اندیشه‌ی قرارداد اجتماعی در نزد سقراط

 
 

 ارشدنژاد

این متن ابتدا به زبان انگلیسی نوشته و منتشر شد.[۱] از این روی منابع و ارجاعات همه به انگلیسی هستند به ویژه متنِ مورد استناد از آثار افلاطون بر اساس تازه‌ترین و معتبرترین (تا اکنون) ترجمه‌ی انگلیسی آن است. متن انگلیسی دارای اعداد استفانوس[۲] است. نه تنها بندها شماره‌گذاری شده‌اند بلکه درون هر بند بر اساس ارتباطِ مفهومی میان جملات نیز با حروف انگلیسی تقسیم‌بندی شده‌‌ است. از این روی آدرس‌دهی در متن انگلیسی بسیار دقیق و آسان است. ترجمه‌ی‌ فارسی[۳]  نیز خوشبختانه اعداد استفانوس را دارد اما تقسیم‌بندی درون بندها را ندارد که گویا در متون آلمانی و فرانسه چنین بوده است. نکته‌ی ‌دیگر آن است که کتاب Republic اثر افلاطون می‌بایست به «دولت» ترجمه می‌شد نه به «جمهوری». نکته‌ی پایانی، در این متن هر جا از «شهر» سخن رفته؛ منظور دولتشهر از نگاه تاریخ سیاسی بوده است. در مفهوم تاریخیِ زبان فارسی نیز «شهر» به معنای نظام سیاسی و در مقام اولی به معنای کشور به‌کار می‌رفته است. همان‌طور که ما واژه‌ی سیاسی «ایرانشهر» ‌را داریم. بنابر این، می‌توان «شهر» را هم به معنای «دولت» گرفت و هم «کشور».

اندیشه‌ی قرارداد اجتماعی در نزد سقراط[۴]

هدف از نوشتن این رساله تعقیب ایده‌ی قرار داد اجتماعی در سنت تفکر غربی بوده است. البته روشن است که کارهای اساسی در باره‌ی تئوری قرارداد اجتماعی در زمانه‌ای نزدیکتر به عصر ما نوشته شده‌اند که با کتاب «لوی‌یاتان» اثر توماس هابز سنگ بنای آن کاشته شده است. و سپس با آثاری به مانند «دو رساله درباره‌ی دولت» اثر جان لاک، «قرارداد اجتماعی» اثر روسو و «روح قوانین» نوشته‌ی مونتسکیو دنبال شده‌اند. با این وجود متون بسیار ارزشمندی در میان نوشته‌های افلاطون وجود دارند به مانند دیالوگ‌های وی که به طور مستقیم با موضوع قرارداد اجتماعی درگیر هستند. از میان آن دیالوگ‌ها می‌باید به اوتیفرون، آپالوژی (دفاعیات شخص سقراط)، کریتون، نیز به دیالوگ‌های وی در مجموعه کتاب‌های «دولت» (به ویژه کتاب دوم) و «قوانین» می‌باید اشاره کرد.

          من در این رساله به یک پرسش بنیادین می پردازم؛ چرا از نگاه سقراط گریختن از زندان به ویرانی شهر (آتن) منجر می‌شود؟

 «ویرانی» می‌توانست به عنوان نتیجه‌ی شکستن قوانین شهر تلقی شود. بنابر این، هیمنه‌ی شهر چیزی بیش از اعتبار قوانین آن نیست. هیچ شهر و تمدنی بدون قوانینش وجود نمی‌تواند داشت.

          درگیر شدن سقراط با موضوع قوانین شهر به دلیل شکایتی بود که یکی از شهروندان از وی کرده و پای وی را به دادگاه کشانده بود. از این روی مفهوم قانون برای وی اهمیت فراوان داشت، چنان‌که آن را به سادگی به اوتیفرون اعلام کرد.[۵] به نظر می‌رسد دیالوگ وی با اوتیفرون به منظور آموزش دادن یا روشن کردن حقیقتی برای وی نبوده است بلکه خود سقراط در پی کسب اطلاعات بوده. سقراط می‌خواسته خود را با دانش و آگاهی بیشتری از قانون مجهز کند تا در دادگاه بهتر از خود دفاع کند. چنان که می‌دانیم، مِلِتوس، سقراط را متهم کرده بود، «… به من بگو، او می‌گوید که تو چه می‌کنی که جوانان را فاسد می‌کنی؟ سقراط: چیزهای عجیب و غریب می‌شنوم که وی می‌گوید، زیرا او می‌گوید که من خالق خدایان هستم، من بر زمین خدایان تازه‌ای می‌آفرینم در حالی که به خدایان قدیمی باوری ندارم؛ او مرا از جانب آنان متهم کرده، آن طور که خودش اعلام کرده.»[۶]

          اتهامات بر علیه سقراط این طور بوده است که وی خدایان متفاوتی را وارد شهر کرده به جای آن که خدایان قدیمی و موجود را ستایش کند؛ از این روی وی جوانان را فاسد می‌کرده است. از نگاه مقدسات دینیِ حاکم بر شهر، این اتهامی بسیار جدی است. البته متن انگلیسی اصطلاحات «رافضی»، «مُلحد» و یا «کافر» را به کار نبرده است. متن انگلیسی مورد استناد این مقاله به عنوان تازه‌ترین و معتبرترین و دقیق‌ترین متن موجود در زبان انگلیسی شمرده می‌شود. پس اگر در متن انگلیسی چنین واژگانی نیستند بنابر این (به احتمال) در متن یونانی نیز وجود ندارند. این احتمالا بدین خاطر است که تلقی یونانیان از خدایان با آن تلقی که ما (پیروان ادیان توحیدی) از مفهومِ «جدایی یا دوری از دین» می‌کنیم؛ ممکن است تفاوت بنیادین داشته باشد. واژه‌ای که در متن انگلیسی و به احتمال فراوان در متن یونانی وجود دارد «اختراع» است. سقراط خدایان تازه‌ای اختراع کرده بوده. در دادخواست علیه وی اتهام ابداع و اختراع خدایان بوده است؛ و این خود منجر به فساد جوانان می‌شده است. به نقل از اوتیفرون، سقراط ادعا می‌کرد که نشانه‌های الوهی پیوسته به سراغ او می‌آمده‌اند. این در واقع تهدیدی برای مرجعیت دینی حاکم بر شهر تلقی می‌شده است.

          به هر روی این اتهامات باعث به وجود آمدن و نوشته شدن یک رشته دیالوگ شده‌اند که در جهت فهم مفاهیم «عدالت»، «قانون»، «حقوق پدران و مادران بر فرزندان‌شان»، و در نتیجه‌ی آن بحث‌ها «حقوقی که شهر بر شهروندانش دارد» به کار می‌آیند. این مفاهیم در تاریخ تفکر غربی برای نخستین بار مکتوب شده‌اند. از این جهت نقش و وزن و اعتبار افلاطون برای نوشتن آن‌ها در تاریخِ تمدنِ غربی غیرقابل اندازه‌گیری است. ما از هر جهت بنگریم، سایه‌ی افلاطون را بر سرمان می‌بینیم.

          دادگاهِ سقراط و محکومیت وی و نیز اصرار او بر اجرای حکم آن هم در شرایطی که وی امکان گریز داشت، نکته‌های درس‌آموز بسیار گران‌بها و مهم در جهت فهم بنیادینِ قانون، و حق و قرارداد برای ما دارد. منظور آن مفهوم از قرارداد است که موجب التزام دو طرفه از سوی شهر و شهروندان می‌شود.

