نگاهی به روند صلح با طالبان
نوشته :عباس فراسو
صلحسازی و ختم منازعات مسلحانه، قبل از آنکه هرگونه معنای فلسفی و جامعهشناختی صلح را باخود داشته باشد، پروسهای برای سازش سیاسی است. میکانیزم صلحسازی بستگی به ماهیت منازعه و شرایط جنگی دارد. مذاکرات صلح دولت افغانستان، امریکا و طالبان نیز، معطوف به یک سازش سیاسی است. ولی مراتب این «سازش سیاسی» مبهم بوده به نگرانیهای سیاسی دامن زده است. تا قبل از جنگ جهانی دوم، فرایند صلحسازی عمدتا میان دولتها مطرح بود، اما پس از آن، صلحسازی در چارچوب جنگ با گروههای شورشی، نیروهای جداییطلب و یا هم در جنگهای داخلی تمامعیار مطرح شد.
آغاز گفتگو و زمزمهی صلح با طالبان در 2004 میلادی بهمیان آمد و با مرور زمان به مهمترین هدف سیاسی دولت و متحدان بینالمللی آن بدل شد. طالبان اما همواره هرگونه گفتگو و به تبع آن، هرگونه سازش با دولت را رد کردهاند. این، طبعیت گروههای ایدیولوژیک است که در حوزهی عمومی انعطافپذیری نشان ندهند تا ایدیولوژیشان از اعتبار نیفتد؛ اما اصول ایدیولوژیکشان در عمل، مانع سازش سیاسی آنان میشود. مشروعیت جنگ به روایت طالبان، به مثابه یک گروه ایدیولوژیک، مبتنی بر جهاد با نیروهای خارجی و دولت افغانستان، بهمنظور تاسیس حکومتی بر مبنای شریعت اسلامی است. این سبب شده است که صلح در افغانستان با چالشی جدی مواجه شود.
عاملهای منازعه
پرسش این است که دولت افغانستان و امریکا چگونه میتوانند به میکانیزمهایی گفتگو و صلحسازی دست پیدا کنند که کارکرد عملی داشته باشد و نگرانیهای سیاسی را نیز رفع کند؟ پاسخ به این پرسش، نیازمند فهم سیاسی از فرایند گفتگوهای صلح با طالبان است و در کنار آن، نیازمند فهم ماهیت و عاملهای اصلی منازعه. عاملهای کلی منازعه را میتوان به قرار زیر دستهبندی کرد:
الف. عاملهای خارجی. در ذیل عاملهای خارجی، نخستین و یکی از مهمترین عاملها، عامل پاکستان است که هم بهدلیل رقابت با هند از طالبان حمایت میکند و هم مشکل دیرینه با افغانستان دارد. در این چارچوب، طالبان بهعنوان ابزار سیاست خارجی پاکستان، علیه افغانستان استفاده میشود. این نکته سبب شده است که طالبان استقلالیت نداشته غیرقابل دسترس شده باشند و ارتباط با آنها دشوار شود. عامل مهم دیگر خارجی، ایدیولوژی جهادگرایی جهانی است که امروز به یک مشکل بینالمللی بدل شده است و حرکت طالبان، بخشی از آن است. طالبان از نظر ایدیولوژیک و ارتباط سازمانی، با عاملهای خارجی مثل القاعده و گروههای مشابه در پاکستان، در ارتباط است. ارتباط سازمانی این گروهها، بهصورت شبکهای و سختجان است که گسست وجه رابطهای- شبکهای آن دشوار میباشد. عامل سوم، حمایتهای مالی نهادها و افراد مختلف، از حوزه خلیج فارس تا کشورهای غربی، از گروههایی مانند طالبان است.
