زندگی


بينشي جديد به تاريخ جهان


آسيائي ها ، آسيا را باز مي آفرينند

Wang HUI

دربيست و سه ژانويه گذشته، هند و چين مباحثي را در باره مسائل مرزي که از سال ١٩٦٢ به اين سو معلق مانده بود ، آغاز کردند. در ميان روشنفکران آسيايي، بحث بر سر مفهوم آسيا آغاز شده است . بعضي، درمقابل امپراطوري آمريکا، به ويژه، مي خواهنديک نظام منطقه اي بسازند؛ بعضي ديگر، مانند نويسنده مقاله، آقاي وانگ هوي، در صدد عبوراز ناسيوناليسم هستند و مي خواهند به هويت آسيايي ، معنايي فراتراز تقابل شرق در برابر غرب بدهند.

 در آسيا مثل اروپا، بحث در باره ايجاد هويت منطقه اي قوي که توانايي خنثي کردن قدرت آمريکا را داشته باشد، وسعت گرفته است. در واقع، از اين پس، جهاني شدن ليبرالي و « امپراطوري جديد » ( دو مفهومي که به ظاهر متفاوت اند) تار و پود معاهده ها ي نظامي ، کانون هاي اقتصادي و نهاد هاي سياسي بين المللي را تشکيل مي دهند و مشترکا، نظمي جهاني برقرار کرده اند که حوزه اقتصاد و سياست ، فرهنگ و ارتش را در بر مي گيرد؛ نظمي که مي توان آن را « امپراطوري» و يا « امپرياليسم نئوليبرالي » ناميد.

جوامع اروپايي مي کوشند تا به کمک شکلي از منطقه گرايي خود را محافظت کنند؛ مثلا « يورگن هابرماس» در مقاله اش به نام « چرا اروپا به يک قانون اساسي احتياج دارد » (١) ايجاد يک دمکراسي « پست ناسيوناليستي» مبتني بر سه اصل مهم را پيشنهاد مي کند: تشکيل جامعه مدني اروپايي، ايجاد حوزه سياسي عمومي در سطح اروپا و بالاخره به وجود آوردن فرهنگي سياسي که همه شهروندان اتحاديه اروپا بتوانند در آن سهيم باشند.

چين هم، به نوبه خود، چند سال پيش تصميم گرفت که بر اساس فرمول « ده به علاوه يک » (٢) به پيمان مشترک ملل جنوب شرقي آسيا بپيوندد. ژاپن بلافاصله با پيشنهاد طرح « ده به علاوه سه » (چين، ژاپن، کره جنوبي ) از او پيشي گرفت. در سال ٢٠٠٢ ، يک مرکز خبري ژاپني اعلام کرد که : « اگر وحدت آسيا شتاب بگيرد، احساس فاصله ميان ژاپن و چين در روند اين اتحاد منطقه اي به شکل طبيعي از بين خواهد رفت . اگر کنفرانسي که روساي کشور هاي آسياي جنوب شرقي( آسين) چين، ژاپن وکره جنوبي را گرد هم مي آورد، بتواند از فرصت استفاده کند و مذاکرات منطقه اي را با حذف ايالات متحده آمريکا، پيش ببرد، احتمالا، مي تواند به نوعي آشتي آسيايي، از نوع آشتي بين فرانسه و آلمان، دست يابد.(٣)

وقتي که در آغاز ماه مه ٢٠٠٤ ده کشور اروپاي شرقي وارد اتحاديه اروپا شدند، يک سياستمدار ژاپني و يک پژوهشگر هندي در علوم سياسي ، پيشنهاد کردند که چين ، هند و ژاپن نمونه آسيايي « ناتو» را تشکيل دهند .