          در دیالوگ‌ها یک قیاس میان رابطه‌ی پدران و مادران با فرزندان‌شان و رابطه‌ی شهر با شهروندان وجود دارد. ریچارد کِرات[۷] در اثر با شکوه خویش به نام «سقراط و دولت آتن»، این رابطه را نشان می‌دهد که سقراط هیچ نسبت خطایی به قوانین بارداری، ازدواج، نگهداری از فرزند، و آموزش نمی‌دهد. افزون بر آن، بر اساس نفس آن قوانین، سقراط وجود خویش و پرورش خویش را به آتن مدیون است؛ و بنابر این طغیان بر علیه شهر همان قدر ناموزون و بی‌تناسب است که طغیان بر علیه پدر و مادر.[۸]

قرارداد

          قرارداد به معنای یک توافق الزام‌آور قانونی، عمدی و انتخابی میان دو یا چند تن رقیب است. قرارداد معمولا نوشته می‌شود، ولی می‌تواند شفاهی باشد یا ضمنی. یک رابطه‌ی مبتنی بر قرارداد (۱)متضمن یک پیشنهاد است؛ (۲) متضمن پذیرش آن پیشنهاد است؛ (۳) متضمن اعتبار قانونی و ارزشیِ آن است. هر عضوِ قرارداد صاحبِ حق و نیز وظایفی نسبت به سایر اعضا می‌شود.

          آن طبیعتِ راستینِ «قرارداد» در طول تاریخ یک پارچه باقی مانده است، و آن همانا طبیعتِ الزام‌آور بودن قرارداد است؛ زیرا آن توافقِ دوطرفه بر سر یک موضوعِ مشترک که هر دو طرف منافع دارند به وجود می‌آید.

انواع گوناگون قرارداد

           پیش از شکلگیری هر گونه تمدنی، زندگی در زیر سیطره‌ی طبیعت قرار داشت و از این روی تنها و فردی بود. در آن شیوه‌ی زندگی (در زیر سیطره قوانین طبیعت)، انسان یا گروه کوچکی از انسان‌ها در آزادی مطلق بدون هر گونه قید و بندی می‌زیستند. تنها موضوعِ مطرح در زندگی راز بقا بود. آنان موضوع و مشمول قوانین طبیعت بودند و نه چیز دیگر. زندگی در آن زمینه آزاد بود؛ ولی امنیت و نظم نداشت. بنابر این، آن زندگی خشن بود. آنان شکارچی بودند، یا به گردآوری مواد خوراکی گیاهی مشغول بودند؛ و به آسانی می‌توانستند در هر زمان و مکانی قربانی خشونت شوند. زندگی در چنان شرایطی قابل پیش‌بینی نبود. نتیجه‌ی بی‌ثباتی در یک بستر اجتماعی (گروه‌های کوچک انسانی) پیش زمینه‌ی ترس و وحشت و خشونت بود. هیچ فرصتی برای رشد و پیشرفت در بهبود شیوه‌ی زندگی وجود نداشت. بنابر این، نخستین قرارداد میان انسان و طبیعت بود. انسان مطیع طبیعت بود.

          نوع دیگر قرارداد چیزی است که مردم در میان خود نظم برقرار می‌کنند تا امنیت فراهم کنند و از میزان خشونت در میان خود بکاهند. پس قرارداد در میان مردم بسته می‌شود. در این قراردادِ اختیاری و همه جانبه، همه‌ی اعضا به مفاد آن احترام می‌گذارند. و به دلیل آن توافقِ ضمنی، هر عضوی از آن جامعه یک سری مسئولیت‌ها را می‌پذیرد و از برخی منافع به عنوان پاداش بهره‌مند می‌شود. آن تعهدات و مسئولیت‌ها و شرایطِ توافق همه جانبه پایه و مبنای تدوین قوانین در میان همان مردم می‌شود. قوانین آن چیزهایی را برای مردم فراهم می‌آورند که آنان به تنهایی در طبیعت قادر به تأمین آنها نبودند. بنابر این، قوانین آن آزادی مطلق انسان‌ها را (که در پناهِ طبیعت داشتند) محدود می‌کنند و در عوض به آنان امنیت و نظم می‌دهند که خود منتهی به تولید ثروت و شادی در میان مردم می‌شود. ذکر این نکته مهم است که نوعِ دومِ قرارداد به دنبال و بر اثر تجربه‌ی نوعِ نخست شکل گرفته است. بنابر این موضوعِ تقدم و تأخر تاریخی نسبت به این دو گونه از قرارداد معتبر است.

دو نوع قرارداد در زمینه و بستر تاریخی

          پس از زندگی در بطن طبیعت دو گونه قرارداد شکل گرفتند: گونه ابتدایی و نخستین قرارداد میان خود مردمان بود و سپس قرارداد میان مردم و یک مرجع قدرت. در این جامعه‌ی دومین است که مردم نظام سیاسی توسعه می‌دهند. زیرا جامعه رشد کرده و بزرگ شده و مردمان بیشتری در آن زندگی می‌کنند. به مانند وضعیت پیشین نبوده است که همه‌ی اهالی روستا (آن مجموعه‌ی کوچک) گرد هم آیند و نسبت به همه‌ی مسایل و مشکلاتشان بحث کنند و تصمیم مشترک و جمعی بگیرند. اینک جامعه بزرگ شده است و روابط اجتماعی‌اش پیچیده شده‌اند و آن روابط اجتماعی به مفاهیم اقتصادی نیز پیوند خورده‌اند.

          روابط اجتماعی در یک چنان جامعه‌ای چنان پیچیده می‌شود که جامعه نیازمند آدابِ مرسوم و قوانین مدون می‌شود. آن قوانین برای اثرگذاری نیاز دارند تا تحمیل شوند. اثرگذاری قانون به معنای تحمیل قانون است. نهاد یا قدرتی که قانون را تحمیل و همه را موظف به رعایت آن می‌کند مرجعیت، حکومت یا دولت است. بنابر این، قانون و دولت هر دو لازم و ملزوم یکدیگرند. بدون قانون دولتی وجود نمی‌دارد و بدون دولت قانون تعریف و انشاء نمی‌شود. دولت با اعمال قانون به مردم امنیت می‌دهد و مردم به زندگی و تولید و تجارت مشغول می‌شوند. مردم نیز با اطاعت از قانون و اجرای آن بخشی از آزادی‌های خود را واگذار می‌کنند. این یک تعامل مکانیکی میان مردم و نهاد مرجعیت است.[۹]  آن میزان سرنهادگی یا تسلیم مردم به مرجعیت در جوامع گوناگون تفاوت می‌کند. برخی جوامع به طور کامل و مطلق به قدرت و مرجعیت سر می‌سِپُرند و تسلیم می‌شوند و همه‌ی آزادی‌های خود را وا می‌گذارند، به مانند جوامع خودکامه‌ی شرقی. فردِ حاکم خود را حاکمِ همه چیز مردم حتا جان و مال آنان می‌داند. در آن دسته از جوامع دیگر، مردم تا حد روشنی از آزادی‌های خویش را وا می‌گذارند و به دولت یا مرجعیتِ جامعه اختیارِ محدود می‌دهند. دموکراسی در این گونه از جوامع شکل می‌گیرد، به مانند آتن.

