پنج ایدۀ علمی که مردم فکر میکردند احمقانه است!
علم قدرت تغییر دنیا را دارد، اما همیشه یک مسیر راحت برای دستیابی به آن وجود ندارد. در بسیاری مواقع در طول تاریخ، طرفداران ایدههای انقلابی مورد انتقاد قرار گرفته و به عقب رانده شدند.
علم یعنی آزمایش و خطا و شواهد. ممکن است سالها طول بکشد اما هریک از پنج ایدۀ زیر زمانی احمقانه تصور میشدند که اکنون پذیرفته شدهاند.
رانش قارهای
در ۶ ژانویه سال ۱۹۱۲، «آلفرد وگنر» ژئوفیزیکدان و هواشناس آلمانی ۳۲ ساله، یک ایدۀ خارقالعاده را مطرح کرد. براساس مشاهدات او، قارههای زمین زمانی یک تک خشکی بودند و با گذشت زمان از هم جدا شدند. او متوجه شد که قارهها کم و بیش با هم انطباق دارند، همانند تکههای یک پازل و فسیلهای گیاهان و حیواناتی وجود دارد که در قارههای مختلف پراکنده شدهاند. علاوه بر آن، ویژگیهای ژئولوژیکی وجود دارد که با کنار هم قرار دادن قارهها با هم انطباق برقرار میکنند، مثل رشته کوهها در آمریکا و اسکاتلند و لایههای سنگی در جنوب آفریقا و برزیل.
او بعدها متهم به گفتن دروغهای گمراهکننده شد. این ایده به شدت مورد تمسخر زمینشناسان قرار گرفت که قارهها توسط پلهای خشکی و کوههای ساخته شده در اثر مچاله شدن زمین به هم متصل شدهاند. در دههۀ ۶۰ نسل جدیدی از دانشمندان شواهدی از گستردگی بستر دریا و حرکت صفحات تکتونیکی کشف کردند. وگنر به اندازهای زنده نماند که شاهد این کشف باشد و به طرز غمانگیزی در سال ۱۹۳۰ درگذشت – اما اکنون ایدۀ اصلی او یک علمِ پذیرفته شده است و آن را قاره پانگهآ نامیدیم.
فرگشت
وقتی زیستشناس «چارلز داروین» کتابش تحت عنوان «منشأ گونهها» را در سال ۱۸۵۶ منتشر کرد در جهان غلغله بر پا شد. پیشنهاد داروین مبنی بر اینکه حیات اجداد مشترکی دارد و فرگشت(تکامل) فرآیندی از یک تغییر آهسته بوده و صفاتِ ارثی باعث بقای گونهها شده است، مضحک به نظر میرسید.
داروین کارش را انجام داده بود – چندین دهه مشاهده و تحقیق جدید – و علم او انسجام یافته بود. او در یک جامعهی مذهبی با بیشترین مقاومتها مواجه شد و این جامعه به سختی پذیرفت که انسانها یک منشأ فرگشتی داشتهاند. بنابراین قبل از پذیرش این مسائل، یک دوره نظریه او را مورد انتقاد و تمسخر قرار دادند. در دههی ۱۸۷۰، فرگشت به عنوان جریان اصلی محافل علمی پذیرفته شد. انتخاب طبیعی کمی بیشتر طول کشید اما اکنون میتوانیم آن را در عمل ببینیم.
نظریه خورشید مرکزی اگرچه نظریه خورشید مرکزی(زمین به دور خورشید گردش میکند، به جای اینکه خورشید به دور زمین گردش کند یا زمین مرکزی) در تاریخ باستان به طرق گوناگونی پیشنهاد شده، بیشتر اطلاعات مربوط به قرون وسطی از بین رفته است. این مفهوم زمانی مجددأ ظهور پیدا کرد که اخترشناس دوران رنسانس «نیکلاس کوپرنیک» در نیمهی اول قرن شانزدهم آن را مطرح کرد. این ایده مورد توجه محققان قرار گرفت اما خیلی زود رهبران مذهبی مثل مارتین لوتر و جماعت کاتولیک مقدس شروع به انتقاد از او کردند.
بنابراین، بیشتر دنیای آکادمیک همچنان زمین مرکزی را باور داشتند تا زمانیکه اخترشناس ایتالیایی «گالیلئو گالیله» در قرن هفتم پا به میان گذاشت. او با استفاده از شواهد مشاهداتی «کوپرنیکیسم»(نظریه مرکزیت کوپرنیک) را مطرح کرد که باعث شد به دلیل دیدگاههای تفتیش عقایدی که داشت مورد بازجویی قرار گیرد – بر اساس کتاب مقدس، جهان قادر به حرکت نیست.