اما نخست بايدفهميد وقتي آسيايي ها از « آسيا » صحبت مي کنند، منظورشان چيست؟ . سه سئوال مطرح مي شود: اول اينکه: از قرن نوزدهم به اين طرف، جلوه هاي مختلف آسيا گرايي، شديدا به اشکال مختلف ناسيوناليسم وابسته بوده است . دوم اينکه: طرح « آسيا » دو مفهوم متناقض را در بر دارد : از طرفي، جهان بيني استعماري ژاپن که بر اساس « حوزه وسيع رونق مشترک آسيا » قرار دارد، پيشنهاد مي شود؛ واز طرف ديگر، نگرش سوسياليستي آسيا که بر جنبش هاي سوسياليستي و آزادي بخش ملي استواراست . حال، در اين مقطع فروپاشي جنبش هاي سوسياليستي و بازسازي تصويري که از آسيا ارائه مي شود، با ارثيه اين جنبش چه بايد کرد؟ و سوم اينکه: اگرما مي خواهيم دولت هاي ملي را پشت سر بگذاريم، بازآفريني آسياي جديد مستلزم آن است که دولت ماوراي ملي را جانشين دولت هاي قرن نوزدهمي سازيم..

فکر« آسيا » در واقع، مفهومي آسيايي نيست؛ بلکه اروپايي است. در قرون هيجده و نوزده، علوم اجتماعي (زبانشناسي، تاريخ، جغرافياي جديد، فلسفه حقوقي، نظريه هاي دولت و نژاد، تاريخ نگاري و اقتصاد سياسي ) همزمان با علوم طبيعي در اروپا توسعه يافتند و مشترکا نقشه جديدي براي دنيا طرح ريزي کردند. تعريف آسيا و اروپا در مفهوم « تاريخ جهاني » گنجانده شد.

مثلا از جمله منتسکيو، آدام اسميت، هگل و مارکس مفهوم آسيا را در تضاد با فکر اروپا تبيين کردند و آن را در بينشي غايت مند( تلئو لوژيک) جاي دادند (٤) که مي توان آن را اينطور خلاصه کرد: تضاد بين امپراطوري هاي چند قومي آسيايي با حکومت هاي سلطنتي - خود مختار اروپايي، تضاد استبداد آسيايي با نظام هاي سياسي حقوقي اروپايي، تضاد شيوه توليد آسيايي، دام پروري و کشاورزي با زندگي شهري و تجارت اروپايي .

دولت هاي ملي اروپايي و گسترش و توسعه نظام بازار هاي سرمايه داري به عنوان مرحله پيشرفته تاريخ بشر انگاشته مي شدو آسيا به پايين ترين مرحله توسعه رانده شده بود. در ذهن اروپايي ها، آسيا تنها يک فضاي جغرافيايي نبود؛ بلکه تمدني بود با شکل سياسي متضاد بامفهوم دولت ملي اروپايي و شکلي اجتماعي که با سرمايه داري اروپايي در تناقض بود ؛ آن را مرحله اي انتقالي بين دوره ماقبل تاريخ و تاريخ مي دانستند.

اين نظريات، براي روشنفکران اروپايي، و همچنين براي انقلابيون و اصلاح طلبان آسيايي، چارچوبي به وجود آورد که در آن بتوانند، تاريخ جهاني و جوامع آسيايي را تبيين کرده؛ سياستي انقلابي يا اصلاح طلب تعيين کنند و گذشته و آينده آسيا را تعبير و تفسير نمايند. در قرن هاي نوزده و بيست، فکر« آسيا » به گفتماني تعلق داشت که مدرنيته اروپايي را جهاني گرداند وچارچوب روايت مشترکي براي استعمارگران و انقلابيون به وجود آورد.

درمرحله ابتدايي تمدن

گفتمان اروپايي، آسيا را به مثابه « نقطه آغاز» تاريخ جهان مي شناسد. فدريک هگل ، براي مثال، نوشت : « تاريخ جهان سفري است از شرق به غرب؛ زيرا، به طور قطع، اروپا پايان تاريخ است و آسيا مبدا آن مي باشد . .شرق مي دانست، وامروز هم مي داند، که تنها يک نفر آزاد است؛ يوناني ها و رومي ها مي دانستند که بخشي ازآنها آزادند؛ دنياي آلماني مي داند که همه آزادند. اولين شکل سياسي که در تاريخ مشاهده مي کنيم، استبداد و سپس دمکراسي وآريستوکراسي(اشرافيت) وبالاخره سلطنت است .(٥)