ب. عاملهای داخلی. عاملهای مهم داخلی، نخست، ایدیولوژیک و بنیادگرا شدن فرهنگ و آموزههای مذهبی در سه دهه اخیر در افغانستان است. طالبان خود محصول این وضعیتاند. نسل جدیدی از ملاهایی که تحت تاثیر ایدیولوژی سلفیسم و دیوبندیسم وارد جامعه شده و در نهادهای سنتی مثل مساجد مستقرند، خود یا طالباند و یا به لحاظ فکری با طالبان نزدیک بوده زمینه فرهنگی- تبلیغاتی را برای آنان فراهم میکنند. بنیادگرایی طالبان، خود عامل منازعه با هر نوع تفکری غیر از طالبانیزم در داخل است. دوم، تنشها و منازعات میانقبیلهای و بحران درونقبیلهای در جنوب و شرق کشور به منازعه طالبان کمک کرده است. تنشهای میانقبیلهای و رقابت میان رهبران قبایل، سبب شده است که گرایش به دو قطب دولت و طالبان بهوجود بیاید و منازعه تشدید شود.
از جانب دیگر، بهصورت تاریخی، بلوکهای قبیلهای واحدهای سیاسی- اجتماعی برای استفاده نظامی و نفوذ سیاسی بودهاند. اما با وجودیکه در سه دهه اخیر، مناسبات درونقبیلهای و میانقبیلهای دستخوش تحولات شدهاند، با آنهم، طالبان علاوه بر نفوذ مذهبی، براساس نفوذ سیاسی در واحدهای قبیلهای در سطح محلات فعالیت میکنند. تغییر در بسیاری از مناسبات کهنهي جامعه، سبب بهم خوردن تعادل اجتماعی شده و این بر سربازگیری و آدرس اجتماعی دولت و طالبان تاثیر گذاشته است. در این چارچوب، هرگونه گفتگو با سران قبایل در جهت صلح با طالبان مهم است و عدم توجه به نارضایتیهای میانقبیلهای، میدان را برای طالبان فراختر خواهد کرد. به این ترتیب، یکی از عاملهای منازعه، تغییرات اجتماعی و نارضایتیها و تنشهای ناشی از آن است.
سوم، نبود حکومتداری خوب و ضعف در عرضه خدمات اداری، امنیتی و قضایی بر این نارضایتیها افزوده است. چهارم، تاریخمند شدن جناحبندی منازعه است؛ یعنی طالبان علاوه بر دولت، اکثر نیروهای سیاسی را، جناح دشمن قلمداد میکنند و برعکس. این مساله، مناسبات میانقومی- در سطح روابط گروههای اتنیکی- در کشور را نیز تحت تاثیر قرار داده است و ترس از یک حکومت تکقومی را بالا برده است. پنجم، دینامیسم سازمانی طالبان است که مذاکرات صلح و ادغام سیاسی- سازمانی آنها را دشوار کرده است. ایدیولوژی و دینامیسم شبکهای گروه طالبان، سبب شده است که هم ارتباط با این گروه دشوار باشد و هم صلاحیت نمایندگان طالبان در مذاکرات محدود باشد. ششم، مسایلی مانند فقر، مواد مخدر و بیسوادی گسترده نیز نقش مهمی در دینامیسم کلی منازعه بازی میکنند.
ج. عامل نظامی- سیاسی طرفهای منازعه. ظهور طالبان در صحنه نظامی و کاهش حمایت از جنگ در غرب، عامل مهم در دوام منازعه و طولانیشدن جنگ است. بعد از 2006 تلفات غیرنظامیان در افغانستان افزایش یافت. طالبان نه تنها از نظر نیروهای جنگی تجدید قوا کردند، بلکه با حملات انتحاری گسترده و بمبهای کنار جادهای، عاملهایی مانند تحرک و سرعت عمل نیروهای دولتی و ایتلاف بینالمللی در جنگ و حفظ امنیت را بهمشکل مواجه کرد. این شرایط، از نظر سیاسی، رابطه میان دولت و جامعه را محدود کرد. در این مدت امریکا و ناتو نتوانستند مراکز آموزشی و بازتولید طالبان در پاکستان را نابود کنند و یا پاکستان را به حد لازم تحت فشار بگذارند. علاوه بر این، حمایت افکار عمومی در غرب از جنگ در افغانستان، کاهش یافت و معنای «پیروزی» در حفظ ثبات و شکست القاعده در افغانستان، تغییر کرد. این تحولات، موقف نظامی- سیاسی طالبان را تثبیت کرد و گفتگو با طالبان را به یک الزام سیاسی بدل کرد. هر چندیکه طالبان هنوز در موقعیت برتر نظامی- سیاسی قرار نداشته و دولت افغانستان و متحدان بینالمللی آن در موقعیت به مراتب برتری قرار دارند.
