قربانیان دموکراسی
طالبان چگونه انگشتان نویسنده کتاب «حرامزاده»را بریدند؟
عبدالاحمد حسینی
در یکی از روزهای بهار ۱۳۹۳، گروه طالبان، انگشتهای جوانی را به جرم شرکت در انتخابات ریاست جمهوری همان سال بریدند. او برای تعیین سرنوشت کشورش و نهادینهسازی دموکراسی نو پا، به پای صندوق رأیدهی رفت تا برای بهبود وضعیت کشورش، رأی بدهد، کاری که باعث قطع شدن دو انگشتش شد. گروه طالبان با ابتداییترین وسایل مانند چاقو، مواد شویندهی کیمیایی و بانداژ، انگشتان رضا خرمی، نویسندهی کتاب «حرامزاده» را بریدند.
رضا خرمی جوانی است ۲۵ ساله که به تازهگی از رشته ادبیات نمایشی دانشکده هنرهای دانشگاه کابل فارغ شده است. او میگوید که در ۲۰۱۴ میلادی (۱۳۹۳ خورشیدی) که تازه واجد شرایط رأیدهی شده بود، در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کرد. اما این شوق و شور زیاد به طول نینجامید، زیرا گروه طالبان پس از سه روز، او را در راه قرهباغ- غزنی از موتر پیاده کردند و انگشتانش را بریدند. او که گلویش را بغض هر دم میفشرد، با سختی گفت که برای اولین بار در انتخابات دور سوم ریاست جمهوری شرکت کرده بود واین، باعث از دست دادن دو انگشتش شد. رضا پس از گذشت سه روز از برگزاری انتخابات، تصمیم میگیرد تا از زادگاهش «تمکی» برای آمادهگی کانکور به کابل سفر کند.
هرچند به گفتهی رضا، پدرش مانع رفتنش به کابل میشود، زیرا پدرش هراس داشته که مبادا در راه با گروه طالبان برخورد کند و برایش دردسر ایجاد کنند. او میگوید که پیش از این، شنیده بودند که طالبان با رأیدهندهگان کاری ندارند. از این رو پدرش را قانع میکند و سه روز پس از برگزاری انتخابات، به طرف غزنی حرکت میکند. رضا بیخبر از اینکه گروه طالبان در مسیر غزنی و قرهباغ ایست بازرسی درست کردهاند و کسانی که در انتخابات شرکت کردهاند را متوقف میکنند.
با این حال او در دشت قرهباغ با ایست بازرسی گروه طالبان برخورد. از میان چهار سرنشین موتر، طالبان او را پیاده کردند. زیرا از این میان رضا تنها کسی بود که انگشتش رنگ و در انتخابات شرکت کرده بود. وی میگوید وقتی با ایست بازرسی گروه طالبان رسیدم، این گروه از سرنشینان موتر خواسته که دستهایشان را به آنها نشان دهند. در این لحظه تشویش و نگرانی عمیقی در وجود او پیدا میشود. رضا کوشش میکند تا رنگ ناخنهایش را پاک کند، اما موفق نمیشود.
سرانجام این گروه، رضا و دو تن دیگر را که هویتشان معلوم نیست، با چشمان بسته در جای نامعلوم انتقال میدهند. رضا و این دو تن از طالبان،دلیل متوقف شدنشان را جویا میشوند. آنها میگویند که دلیلش واضح است، زیرا در انتخابات شرکت کردهاید و به «حامیان و دستنشاندههای کفار» رای دادهاید، در صورتی که ما امیر داریم و نظام افغانستان هم یک نظام امارت اسلامی است.
طالبان، این سه تن را با چشمان بسته در یک مکان نامعلوم انتقال میدهند. طالبان شب او و دو همراهش را بدون آب و نان در اتاقی زندانی میکنند. فردای آن روز به صورت انفرادی آنها را از این مکان به جای دیگر انتقال میدهند. وقتی نوبت به رضا میرسد، او را به مکانی که شبیه مسجد است انتقال میدهند. وی میگوید در این مکان مردی با چاقو، مواد شویندهی کیمیایی و بانداژ را میبیند. رضا با دیدن او شوکه میشود و میفهمد که چه سرنوشتی در انتظارش است.
با این حال، زمانی که طالبان میخواهند انگشتان وی را قطع کنند، او به عذر و زاری از آنها میخواهد که انگشتانش را قطع نکنند، اما آنها با تمسخر و لهجه غلیظ پشتو میپرسند که به کی رأی داده است. سرانجام با لتوکوب آنها اقرار میکند و میگوید که به محمداشرف غنی رأی داده است. این گروه به او میگویند که اکنون اشرف غنی بیاید و انگشتانت را از قطع شدن نجات دهد.