اين بينش، فشرده اي فلسفي از نظريات اروپاييان در مورد اين موضوع است .« آدام اسميت » در کتاب « ثروت ملل » رابطه بين کشاورزي، آبياري در چين و ديگر کشور هاي آسيايي را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهد. و تضاد آن را با شهر هاي غرب اروپا که وجه مشخصه شان کارگاه و تجارت است، برجسته مي کند. نگرش او از چهار مرحله تاريخي ( يعني شکار، کوچ نشيني ، کشاورزي و تجارت) به تعريفش از نژاد ها و مناطق مربوط است ؛ او، به ويژه، به « قبايل بومي آمريکاي شمالي » ؛ به عنوان نمونه « ملت هاي شکارچي » و به مثابه ابتدايي ترين و پست ترين حالت جامعه انساني، اشاره مي کند؛ تاتارها و اعراب را به عنوان « ملت هاي چوپان » در جامعه اي پيشرفته تر؛ و يوناني ها ي کهن و رومي ها را به عنوان ملت کشاورز و جامعه اي در موقعيتي پيشرفته تر از قبلي مي داند(٦).

از منظر « هکل » همه اين مسائل به حوزه سياسي و شکل گيري دولت مربوط مي شود: نژادي که به شکار مي پردازد، نسبت به بقيه، در سطح پايين تر ي قرار دارد؛ زيرا، جوامعي که از راه شکار و جمع آوري خوراک امرار معاش مي کنند، از لحاظ کميت به قدري کوچک هستند که تخصصي شدن کار که لازمه دولت است، براي آنها غير ممکن مي باشد . « هگل » در تعريفش از تاريخ جهان، آمريکاي شمالي را( که مشخصه بارز آن جمع آوري خوراک و شکار است) مطلقا حذف مي کند و شرق را به عنوان آغاز تاريخ قلمداد مي کند. آدام اسميت آن را بر اساس چارچوب هاي اقتصادي و يا توليدي تقسيم مي کند و هگل بر اساس منطقه، تمدن و ساختار دولت . هر دوي آنها نظام هاي سياسي و يا توليدي را به فضاهاي مشخصي مثل آسيا، آمريکا، آفريقا و يا اروپا مربوط مي دانند و آنها را در يک رابطه دوره اي تاريخي قرار مي دهند.

وقتي که مارکس تحول نظام هاي اجتماعي اقتصادي را مطرح مي سازد، چهار مرحله مختلف را مشخص مي کند: مرحله آسيايي، جوامع ابتدايي، فئودالي و سرمايه داري . برداشت بديع او از شيوه توليد آسيايي، ترکيبي است از نگرش هگلي در باره تاريخ و نظريه آدام اسميت . به نظر « پري آندرسون » (٧) مارکس براي ساختن اين مفهوم شيوه توليد آسيايي، از احکام کلي استفاده مي کند که در تاريخ روشنفکري اروپا، از قرن پانزدهم، در باره آسيا وجود داشته است. مالکيت عمومي يا دولت زميندار ( هارينگتون ،فرانسوا برنيه، منتسکيو) ، نبود هرگونه اجبار قانوني ( ژان بودن، منتسکيو، برنيه) ، مذهب همچون جانشين نظام هاي حقوقي ( منتسکيو) غيبت اشرافيت موروثي ( ماکياول، فرانسيس بيکن ، منتسکيو) شباهت تساوي اجتماعي به برده داري (منتسکيو، هگل) ، زندگي گروهي روستائي منزوي ( هگل) ، تسلط کشاورزي دررابطه با صنعت ( جان استوارت ميل، برنيه) در جا زدن تاريخ ( منتسکيو، هگل، ميل) وغيره. همه اين مشخصات ادعا شده به مثابه عنصر ذاتي استبداد آسيايي تلقي شده است .اين نگرش رادرتفکر يوناني ها نيزدر بحث هاي راجع به آسيا، مي يابيم .(٨)

براي آسيايي ها، در مفهوم « آسيا » ناسيوناليسم مدرن به عنوان عنصر تعيين کننده باقي مي ماند. گفتمان هاي مختلف ناسيوناليستي مثلا « ترک آسيا براي پيوستن به اروپا » که از طرف ژاپني ها طرح شده ويا استقلال ملي انقلابيون روسي و يا « اتحاد ملل آسيا »( پان آسيانيسم) انقلابيون چيني، همه براساس تضاد دولت ملي و امپراطوري بنا شده است .