          در زمانه‌ی سقراط، جامعه دارای یک دولت مستقر و قوانین مدون است. بنابر این، آن دیالوگ‌ها (اوتیفرون، کریتون و آپولوژی) به روشنی بر سر آن قرارداد اجتماعیِ جاری در جامعه که به خوبی توسعه یافته‌اند مناظره می‌کنند. آن وجه اصلی مناظره در گفتگوی کریتون، تصمیم‌گیری بر سر انتخاب دسته‌ای از قوانین برای پیروی و اطاعت است. چه قوانینی را باید اطاعت کرد و چه قوانینی را باید نادیده گرفت. هیچ شورشی در برابر قانون (منصف و موجه) وجود ندارد. آن دیالوگ‌ها و محاکمه‌ی سقراط به این پرسشِ نگران کننده می‌پردازند که چگونه می‌باید تقدم به دسته‌ای از قوانین نسبت به دسته‌ی دیگر داد و از آن تقسیم‌بندی دفاع کرد. سقراط قوانین منصفانه و برحق را دست بالا می‌دهد تا روح خود را حفظ کند؛ چنان که نگرانی اصلی وی پاسداری از حریمِ روح خویش و وجدان خویش است تا هر موضوع دیگری. آنچه برای وی حیاتی است وجدان پاک و روح آزاد اوست. و بر سر آن تا پای جان می‌رود.

 افلاطون در «قوانین» (کتاب یکم) بحث بسیار زیبایی در تعریف قانون دارد. وی از دهان فرد آتِنی می‌گوید،

آتنیان: آیا ما می‌باید فرض کنیم که هر یک از ما یک فرد تنهاست؟

کِلینیاس: بله.

آتنی: ولی او در نزد خویش جفتی از مشاوران بی‌عقل و شرور دارد که ما آن‌ها را لذت و درد می‌نامیم.

کِلینیاس: همین طور است.

آتنی: به علاوه‌ی آن‌دو، او اعتقاداتی نسبت به آینده دارد، که نام عام آن «انتظارات» است. به ویژه انتظار درد داشتن را «ترس» نام می‌گذارند، و انتظار نقطه‌ی مقابلش را «اعتماد به نفس». در برابر همه‌ی اینها ما امکان «محاسبه» داریم،‌که با آن اندازه‌ی درد و رنج را محاسبه می‌کنیم،‌ و هنگامی که آن به عنوان یک تصمیم دولتی اعلام  می‌شود،‌ عنوان «قانون» را دریافت می‌کند.[۱۰]

          سقراط در کتابِ دومِ دولت[۱۱] به طور مشخص درباره‌ی «عدالت» سخن می‌گوید. این نکته‌ی بسیار مهمی است که بدانیم عدالت عنصر اجتماعی در ذات خود نهفته دارد. عدالت در رابطه‌ی میان مردمان مفهوم می‌یابد، ‌و نیز در رابطه‌ی میان «رعیت و دولت» یا «شهروند و دولت» مفهوم می‌یابد. عدالت در خلاء وجود ندارد، ‌و نیز به یقین در یک زندگی تنها و یگانه معنی و مفهوم نمی‌یابد. عدالت در بافت زندگی اجتماعی مردم تنیده شده است. فردگرایی‌ یا فردیت هیچ نسبتی با مفهوم عدالت ندارد تا زمانی که تنها یک انسان در جهان باقی است. عدالت هیچ اهمیتی در زندگی منفرد ندارد،‌ و همین طور نیز اخلاق. عدالت برای توده‌هاست.

          روش سقراط در رسیدن و پرداختن به مفهوم عدالت به مانند روش برهان خُلف[۱۲] است. او ابتدا به موضوع «بی‌عدالتی» می‌پردازد، ‌و می‌کوشد مخاطبان خویش را متوجه اهمیت آن کند.‌ پس هنگامی که وی آن را بی‌اعتبار می‌کند، شنوندگانش به مفهوم مخالفِ آن بها می‌دهند و عدالت را درک می‌کنند. بی‌عدالتی یک نوع فعالیت است که با حس منافع شخصی برانگیخته می‌شود. آن منافع شخصیِ خود‌ اعلام شده، فرد کنشگر را خدمت می‌کند، ‌فارغ از توجه به هرگونه تأثیری که آن کنش بر منافع دیگران می‌گذارد. اصلا مهم نیست آن کنش موجب رنج کسی شود. انجامش آسان است، و نیز سودمند است؛ بنابر این مردم اگر به حال خویش رها شوند از روی غریزه گرایش به انجام بی‌عدالتی دارند. زیرا آنان به طور طبیعی با این غریزه‌ی کشش به سوی منافعِ شخصی و حفظِ وجودِ شخصی آغشته شده‌اند. ولی عدالت اجازه نمی‌دهد فرد آزادانه به سود خویش اقدام کند بدون آن که منافع دیگران را در نظر بگیرد. عدالت‌ورزی البته دشوار است و پاداش دارد، اما نه به اندازه‌ی انجام بی‌عدالتی.

سقراط در کتاب دومِ دولت می گوید:

اینک بگذارید به نخستین موضوعی که اشاره کرده‌ام بپردازیم – عدالت چیست و ریشه‌هایش چیستند. آن‌ها می‌گویند کُنِشِ بی‌عدالتی به طور طبیعی خوب است و رنج کشیدن از بی‌عدالتی بد است، ولی بدیِ رنجکشی در مجموع بیش از خوبیِ آن است. کسانی که بی‌عدالتی کرده‌اند و نیز از آن رنج کشیده‌اند مزه‌ی هر دو را چشیده‌اند،‌ ولی آن کسانی که قدرت انجام آن را ندارند و توان دوری از رنج آن را نیز ندارند، تصمیم می‌گیرند که این به سود آنان است با هم به توافقی برسند تا نسبت به یکدیگر  بی‌عدالتی نکنند و از آن رنج نبرند. در نتیجه، آنان می‌کوشند قانون تنظیم کنند، و آن‌چه قانون می‌گوید را قانونی و منصفانه قلمداد کنند. این را آن‌ها می‌گویند، قانون ریشه و ماهیت عدالت است. چیزی یا نقطه‌ای در میان بهترین و بدترین است. بهترین کار آن است  که بی‌عدالتی کنیم بدون آن که مجازات شویم، بدترین آن است که از آن رنج ببریم بدون آن که بتوانیم انتقام بگیریم. عدالت ابزاری است میان این دو قطبِ افراطی. [۱۳]

          چنین به نظر می‌رسد که یک رهیافت بهره‌ورانه نسبت به مفاهیم «بی‌عدالتی» و «عدالت» وجود دارد. آن‌ها بر اساس نتایجی که به بار می‌آورند ارزیابی می‌شوند. این می‌تواند ساده‌ترین رهیافت به این دو مفهوم باشد. رنج بردن می‌تواند میزانی برای تشخیص انصاف در یک عمل باشد. آن توافق میان شهر و شهروندان قوانین منصف تولید می‌کند، زیرا بر پایه‌ی تحلیل سود و زیان تدوین می‌شود. هر دو گروه پیش از آن که به توافق برسند منافع خود را محاسبه کرده‌اند. آنان قوانین را بر اساس توافق ضمنی به تأیید می‌رسانند. بنابر این، آن قوانین می‌باید منصفانه باشند. دولتشهرِ آتن قوانین خود را بر آن پایه تدوین کرده بود.

