جهاني شدن در کجا متولد شد ؟

 
 

 
«
تاريخ سراسر جهان« (global history) ، گهواره‌اي غربي


نويسنده:lain Bihr 

برگردان: وهاب یاسری


هدف پذيرفتني است: پي‌ريزي «تاريخي جهاني» با پرهيز از اغراق‌گويي درباره تاريخ غرب. اما، اين امر بايد مانع نگريستن به رويدادهاي مهم تاريخي، که اروپا بازيگر و آغازگر آن‌ها بود، شود؟ مثل جهاني شدن. پديده‌اي که از ديرباز ابزار سلطه غرب بود، اما امروز بازيگران ديگر و در مکان‌هاي ديگري به آن روي آورده اند.

واژه‌هاي تاريخ جهان (world history) ، تاريخ سراسر جهان (global history) يا حتي تاريخ عظيم(big history) (هر چند که دقيقا مترادف يکديگر نيستند)، نخستين بار در سال‌هاي دهه ١٩٨٠ در ايالات متحده شنيده شد و در محافل دانشگاهي سر و صداي بسيار کرد و از آن جا، طي دو دهه، به اروپا، آمريکاي لاتين و آسيا راه پيدا کرد. ولي، برخلاف ادعاي نويسندگان آثار منتشر شده در باره آن مبني بر تفاوت اش در شيوه و شناخت‌شناسي و صرفنظر از تفاوت در نتيجه‌گيري‌ها، مکتبي تاريخي، به معناي دقيق کلمه، به حساب نمي‌آيد. بلکه، هدف بيشتر نگاه تازه به تاريخ و چگونگي نگارش آن در مقياسي جهاني است.

موضوع، بيش از هر چيز، دور شدن از مرکزيت بخشيدن به مکان يا مليتي خاص است؛ به عبارت ديگر فروکاستن تاريخ به بسياري تاريخ‌هاي بخش‌هاي ملي جداي از هم بر اساس شکل‌گيري دولت‌-ملت‌ها و نه پرداختن صرف به اروپامرکزي يا باخترمرکزي به عنوان مرکز تمدن جهاني، شيوه‌اي در نگارش تاريخ که، تا همين اواخر، تاريخ‌نگاران را بر آن مي‌داشت که تنها نقطه نظرات اروپايي يا غربي را، که در سده‌هاي اخير حاکميت خود را به باقي بشريت تحميل کرد، به قلم آورند يا مهم پندارند، هر چند آنها تا به آن جا پيش نرفتند که منکر هر تاريخ ديگري شوند. اما، تاريخ جهان(world history) خواهان رويکرد تحليل‌هاي مقايسه‌اي بين ملت‌ها، قاره‌ها و قلمروهاي تمدني با يادآوري نکات مشترک در کنار تفاوت‌ها و حفظ سهم برابر بين آن‌هاست؛ و همين آن را به شيوه تاريخ‌نگاري پيوسته(connected histories) نرديک مي‌سازد(١). شيوه‌اي متکي بر انديشه وام‌گيري‌هاي متقابل تمدن‌ها و رفت و آمدها بين مکان‌هاي گوناگون، درهم آميزي فرهنگي و زيست‌شناسي و باروري‌هاي متقابل بين آن‌ها، که جملگي با گسترش اروپا تحولي جهش‌گونه يافتند.

