انديشيدن به جهانِ نو
دوران «خوشبختي مشترک»
نويسنده:Claude Mazauric
برگردان: باقر جهانبانی
در سال ١٩٩٠ ، پس از نيم قرن جنگ و درگيري در شرق اروپا ، آنچه که حاصل نيم قرن انقلاب بود ، فروپاشيد: بسياري از نويسندگان باور به طلوع جهاني نوين ومرفه داشتند ! لازم به يادآوري است که اتحاد جماهير شوروي - و اقمار آن - عليرغم قدرت نظامي – استراتژيک شان ، کمتر از ٣٪ تجارت جهاني را در اختيار داشتند و خبر هاي آن زمان نشان ميدهد که اين کاستي، سدي عبور ناپذير بود: عقب ماندگي ساختاري شوروي در حوزه «انقلاب ديجيتال» که باعث افزايش پويايي دنياي «غرب» شده بود به چشم مي آمد.
چين منزوي، در آن زمان از يک« انقلاب فرهنگي» ذهن گرا بيرون آمده و مشتاق بود که استقلال سياسي خود را بر پايه پتانسيل يک «سرمايه داري» هدايت شده بنا کند، که بسيار از آنچه مشخصه چين از سال ١٨٠٠ بود فاصله داشت: حزب کمونيست چين «سرمايه داري» را به يک «شيوه توليد» «کالا » برپايه بسيج سياسي راديکال «نيروهاي توليدي» انساني و مادي تبديل کرد. اين سيستم، در قالب «بنگاه دولتي» ، با كنترل گروه هاي جمعيتي ، ايجاد روابط اجتماعي لازم براي موفقيت برنامه...ولي به دور از ديدگاه هاي « ليبراليست ها»، بدون تحميل چارچوب يک « نظم اجتماعي» ويژه، مشخصه انقلابهاي بورژوائي پيشين ! چين را با يک ميليارد و ٤٠٠ ميليون جمعيت ، در جايگاه يک قدرت صنعتي پيشرفته قرار داد.
با وجود انزوا ، کوبا باعث شده که موقعيت آمريکاي لاتين بمثابه حياط خلوت قدرت آمريکاي شمالي زير سوال رود. تنها خيال پردازان تصور مي کردند که مي توان قدرت غالب هاوانا را از ميامي متزلزل نمود ! امروز ترس بيش از هيستري در سياست هاي آمريکا مشاهده مي شود: زوج ترامپ و مايک پومپئو ، در واقع بيانگرترسي است که کل ساختار آمريکا را فراگرفته است.
قبل از سال ١٩٩٠ ، قدرت آمريكا «نيروي مسلط» خويش را (با تکيه بر نيروي هاي استراتژيك چند گانه خود) به جهانيان تحميل مي كرد: اقتصاد ، ارز ، پيشرفت فناوري ، ديپلماسي و جذابيتش جهان را فرا مي گرفت. و به «نيروي حاکم» در جهان مبدل شد: با تأمين مالي و جهت دادن به فعاليت مؤسسات بين المللي (بانک جهاني ، صندوق بين المللي پول ، آژانس هاي اصلي سازمان ملل و غيره) ، با کنترل سيستم اتحادهاي مهم : ناتو ، خاورميانه ... تمام اين مکانيسم ها امروزه در بلاتکليفي سختي بسر ميبرند، واغلب بي فايده هستند. اين سلطه سنگين ايالات متحده آمريکاست که غيرقابل تحمل شده، و نه حمايتي که از آن دم مي زند. تغييري چشم گير!