          سقراط هرگونه انحراف از آن توافق را به معنای یک عمل نامنصفانه قلمداد می‌کند. او در گفتگوی خویش با کریتون، این نتیجه را پس از یک بحثِ دراز بر اساس پرهیز از اِعمال خشونت و آسیب به دیگران در هر شرطی به‌دست می‌آورد. وی در این هنگام به حوزه‌ی درخشان و باشکوه قرارداد اجتماعی به عنوان مظهر و سمبل آتنِ متمدن می‌رسد.

سقراط: بنابر این من نکته‌ی بعدی را می‌گویم، یا بهتر آن که از تو بپرسم: وقتی کسی با کسی به توافقی منصفانه می‌رسد، آیا وی می‌باید آن توافق را احترام بگذارد یا تقلب کند؟

کریتون: فرد می‌باید به آن توافق احترام بگذارد.

سقراط: بنگر از پی این نکته چه چیز به‌ دست می‌آید؟ اگر ما اینجا (زندان) را بدون اجازه‌ی دولت ترک کنیم، آیا ما به مردم آسیب نمی‌رسانیم، به مردمی که کمترین آسیب را می‌باید رساند؟ و آیا ما به یک توافق منصفانه وفادار می‌مانیم یا خیر؟[۱۴]  

استدلال منطقی در دیالوگ کریتون از این قرار است:

گزاره‌ی یکم: فرد نباید کار نامنصفانه بکند.

گزاره‌ی دوم:  یک توافق دوجانبه برپایه‌ی منافع دو طرف (یا چند طرف) افراد درگیر در آن توافق را متعهد به اجرای مفاد آن می‌کند.

گزاره‌ی سوم: عمل بر پایه‌ی یک توافقِ اختیاری یک کار منصفانه است.

نتیجه:فرد نباید هیچ گونه توافق اختیاری را بشکند.

          این استدلالِ منطقی به ما تصویری از دیالوگ کریتون می‌دهد. سقراط یک کار منصفانه را توضیح می‌دهد. گرچه پیش زمینه‌ی رسیدن به مفهومِ «عمل منصفانه» را او در دیالوگِ اوتیفرون در مناظره‌ای بر سر آن که آیا قدوسیت باعث منصفانه شدن یک عمل می‌شود یا نه، نشان می‌دهد. به هر روی،‌ کار منصفانه یا از تأیید قدسی و الهی بی‌نیاز است یا بدان نیازمند. این رهیافت به نقطه‌ی قطعیت «عمل منصفانه» می‌رسد. در کریتون، سقراط به این نتیجه می‌رسد که حقیقت مستقلانه فهم می‌شود خواه نظر مردم موافق آن باشد یا مخالف. ما این نکته را در دیالوگ آپولوژی نیز در می‌یابیم، هنگامی که سقراط از فرمانِ دولت الیگارش[۱۵] مبنی بر دستگیری لیون از اهالی سالامیس سرپیچی کرد و بدون ترس از مرگِ خویش به  خانه‌اش رفت. زیرا لیون به طور غیابی به مرگ محکوم شده بود. سقراط فکر می‌کرد که این فرمان نامنصفانه بوده، زیرا نهادی که آن را صادر کرده بود خود مصداق قانون‌شکنی و عدم انصاف بود. خودِ دولت از نگاه سقراط برآمده از توافق اختیاری با مردم نبود. بنابر این غاصب بود و احکامش مصداق تجاوز و بی‌انصافی. اما او در دادگاهِ خویش این امکان را یافت تا جانِ خویش را حفظ کند اگر آموزش فلسفه را رها می‌کرد و نیز دست از اختراع و تبلیغ خدایان خویش بر‌ می‌داشت و باعث انحراف و فساد جوانان نمی‌شد. او آن پیشنهاد را بر این پایه نپذیرفت که معتقد بود وی از جانب خدایان مأمور به ارشاد فلسفی شده بود. او یک شخصیت «خویش برحق پندار» از خود نشان داد. حقیقت نزد او بود؛ بنابر این وی پیشنهاد دادگاه را رد کرد. این عمل، در واقع وی را در برابر شهر قرار داد؛ شهری که وی با آن در توافق اختیاری بود و وی متعهد به اجرای فرمانش بود. این البته یک تناقض حل ناشدنی است؛ اما این کوتاهی و نافرمانی برای سقراط موجه جلوه ‌کرد. او حقانیتِ خویش را در دادگاه زیرپا نگذاشت؛ درست همان‌طور که از بازداشت لیون خودداری کرد. با این وجود یک پرسش بی‌پاسخ می‌مانَد. چرا سقراط پیشنهاد متقابلی برای مجازاتِ خویش به هیأت منصفه نداد؟ می‌دانیم که در قانون آتن، فردِ مدافع حق پیشنهاد مجازات برای خویش داشت در برابر مجازاتی که شاکی درخواست می‌کرد (شاکی در مقام دادستان می‌ایستاد) و به رای هیأت منصفه متشکل از ۵۰۱ نفر از شهروندان آتن گذارده می‌شد. هیأت منصفه بر اثر محکومیتِ فردِ مدافع می‌بایست از میان دو حکم یکی را بر می‌گزید. سقراط اما پیشنهادی در برابر پیشنهادِ شاکی نداد که درخواست مرگ وی را به اتهام ارتداد کرده بود. این در واقع معمای سقراطی است که پاسخی به آسانی برایش نمی‌توان یافت.

          دولتشهری که سقراط در آن می‌زیست یک جامعه‌ی پیشرفته بود. شهری بود با دادگاه، قوانین، طبقه‌ی حاکم؛ تجارت و بازرگانی، جنگ و صلح و سیاست داشت. همه‌ی این عناصر وجود داشتند وقتی سقراط آداب و باورها و مناسک اجتماعی شهر را به زیر تیغِ تیزِ انتقادیِ خویش گرفت.

          یک توضیح مهم در اینجا می‌باید داده شود: هر تغییرِ تحمیلی به یک سیستم موجب بحران در آن می‌شود. وقتی عناصر سازنده‌ی یک سیستم را جابجا کنیم آن سیستم نظم خویش را از دست می‌دهد (حیثیت و تمامیت سیستم فرو می‌ریزد). در بستر اجتماعی فرو ریختن نظم موجب بحران می‌شود. کیفیت نظم یک بحث استعلایی و در مقام دومین یا ثانوی است. نکته‌ی اولیه آن است که بحران در جامعه باعث اخلال یا حتا از میان رفتن امنیت می‌شود و به دنبال آن بی‌عدالتی رخ می‌دهد. با از دست رفتن امنیت در جامعه زمینه برای بی‌عدالتی فراهم می‌شود. اساس بحث بر سر جلوگیری از بی‌عدالتی است. از این روی گفته می‌شود قانون متضمن عدالت است. جامعه‌ی بی‌قانون جامعه نیست زیرا عدالت ندارد. به طور بنیادین و اساسی می‌باید گفت از هر قرارداد اجتماعی انتظار می‌رود جلوی چنان وضعیت ناامن را بگیرد. پس اگر سقراط می‌کوشد تا آداب اجتماعی و عرف جامعه و دین جامعه را به چالش بکشد، وی می‌باید انتظار مقاومت شدید و سرسختانه را داشته باشد.