بدين ترتيب، اين نگرش به اروپا نقشي نسبي مي دهد و يا حتي «ولايتي» (provincialise ) (با تکيه بر عبارت پرمعناي ديپش چاکرابارتي) ، و از تاريخ آن و اشکالي که در قالب انديشه‌ها و ارزش ها به خود پذيرفته، موقعيت استثنايي اي را ميگيرد که مدتها به آن امکان مي داد ميزان سنجش ديگر تمدنها و جهان باشد(٢). در اين جا، تاکيد بر آن است که نه تنها سلطه اروپا بر تمدن‌ها بدون ‌مقاومت از سوي آن‌ها انجام نگرفت (و از اين جاست ارتباط ميان تاريخ سراسر جهان(global history) و مطالعات پايين‌دستي(subaltern studies) (٣))، بلکه اغلب اين تسلط با بهره‌گيري از منابع و دستاوردهاي اجتماعي ويژه آنها همراه بود واين امر باعث شد که تمدن هاي تحت سلطه سرانجام بتوانند همچون کنشگري تمام عيار در تاريخ جهان ظاهر شوند. بدين ترتيب، مي‌توان تصور کرد که تاريخ جهان (world history) خود يک انقلاب کوپرنيکي واقعي است، به اين معنا که مرکز و موتور واقعي تاريخ را نه اروپا (و نه غرب) بلکه قاره‌ها يا ساختارهاي ديگر - چين، هند، حتي آفريقا - ، که اغلب بسي پيش‌ رفته تر از اروپا بودند، مي‌داند و اين که اين اروپاست که وام‌دار تمدن‌هاي غيراروپايي(٤) و خود پرانتزي در گذر زمان است، پرانتزي که زماني در گذشته گشوده شده و بي‌ترديد زماني نيز در آينده بسته خواهد شد(٥).

قلب و مغز کره خاکي ما

در واقع، تاريخ سراسر جهان (global history) نمايانگر اصلي است که براساس آن گويا «تاريخ همواره در زمان حال نوشته مي‌شود». الهام گرفته از آن چيزي که عموما آنرا «جهاني‌شدن»(٦) مي‌نامند، يعني آخرين عصري که جهان کاملا در حال سرمايه داري شدن است، که ما در نيمه دوم سده بيستم وارد آن شديم. بطوردقيق‌تر، پديده‌اي که در خدمت بحران ساختاري سرمايه‌داري (اگرآنرا اين چنين بتوان تعريف کرد) بود و سياست‌هاي نئوليبرالي در پاسخ به آن، از سال‌هاي دهه ١٩٧٠ آغاز شدند.

جهاني شدن گردش کالاها، سرمايه، اطلاعات و، تا حد کمتري، انسان‌ها را در مقياس جهاني گسترش داد، شدت بخشيد و تسريع کرد؛ جهاني شدن چارچوب‌هاي ملت‌-دولت‌ها و ائتلاف‌هاي ملت-دولت‌هايي را که در مراحل پيشين و پيش از مرحله جهاني شدن سرمايه‌داري تشکيل شده بودند در هم شکست. به اين ترتيب، تمام دستاوردهاي سرمايه‌داري تا آن زمان به پرسش کشيده شد و، حتي، دگرگوني‌هاي چشمگيري، برخي البته شکننده و ناپايدار و برخي ديگر بي‌ترديد بادوام‌تر، حاصل گرديد . مثلا به افت صنعتي اروپاي غربي و ايالات متحده در برابر سربرافراشتن «کشورهاي نوظهور» بيانديشيم: چين، هند، برزيل و غيره، به دنبال کره جنوبي، تايوان و «ببرها» و «اژدها»ي جنوب شرق آسيا. از اين رو، ترديدي نيست که تمام چشم‌اندازهايي، که تاريخ جهان(world history) ما را به آن‌ها فرامي‌خواند، دگرگون شدند. البته، تشديد مداوم بحران محيط زيستي کره زمين نيز کمک کرد که دريابيم تا چه اندازه همه انسان‌ها در مجموع در اين سرنوشت و خطرات حاصل از آن نقش و مشارکت دارند.

