي جمع شده است، نظير سوءقصد کازابلانکا.
امکان داردکه از ميان کاربران اينترننت آموزش ديده و چند زبانه
که خود را وابسته به القاعده اعلام ميکنند. تا پس از نابودي
القاعده، «تفکر القاعده» [القاعده ايسم] ، امکان ادامهء حيات
داشته باشد.
اين سازماندهي غير متمرکز چنان راحت است که حرکت هاي راديکال
با شمايلي شبيه به القاعده ، بدون اينکه ارتباط سازمندي با آن
تشکيلات داشته باشد، عضوگيري ميکنند، نظير شبکهء خلخال در
فرانسه (۱۲)
و «باند شهر روبه» (۱۳)
در
۱۹۹۵
و
۱۹۹۶.همچنين
ميتوان تصور کرد که اعضاي جنبش هاي نوبنيادگراي غير جهادي نظير
تبليغي ها (۱۴)،
حتا حزب التحرير (۱۵)،
تصميم بگيرند که جداگانه و با استفاده از برچسب القاعده دست به
عمل بزنند. بدين ترتيب است که احتمال آن وجود دارد که
سوءقصدهاي تاشکند در ژوئيه
۲۰۰۴
عليه سفارت هاي آمريکا و اسرائيل کار اعضاي جنبش اسلامي
ازبکستان باشد. اين جنبش در کنار القاعده در افغانستان با
آمريکائي ها جنگيده است. ونيزاحتمال دارد که اين سوءقصد توسط
منشعبين از حزب التحرير صورت گرفته باشد ولي شق اول به واقعيت
نزديک تر به نظر مي آيد. «افغان هاي» قديمي نيز ممکن است
خودمختاري پيشه کنند، نظير الزرقاوي [واقعيت نقشي که به او
اتلاق ميشود، هرچه باشد]. بدين ترتيب احتمالا به سود داوطلبان
خارجي حاضر در فلوجه است که از برچسب [القاعده] استفاده کنند
يا وانمود کنند که يک سازمان بين المللي سامان يافته تر از
آنچه هست، وجوددارد.
مجهول عربستان سعودي
مورد عربستان سعودي پيچيده تر است. ازيک سو، عدهءزيادي از
تندروترين داوطلبان قديمي افغانستان در ميان عاملين حملات سال
۲۰۰۴
وجود دارد ( در ميان داوطلبان مسلماني که در همهء جبهه ها، از
افغانستان تا چچني و بدون فراموش کردن بوسني مبارزه کرده اند،
سعودي ها تعدادشان بيشتر بوده است). با در نظر گرفتن تبار
سعودي بن لادن و نقش وي در اقامت سعودي ها در افغانستان در سال
هاي
۱۹۸۰،
زماني که او هنوز گوش به سرويس هاي مخفي کشورش داشت
(
بريدن وي از رژيم که در ابتدا بسيار نسبي بود در
۱۹۹۱
قطعيت يافت) ، احتمال دارد که او شخصا بسياري از سرکرده هاي
گروه هاي تندرو را بشناسد.
حملات صورت گرفته در عربستان، بيشتر بيگانگان ( از جمله عرب ها
) و نمادهاي حضور خارجي ها را هدف قرار ميدهد تا دستگاه هاي
دولتي را. اين حملات به عمليات القاعده شباهت دارد. حتا اگر
تروريست ها بروشني خواهان نابودي پادشاهي هستند، روش هاي بکار
رفته در جهت يک استراتژي انقلابي سير نمي کند. از سوي ديگر ،
در اين قلمرو کاملا سعودي، هيچ داوطلب خارجي وجود نداشته و
رزمندگان آن برخلاف ديگر مبارزين القاعده، جز اقامتي در
افغانستان يا چچني، خط سيري جهاني را طي نکرده اند. بالاخره
آنها عمليات خود را با برچسب القاعده امضاء نميکنند، گرچه اين
نام را رد نمي کنند.
حضور دائمي اين برچسب، با دو منطق متضاد توجيه مي شود: تمايلات
رژيم ها از تاشکند تا مسکو که همه جا دست القاعده را مي بينند
تا خود را عضو باشگاه ضدتروريسم معرفي کرده و موجب فراموشي
سياست اختناق خود گردند. اما به نفع جنگجويان است که القاء
کنند که القاعده همه جا حضور دارد: بن لادن، براي اينکه به
عنوان رهبر بزرگ ارکستر معرفي شود. و «کوچک ها» براي اينکه از
انعکاس فعاليت شان مطمئن باشند.