او با اندوه میگوید که از شرح آن حادثه عاجز است اما گروه طالبان بدون کدام دوای بیحسکننده، انگشتانش را قطع کردند. او با درد ادامه داد که یکی از آنها دستش را محکم گرفته بود و دیگرش با کمال بیرحمی انگشتانش را میبرید. وی با یادآوری آن صحنه میگوید: «وقتی انگشتم را بریدند، تا چاقو در استخوان نرسیده بود باورم نمیشد که قطع میکنند، زمانی که چاقو به استخوان رسید و استخوان را بریدند ناامید شدم و فهمیدم که دیگر قطع میکنند و کار تمام است.» افزون بر این، این گروه انگشت وسطی وی را نیز که پر رنگ بوده است، قطع کردهاند.
طالبان پس از قطع انگشتانش، وی را در حالت بیهوشی در مسیر قرهباغ- جاغوری میاندازد. به گفته او، وقتی به هوش میآید کسی را نمیبیند و تمام اطرافش را غبارآلود مییابد. فکر میکند خواب است، اما بعداً متوجه میشود که خواب نیست و حقیقت است. سرانجام بعد از چندین ساعت، موترهایی که از جاغوری به طرف قرهباغ در حرکت بودند، رضا را در این مسیر مییابند و او را در کلینیک ولسوالی قرهباغ برای درمان میبرند.
این حادثه تاثیر منفی روی رضا گذاشته و او را افسرده ساخته است. او میگوید، هرچند «آدم افسردهای» بوده، اما قطع انگشتانش توسط طالبان، این افسردهگی را مضاعف کرده است. وی بیان میکند، هر باری که چشمش به انگشتان بریدهاش میافتد، آن حادثه دلخراش در خاطرش زنده میشود. هر چند تلاش میکند تا آن خاطرات از ذهنش فراموش شود، اما موفق نمیشود.
با این حال وی میگوید که برای تسکین دردهایش به نویسندهگی روی آورده است. او میگوید هر چند با قطع شدنش انگشتانش احساس کمبودی میکند و در قسمت تایپ مشکل پیدا کرده است، تا جایی که به دلیل این کمبودی از اکادمی نظامی هم رانده شده است. با این حال او از تلاش دست بر نداشته و به نویسندهگی ادامه داده است. وی میگوید هر بار که از قربانیان دموکراسی و کسانی که از خشونتهای گروه طالبان آسیب دیده، مینویسد، شانههایش سبک میشود و دردش تسکین مییابد. او یادآور میشود که این گروه در قضاوتهایشان عقدهمندانه برخورد میکنند و «قضاوتشان بر مبنی شریعت و دین اسلام نیست».
رضا بعد از آن حادثه داستانهای کوتاه و بلند نوشته است. او این داستانها را زیر یک مجموعه به نام «حرامزاده» گردآوری کرد و سال پار به نشر رساند. کتاب حرامزاده شامل ۱۰ داستان چون تقاعد، حرامزاده، کلاغ امریکایی، والاحضرت، همدست گرگها، تاجور، قووو، دوازده طبقه، مردی که از خود میترسید و روباه سفید، میشود.
آنچنانی که خالق این کتاب میگوید، هزار نسخه از آن به چاپ رسیده است. این کتاب پس از آنکه وارد بازار میشود، با استقبال گرم شهروندان مواجه میشود. به گفته رضا خرمی، نویسنده این کتاب، در دو ماه، تمامی نسخههای این کتاب به فروش رفته است.
او میافزاید که با قطع شدن انگشتانش، هرگز تسلیم این گروه نشده است و در انتخابات ششم میزان نیز شرکت کرده است. وی بیان میکند که هرچند شماری از اطرفیانش او را از شرکت در این دور انتخابات منع میکردند، اما او میگوید که در منطقش رأی ندادن وجود ندارد و میخواهد با شرکت در انتخابات، از این گروه انتقام بگیرد. او میگوید: «انتقام از تروریستان، شرکت دوباره در انتخابات است و این آزادی را پا به پای مردمم پیش میبرم.»
رضا خرمی تنها کسی نیست که انگشتانش به خاطر رأی دادن بریده شده است، طالبان انگشتان شمار زیادی از رأیدهندهگان را به جرم شرکت در انتخابات، قطع کردهاند.