شعار ناسيوناليستي ژاپني دررساله کوتاه « يوکوشي فوکوزاوا » (١٩٠١-١٨٣٥)که که در سال ١٨٨٥ چاپ شد ، ريشه دارد، « ترک آسيا» بازتاب عزمي راسخ براي پايان دادن به دنيايي است که چين و سياستش و همچنين ايدئولوژي کنفوسيوسي را مرکز قرار داده است . « پيوستن به اروپا» به معني بنا کردن دولتي ملي بر اساس الگوي اروپا است.اين نظر را مي توان به صورت زير خلاصه کرد : ابتدا آسيا به عنوان مجموعه اي مطرح مي شود که از لحاظ فرهنگي موزون است، يعني فضايي کنفسيوسي و در دومين مرحله، آسيا در پي آن است که با قطع کنفوسيونيسم ، ژاپن را به دولت ملي تبديل کند.

به عبارت ديگر، ژاپن ، با جداکردن خود از آسيا و با باز توليدتضاد « متمدن - بربر» ، « غربي - شرقي » حتي در خود منطقه، به اينکه يک دولت ملي است ، واقف مي شود.« فوکوزاوا» اظهار مي کند که ژاپن ، نه تنها مي بايد با هويت گذشته اش قطع رابطه کند، بلکه مي بايد محور جديدي در تمامي آسيا به وجود آورد.

در حقيقت، براي ژاپن، اين راه به سمت دولت ملي به مثابه « خروج از آسيا براي پيوستن به اروپا » نيست؛ بلکه ورود به آسيا براي مقابله با « اروپا» است . « حوزه وسيع رونق مشترک آسياي شرقي» که در شعار استعمار گري اوايل قرن بيستم برجسته شده بود ، هدفش مشروعيت بخشيدن به اشغالگري هاي ژاپن در آسيا بود.اين وضعيت استعماري، روشن مي کند که چرا روشنفکران چيني در اشاعه اين فکر و حتي از مراجعه به آن ترديد نشان مي دادند.

جنبش هاي آزادي بخش ملي، بينش جديدي از آسيا را به وجود آوردند که به نوعي بازتاب فکر هاي سوسياليستي انقلاب روسيه بود. جنبش سوسياليستي به مثابه حرکتي اجتماعي ضد سرمايه داري که عليه دولت ملي بورژوايي نيز مبارزه مي کند، از ابتدا جهت گيري انترناسيوناليستي و ضد امپرياليستي دارد. معهذا، مثل نظريه ژاپني « ترک آسيا"» ، نظريه حقوق ملت ها براي دستيابي به خود مختاري نيزدر چارچوب تضاد بين دولت ملي و امپراطوري تبيين شده است.

بيست و هفت سال پس از رساله « يوکيشي فوکوزاوا» و کمي بعد از انقلاب جمهوري خواه چين و بوجود آمدن دولت موقت جمهوري چين ( ژانويه - فوريه ١٩١٢) لنين، مجموعه مقالاتي در باره آسيا منتشر کرد (٩). او مي نويسد: چين امروز کشوري است که در آن فعاليت هاي سياسي بيداد مي کند، صحنه جنبش اجتماعي قوي و قيامي مردمي است (١٠). اروپاي متمدن و پيشرفته را محکوم مي کند، که با صنعت فناوري پيشرفته و با غناي فرهنگ هاي گوناگونش، و قوانين اساسي اش زير پرچم بورژوازي از هرچيز که نماينده عقب ماندگي، ميرندگي و قرون وسطايي است، حمايت مي کند.(١١)

نظرات مخالف لنين و فوکوزاوا، بر اساس اين فکر مشترک بنا شده که مدرنيته آسيايي از مدرنيته اروپايي ناشي شده است. اهميت اين مدرنيته، مستقل از موقعيت و سرنوشت آسيا، در رابطه اي است که با اروپا دارد .