در فوریه سال ۱۶۱۶، کوپرنیکیسم ممنوع شد و گالیله «کاملأ از تدریس یا دفاع از دکترین و عقایدش یا صحبت در مورد آن منع شد تا این ایده که خورشید در مرکز قرار دارد و زمین به دور آن میچرخد را کاملأ ممنوع کنند و در نتیجه هیچ آموزش یا دفاعی برای آن صورت نگیرد، حتی به طور کلامی یا نوشتاری.»
این ایده به یک حرف چرند تبدیل شد، به ویژه وقتی سهوأ به پاپ توهین کرد. او کتابی را در سال ۱۶۳۲ نوشت که به دلیل صحه گذاشتن بر “خورشید مرکزی” مورد انتقاد قرار گرفت و به محاکمه کشیده شد. در سال ۱۶۳۳، گالیله متهم به ارتداد شد و مابقی عمرش را در بازداشت خانگی به سر برد. در سال ۱۶۹۷ بود که آیزاک نیوتن با کتاب «اصول ریاضی فلسفه طبیعت» این مسئله را حل کرد. البته، اکنون میدانیم که تمام این محققان باستان و همچنین کوپرنیک و گالیله درست میگفتند. هرچند، واتیکان تا سال ۱۹۹۲ از گالیله عذرخواهی نکرد.
داروی ضدعفونی
امروزه، یک جراح بدون اطمینان از استریل و بدون میکروب بودنِ بدن بیمار آن را باز نمیکند. اما همیشه اینگونه نبوده است؛ در واقع، جراحی خیلی خطرناکتر بود چون خطر مرگ در اثر عفونت وجود داشت. این ایده که جهان مملو از ارگانیسمهای کوچکی است که قادر به مشاهدۀ آنها نیستیم برای سالها مطرح شده بود، اما تلاش برای اتصال آن به مداخلات سلامت چندان موفقیتآمیز نبود.
جراح جوزف لیستر سالهای زیادی را صرف اعمالِ کارهای لویی پاستور در بیمارستان کرد تا یک داروی ضدعفونی برای کاهش مرگ و میر پس از جراحی تولید کند. ایدههای او محکوم شدند و مجله پزشکی معتبر «لنست» حتی هشدارهایی را علیه شیوههای لیستر منتشر کرد. پس از اینکه او با سختکوشی توانست ثابت کند که تکنیک ضدعفونی عملی است و آن را به نسل بعدی دانشآموزانی که نسبت به ایدههای قدیمی تعصب نداشتند آموزش داد.
رسیدن به ستارهها
اگر به اکتشاف فضایی علاقه دارید، حتمأ اسم گودارد را شنیدهاید. این اسم در نام آزمایشگاه تحقیقات مرکز پرواز فضایی گودارد ناسا و موسسه گودارد مطالعات فضایی دیده میشود. رابرت اچ گودارد که نام او برای این موسسات انتخاب شده امروزه بعنوان یک انقلابی که مسابقۀ فضایی را آغاز کرده مورد ستایش قرار میگیرد. اما او در آن دوران به شدت مورد تمسخر قرار گرفت. چرا؟ بخاطر اینکه تصور میکرد میتواند یک موشک را به فضا بفرستد. در سال ۱۹۲۰، مجله نیویورک تایمز از او شدیدأ انتقاد کرد.
این مجله نوشت: «پروفسور گودارد با سمتی که در کالج کلارک و موسسه اسمیتسونیان دارد رابطۀ بین عمل و عکسالعمل را نمیداند و اینکه به چیزی بهتر از یک خلأ برای عکسالعمل نسبت به آن نیاز داریم – این امر پوچ است. البته فقط به نظر میرسد او حتی فاقد اطلاعاتی است که به طور روزانه در دبیرستان تدریس میشود.»
گودارد مصمم بود. گرچه شکستی را پس از شکست دیگر تجربه میکرد، اما ادامه داد و در ۱۶ مارس سال ۱۹۲۶ به اولین پرواز موفقیتآمیز با یک موشک با سوخت مایع دست پیدا کرد. این پرواز تاریخی به ارتفاع ۱۲٫۵ متر رسید و فقط ۲ ثانیه طول کشید – اما ثابت کرد که این کار عملی است.
در ۱۷ جولای سال ۱۹۶۹، سه روز قبل از اولین سفر انسان به ماه – نیویورک تایمز سردبیرش را اخراج کرد. او زمانی به یک گزارشگر پاسخ داد: «هر چشماندازی یک جوک است تا زمانیکه اولین فرد آن را انجام دهد؛ وقتی چنین چیزی مشخص شد، به امری عادی تبدیل میشود.»
ترجمه: سحر اللهوردی/ سایت علمی بیگ بنگ
منبع: sciencealert.com