در اينجا ما با يک سياست غير متمرکز روبرو هستيم: سازمان مادر
مفاهيم را تعيين ميکند و برچسب خود را به واسطه ها قرض مي دهد.
اين کار به اين دليل ساده است که القاعده هيچگاه سازماني
«لنيني» نبوده که نگران مهار دقيق اعضايش باشد. اعضايش
خودمختاري زيادي دارند و مرکز به سادگي ابتکارات را بدست
جوانان و حتا تازه اسلام آوردگان مي سپارد ( امري که در يک
سازمان اسلام گرا تازگي دارد).
اما، آن چه که به جستجوي وحدت و ائتلاف برميگردد،با فداکردن
خلوص ايدئولوژيکي انجام ميشود. اگر القاعده نخواهد که منزوي
شود، انتخاب ديگري ندارد. رزمندگان آن، مرتبا با گروه هاي
مسلمان داراي هدف هاي صرفا محلي، پيمان مي بندند: طالبان،
تدروهاي چچني يا سني هاي عراقي، ولي همگي طرفدار جهاد هستند.
جايگاه اسلام آوردگان
اين پيمان ها در سه جهت توسعه مي يابند.
پيمان
با جنبش هاي ملي يا قومي نظير بوسني ، چچني و ظاهرا عراق. اما
در اين سه مورد، «انترناسيوناليست ها» استراتژي ويژه اي پيش
نبرده و به مثابه پيشگامان نظامي عمل ميکنند، در شرايطي که
عمليات تنها در چارچوب مرزهاي يک کشورانجام ميشود. در چنين
حالتي، آنها از «لژيون خارجي» استفاده ميکنند و پس از پايان
جنگ ، عذرشان را ميخواهند، همان طوري که در بوسني روي داد ،
ظاهرا در عراق نيز، همين اتفاق دارد ميافتد.
باوجود اين، نميتوان اين شق را در نظر نياورد که امکان دارد
جناح هاي تندرو جنبش ملي گرا از روي يأس تصميم به بين المللي
کردن مبارزه بگيرند، نظير آن چه فلسطيني ها در سال هاي
۱۹۷۰
انجام دادند. همهء جنبش هاي آزادي بخش ملي، جايگاه اسلام در
آنها هر چه که باشد ( حماس فلسطيني، چچني هاي شميل باسايف)
مبارزه شان را بر روي سرزمين خود و برروي سرزمين کشوري که از
نگاه آنان کشور اشغال گر است، انجام مي دهند. هيچيک از اعضاي
القاعده بر روي سرزمين فلسطين وارد عمل نشده و هيچ فلسطيني
(ساکن غزه يا سرزمين هاي اشغالي) در هيچ عمليات القاعده شرکت
نکرده است. باوجود اين در مقابل اختناق و انزواي بين المللي،
نميتوان امکان بسط کشمکش از سوي برخي گروه ها را در جهت ائتلاف
با «انترناسيوناليست ها»ي جنبش از نظر دور داشت.
پيوند
القاعده و اقليتي از چپ افراطي تندرو و خشونت طلب، ميراث خوار
« باند بادر» [آلماني]، آکسيون ديرکت [فرانسوي]، يا بريگادهاي
سرخ [ ايتاليائي] و غيره، حتا گروه هاي راست افراطي. دشمن
مشترک است: نظم جهاني که نماد آن «امپرياليسم آمريکا» ست.
القاعده، نيروهائي را که درصدد قطع با نظم موجود بوده و از
محوشدن (تقريبا کامل) چپ افراطي مارکسيست سود برده و در يک
آلترموندياليسم [طرفداران دنياي ديگر] هويت يافته اند و به
فضاي واقعي محروميت اجتماعي دسترسي ندارند، مسحور مي کند.
تاکنون براي پيوستن به القاعده مي بايست به اسلام گرويد، اما
تغيير سادهء اين شرايط محتمل است. از سوي ديگر، هدف هاي سازمان
، بهيچ وجه مذهبي نيستند و يهودستيزي آن بيشتر به يهودستيزي
کلاسيک اروپائي شباهت دارد تا نسخهء اسلامي آن ( وکيل قديمي
بادر، هورست ماهلر، پس از پيوستن به راست افراطي، در اکتبر
۲۰۰۲،
در يک گردهم آئي اسلام گراي تندرو «حزب التحرير» که شديدا
يهودستيز نيز هست، در هامبورگ شرکت داشت).