اما، اگر حال همواره ما را بر آن مي‌دارد که به گذشته با نگاهي نو بنگريم، بايد از توهم هاي گذشته نگري بپرهيزيم که مي‌تواند به آن دامن زند. به اين ترتيب، با مطالعه تاريخ سراسر جهان(global history)، از يک سو، در مي‌يابيم که جهاني شدن فرايندي نيست که تازه آغاز شده باشد و، از ديگر سو، بي‌ترديد به اين نتيجه مي‌رسيم که راهي نيز جز آن نبوده و نيست. اما، وقتي مي‌خواهد بگويد تبار جهاني شدن به صبحدم بشريت بازمي‌گردد يا، لااقل، در تاريکي‌ دوردست‌هاي زماني گم است، بايد بيش از اين محتاط باشيم(٧). روشن است که، از همان ابتدا، هوموساپين‌ها در سطح کره زمين پراکنده شدند و اين به برخي اختلاط‌هاي زيستي و فرهنگي کمک کرد. در اين هم ترديدي نيست که همواره تبادلات و وام‌گرفتن‌هاي متقابلي بين اشکال و دوره‌هاي مختلف تمدن و جهان‌هاي گوناگون (خواه «جهان‌هاي امپراتوري» يا «جهان‌هاي اقتصادي»، اگر بخواهيم به زبان کساني چون فرناند برودل و ايمانوئل والرستاين سخن بگويم) در گستره قاره‌هاي اروپاآسيا و آفريقا ، بود، ولي هرگز از آن يکپارچگي سرزميني حاصل نشد و تا زماني که کاشفان، تاجران و فاتحان اروپا، در سده پانزدهم، رو به آفريقا، آسيا و قاره آمريکا نياورده بودند، بشر با چنين گستردگي تمدن جهاني آشنا نبود.

حاصل اين گسترش، طي سه سده، يکپارچه شدن بخش‌هاي بزرگي از سه قاره در شبکه واحدي از روابط اقتصادي، سياسي و ايدئولوژيک با محوريت اروپاي باختري، و عمدتا در زير نظارت آن، بود؛ و اين نه مرتبط شدن جهان‌هاي بسيار، که تا آن زمان خبر چنداني از يکديگر نداشتند، بلکه ساختن جهاني بود با همان ترکيب پيشين، که کم و بيش به همان زبان‌هاي سابق خود سخن مي‌گفتند و همان گونه اداره مي‌شدند، اما اين بار قلب و مغزش اروپاي باختري بود و همه اعضا، بسته به نيازهاي‌شان، که ثبيت ارزش، به عبارت ديگر ايجاد و باز توليد « روند ارزش جاري» (کارل مارکس) يا همان سرمايه، اصلي‌ترين آن‌ها بود، با نظم و ترتيبي از بالا به دور آن گردآمدند. تنها پس از آن و در نتيجه آن بود که گاه به نفع و اغلب به ضرر انسان ها در گستره کره زمين،سرزمين هائي که مکان زندگي آنها و رشد تمدن‌هايشان بودند، به تسخير درآمدند و جملگي در يک جهان نوظهور سامان يافتند. به اين معنا، سخن گفتن از «تاريخ سراسر جهان» (global history) يا «تاريخ جهان» (world history) پيش از شکل گرفتن اين فرايند گسترش، تنها مي‌تواند استفاده نادرست از واژه‌ها باشد.

از اين زمان به بعد، نمي توان سوال درباره «استثنا» يا «مزيت» اروپا را بي پاسخ گذاشت. چرا که از سده شانزدهم، اين کشتي‌هاي اروپايي بودند - نخست پرتقالي و اسپانيايي، سپس خيلي زود هلندي، انگليسي و فرانسوي، و، در ضمن، چندتايي هم دانمارکي، پروسي و سوئدي را از خاطر نبريم- که، علاوه بر اقيانوس اطلس و اقيانوس هند، درياهاي چين و ژاپن را طي کردند و بندرهاي آن‌ها را به ليسبون، سويل، آنتورب، آمستردام، هامبورگ و لندن پيوند دادند، و اين خود پيش‌درآمدي شد بر غلبه آنان بر اين آب‌ها و تجارت در آن‌ها.و اين قايق‌هاي ژاپني، چيني، مالايي، هندي، ايراني، عرب يا سواهيلي از ناگاساکي، نينگ‌بو، بانتن، مالاکا، کاليکو، سورات، اومروز، مسقط، عدن يا ماليندي نبودند که بخواهند به سواحل آفريقا، آمريکا يا اقيانوس اطلس اروپا نزديک شده و همان کارها را انجام دهند. يا اين که چرا، در ماه مه سال ١٤٩٨، واسکو دگاما، پس از عبور از اقيانوس اطلس و دو بار رد کردن دماغه اميد نيک، به کاليکو رسيد، در حالي که چندين دهه پيش از او، همين مسير را کارواني از کشتي‌ها به رهبري دريادار چيني ژنگ طي کرده بودند. او در ساحل شرقي آفريقا متوقف شد و اصلا به اين فکر نيافتاد که پايين‌تر از آن رفته و سفري در خلاف جهت راهي که تا آن جا آمده بود آغاز کند و، مثلا، در بندر ليسبون کناره گيرد.