کِرات یک نکته را به زیبایی هر چه تمامتر در کتاب خویش بیان می‌کند:

ما می‌باید انتظار رهیافت عینی از اخلاق سقراط داشته باشیم، و رویارویی وی را در برابر توده دریابیم که او را به این نتیجه رساند که گاهی در یک دموکراسی یک فردِ با فضیلت ناچار شود از فرمان‌های شهر خویش سرپیچی کند. و این دقیقا همانی است که او در آپولوژی می‌گوید. او به هیأت منصفه اطمینان می‌دهد که اگر به وی فرمان بدهند تا مأموریت آموزش فلسفه را متوقف کند؛ او نافرمانی خواهد کرد. افزون بر این، دموکراسی‌ها تنها نظام‌های سیاسی نیستند که درش شهروندانِ با فضیلت ممکن است در برابر دولت بایستند. او به مخاطبان خویش یادآوری می‌کند وقتی توسط دولتِ ۳۰ تَن الیگارش فرمان گرفته بود تا لیون از سالامیس را بازداشت کند تا وی کشته شود، او راهی خانه‌اش شد؛ زیرا سقراط فکر کرد آن فرمان قدسی و منصفانه نبود[۱۶]. ولی سرانجام سقراط به این نتیجه رسید که تو نمی‌توانی بی قید و شرط مطیع قانون باشی و مطیع عدالت. او بر این نکته اصرار می‌کند وقتی شهروندی برای اجرای فرمانی فراخوانده می‌شود که به گونه‌ای آن فرمان در تضاد با فضیلت باشد، آن شهروند می‌باید از اجرای حکم سرپیچی کند.[۱۷]

          سقراط در دیالوگ‌های نخستین به نظر می‌رسد که بر سر قرارداد اجتماعی کار می‌کند. گرچه او این اصطلاح را به روشنی به‌کار نمی‌برد. به هر حال، برخی بندها و پاراگراف‌ها در متن وجود دارند که به ما یاری می‌رسانند تا دیدگاه‌های وی را در این موضوع دریابیم. او در آپولوژی ایده‌هایی را نسبت به قرارداد اجتماعی توضیح می‌دهد.

          یک قرارداد اجتماعی به طور کلی بر سر دو عامل اصلی تمرکز می‌کند: عدالت، و قوانینی که عدالت را جاری کنند. الوهیت در دوره‌ی سقراط به عنوان میزانی برای تشخیص قوانین منصف، که مورد تأیید خدایان بودند، شناخته می‌شد، به نقل از اوتیفرون. عدالت به نظر امری قدسی می‌آمد. ممکن نبود که عدالت یا قوانین را امری غیر قدسی یا غیر الهی قلمداد کنند. سقراط  در دیالوگ اوتیفرون با وی به بحث می‌نشیند و وی را بر سر الوهیت و مفهومِ راستینِ عملِ منصفانه به چالش می‌کشد. گرچه آن دیالوگ کامل نیست و به نتیجه‌ی مطلوبِ سقراط نمی‌رسد زیرا اوتیفرون در میانه‌ی گفتگو خسته می‌شود و به بهانه‌ای می‌رود. اما تا این اندازه ما می‌فهمیم که «عدالت» می‌تواند مستقل از الوهیت و مقام اقدس باشد. این نتیجه‌ای است که سقراط از بحث با اوتیفرون می‌گیرد. این کشف سقراط البته بسیار مهم است. عدالت و اخلاق از امر قدسی جدایند.

مطلقیت عدالت

عدالت در نزد سقراط چه مفهومی دارد؟ یک پاسخ مقدماتی آن است که عدالت یک عمل قدسی و الهی نیست. خدایان می‌توانند اعمال خلاف عدالت را به عنوان یک عمل الهی تأیید کنند. آن نقطه‌ی مرکزی در دیالوگ اوتیفرون یافتن معنای اعمال قدسی و غیرقدسی، در مقام پایه‌ی اصلی عدالت است. به نقل از اوتیفرون، خدایان کارهای قدسی را دوست دارند، و از کارهای غیرقدسی بیزارند. بنابر این، حوزه‌ی احتمالات در ارزیابیِ اعمال برای محاکمه‌ی متهم چیست؟ ما ناچاریم به این نکته‌ها توجه کنیم:

(الف) آیا محاکمه کاری در جهت خدمت به عدالت است، چون خدایان با آن موافق‌اند (در سیستم چند خدایی یونانی)؟

(ب) سقراط اوتیفرون را بر سر معنای یک عمل الهی به چالش می‌کشد، این چالش هسته‌ی مرکزی تمامی دیالوگ اوتیفرون را می‌سازد.

(پ) آیا اوتیفرون حقی داشت که پدرش را محاکمه کند؟

سقراط بر سرِ پُرس و جوی معنای عمل الهی و قدسی اصرار می‌ورزد و این که ما چگونه آن را در ‌یابیم. اوتیفرون ادعا می‌کند که خلافکاران بدون نگاه به موقعیت آنان یا روابط آنان یا ثروت آنان می‌باید مجازات شوند. او پدر خویش را تبرئه نمی‌کند. او پدر خویش را متهم به قتل غیر‌عمدِ کسی می‌کند که خود وی مرتکب قتل شده بود.

          جان بِوِرزلوس نقد جالبی بر نکته‌ی اصلی دیالوگ اوتیفرون می‌کند.[۱۸] وی می‌گوید، «واقعیت آن است که به هر حال اوتیفرون کار قانونی خویش را با به جریان انداختن این اصل که «فردِ خاطی می‌باید مجازات شود» از جمله دوستان و بستگان، توجیه کرده است – اصلی که سقراط آن را می‌پذیرد. پس اگر پدر اوتیفرون خاطی باشد، کار اخلاقی که می‌باید انجام شود بسیار ساده و روشن است: او می‌باید محاکمه شود. در این صورت چرا اوتیفرون نیاز به تعریف معنای قدسیِ کار خویش دارد؟ به یقین پاسخ نمی‌تواند این باشد: «برای تشخیص این که آیا محاکمه‌ی پدرش کاری الهی و قدسی است.» 

          سقراط اوتیفرون را در پی مفهوم مثالی[۱۹] از قدوسیت به زیر پرسش می‌گیرد. او نگران کارهای قدسی نیست؛ بلکه در پی فرم و صورت مثالی آن است. آن مثالی که همه‌ی اعمال قدسی را قدسی می‌کند. و البته روشن است که هیچ پاسخی دریافت نمی‌کند. وی به دنبال آن بحث از اوتیفرون این پرسش را می‌کند: آیا قدوسیت در هر عملی یکسان است؟ این پرسش در زمانی مطرح می‌شود که اوتیفرون در پاسخ به پرسش اولیه در باره‌ی ماهیت قداست و الوهیت درمانده بود؛ «آن‌چه در نزد خدایان محبوب است قدسی است و آن‌چه نیست، نیست.» این رهیافت در تعریف یک موضع یا ماهیتِ چیزی در الهیات «انتخاب الهی»[۲۰] خوانده می‌شود، به نقل از آر. ای. آلن.[۲۱]

          سقراط  با نتیجه‌گیری بر سر این نکته که خدایان بر سر موضوعات گوناگون اختلاف نظر دارند، دیدگاهِ اوتیفرون را رد می‌کند. زیرا محتمل است که یک عمل مورد پسند خدایان قرار گیرد و همان عمل مورد پسند خدایان قرار نگیرد. سقراط نتیجه می‌گیرد که هم‌زمان آن عمل هم قدسی است و هم قدسی نیست. بنابر این قدسیت نمی‌تواند میزانی برای سنجش انصاف در عمل باشد. این نتیجه‌گیری مهم است. زیرا یک دادخواست بر علیه سقراط وجود دارد که مبتنی بر قدسیت است. یکی از اتهامات بر علیه وی آن است که وی خدایان متفاوتی را تبلیغ می‌کند.