اتحاديه اروپا، با افزايش اعضا از کشور هائي که با استفاده از سقوط «کمونيسم»، از مدار روسيه و اتحاد جماهير شوروي فرار کرده بودند، بسرعت تحت هژموني آلمان متحد شده در آمد. و از اين رو ( با تائيد فرانسه سوسيال دمکرات) يک مجموعه سياسي- مالي، ظاهرا تحت نظارت قدر ت بروکسل، ولي به مديريت فرانکفورت را مستقر نمود. اتحاديه اروپاي امروز، در دوران صلح کامل، روياي قد يمي پان آلماني يک «ميتل اروپا*»ي صنعت گر، بورژوا ، سلطه گر ، قادر به تحميل يک «نظم امپريايستي اجبارسياسي» را مطابق ميل بن وبرلن تحقق مي بخشد. با صدر اعظمي لوترين (خانم مرکل. م) با ظاهري آرام دختر جواني با آموزش خشک فلسفه کانت- لنيني که مشخصه آلمان شرقي بود، « آلمان متحد شده» از اين پس ديکتاتوري مقبولي را به عنوان نتيجه پيروزي عقل بر احساسات پوچ لاتيني به اجرا در مي آورد: يونان هزينه اين سياست را مي پردازد. بقيه کشور هاي اروپائي، پس از اعتراض چرچيلي خروج موفقيت آميز انگلستان، نيز هزينه را خواهند پرداخت: چه کسي ميتواند در اين شک نمايد ؟
زندگي در دنياي ديروز ديگر امکان ندارد. اين وظيفه ماست که آينده را تصور نمائيم
ايالات متحده آمريکا بيشتر در يک بحران ، هويتي و ساختاري فرو رفته است تا يک بحران اقتصادي و اين نشان بي ثباتي داخلي ، اجتماعي، قومي فرهنگي آن است. اروپا ظاهراً متحد، در گير مجموعه اي نامتجانس است. اگر در مواجهه با بيماري اي همه گير، « ميتل اروپا » ( اشاره به آلمان. م) خود خواهانه نتايج بهتري دارد به اين دليل است که قبلا خون بدنه توليدي شرکاي پيراموني خود را مکيده وآنها را از پا انداحته است: فرانسه، ايتاليا و انگلستان...که «رونق» ظاهري پيشين آن بر پايه فعاليتهاي مالي و سود با بازده بالا، شكار سرمايه هاي پراکنده با « رانت» تضمين شده، استوار است: ما اکنون شروع اثرات وابستگي صنعتي و شکنندگي تبديل شدن به يک فضاي اصلي گردشگري را احساس مي کنيم.
« توليد ثروت مادي» که قبلا با شاخص «پي ان بي» اندازه گيري ميشد به تنها شاخص « توليد ناخالص داخلي»،«پي آي بي»(که فقط اثرات بازار را اندازه گيري ميکند) کاهش يافته و تنها نشانگر قدرت و مقاومت يک ملت است: چه کساني فراموش شده اند ؟
بقيه جهان به حياط خلوت ساده اي تبديل شده است که به زحمت مرگ ومير و بيماران علاج ناپذير آنرا شمارش مي کنند. با بقاياي نيروي کمي که برايمان مانده، اين سوال مطرح است که فردا چه کسي پيروز مي شود: چين بسيار قدرتمند و معتدل، يا يکي از بقاياي « سلطه» ديروز « جهان غرب» که کمتر از ديگران فرسوده شده بر بقيه جهان پيشي مي گيرد.
فرناند برودل در سالهاي پاياني عمرش ، سنتز يک بينش بين قاره اي از تاريخ تسلط انسان برزمين را ارائه مي دهد. مدل پيشنهادي، به نقش حاشيه هاي دريايي ، مناطق بزرگ پر جمعيت، جاده ها ، و جريانهاي ديگر...ارزش مي دهد. بديهي است که مدل او آنچه که امروز تحت مفهوم « آنتروپوسن**» شناخته مي شود را در بر نمي گيرد. اما يکي از پيشگويي هاي برودل شکست نا پذير است: جهان در حال لرزيدن است و «قطب بندي فردا» چون ديروز نخواهد بود.
* اروپاي مياني ( Mitteleuropa):امپراتوري آلمان در دهه ١٨٧٠ ميلادي تلاش براي برتري سياسي و اقتصادي در اين فضاي جغرافيايي را آغاز کرد. ودر سال ١٩٣٣ از نو تلاش در اين خصوص تکرار شد
** آنتروپوسن اصطلاح جديدي است که بر مبناي اين باور تعريف شده است که تأثيرات بشر در محيط زيست به چنان ابعادي رسيده است که بايد براي آن دورهي جديد تعريف شود. اين اصطلاح از ريشهي «آنتروپو» به معناي انسان گرفته شده است.
لوموند