روشي که تا کنون براي پاسخ دادن به اين پرسش‌ها در پيش گرفته شده قابل قبول، و حتي رضايت‌بخش، نيست: تصور آن است که تمام جوامع بشر بايد تنها از يک راه «توسعه» و پيشرفت پيش روند و تنها اروپا بود که اين شانس را داشت که جلوتر از ديگران گام بردارد: خواه اين به خاطر ويژگي‌هاي فرهنگي اروپا («معجزه يونان»، قانون رم، خودمختاري سياسي شهرها، ظهور افرادي که جسارت سرمايه‌گذاري داشتند، غيره) بود که راه را برايش گشود و يا، بدتر از آن، برتري‌هاي غيرقابل انکار «انسان سفيدپوست» که منظور همان«نژاد سفيد» است. پرسشي که لازم است بار ديگر از خود بپرسيم.

خوب، چرا اروپا ؟ مي‌توان فکر کرد که چنين پرسشي پاسخ آساني ندارد. با اين حال، پيچيدگي آن نبايد عذري براي خطر نکردن و نزديک نشدن به آن و يافتن پاسخي روشن براي آن باشد. تا اين جا، فرض بر اين بوده که اصالت تاريخي اروپا از آن گهواره‌اي ساخت براي نوزاد سرمايه، آن چنان که مراد مارکس بود: يعني آن مناسبات توليدي که، به ويژه، با انباشت سرمايه-پول (اساسا به شکل بازار سرمايه) و خلع يد از توليدکنندگان بلاواسطه، «آزاد کردن» يکباره نيروي کار و وسايل توليد و تبدل آن‌ها به کالاهايي درخور دارندگان سرمايه-پول و خلاصه مجموعه‌اي از شرايط ذهني و عيني موجود فرايند توليد، دامنه ارزش‌آفريني را بسي گسترده‌تر کرد.

مارکس، خود، چيز زيادي از شرايط تاريخي چنين آرايشي نگفت، ولي بر ويژگي سرنوشت‌ساز آن تاکيد کرد. با اين حال، اين جا و آن جا درون‌يافت‌هايي در آثارش وجود دارد که راه را براي کاوشگري ذهني مي‌گشايند(٨). يکي از آن‌ها ما را به اين انديشه وامي‌دارد که، از ميان تمام وجوه توليد که سرنوشت تاريخي جوامع بشري خواستگاه آن‌ها بود، فئوداليسم، آن گونه که در اواخر هزاره نخست در اروپا و در نيمه نخست هزاره دوم در ژاپن پا گرفت، مناسب ترين شرائط -و نهايتا، تنها شرائط ممکن- را براي تشکيل چنين مناسبات توليدي‌اي داشت(٩). هر چند که اين يک با موانع متعددي رو به رو شد که توسعه آن را، هم از نظر کمي (در گسترش، سرعت و حجم انباشت سرمايه) و هم به لحاظ کيفي (در اشکالي که مي‌توانست به خود پذيرد) محدود ساخت. در مجموع، مطابق اين فرمول، هر چند فئوداليسم شرط لازم شکل‌گيري سرمايه همچون مناسبات اجتماعي توليد بود، ولي به هيچ روي تضميني براي کفايت آن نبود.