بدون ترديد، اسلام آوردگان ، مؤلفهء خوبي براي تحولات آينده
هستند. احتمال دارد گذرگاهي که آنان ، ميان جوانان غربي و
تندروهاي اسلام گرا باز مي کنند، بازگشت ناپذير باشد. بدين
صورت ، ممکن است شاهد «بازگشت » جوانان اسلام آورده در محيط
اوليهء خود براي تحقق ائتلاف ها، چه براي عمليات جنايت کارانه
و چه براي عمليات سياسي باشيم. ايليچ راميز سانچز معروف به
کارلوس، در زندان اسلام آورده و در کتاب جديدش « اسلام
انقلابي» (۱۶)
از بن لادن تجليل مي کند، درحالي که ناديا دزده موناليوچه، از
بازماندگان گروه بريگادهاي سرخ ايتاليا، در جريان دستگيري اش
توسط پليس در ايتاليا در فوريه
۲۰۰۳،
با مبارزهء مسلمانان اظهار همبستگي کرد. دليل موج اسلام آوردن
هاي جديد در حومهء شهرها بيشتر به يک تعهد مبارزه جويانه نزديک
است تا تمايلي عرفاني؛ در اين موارد ما بيشتر با «اسلام آوردن
اعتراضي» روبرو هستيم.
سرانجام،
روش سوم، استخدام مزدور يا تبهکاري. اگر روزي مرکزيت القاعده
خنثي شود، شماري از «افغان ها»ي قديمي يا اعضاي بالقوهء سازمان
از روش هاي آموزش ديده و شبکه هاي موجود و وجههء تشکيلات در
بازار استفاده خواهند کرد. امکان داردکه آنان به شبکه هاي
مافيائي بپيوندند يا خودشان مافياي مستقلي ايجاد نمايند. آن ها
همچنين امکان دارد، به عنوان مزدور براي سرويس هاي مخفي خدمت
کنند، همان طوري که در گذشته ابونضال فلسطيني و کارلوس انجام
ميدادند.
اکنون ، هيچ دولتي در چنين راهي ماجراجوئي نمي کند، چرا که از
واکنش مستقيم امريکا هراس دارد. ولي اگر ايالات متحده در
باتلاق عراق فرو رود و تضعيف شود ، و اگر انزواي شبکهء القاعده
و نيز ابهام در مورد پايان و ابزار «جنگ عليه تروريسم» به باز
شدن يک منطقهء خاکستري منجر شود که در آن هرج و مرج حاکم باشد،
ممکن است شرايط تغيير کند. چنين تحولاتي مي تواند براحتي پديد
آيد، زيرا چنين پيداست که در فضائي که رزمندگان
«انترناسيوناليست» حرکت مي کنند، داراي ارتباطات و برخوردار
ازحمايت شبکه هاي قاچاق با همدستي برخي دستگاه هاي دولتي
باشند. (منطقهء عشيرهاي پاکستان براي مثال).
در همهء اين احوال، پديدهء القاعده، همچون تحولاتش، پيش
ازهرچيز فراملي به نظر ميرسد و تنها ارتباطش با خاورميانه، به
مقتضيات وابسته است. پويائي بسيج و عمليات آن تنها بطور غير
مستقيم به کشمکش هاي منطقه مربوط است که پيش از هر چيز در منطق
ملي گرايان مفهوم مي يابد. گرايش اين ست که القاعده را « بيش
ازحد اسلامي» معرفي کنند. و بعدجهاني، ضدامپرياليستي و جهان
سومي آن را نفي کنند. منطق جنبش بدون ترديد، بيش از اين که
مظهردفاع از اسلام باشد پيشتازشدن بر جنبش اعتراضي عليه نظم
موجود و فراقدرت آمريکائي خواهد بود.
1- Al Qaeda, casting a shadow of Terror, I. B. Tauris,
Londres,, 2004.
2 -
او متهم ست که به عنوان پشت جبههء عمليا ت تروريستي عليه
برجهای مرکز جهانی عمل کرده است
3 - Lawrence Wright “ The Terror Web, Where the Madrid
bombings part of a new Al Qaeda Strategy, - driven by the
Internet ? ” The New Yorker, 2 août 2004.