          به هر روی اوتیفرون با آن نتیجه‌گیری مخالفت می‌کند و ادعا می‌کند همه‌ی خدایان بر سر برخی امور اتفاق نظر دارند به مانند «قاتلان و آدم‌کشان می‌باید محاکمه و مجازات شوند». یک توافق یکپارچه بر سر این موضوع نزد خدایان وجود دارد. بنابر این سقراط این اصل را چنین تعدیل می‌کند: هر آن‌چه خدایان نفرت دارند غیر قدسی و غیر الهی است و هر آن‌چه دوست می‌‌دارند قدسی و الهی.

          حمله‌ی دیگری که سقراط ترتیب می‌دهد مهم‌تر از مورد پرونده‌ی محاکمه‌ی پدر اوتیفرون است. سقراط نظر اوتیفرون را جلب می‌کند تا وی نتیجه بگیرد آن‌چه قدسی است با آن‌چه خدایان دوست می‌دارند یکی نیست.

در اینجا بحث سقراط را می‌آوریم:

(یکم) آن‌چه قدسی است مورد عشق و دوستی خدایان است؛ «زیرا آن چیزی قدسی است» و  نیز «آن‌ چیز قدسی نیست» زیرا همچنان مورد عشق و پسند خدایان است.

(دوم) ولی آن‌چه مورد عشق خدایان است، دوست داشته می‌شود زیرا آنان (خدایان) آن را دوست دارند؛ و بر همین قیاس آنان آن را دوست ندارند، صرفا بدین خاطر که آن چیز دوست داشتنی است.

(سوم) اگر آن‌چه خدایان دوست می‌دارند و آن‌چه قدسی است یکی می‌بودند؛ و از آنجا که امر قدسی دوست داشتنی ست چون قدسی است؛ پس آن‌چه خدایان دوست می‌دارند قدسی است. و اگر آن‌چه خدایان می‌پسندند دوست داشتنی باشد چون آنها آن را دوست می‌دارند؛ بنابر این امر قدسی می‌تواند دوست‌ داشتنی باشد زیرا خدایان آن را دوست می‌دارند.

(چهارم) به هر حال دقیقا خلاف این امر وجود دارد: آن‌ چیز (مورد عشق خدایان) از آن نوعی است که دوست داشتنی است زیرا از جنس دوست داشتنی است.[۲۲]

(پنجم) بنابر این امر قدسی نمی‌تواند به دلیل عشق همه‌ی خدایان تعریف شود.

 به هر حال به نقل از جان بِوِرزلوس از این بحث یک نکته‌ی جالب بیرون کشیده می‌شود و آن این است که اخلاق و دین دو چیز متفاوت و مستقل از هم هستند. سقراط ثابت کرد که اخلاق بر پایه‌ی دین نیست. او به این دستآورد در دفاعیات خویش در آپولوژی نیاز خواهد داشت.  

فضیلت به عنوان عنصر اتمی[۲۳] اخلاق

این مأموریت عضو هیأت منصفه نیست که به سود کسی داوری کند چون وی نسبت به آن عضو نظری مساعد داشته؛ بلکه آن عضو می‌باید قضاوت بر اساس قانون کند و این چیزی است که وی بدان سوگند یاد کرده.[۲۴]

          آن قرارداد در نزد این مردم (مردم فضیلتمند) ستودنی است و از این روی آن توافق یک توافق داوطلبانه است. این طبیعتِ قرارداد همه‌ی افراد جامعه را متعهد به پیروی و اطاعت از قوانین جامعه می‌کند زیرا آن‌ها قوانین منصفانه‌ای هستند که از ذهن مردمِ فضیلتمند بیرون آمده‌اند که داوطلبانه بر سر آن قوانین توافق کرده‌اند. این آن چیزی است که سقراط بر سر آن می‌ایستد و پافشاری می‌کند. اگر توافقی داوطلبانه باشد بنابر این می‌باید از سوی همگان اطاعت شود. در عین حال توافق غیر داوطلبانه ستودنی نیست و از این روی قوانین برآمده از آن توافق منصفانه نیستند. بنابر این در نظر سقراط هر انسان فضیلتمندی متعهد به شکستن آن قوانین ناراست و نامنصفانه است. او به جای آن‌که فرمان دولت الیگارش را، که دولت فضیلتمندی نبود اجرا کند و لیون را بازداشت کند یکراست به خانه‌اش می‌رود. او به دلیل این سرپیچی و نافرمانی جان خود را به خطر می‌اندازد.

          وقتی دولتِ الیگارش برپا شد آن ۳۰ تَن مقاماتِ دولت مرا به دیوان فراخواندند به همراه چهار تن دیگر و به ما فرمان دادند لیون از سالامیس را دست بسته بیاوریم‌ که وی ممکن بود اعدام شود…. مرگ چیزی است که من کمترین بهایی بدان نمی‌دهم ولی تمام نگرانی من آن است که کاری نامنصفانه و غیر قدسی کنم.[۲۵]

          در نزد سقراط آن دولت الیگارش، یک دولت خودکامه و غیرقانونی بود. هیچ قرارداد داوطلبانه‌ای میان آن دولت و مردم آتن وجود نداشت. بنابراین احکامش نامنصفانه بودند. فرمان‌هایش فضیلتمند نبودند. سقراط خود را متعهد به اجرای آن مأموریت برای دستگیری ندید و در عوض جان خویش را به خطر انداخت. او قوانین یک دولت منصف را نشکسته بود؛ بنابر این تلاشی برای تغییر نظر آنان نیز نکرد. آن‌چه بیش از هر چیز برای سقراط اهمیت داشت پاسداری از حریم روح خویش بود. این موضع وی به هر روی‌ ممکن است چنین به نظر آید که وی خودمحورانه اجرای قانون را در دست گرفت.

          این رفتار سقراط یک پرسش بنیادین را پیرامون حیثیت و اعتبار دولت مطرح می‌کند. چه دولتی بر حق است و چه دولتی بر حق نیست؟ در آپولوژی ما با مقاومت در برابر دولت الیگارش روبرو می‌شویم. آنان یک گروه ۳۰ نفره از مردان نظامی بودند که پس از جنگ در آتن قدرت را قبضه کرده و دموکراسی آتن را نابود ساخته بودند. پس نظر مؤیِد مردم درباره‌ی آن دولت وجود نداشت.