اين شرط کافي دقيقا، رشد و توسعه تجارت و استعمار بود، که باتکيه بر دستاوردهاي فئوداليسم در پايان قرون وسطي آغاز شد و در تمام دوران مدرن نيز ادامه داشت،و همين روند بود که با آغاز شکل‌گيري مناسبات توليد سرمايه‌داري به عمر فتوداليسم پايان داد. توسعه‌اي که از ويژگي‌هاي اصلي‌اش کشف و استعمار قاره آمريکا بود و سرازير شدن فلزات گرانبها همراه با غارت و استخراج معادن همان آمريکا به اروپا، رشد نظام مزارع وسيع با استفاده از نيروي کار برده‌ها، آن هم باز در آمريکا، و تجارت و تامين و انتقال آنها از سواحل آفريقا ؛ سلطه بر بازارهاي آسيا و شروع استعمار برخي از کشورهاي مشرق زمين ؛ رقابت ميان قدرت‌هاي اروپايي براي در اختيار گرفتن جريان‌هاي نوظهور بازار؛ و انباشت ثروت به شکل پول که سياست‌هاي مکتب سوداگري به آن دامن مي‌زد؛ فرورفتن در ورطه جنگ‌هاي پي در پي که نهايتا ابعادي جهاني يافت وبه تقويت بنيه نظامي، اما در عين حال اداري و مالي، دولت‌هاي اروپايي منجر شد؛ رشد اعتبارات و وام‌هاي دولتي و غيره. ، بزرگتر شدن ابعاد و تسريع روند انباشت سرمايه در تمام اشکال آن، فراهم آمدن شرايط ويژه آن چه که معمولا انقلاب صنعتي‌ مي‌نامند را بوجود آورد ونهايتا سر برآوردن بورژوازي همچون يک طبقه اجتماعي.

خلاصه، به خاطر همين نخستين جهان، که در آن اروپا، با سامان‌دهي و کنترل روابط اقتصادي، سياسي و فرهنگي ميان تمدن‌هاي جهان، شروع به تحکيم موقعيت خود همچون مرکز جهان کرد، بود که مناسبات توليد سرمايه‌داري در همان جنبشي به کمال رسيد که ابزار تسلط بر جهان را نيز در اختيار اروپا قرار داد.

١- يادداشت ويراستار: اصطلاح مورد استفاده سانجاي سوبرامانيام در اشاره به سير تاريخي رفع جدايي تاريخ‌هاي ملي و فرهنگ‌هاي سرزميني و مطالعه تعامل بين سطوح مختلف محلي و جهاني.

٢- Goody، شرق و غرب، Seuil، مجموعه «کتابخانه سده بيستم»، پاريس، ١٩٩٩؛ Jack Goody، پرواز تاريخ. چگونه اروپا گزارش خود از تاريخ را به بقيه جهان تحميل کرد، گاليمار، مجموعه «مقالات NRF »، پاريس، ٢٠١٠؛ Dipesh Chakrabarty، ولايت‌سازي اروپا. انديشه پسااستعماري و تفاوت تاريخي، Éditions Amsterdam، پاريس، ٢٠٠٩.

٣- يادداشت ويراستار: جنبش انديشه‌هاي حاصل از کارگروهي مطالعات پايين‌دستي که، با کنار گذاشتن نخبگان با هدف تمرکز بر طبقات اجتماعي فرودست، انديشه‌هاي نويي در تاريخنگاري مستعمراتي هند مطرح نموده است. Partha Chatterjee، «نقش طبقات زحمتکش در مبارزه با امپراتوری»، لوموند ديپلماتيک، فوريه ٢٠٠٦ را بخوانيدhttps://ir.mondediplo.com/article84...

٤- John M. Hobson، منابع شرق تمدن غرب، انتشارات دانشگاه کمبريج، ٢٠٠٤

٥- Andre Gunder Frank، بازگشت به شرق: اقتصاد جهاني در عصر آسيا، انتشارات دانشگاه کاليفرنيا، برکلي، ١٩٩٨.

٦-Serge Gruzinski، «تاريخ‌سازي در دهکده جهاني»، سالنامه‌ها. تاريخ، علوم اجتماعي، سال ٦٦، شماره ٤، پاريس، اکتبر-دسامبر ٢٠١١.

٧-Andre Gunder Frank و Barry K. Gills، نظام جهان: پانصد سال يا پنج هزار؟، روتلج، آکسفورد، ١٩٩٣.

٨- يادداشت ويراستار: که با ارزيابي پياپي فرضيات به دستاوردهاي نو مي‌رسد.

٩- مقايسه کنيد با پيشاتاريخ سرمايه. جهان شدن‌هاي سرمايه‌داري، Éditions صفحه ٢، لوزان، ٢٠٠٦.

 

لوموند