فهم سیاسی از استراتژی صلح با طالبان
با وجود گذشت چندین سال از شروع گفتگوهای صلح، نه تنها که میان نیروهای سیاسی توافقی در مورد صلح، اهداف و میکانیزمهای آن ایجاد نشده است، بلکه بیاعتمادی و نگرانی از گفتگوهای صلح نیز افزایش یافته است. این بدان معناست که فهم سیاسی مشترک از صلح شکل نگرفته است. اعتراضات نهادهای مدنی از آمدن طالبان در صحنه سیاسی بالا است. مذاکرات غیررسمی با طالبان در توکیو و پاریس، نتایج مشخصی در حد توافقات اولیه نداشته است. ابهام سیاسی و دست نیافتن به مقدمات مشخص، سبب شده است که هم استراتژی صلحسازی مبهم شود و هم میکانیزمهای آن غایب و محل تردید. از جانب دیگر، دولت افغانستان و متحدان بینالمللی آن هنوز موفق به ایجاد انشعاب و شکاف در میان طالبان نشدهاند.
از دیدگاه دولت، ضرورت فوری این است که خشونتها پایان یابد و طالبان از خشونت و حملات نظامی دست بکشند و وارد فرایند سیاسی شوند. برای این هدف، توجه به عامل پاکستان مهم است. دولت در تلاش است تا همکاری پاکستان را جلب کند. این استراتژی دولت درست است، اما کافی نیست. مواجهه سازنده با سایر فکتورها از این رهگذر بهدست نمیآید؛ بهخصوص که عامل ایدیولوژی چالشی مهم این منازعه است. این بدان معنا است که با وجود تلاشها برای صلح، ممکن است این منازعه عمر طولانیتری پیدا کند. بنابراین، حداقل سه سناریو در مذاکرات صلح با طالبان متصور بهنظر میرسند:
الف. صلح با قطع حمایتهای سیاسی طالبان. معنای صلح در این سناریو این است که با مذاکره با پاکستان و سایر کشورهای منطقه، توام با فشارهای غرب بر بازیگران منطقهای، حمایتهای سیاسی- نظامی طالبان قطع شود. باز هم در این سناریو دو حالت متصور است: حالت اول این است که با قطع حمایتهای سیاسی طالبان، ممکن طالبان در میدان جنگ شکست استراتژیک خورده صلح بهدست آید؛ حالت دوم این است که با قطع حمایتهای سیاسی- نظامی، ممکن طالبان قبل از شکست نظامی- سیاسی، مجبور به پیوستن به فرایند صلح شوند. در این سناریو، دولت افغانستان خود باید حمایتهای سیاسی- نظامی قوی داشته باشد.
ب. صلح با اقناع سیاسی طالبان. معنای صلح با اقناع سیاسی در این سناریو هنوز روشن نیست. اگر دولت قادر نشود که حمایتهای سیاسی- نظامی طالبان را قطع کند و طالبان قادر به ادامه جنگ باشند، اقناع طالبان برای صلح سخت و پُرپیامد خواهد بود. تجربه مصالحه داکتر نجیبالله نشان میدهد که اقناع گروههای مسلح ضددولتی در شرایطی که آنها حمایت سیاسی- نظامی دارند، دشوار است. بنابراین، ممکن است تلاش برای اقناع سیاسی طالبان بدون قطع حمایتهای سیاسی- نظامی آنها، سبب شکلگیری قطببندیهای سیاسی-نظامی جدید شود.
ج. صلح با قدرت نظامی. در این سناریو، صلح با قدرت نظامی و بدون هرگونه گفتگو در نظر است. در شرایط کنونی، استراتژی دولت افغانستان مبتنی بر این سناریو نیست، اما احتمال آن وجود دارد که این سناریو، استراتژی دوامدار طالبان و حامیان آن در برابر دولت افغانستان باشد.