آسیبِ نامنصفانه و نابرحق بر کسی وارد نکن

سقراط همچنین معتقد بود فرد نباید تحت هیچ شرایطی به کسی آسیبِ نابرحق بزند. این نکته در نزد وی یک قانون مطلق بود. از این روی فرمان دستگیری لیون توسط یک دولت غیرقانونی می‌توانست این قانون مطلق را زیرپا بگذارد. بنابر این سقراط متعهد به نافرمانی بود. او حتا به خویش زحمت نداد تا مقامات دولت را در رفع حکم قانع کند، پیش از آن که حکم آنان را بشکند. بندِ پسین، شخصیت برجسته و یگانه‌ی وی را به ما نشان می‌دهد:

من در مقام عضو شورا خدمت کردم و قبیله‌ی ما در آنتیوکیس مستقر بود درست زمانی که شما به عنوان شورای ۱۰ نفره‌ی فرماندهی نظامی که در امر نجاتِ زخمیانِ نبردِ دریایی تلاشی نکرده بودید. آن عدمِ تحرکِ شما غیرقانونی بود چنان‌که همه‌تان بعدها دریافتید. من تنها عضو نشسته‌ی کمیته بودم که با کارِ خلافِ قانونِ شما مخالفت کرده بود؛ من برخلاف شما رای دادم.[۲۶]

و سپس چنین می‌گوید:

من هرگز با کسی به توافقی نرسیده‌ام که کاری نامنصفانه و نابرحق کنم؛ نه با هیچ کس و نه حتا با کسانی که به ناروا ادعا می‌کنند شاگردان من بوده‌اند.[۲۷]

          اما همین کس آن حکم را که بر علیه جان وی صادر شده نابرحق و نامنصفانه نمی‌خواند. او در آپولوژی با شورِ تمام از خویش دفاع می‌کند اما وقتی دادگاه را می‌بازد، رأی آن را می‌پذیرد. حتا این که حُکم بسیار خشن است این حقیقت را از میان نمی‌برد که حکمی منصفانه است. خشونتِ حکم به معنای نامنصفانه بودنِ آن حکم نیست اگر بر پایه‌ی حق استوار باشد. از این روی وی‌ آن را می‌پذیرد.

          سقراط تلاش کرد، آنان را ترغیب کرد تا رای دادگاه را عوض کنند ولی شکست خورد. پس آن را پذیرفت. این درباره‌ی تسلیمِ مردی است که زندگی خویش را صرف مبارزه با سوفیست‌ها و دولت (الیگارش) کرده بود؛ صدور حکمِ مرگ و پذیرش آن از سوی سقراط مایه‌ی شوک و حیرتِ دوستان و شاگردان و پیروان او شد.

          او در دیالوگ کریتون برخلاف نظر و آرزوی دوستانِ نزدیکِ خویش برای فرار از زندان بحث می‌کند. دستآورد آن مناظره مفاهیم بنیادین تئوری قرارداد اجتماعی هستند. او در آپولوژی این نکته را بنیاد نهاد که عدالت یک امر مطلق است؛ قوانینِ منصفانه و برحق می‌باید اطاعت شوند؛ و قوانین نامنصفانه و نابرحق می‌باید شکسته شوند. این نافرمانی از قوانینِ نامنصفانه یک وظیفه‌ی اخلاقی بر پایه‌ی اصل «فرد نباید به کسی آسیب بزند» است. او این اصل را در آپولوژی با دستگیر نکردن لیون نشان داد. سقراط به این اصل اعتقاد داشت؛ و این اصل را توسعه داد و نتیجه گرفت «حتا اگر فرد قربانی بی‌عدالتی باشد، حق انتقام‌گیری به شیوه‌ی نابرحق و نامنصفانه را ندارد».

          یک عمل نامنصفانه تحت هر شرایطی همیشه نامنصفانه و نابرحق است. اینک اگر سقراط معتقد است با گریختن از زندان ممکن است به روح خویش آسیب بزند و اصول خود را زیرپا بگذارد، او از گریختن پرهیز خواهد کرد، به  همان شکلی که وی از بازداشت لیون خودداری کرد. این نکته بُعد تازه‌ای به بحث می‌دهد؛ این‌که وی تا چه میزان به سلامت روح و وجدان خویش در برابر فرمانِ شهر (نظر اکثریت) بها می‌دهد.

ترغیب کن یا اطاعت کن

تنها دو شیوه‌ی برخورد وجود دارد: ترغیب کردن یا اطاعت کردن با توجه به قوانین دولتشهر آتن.

           اگر تو با فرمانِ نامنصفانه‌ و نابرحقی موافق نیستی به واقع متعهد به ترغیب فرمانده (کشوری یا لشکری) برای تغییر فرمانش هستی. طبق قوانینِ آتن این جزو وظایف شهروندی است. تو باید آن مقام را ترغیب کنی که از صورت آن فرمانِ ناراست و ناموجه چشم بپوشد؛ اما اگر شکست خوردی باید اطاعت کنی. این آن فرمول اساسی برای حفظ و نگاهداشت «سیستم» در مفهوم جامع آن است. تمامیت سیستم وابسته به تداوم این روش کاری است. البته در زندگی شرایطی پیش می‌آیند که برای ما ناخوشایند باشند و ما آرزو می‌کردیم چنین و چنان نمی‌بود، ولی ما نمی‌توانیم سیستم را به میل خود نادیده بگیریم و یا تغییر بدهیم. چون در آن صورت آن سیستم دیگر سیستم نخواهد بود.

          این نکته میوه‌ی بحث و دیالوگ کریتون درباره‌ی ارزش نظر یک متخصص بر نظر یک جمعِ نامتخصص در مقام اکثریت است. او کریتون را قانع می‌کند که نظر یک عده افراد متخصص اهمیت دارد اما نظر یک اکثریت ناوارد اهمیتی ندارد. آن «تنی» را که سقراط اشاره می‌کند می‌توان مدل قیاسی از شهر گرفت، که در آن پزشکانِ متخصص اعضای هیأت منصفه باشند. «زندگی ارزش زیستن ندارد اگر بدن فاسد شده باشد و تبدیل به یک ویرانه.»[۲۸]

          او بارها بر اولویتِ حقیقت بر نظرِ اکثریت تأکید می‌کند. «بالاتر از همه حقیقت است؛ چنان که ما چنین می‌گفتیم خواه اکثریت بپذیرد یا نه؛ و خواه ما می‌باید از چیزهای بدتری نسبت به اکنون رنج ببریم یا نه؛ یا آن‌که با ما با احترام بیشتری برخورد شود. کارِ نادرست و خطا یا بی‌عدالتی در هر شکل و صورتی زیانبار و شرمآور برای فردِ خاطی است.»[۲۹] سقراط نتیجه می‌گیرد فرد هرگز نباید کاری به خطا کند حتا اگر اکثریت به خلاف آن اعتقاد داشته باشند. این دیدگاهِ خودمحورانه یکی از گزاره‌های اساسی است که در گفتگو و مناظره‌‌ی کریتون شکل می‌گیرد. «فرد نباید در عملِ متقابل کاری به خطا کند، نباید آسیبی به کسی برساند؛ فارغ از آن‌چه آنان به وی کرده باشند.»[۳۰]

          ویرانی شهرها می‌باید به طور یکپارچه کاری به خطا تصور شود. هیچ مورد استثنائی موجه و برحق نیست. این نکته بدین خاطر است که اگر خلاف آن پذیرفته شود یک موضع خیالی و ذهنی[۳۱] فراهم می‌شود که درباره‌ی ویرانی شهرها گزینشی رفتار می‌کند. منظور از ویرانی شهرها شکستن قوانین دولتشهرهاست. و این چیزی است که سقراط به طور مطلق با آن مخالف است. زیرا نتیجه‌ی انتخابِ آزاد و ذهنیِ شکستن قوانین آن است که منجر به ویرانی شهر (تمدن) می‌شود. این ویرانی یک پدیده‌ی عینی[۳۲] و مطلق[۳۳] و برگشت‌ناپذیر است. یعنی زمان را نمی‌توان به عقب برد و آن کار نابرحق را (شکستن قوانینِ منصفانه) اصلاح کرد.