از منظرمعرفت شناسي تاريخي، بين بينش انقلابي لنين و نگرش آدام اسميت و يا هگل ، تفاوت اساسي وجود ندارد. همه آنها، تاريخ سرمايه داري را به مثابه روندي مي بينند که از شرق کهن تا آسيا و اروپاي مدرن و از شکار ، کوچ نشيني و کشاورزي تا تجارت و صنعت ، متحول شده است . نگرش هگلي از تاريخ جهان و مشخصاتي که براي آسيا تعيين مي کند، يعني قرون وسطائي ، بربر، ماقبل تاريخي، در واقع پايه و اساس نظرات لنين در مورد آسيا مي باشد.

اين بينش ( هگل به علاوه انقلاب) چار چوب کلي تحول تاريخي را در سه مرحله مطرح مي کند : عصر کهن، قرون وسطي ودوره مدرن ( فئوداليسم، سرمايه داري و انقلاب کارگري يا سوسياليستي). اين نظريه، چارچوبي براي دوره سرمايه داري وضع مي کند که داراي زمانبندي است و بطور ادواري عمل مي کند وبه اين نحو تاريخ مناطق ديگر را قابل فهم مي کند .

استدلال لنين به ويژه در مورد رابطه ذاتي بين ناسيوناليسم وسرمايه داري سر نخي به دست مي دهد تارابطه بين ناسيوناليسم چيني را با مفهوم « آسيا » درک کنيم . « سان يات سن » (١٢) در سخنراني معروف خود در باره « آسيا گرايي بزرگ»(١٣) که به مناسبت بازديد از « کوبه» در سال ١٩٢٤ ايراد کرد، دو آسيا را از هم متمايز مي کند. آسيايي که منشا قديمي ترين تمدن جهان است که هيچ دولت مستقلي در آن وجود ندارد و آسياي ديگري که خود را براي تولدي دوباره آماده مي کند وبه عقيده او، ژاپن نقطه آغازين اين تجديد حيات است؛ زيرا ژاپن بخشي از معاهدات ظالمانه اي که توسط اروپايي ها تحميل شده بود را فسخ کرد و به اولين دولت مستقل آسيا تبديل شد. « سان يات سن » از پيروزي ژاپني ها در جنگ روس و ژاپن احساس خوشوقتي مي کند : « پيروزي ژاپن عليه روس ها اولين پيروزي است که پس از صد ها سال خلق هاي آسيايي عليه کشور هاي اروپايي به دست آورده اند. همه ملت هاي آسيا از اين واقعه مسرور هستند، اميدوارند تا بدين نحو بر اروپا پيروز شوند و جنبش هاي استقلال طلبي را به راه بيندازند.... اميد عظيمي براي استقلال ملي در آسيا به دنيا آمده است »(١٤).

و اين تنها شامل حال آسياي شرقي که در حوزه فرهنگي کنفسيوسي قرار دارد نمي شود؛ بلکه آسيايي با فرهنگ هاي گوناگون را در بر مي گيرد که اتحادشان برا ساس استقلال دولت هاي خود مختار بنا شده است. « همه ملل آسيا» : اين است آن اتحادي که جنبش هاي استقلال طلب ملي در سر دارند؛ نه تقليد کورکورانه از دولت هاي ملي اروپايي.

« سان يات سن » معتقذ است که آسيا داراي فرهنگ و اصول ويژه خود است (به قول او فرهنگ سلطاني در تضاد با فرهنگ سلطه طلب دولت هاي ملي اروپايي است) بر اساس بينش او ، عامل وحدت طبيعي آسيا نه کنفسيوس است و نه هيچ فرهنگ منسجم ديگري ؛ بلکه فرهنگي است سياسي که همه مذاهب، باورها، ملت هاو جوامع متفاوت را در خود جاي مي دهد.