باز هم در هر دو سناریوی «الف» و «ب»، دولت ناگزیر است ضمن تاکید بر صلح، جنگ را نیز ادامه دهد، چون از یک طرف بهخاطر بقای خود، و وظیفه خود مطابق قانون اساسی، یعنی حفظ نظم و امنیت و از طرف دیگر، جلوگیری از پیروزی طالبان در میدان جنگ که گفتگوهای صلح را به شکست مواجه خواهد کرد، باید بجنگد. در یک نتیجهگیری کلی، ما با دو سطح از صلحسازی در شرایط فعلی افغانستان مواجه استیم. سطح اول، پایان دادن به خشونت و پایان جنگ مسلحانه علیه دولت است که از طریق دو سناریوی «الف» و «ب» دنبال میشود. سطح دوم، عبارت از توجه به عاملهای ایدیولوژیک طالبان، قطع وابستگیهای سازمانی- شبکهای آنها با گروههای ترویستی، فروپاشی سازمانی طالبان و جلوگیری از تجدید سازمان آنها، مدیریت بحران اجتماعی، و سایر عواملی است که با میکانیزمهای سیاسی در کوتاهمدت قابل حل نیست و نیاز به زمان طولانی، ثبات سیاسی، بهبودی اقتصادی و برنامههای استخباراتی قوی دارد. اما فهم سیاسی مشترک در هر دو سطح که به نگرانیها پایان بدهد، بهمیان نیامده است.
میکانیزمهای صلح با طالبان
دولت افغانستان «شورای عالی صلح» را بهمنظور پیشبرد مذاکرات با طالبان ایجاد کرد. این در بعد داخلی، میکانیزم مناسبی در چارچوب دولت برای صلحسازی و ایجاد مجاری لازم برای گفتگو با طالبان است. در این روند، از یک طرف «شورای عالی صلح»، دریچهای برای برگشت بعضی عناصر طالبان به زندگی عادی فراهم میکند و زمینههای اجتماعی- سیاسی سربازگیری طالبان را محدود میکند و از طرف دیگر، خود مهمترین میکانیزم برای ارتباط با طالبان نیز میباشد. از جانب دیگر، سیاست «صلح با طالبان»، دولت را در موقعیت اخلاقی برتر قرار داده، مشروعیت جنگ با طالبان را تقویت میکند؛ نکته اخیر، بستگی به استراتژی سیاسی و موقعیت نظامی دولت دارد. علاوه بر آن، حضور هرچند نمادین جناحهای سیاسی مخالف طالبان در این شورا، ممکن بر توافق سیاسی در مورد صلح تاثیر داشته باشد.
در بعد خارجی، شورای عالی صلح در کنار حکومت، شامل مذاکرات با پاکستان و عربستان و ترکیه نیز میباشد. دولت تلاش کرده است تا بعضی تلاشهای منطقهای را نیز برای روند صلح در نظر بگیرد. در بعد خارجی، دو سطح از تلاشها در نظر است: یکی میکانیزمی برای گفتگوهای مستقیم با طالبان، دوم، میکانیزمی برای گفتگو با بازیگران منطقهای و حامیان طالبان. در سطح اول، تلاش شد تا برای طالبان در قطر دفتر ایجاد شود که به مشکل سیاسی مواجه شد. سپس، مذاکرات غیررسمی توکیو و پاریس در این راستا برگزار شد. ولی هنوز این تلاشها در حد یک میکانیزم رسمی ارتقا نیافته و گفتگوها نیز شکل رسمی بهخود نگرفتهاند.
