زندگي فلسفي

 
 

زندگي فلسفي در مقابل زندگي هرروزي

نویسنده: دکتر اميرعباس عليزماني

 

کسي مثل ويتگنشتاين زندگي معمول انسان‌ها را زندگي اصيل مي‌داند و سؤالات فلسفي را ناشي از کاربرد نادرست زبان در فرم‌هاي مختلف زندگي مي‌داند. اگر انسان‌ها همان زندگي عرفي بوم خود را رعايت کنند و زبان را در همان فضا به‌ کار بگيرند، سؤالات فلسفي بروز نمي‌کند. در چنين نگاهي فلسفه نوعي کژکارکرد است. در مقابل اين نگاه ديدگاهي وجود دارد که زندگي را به نسبتي که بر مدار پرسش‌هاي فلسفي رقم خورده باشد، اصيل مي‌داند و زندگي عادي و معمولي روزمره را نوعي دور باطل نياز و تأمين نياز مي‌داند و ارزش زندگي را به تأمل درباره‌ي چرايي زندگي بازمي‌گرداند.

>>سؤال مهم این است که آیا زندگی ما یک زندگی سیزیفی نیست؟ <<

تفاوت فيلسوف و فلسفه‌دان در زندگي:

فرق کسانی که فلسفه درس می‌دهند؛ کسانی که فلسفه می‌نویسند؛ کسانی که فلسفه مي‌خوانند؛ کسانی که فلسفه امتحان می‌دهند، با فیلسوف این است که فیلسوف، فیلسوفانه زندگی می‌کند و فلسفه همه‌ي زندگی اوست و در حقیقت فلسفه خانه‌ی فکر اوست. به تعبیری که کيرکگارد به کار می‌برد، فکر خانه‌ي اوست و بر اساس این فکر زندگی می‌کند و جانش را هم ممکن است بر سر این فکر بگذارد که نمونه‌ي بارزش سقراط است. باز به تعبیری می‌توان گفت که سقراط اگر چه استدلال‌های محکم و استواری بر جاودانگی نمی‌آورد ولی جان خود را بر سر احتمال جاودانگي می‌گذارد. این احتمال خیلی ارزشمندتر از يقين کساني است که براهین قاطع بر وجود خدا می‌آورند، ولی خدا در زندگی آن‌ها حضور ندارد. براي توضيح و تبيين اين سخن لازم است به مقدماتي توجه کنيم.


زيستن، طولاني‌زيستن، زيبازيستن:

اولین دغدغه، دغدغه‌ي زیستن است؛ دغدغه‌ي اصل زیستن و وجود است، به قول مولانا لذت هستی. دوم طولانی زیستن است. واقعاً کمیت زندگی برای ما مهم است. طبق نظر بعضی از فیلسوفان اگزیستانس و يا حداقل کامو ـ‌بر اساس بعضی از آثارش‌ـ اینطور برداشت می‌شود که هيچ دغدغه‌اي غیر از طولانی زیستن مهم نيست. یعنی معنا برای انسان این است که بيش‌تر زندگی کند. کمیت زندگي مهم است و واقعاً برای ما مهم است که بيش‌تر زندگی کنیم. ولی از این دو مهم‌تر این است که ما می‌خواهیم بهتر زندگی کنیم، خوب زندگی کنیم، زیبا زندگی کنیم، با ارزش زندگی کنیم؛ يعني کیفیت زندگی برای ما مهم است. به‌طوری که وقتی زندگی ما به اتمام مي‌رسد، افسوس می‌خوریم ای کاش جور دیگری زندگی می‌کردیم. نیچه مي‌گويد زندگی زیباترین اثر هنری است که ما به وجود مي‌آوریم و تنها ابرمردها هستند که چنان این تابلو یا اثر هنری را مي‌آفرینند که جای هیچ دستکاری دیگري در آن وجود ندارد و به قدری این اثر هنری زیباست که افسوس نمی‌خورند که ای کاش این قسمتش را عوض مي‌کردم. ما انسان‌ها با سایر موجودات زنده‌ای که حتی زندگی جمعی و پیچیده‌اي دارند و در بعضی از موارد به مراتب پیچیده‌تر از ما زندگی می‌کنند در دو دغدغه‌ي نخست با حيوانات مشترک هستيم. اما دغدغه‌ي سوم خاص انسان است.
گفتیم که کمیت زندگی برای ما مهم است و همه طولانی‌بودن زندگی را می‌خواهیم. اما اگر به ما بگویند که آیا حاضر هستید همین زندگی کنونی شما و همینطوری که هستید و زندگی می‌کنید را جاودانه کنیم، اکثر ما می‌گوییم نه!