نتیجه‌گیری

سقراط دیدگاه‌های خود را درباره‌ی حقیقت و کارهای منصفانه تثبیت کرد. او معتقد بود «فرد نباید کاری نابرحق و نامنصفانه کند». او به این اصل معتقد بود و جان خویش را در اجرای آن به خطر انداخت. انصاف  نخستین اصل در سیستم تفکر اخلاقی سقراط است. از سوی دیگر این تفکر برای نگهداشتِ بافت جامعه یک اصل بنیادین است گرچه ممکن است سقراط ابتدا در ذهن خویش نگران منافع جمعی جامعه نبوده باشد ولی دستآورد اجتماعیِ عمل به آن اصلِ سقراطی بسیار مهم‌تر است.

          طبیعتِ مطلقِ این قانون (عمل منصفانه) در سیستم اخلاقی سقراطی به مفهوم «توافق» راه یافت. دو نوع توافق وجود دارند:‌ داوطلبانه و غیر داوطلبانه. سقراط هرگز خود را موظف به تأیید نوع دوم ندانست. او هیچ نگران جان خویش نبود که این نکته را نشان دهد. در دادگاهی که وی متهم به فاسد کردن جوانان آتن شده  بود با شدت از خویش دفاع کرد. او پیشنهاد ترک آموزش فلسفه را رد کرد زیرا آموزش فلسفه در نظر او کاری منصفانه و برحق بود و معتقد بود از سوی خدا ماموریت داشت. از این روی او نظر اکثریت را نپذیرفت. حقیقت در نزد او بود و برایش اهمیتی نداشت که اکثریت با وی موافق نباشند. در اینجا او شخصیت خودمحور و نارسیستیک خود را نشان داد. او به این خاطر گناهکار شناخته و محکوم به مرگ شد. اما وی در مقابل حیرت همگان آن حکم را پذیرفت. هیأت منصفه برحق بود؛ شهر برحق بود؛ و سقراط خویشتن را متعهد به اطاعت از توافقِ ضمنی و داوطلبانه میان خویش و شهر یافت. زیرا او در این شهر بزرگ شده بود و در تمام عمر خویش از امکانات و امنیتی که آتن فراهم کرده بود استفاده کرده بود. درست به مانند پدر و مادری که فرزندان خویش را بزرگ می‌کنند بر گردن آنان حق دارند و فرزندان می‌باید از پدران و مادران خویش اطاعت کنند. در نظر سقراط دولتشهر آتن نیز همان حکم را داشت که پدر و مادر بر فرزند دارند. اینک اما آن شهر بر پایه‌ی استدلال حفاظت از بافت جامعه و قوانینش خواستار مرگ وی شده بود. او نمی‌توانست درین هنگام اعلام برائت از وظیفه‌ی خویش کند؛ تنها بدین خاطر که شهر بر وی سخت گرفته بود.

          یک شهر بدون قوانینش چیزی نیست. سقراط می‌باید آن توافق را محترم بشمارد. پس او می‌باید حکم شهر را بپذیرد و بمیرد. بنابر این وی در برابر وسوسه‌ی گریز از زندان پایداری می‌کند؛ و یاران و شاگردان خویش را ترغیب به پذیرش حکم. صداقت عظیمی در این کارِ سقراط نهفته است. به گُل‌سخن[۳۴] او توجه کنید:‌‌ »فرد نباید به دیگران آسیب برساند.» نافرمانی از قانون، یک عمل نامنصفانه است. «نافرمانی» آسیب‌رسانی به قوانینِ برحق و منصفانه‌ی یک دولتشهرِ برحق است. در نظر باید داشت که منظور سقراط از یک نظام برحق، نظام منتخب شهروندان تربیت شده و آموزش دیده است. یعنی افراد آگاه و مسئول در مقام اکثریت رای بدهند و مقامات عالی را انتخاب کنند. ور نه او بر ضد دولتِ الیگارش نافرمانی کرده بود. در نظر وی یک عمل نامنصفانه باعث فسادِ روح می‌شود. سقراط به شدت نگران حفظِ سلامتِ روحِ خود بود و در این راه از ایستادن در برابر نظر اکثریت ابایی نداشت. مرگ او یک مرگ درخشان است. مرگ او مُهر تأییدی است بر متن تئوری قرارداد اجتماعی (حتا به عنوان یک محصول ثانوی). از این نگاه مرگ وی مصداق پیروزی فلسفه است.

فهرست منابع

  • Plato; Cooper, John M.; Hutchinson, D. S. (2011-08-25). Complete Works, HACKETT PUBLISHING COMPANY Indianapolis/Cambridge, 1997. Kindle Edition.

                    Euthyphro

                    Apology

                    Crito

                    Republic, Bk I, II

                    Laws

  • Beversluis, John. Cross-Examining Socrates: A Defense of the Interlocutors in Plato’s Early Dialogues. Cambridge University Press, 2000. Kindle Edition.
  • Kraut, Richard. Socrates and the State, Princeton University Press, Princeton, New Jersey 1984.

[۱]. http://www.3ammagazine.com/3am/the-social-contract-theory-according-to-socrates/

[۲]. Stephanus Numbers

[۳]۲. به همت ستودنیِ محمد حسن لطفی.

۴. نسخه قدیمتر این متن پیشتر در صفحه‌ی «اندیشه » نشر زمانه در مهر ۱۳۹۳ منتشر شد.

[۵]Plato; Cooper, John M.; Hutchinson, D. S. (2011-08-25). Complete Works, Hackett Publishing. Kindle Edition. [2ab].

[۶]. Ibid. [3b].

[۷]. Kraut, Richard.1984. Socrates and the State. Princeton University Press, Princeton, New Jersey, p. 48.

[۸]. Ibid. [50d1 – ۵۱c3].

[۹] ۹. در اینجا منظور ما از نهاد مرجعیت، دولت است.

[۱۰]. [۶۴۴cd].

[۱۱]. Republic, Bk II.

[۱۲]. Reductio ad Absurdum

[۱۳]. [۵۸e, 359a].

[۱۴]. [۴۹e, 50a].

[۱۵]. ۱۵. دولت الیگارش که از افراد اشرافی و ژنرال‌های درگیر جنگ با دولت اسپارت پس از جنگ‌های ۳۰ ساله با اسپارت برآمده بود یک دولت نظامی و غیر دموکراتیک بود. که البته دولت مستعجل نیز شد و سقراط از آن نافرمانی جان بدر برد.

[۱۶]. [۳۲c4-3e1].

[۱۷]. Kraut, Richard.1984. Socrates and the State. Princeton University Press, Princeton, New Jersey, p. 12.

[۱۸]. Beversluis, John. 2000. Cross-Examining Socrates: A Defense of the Interlocutors in Plato’s Early Dialogues. Cambridge University Press.

[۱۹]. form

[۲۰]. Theological Voluntarism

[۲۱]. R. E. Allen

[۲۲] ۲۲. یعنی آن که خدایان چیزی از جنس دوست‌ نداشتنی را دوست نمی‌دارند.

۲۳.هسته اصلی و سازنده

[۲۴]. [۳۵c].

[۲۵]. [۳۲cd].

[۲۶]. [۳۲b].

[۲۷]. [۳۳a].

[۲۸]. [۴۷e].

[۲۹]. [۴۹b].

[۳۰]. [۴۹cd].

[۳۱]. Subjective

[۳۲]. Objective

[۳۳]. Absolute

[۳۴]. motto