در سطح دوم، تلاش برای قطع حمایتهای سیاسی- نظامی طالبان، مذاکرات چندجانبه میان افغانستان- ترکیه- پاکستان، میان افغانستان- امریکا- پاکستان، میان افغانستان-بریتانیا- پاکستان، و میان افغانستان- پاکستان برای چندین سال است که ادامه دارد. اینها تلاشهای در دیپلوماسی افغانستان بوده که تاثیراتی نیز بر روابط افغانستان و پاکستان داشتهاند، ولی هنوز به نتایج سیاسی مهم برای قطع حمایتهای سیاسی-نظامی، بهخصوص از جانب پاکستان، بدل نشدهاند. هرچند در مذاکرات اخیر میان افغانستان و پاکستان در ترکیه، سخن از ترتیب یک «نقشه راه» برای صلح در میان است که در آن یک میکانیزم پنجمرحلهای در نظر گرفته شده است. ایجاد زمینه برای گفتگوهای مستقیم با طالبان و گذار طالبان از فعالیت نظامی به فرایند سیاسی، از مهمترین مراحل این «نقشه» میباشد. ظاهرا پاکستان پذیرفته که در این راه، با افغانستان همکاری کند.
از جانب دیگر، دولت افغانستان در هر سطحی از گفتگوها با هر میکانیزمی، ناگزیر است انسجام نیروهای سیاسی و تعهد به قانون اساسی را حفظ کند؛ چون لغزش در این زمینهها هم به فرایند صلحسازی آسیب زده، مشروعیت گفتگوهای صلح با طالبان را زیر سوال میبرد و سبب اختلاف و پراکندگی سیاسی جدید در کشور میشود. در این جهت، دولت مجبور است در شکلگیری فهم سیاسی مشترک از صلح با طالبان، در تمام سطوح، محتاط باشد. هرچند گروههای اپوزیسیون طرح مشخصی در رابطه به گفتگوهای صلح ندارند.
نتیجه
طالبان نمیتوانند آیندهی سیاسی افغانستان باشند؛ اما پایان جنگ، نیاز به تدبیر سیاسی و حفظ دستآوردهای دهساله دارد. فرایند صلح با طالبان هنوز وضاحت سیاسی لازم را ندارد و وارد مراحل جدی خود نشده است. هرچند دولت افغانستان با وجود بهای سنگین، راههای ارتباطی ابتدایی در گفتگوهای صلح را گشوده است. پیوستن بعضی عناصر طالبان به روند صلح و نیز مذاکرات توکیو و پاریس از این جملهاند. اما طالبان تا هنوز بر مواضع ضددولتی خود تاکید داشته و در توکیو و پاریس نیز، صرفا به اعلام مواضع قبلیشان پرداختهاند. این نشان میدهد که طالبان هنوز آمادگی لازم برای صلح ندارند و بهدنبال تریبون میگردند. اما فراهم آوری زمینههای گفتگو خود، بخشی از میکانیزمهایی است که میتواند این روند را کمک کند. مذاکره با یک گروه ایدیولوژیک که در چرخهای بازیهای منطقهای قرار دارد، کار دشواری است. اما فکتورهایی مانند وضاحت سیاسی گفتگوها با طالبان و مدیریت مناسب آن و نیز شناخت واقعی از طالبان، میتوانند سیاست «مصالحه با طالبان» را به مسیر مطلوب سوق دهد. ولی روند مصالحه با طالبان کوتاه نخواهد بود؛ علاوبر آن، حل بنیادهای اجتماعی- فرهنگی منازعه زمان طولانیتری را نیاز خواهد داشت.
با توجه به آنچه ذکر شد، موفقیت روند صلح با طالبان، پیچیده و زمانگیر بهنظر میرسد. طولانیشدن روند مذاکرات با طالبان از یک طرف، و ادامه جنگ و خروج نیروهای خارجی در 2014 از طرف دیگر، به اهمیت «زمان» میافزاید. سه عامل برای دولت افغانستان در صورت طولانیتر شدن جنگ و مذاکره تعیینکنندهاند: نخست استراتژی موفق برای مهار سیاسی طالبان در بعد داخلی و خارجی؛ دو، دقت کافی در میکانیزمهای صلح و فراهم کردن حمایتهای سیاسی در آن جهت؛ و سه، پیروزی بر طالبان در میدان جنگ. به هر اندازه که مذاکرات طولانی و بیحاصل میشود، دولت مجبور است به جنگ ادامه بدهد و پیروزی بلامنازع خود در جبهه جنگ را حفظ کند. هرگونه مذاکره با طالبان از موضع سیاسی- نظامی ضعیف، روند صلح را به شکست مواجه خواهد کرد.
هشت صبح