گفتيم که کميت زندگي براي ما مهم است و همه، طولاني‌بودن زندگي را مي‌خواهيم. اما اگر به ما بگويند که آیا حاضر هستيد همين زندگي کنوني شما و همینطوری که هستید و زندگي مي‌کنيد را جاودانه کنیم؟ اکثر ما مي‌گوییم نه! ما دوست داریم زندگي بهتري داشته باشيم. به امید یک آینده‌ي بهتر زندگي مي‌کنيم و طالب تغییرات اساسی در زندگی هستيم. دوست داریم در زندگی خیلی چیزها را تغییر بدهیم. بنابراین دغدغه‌ي بهترزیستن و زیباترزیستن داریم.


چگونه زيستن بر مبناي چرا زيستن:

ما علاوه بر اینکه زندگی مي‌کنیم، چگونه زیستن برايمان مهم است و این چگونه زیستن بر مبنای یک چرایی است. ما به‌طور پسیني با آدم‌های مختلفی که زندگی کردند و پروژه زندگیشان را به پایان رساندند، مواجه هستیم. وقتی انسان تاریخ را مطالعه مي‌کند، زندگی افراد مختلف، انسان‌هاي خوب، آدم‌هاي بد، کسانی که از نظر ما جنایتکار هستند و انواع مدل‌های زیستن و گونه‌های زندگي را مي‌بيند، ـ‌داستايوفسکي در آثارش اين گونه‌هاي متفاوت زندگي را به‌خوبي تصوير کرده است.‌ـ پرسش از چگونگي و چرايي زيستن برايش جدي‌تر مي‌شود. فلسفه اگر از لای کتاب‌ها و کلاس‌ها و نمره و درس بیرون بيايد و در حقیقت وارد زندگی انسان شود، مهم‌ترین دغدغه‌اي که برای انسان به وجود مي‌آورد چرايي و چگونگي زيستن است. من چگونه زندگی کنم؟ و اساساً چرا زندگي کنم؟ پرسش از چرایی بنیادی‌تر و اساسی‌تر است.

چرا من هستم و چرا باید ادامه بدهم؟ در بحث معنای زندگی یکی از تفسیرهایی که از معنای زندگی مي‌کنند دقیقاً همین تفسیر است که چرا من باید به این زندگی ادامه بدهم؟ چرا این رنجها را تحمل کنم؟ آیا واقعاً این زندگی من، با این رنجها، سختی‌ها و مرارت‌ها، در کنار آن لحظه‌های با شکوه و شیرین، آیا ارزش زیستن دارد یا ندارد؟ چرا باید تحمل کنم؟ بخشی از رنجهاي زندگي، رنجهایي جدایی ناپذیر از زیستن انسان است. برخی از این رنجها، رنجهایی نیستند که قابل تغييير باشد مثل اينکه دکوري را نمي‌پسنديد و تغيير مي‌دهيد. رنج تنهایی، رنج ناشی از احساس مسئولیت با آزادی و رنج ترس از مرگ. این‌ها رنجهایی نیستند که ما با مشغول کردن خود، آن‌ها را فراموش کنیم. البته در یک زندگی غیراصیل و هر روزی ما همواره تلاش مي‌کنیم این‌ها را فراموش کنیم. افرادی هستند که مي‌خواهند مرتب کار کنند، مرتب مشغول باشند، مي‌گويند اگر این کار نباشد، من دیوانه مي‌شوم. اگر صد در صد مشغول نباشم دیوانه مي‌شوم. اين زندگي، زندگي فلسفي نيست.


زندگي فلسفي:

زندگی فلسفی آن گونه‌اي از زندگی است که جرأت مواجه شدن با این چرایی را پیدا مي‌کند. زندگي فلسفي از اين پرسش‌ها گريزان نيست که من چرا هستم و چرا باید ادامه بدهم و چرا باید این گونه ادامه بدهم. مخصوصاً مسئله مرگ در این ميان بسيار تعیین‌کننده است. کسی مثل تولستوی در اوج شهرتش و در اوج کامیابی‌اش و در اوج دارایی‌اش که ملک‌های زیادی دارد و به بيان خودش در بهترین وضعیت قرار دارد، مسئله‌ي مرگ سراغش می‌آيد و ترس از مرگ و نیستی او را دربر مي‌گيرد. وقتی سایه‌ي هراس از نیستی بر سرش مي‌افتد، آنگاه به‌طور جدی چرایی برایش مطرح می‌شود که من چرا هستم؟ این زندگی رو به نیستی، این زندگی همراه با رنج را چرا باید تحمل کنم؟ یک زندگی موقت که به پایان مي‌رسد و علاوه بر اینکه موقت و کوتاه است، به اصطلاح بدمزه است، چرا بايد آن را تحمل کرد؟ مانند اينکه رنج بسياري بکشيد تا غذایی که هم بسيار اندک است و هم بدمزه است به شما بدهند. البته این خود یک پارادوکس است که چگونه مي‌توان توأمان هم به تلخي زندگي و هم به کوتاهي آن معترض بود؟ این دو اعتراض را نمی‌شود با هم جمع کرد.

زندگی فلسفی آن گونه‌ای از زندگی است که جرأت مواجهه شدن با این چرایی را پیدا می‌کند. زندگی فلسفی از این پرسش‌ها گریزان نیست که من چرا هستم و چرا باید ادامه بدهم و چرا باید این گونه ادامه بدهم. مخصوصاً مسئله‌ی مرگ در این میان بسیار تعیین‌کننده است.

زندگی فلسفی آن گونه‌اي از زندگی است که این چرایی را جدی می‌گیرد. چرا من هستم و چرا ادامه بدهم و چرا خودکشی نکنم؟ به هرحال خودکشی نيز یک انتخاب است. دکتر فرانکل اولین پرسشی که از اکثر بیمارانش می‌کرد اين بود که چرا خودکشي نمي‌کنيد؟ اين پرسش را به‌طور جدی طرح مي‌ساخت و تعقیب می‌کرد و از همينجا پروسه‌ي درمان را شروع مي‌کرد. مي‌گفت شما که در آستانه‌ي این بحران قرار گرفته‌اید چرا خودکشی نمي‌کنید و معتقد بود آن چیزی که نمی‌گذارد بیماری که شديداً درگیر بيماري است خودکشی بکند، مسئله‌ي معناست. آن چیزی که ما را نگه مي‌دارد و مانع خودکشی است، معنا است. کامو نيز معتقد بود پرسش از خودکشی اساسی‌ترین پرسش فلسفی است. چون در واقع پرسش خودکشی به این پرسش برمی‌گردد که آیا زندگی من ارزش زیستن دارد یا ندارد؟ و اگر ارزش زیستن ندارد، چرا من باید به آن ادامه بدهم؟ چرا تمامش نکنم؟ آيا همین که من این بهار را به سال آینده برسانم برای زیستن کافی است؟ اینجاست که فلسفه آغاز مي‌شود. البته هولناک است. اگر کسانی فکر مي‌کنند که فلسفه به زندگی آن‌ها آرامشی را مي‌دهد که در زندگی هرروزی و تکراری وجود دارد، صددرصد اشتباه می‌کنند. فلسفه به معنای عمیق کلمه، برشوراندن سؤالات، دردها و رنجهایی در زندگي و درباره‌ي زندگي است که چه بسا خواب را از چشم انسان می‌گیرد. چه بسا شخص را به جنون بکشاند و چه بسا به ساحت عرفان يا هنر يا دین بکشاند. بنابراین توصيه‌ي بهداشتي اين است که انسان‌ها همان روال زندگی هرروزی‌ خود را ادامه دهند! زندگي مانند بندبازی است که انسان روی بند حرکت مي‌کند، چه دلیلی دارد که آن پایین را نگاه کنیم؟ چه دلیلی دارد بپرسیم؟ اين سؤالات خطرناک و هولناک است. زندگي فلسفي نگاه‌کردن به زير بند زيرپاست. البته فیلسوف ابتدا وقتی سؤال از چرایی را مطرح مي‌کند، غایت خود را جست‌وجوی حقیقت قرار می‌دهد. چرا چیزی هست به جای آنکه نباشد؟ چرا من هستم؟ چرا اینگونه هستم؟ چرا باید ادامه بدهم؟ این سؤال از چرایی موتور حرکت فلسفه از ماقبل سقراط تا روزگار ما است.