4 - Arrêté à la frontière entre les Etats-Unis et le Canada,
en décembre 1999, avec des explosifs. Il a depuis “
collaboré ” avec la justice américaine.
در دسامبر
۱۹۹۹
در مرز ميان کانادا و ايالات متحده ، با مقداري مواد منفجره
دستگير شده است. از آن پس، وي با دادگستري آمريکا همکاري نموده
است.
5 - Mis en examen en France en 2001, soupçonné d’avoir
préparé un attentat contre l’ambassade américaine à paris
به اتهام تدارک سوءقصدي عليه سفارت آمريکا در پاريس در سال
۲۰۰۱،
در دادگستري فرانسه محاکمه خواهد شد.
6 - Français arrêté aux Etats-Unis, accusé d’avoir participé
aux attentats du 11 septembre.
فرانسوي دستگير شده در ايالات متحده باتهام شرکت در سوءقصدهاي
۱۱
سپتامبر
7 - Dit “Abou Omar” est accusé par la justice belge d’avoir
accueilli et guidé les deux kamikazes tunisiens qui devaient
tuer le commandant Massoud le 9 septembre 2001.
مشهور به «ابوعمر»، از سوي دادگستري بلژيک به جرم پذيرائي و
راهنمائي قاتلين فرمانده مسعود(۹
سپتامبر
۲۰۰۱)
متهم شده است.
8 - Condamné pour avoir tenté de mettre le feu à un explosif
caché dans sa chaussure lors du vol Paris-Miami,le 22
décembre 2001
به اتهام کوشش جهت به آتش کشيدن بمبي که در زير کفش خود جاسازي
کرده بود، در جريان پرواز پلريس-ميامي روز
۲۲
دسامبر
۲۰۰۱
، در آمريکا به زندان محکوم شده است.
9 - Arrêté à l’aéroport de Chicago en mai 2002. Il est
accusé d’avoir fourni à Al-Qaida des informations pour
construire une bombe radioactive. Lire Augusta Conchiglia, “
Dans le trou noir de Guantanamo ”, Le Monde diplomatique,
janvier 2004.
در فرودگاه شيکاگو، در مي
۲۰۰۲
دستگير شده است.وي متهم است که اطلاعاتي درمورد ساختن بمب
راديواکتيو به القاعده تحويل داده است. به مقالهء اوگوستا
کونچيگليا، سوراخ سياه در گوآنتانامو، لوموند ديپلوماتيک،
ژانويه
۲۰۰۱
مراجعه نمائيد.
10 - Marc Sageman Understanding Terror Networks, University
of Pennsylvania Press, 2004.
11 - Malika el Aroud, Les soldats de Lumière, A. S. B. L.
Les Ailes de la Miséricorde, rue de l’Eglise Sainte-Anne 93,
1081 Koekelberg-Bruxelles, Belgique, 2003.
12 - Réseau dirigé par Khaled Kelkal tué par les gendarmes
et soupçonné d’être à l’origine d’une vague d’attentats en
France dont celui du métro Saint–Michel en juillet 1995.
شبکهء زير مسئوليت خالد کلکال که توسط ژاندارم ها کشته شد. وي
متهم به رهبري يک سري سوءقصد در فرانسه، از جمله انفجار در
متروي سن-ميشل در ژوئيه
۱۹۹۵
بود.
13 - Le “ Gang ” a commis plusieurs braquages avec
fusillades dans la région en 1996.
اين باندچندين عمليات راهزني مسلحانه در سال
۱۹۹۶
در منطقه انجام داده است.
14 - Ou Jama’at al tabligh, société pour la propagation de
l’islam, présent en Arabie saoudite, au Maroc et dans les
pays de l’Océan indien.
يا موسوم به جمعت التبليغ، جامعهء اشاعهء اسلام که در عربستان
سعودي، مراکش و کشورهاي حوزهء اقيانوس هند فعاليت دارد.
15- Le parti de la libération, basé à Londres. Lire “
L’islam au pied de la lettre ”, Le Monde diplomatique, avril
2002.
حزب آزادي بخش مستقر در لندن، به مقالهء اسلام در آستان
ادبيات، لوموند ديپلماتيک، آوريل
۲۰۰۲
مراجعه نمائيد.
16 - Edition du Rocher, Paris, 2003.
|