در نتيجه، فکر« آسياگرايي بزرگ » و يا « پان آسيايي» او در تضاد با « آسيا گرايي شرقي » است که در بينش ملي گراي ژاپني مدرن مطرح است و دربردارنده پويايي سوسياليستي است که مخالف سرمايه داري و امپرياليسم است که به نوع جديدي از انترناسيوناليسم منجر مي گردد.

تصوير ساخته و پرداخته اروپا از آسيا

رابطه بين ارزش هاي سوسياليستي و سنت هاي چيني، پژوهشگران معاصر را برآن داشت تا مفهوم آسيا را از نو بسازند. مثلا « يوزو ميزوگوشي» اظهار مي کند که در تاريخ روشنفکري و اجتماعي چيني، از دوره خاندان سونگ(١٢٧٩-٩٦٠) تا دوره کينک ها(١٩١١) مقوله هايي مثل اصول آسماني ( تيانلي) ، عمومي/ خصوصي (گونگ / سي) وجود داشته است که بين موضوعات انقلاب چين جديد و طرح هاي وضع مقررات ارضي، تداوم به وجود مي آورند. اين تعريف از فرهنگ آسيايي به کمک ارزش هاي سنتي ، اقدامي است که تبلور مقاومت و انتقاد از سرمايه داري جديد و استعمار مي باشد (١٥). به عبارت ديگر، تضاد مشخصي بين مفهوم سوسياليستي ازآسيا و تفکر استعماري وجود دارد. از همان سال هاي چهل « ايشاد اميازاکي » تاريخدان بزرگ مدرسه سلطنتي « کيوتو» براي پژوهش در چگونگي شروع سرمايه داري « سونگ » به تاريخ ارتباطات راههاي دور در مناطق مختلف مي پردازد. به عقيده او: کساني که تاريخ دوره « سونگ » را به عنوان دوره تعيين کننده در رشد مدرنيته تلقي مي کنند، به اين نتيجه رسيده اند که مي بايد تاريخ اروپاي مدرن را در پرتو اکتشافات تاريخ مدرن آسياي شرقي مطالعه نمود (١٦) . نظريه او در باره مدرنيته شرق آسيا ، با فکر ژاپني « حوزه وسيع آسياي شرقي » مطابقت مي کند. اما اين مسئله به هيچ وجه از تيز بيني تحليل او نمي کاهد. اوکه پژوهش هايش را در چارچوب تاريخ دنيا دنبال مي کند، متوجه مي شود که ساختن کانال آبي بزرگ، گسترش شهرهاي عظيم و اشاعه چاي وبعضي ازادويه جات ، پيوند ميان شبکه هاي تجاري اروپايي و آسيايي را به وجود آورده است. توسعه طلبي امپراطوري مغول که زمينه توسعه مبادلات هنري و فرهنگي را بين آسيا و اروپا به وجود آورد ، نه تنها رابطه ها را در خود جوامع آسيايي و چين تغيير داد، بلکه اروپا و آسيا را، توسط راه هاي زميني و دريايي به هم مرتبط نمود. (١٧)

اگراولين مشخصه هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي « مدرنيته آسيايي » در قرن هاي دهم و يا يازدهم پديدار شدند، يعني سه يا چهار قرن قبل از آنکه ويژگي هاي مشابهي در اروپا شروع شود، سوال اين است که آيا توسعه تاريخي اين دو دنيا باهم ، يا به طور موازي به وجودآمده است ؟