برخي مي‌گويند اگر اين پرسش‌هاي فلسفي مطرح بشود، زندگي غيرممکن مي‌شود. مانند اينکه جمعي مشغول جابجا کردن باري باشند، اگر اين پرسش مطرح شود که چرا بايد اين بارها را از اينجا به آنجا و از آنجا به اينجا بياوريم، همه مي‌ايستند و به‌دنبال پاسخ مي‌گردند، ديگر نمي‌توانند کار کنند. اگر ما به چرايي زندگي بپردازيم، ديگر نمي‌توانيم زندگي کنيم. اما به نظر مي‌رسد که تجربه‌ي زندگي فیلسوفانی که به معنای واقعی و اصیل کلمه، فیلسوفانه زندگی کرده‌اند، به ما می‌گوید که مي‌شود به این سؤالات پرداخت و به زیباترین شکل پروسه‌ي زندگي را طي کرد. آن چیزی که در زندگی فیلسوفانه مهم است نتيجه نيست؛ بلکه پروسه‌ی زیستن مهم است و موضوعيت دارد. حتی مي‌گویند نتیجه برای بهبود پروسه است. نتيجه مانند قله در کوهنوردي است. قله بهانه‌اي است که از کوه بالا برويم؛ نفس بالا رفتن مهم است.

زندگي هرروزي:

سؤالي که در اينجا وجود دارد اين است که زندگي روزمره‌ي همگاني و معمول چه اشکالي دارد که ما به‌ دنبال زندگي فيلسوفانه برويم؟ زندگی هرروزی همان نوع زندگی است که اکثر مردم در اکثر زمان‌ها و اکثر مکان‌ها درگیر آن هستند و شاید اکثر فیلسوفان نيز همانطور زندگی می‌کنند. زندگي هرروزی زندگی معطوف به نیازهای جزئی است. انسان‌ها دنبال این هستند که پولشان را بيش‌تر کنند، مدرک بالاتر بگيرند، آن را بخرند، این را بفروشند. این‌ها معطوف به نیازهای جزئی است. زندگی هرروزی در مجموع گرفتار پروسه‌ي تکرار مي‌شود. در نتيجه وقتی ما در سن پنجاه سالگی يا شصت سالگی قرار مي‌گیریم، از این زندگی خسته مي‌شويم، نه‌ به‌ خاطر معرفت و عرفان بالايي که به آن دست يافته‌ايم و زندگي دنيا در نظر ما بي‌مقدار شده است؛ بلکه چون زندگيمان تکراری است و در آن خلاقیت و آفرینش نیست. زندگی هرروزی یک زندگی غریزی است. فیلسوفان زندگی سیزیف را به‌عنوان نمونه‌ای از زندگی هرروزی ذکر می‌کنند. خدایان سيزيف را محکوم کرده بودند که جسمي را بالای کوه ببرد، هر روز آن را بالا می‌برد اما غروب این جسم فرومي‌افتاد و روز بعد، روز از نو و روزی از نو، ولی او همچنان ادامه مي‌داد. هم‌اکنون نيز همچنان ادامه مي‌دهد. سیزیف به این نوع زندگی؛ یک زندگی رنجآلود، یک زندگی تکراری، یک زندگی بدون نتیجه که موفقیتی در زندگی آن نبود، محکوم بود. کامو می‌گوید سیزیف تنها دلیلی که براي ادامه‌دادن داشت این بود که در برابر اراده‌ي خدایان عصيان بکند. خدایان می‌خواستند او را به زانو دربیاورند ولی او با آن بازوهای ستبرش هنوز هم که هنوز است ادامه مي‌دهد. یعنی از طریق عصیان می‌خواهد معنایی برای زندگی داشته باشد. ولی واقعیت این است که سخن کامو نمی‌تواند موتور حرکت یک زندگی باشد.

>>سؤال مهم این است که آیا زندگی ما یک زندگی سیزیفی نیست؟

فیلسوفان واقعي به ما بیداری مي‌دهند که اگر هر روزی زندگی کنید به پوچی مي‌رسید. زمانی به پوچی مي‌رسید که دیگر نمي‌توانید تجربه‌ي زیستن داشته باشید. قبل از اینکه به پوچی برسید موقعیت پوچی را بشناسید. این زیباترین اثر فلسفه است. تنها سرمایه‌ای که ما داریم سرمایه‌ي زیستن است. زيستن زیباترین سرمایه‌ي ماست، اما با مدل‌های مختلف زیست روبه‌رو هستیم. فلسفه به ما کمک مي‌کند با تحلیل زندگی هرروزی و با نقد زندگی هرروزی، قبل از اینکه تمام زندگی خودمان را در زندگی هرروزی قربانی بکنیم، از این زندگی فراتر برویم.