« ميازاکي » معتقد است که آسيا ي شرقي و به ويژه چين، نه تنها بازار و وسائل لازم را براي انقلاب صنعتي فراهم آورد، بلکه همچنين روند اومانيستي که در انقلاب فرانسه بروز کرد را نيزتقويت کرد. و توضيح مي دهد که : « انقلاب صنعتي اروپا به هيچ وجه واقعه تاريخي اي نبود که تنها به اروپا مربوط باشد؛ زيرا، اين انقلاب تنها يک واقعه مکانيکي نبود بلکه مجموعه ساختار هاي اجتماعي را درگير و دگرگون کرد. براي اينکه اين انقلاب صنعتي صورت بگيرد مي بايستي بورژوازي رونق مي گرفت وعلاوه بر آن، انباشت سرمايه که به مدد تجارت با شرق آسيا به وجود آمد، ضروري بود. براي به کار انداختن ماشين ها نه تنها انرژي لازم بود، بلکه همچنين پنبه به عنوان مواد اوليه ضروري بود . در واقع آسياي شرقي، مواد اوليه و بازار را فراهم نمود . اگر ارتباطات باآسياي شرقي وجود نداشت ،انقلاب صنعتي هرگز به وقوع نمي پيوست (١٨).

حرکت جهان ، روندي است که بر اساس آن ، دنياهاي مختلف با هم ارتباط برقرار مي کنند، عليه هم مبارزه مي کنند، بر هم تاثير مي گذارند و يکديگر را تغيير مي دهند . از اين رو، وقتي تاريخ نويسان، آسيا را در روابط جهاني قرار داده و بررسي کردند، متوجه شدند که مدرنيته در رابطه با اين و يا آن جامعه تعريف نمي شود؛ بلکه به نتيجه کنش هاي متقابلي بستگي دارد که بين مناطق و تمدن هاي مختلف به وجود مي آيد . دراين معنا، فکر « آسيا» اعتبار خود را از دست مي دهد؛ زيرا، آسيا ، نه يک موجوديت مستقل است و نه مجموعه اي از روابط.

اين تعريف دوباره از آسيا، که نه آغاز ونه پايان تاريخ جهاني يک بعدي است ،که نه سوژه اي خود کفا است و نه مسئله اي وابسته و تابع، فرصتي به دست مي دهد تا تاريخ جهاني را از نو تدوين کنيم و همچنين مي بايد ما را تشويق کند تا مفهوم اروپا را نيز مورد بررسي دوباره قرار دهيم؛ زيرا نمي توان آسيا را در رابطه با نگاهي که اروپا راجع به خودش دارد مورد تحليل قرار داد.

تصاوير وتعاريفي که از آسيا موجود است و قبلا به آن اشاره کرديم، ابهام وتناقضاتي که فکر« آسيا » در بر دارد را آشکار مي کند.اين فکر هم استعماري است و هم ضد استعماري؛ هم محافظه کارانه است و هم انقلابي؛ هم ملي است و هم جهاني . مبدا اين فکر در اروپا است و در تعبيري که اروپا از خود دارد تاثير مي گذارد. اين فکربه شدت به مسئله دولت ملي وابسته است و با نگرش سلطنتي( از نوع امپراطوري) تطبيق مي کند. برداشتي از تمدن است که کاملا با نگرش اروپايي در تضاد است و مقوله اي جغرافيايي که در روابط سوق الجيشي سامان يافته است. وقتي که استقلال سياسي، اقتصادي و فرهنگي آسياي امروز را مطالعه مي کنيم مي بايد به اين مسئله فکر کنيم که مفهوم آسيادر انحراف ،ابهام وتضاد بوجود آمده است و ما تنها در صورتي مي توانيم کليدي براي فرارفتن ويا مهار کردن اين لغزش ها و تضاد ها بيابيم که روابط تاريخي ويژه اي که مولد آنها هستند را در يابيم .

انتقاد از« اروپا محور بيني» نمي بايد به تاييد « آسيا محوري » منجر شود، بلکه مي بايد به دنبال حذف منطق خود محور بيني، انحصار گري و توسعه طلبي سلطه گرايانه باشد. اگر ما شرايط و جنبش هاي تاريخي که در بالا توصيف کرديم را فراموش کنيم ، برايمان غيرممکن خواهد بود که اهميت مدرنيته آسيايي را درک کنيم .از اين رو، تعاريف جديدي که ازآسياداده مي شود، مي بايستي اهداف و طرح هاي جنبش سوسياليستي و آزادي ملي قرن بيستم را پشت سر بگذارد . در موقعيت تاريخي امروز، اين تعاريف مي بايد در رابطه با طرح هاي تاريخي اين جنبش ها که عملي نشدند ، تعميق شوند. هدف به وجود آوردن جنگ سرد جديدي نيست بلکه از بين بردن جنگ قديمي و صور انحرافي آن است . هدف برقرار کردن رابطه استعماري نيست بلکه نابود کردن آثار وبقايا ي آن وجلوگيري از بوجود آمدن هر نوع استعمار جديد است.

در نتيجه، مسئله آسيا تنها به آسياي جغرافيايي مربوط نمي شود، بلکه به « تاريخ جهاني» مرتبط است . مورد بررسي قرار دادن دوباره « تاريخ آسيا» مستلزم بازسازي « تاريخ جهاني» وپشت سر گذاشتن نظم امپراطوري جديد قرن نوزدهمي و منطق آن است .

١- يورگن هابرماس « نيو لفت ريويو» شماره ١١ ، لندن، ٢٠٠١

٢- آسين در سال ١٩٦٧ توسط پنج کشورعضو به وجود آمد: اندونزي، مالزي، فيليپين، سنگاپور، تايلند وامروز پنج عضو ديگر هم به آنها پيوسته اند: ويتنام، کامبوج، لائوس، ميانمار، بروني

٣- بونشو نيشکيو، روابط بين ژاپن، آمريکا، چين و روسيه ازنقطه نظر استراتژي چين در قرن بيست و يک ، توکيو، فوريه ٢٠٠٢

٤- تلئولوژي : دکتريني است که دنيارا نظام روابط بين وسيله و هدف ميداند. مارکس در مقدمه کتاب « انتقاد اقتصاد سياسي» تاريخ اروپا غربي را به عنوان « دوره تعيين کننده پيشرفت رشد و توسعه اقتصادي جامعه (بشري )» مي داند. اين مقدمه هرگز در زمان حيات او مجددا چاپ نشد

٥- ژرژ فريدريک هگل ، فلسفه تاريخ .

٦- آدام اسميت، تحقيق در باره طبيعت ودلايل ثروتمند بودن ملت ها در مجموعه آثار و نامه هاي آدام اسميت .

٧- پري آندرسون کتاب: Linages of the absolute State, Verso, Londres,١٩٧٩,p :٤٧٢

٨- پري اندرسون ، همانجا، صفحه ٤٧٢ تحليل اندرسون از شيوه توليد آسيايي ، بسيار معتبر است اما تاثير مهم آدام اسميت و مکتب اسکاتلند را در رابطه با مسئله آسيا ، بر هگل و مارکس را در نظر نمي گيرد .

٩- دمکراسي و نارودنيسم ( کلمه روسي است به معني پوپوليسم - مردمگرايي) در چين ١٩١٢، « بيداري آسيا » ١٩١٣ و اروپاي عقب افتاده وآ سياي پيشرو١٩١٣

١٠- ولاديمير ايليچ لنين « بيداري آسيا »

١١- لنين ، اروپاي عقب افتاده وآسياي پيشرو

١٢- سون يات سن ، ١٩٢٥ - ١٨٦٦ رئيس جمهور، اولين جمهوري چين

١٣- سون يات سن مجموعه آثار ١٩٨٦، پکن

١٤- همانجا

١٥- يوزو ميزوگوشي،« فکر چيني »، توکيو ،١٩٩٩ « عذاب ها و تحولات در تفکرات چيني ماقبل مدرنيته» ، ١٩٨٠، توکيو

١٦-اشيزادا ميازاکي، « عصر مدرن در آسياي شرقي»

١٧- همانجا

١٨- رجوع کنيد به مقاله « بازگشت آسيا در صحنه بين المللي» فيليپ اس گولوب لوموند ديپلوماتيک ، اکتبر ٢٠٠٤



لوموند ديپلوماتيک