جایگاه افغانستان در نظم جهانی پرتلاطم
افغانستان نیاز به یک سیاست خارجی چندپهلو با محور توازن قدرتهای بزرگ و منطقهای و چندجانبهگرایی با یک دستگاه دیپلماسی پویا و مسلکی دارد. این کار مستلزم آرایش مجدد سیاست خارجی افغانستان در روشنایی به تحولات بنیادین جهان پساکرونا و خروج امریکا و متحدانش از افغانستان با توجه به پروسه صلح، نیازمندیهای سیاسی و اقتصادی داخلی کشورهای ناتو، خستهگی وافر و کمعلاقهگی کشورهای تمویلکننده و انارشی قریبالوقوع در شرایط و نظام بینالملل میباشد. این آرایش مجدد دکترین سیاست خارجی و دستگاه دیپلماسی افغانستان باید همساز با تغییر ماهیت حضور درازمدت امریکا و ناتو در افغانستان، تاثیرات کرونا بالای نظم سیاسی و اقتصاد جهان و صفآراییهای جدید منطقهای با در نظر داشت تشدید رقابتهای سیاسی – نظامی – اقتصادی میان قدرتهای بزرگ همچون امریکا، چین و روسیه و رکود اقتصادی قریبالوقوع در دنیا یک نیاز حیاتی برای حکومت و دولتمردان افغانستان میباشد که میتواند نظم داخلی و حتا حیات سیاسی کشورهای در حاشیه و شکنندهای همچون افغانستان را تهدید جدی کند.
اما آرایش مجدد دکترین سیاست خارجی افغانستان به معنای مقاطعه و یا جایگزینی شرکای استراتژیک افغانستان با شرکای جدید نبوده بلکه تعمیم و استحکام آن با هستهگذاری یک سیاست واقعگرایانه با همسایهگان و قدرتهای منطقهای میباشد، به این خاطر که جلوگیری از تهدید تبدیل دوباره افغانستان به میدان جنگهای نیابتی و رقابتهای قدرتها متوسط و بزرگ با شکنندهگی روزافزون نظام بینالملل میباشد.
از نقطه نظر ژیوپولتیک یا جغرافیای سیاسی، افغانستان یک منطقه حایل، حاشیه و زون تصادم حداقل چهار حوزه دنیا میباشد. سرشت این جغرافیا و مناطقی همچون افغانستان با منازعات، تقابل قدرتهای بزرگ و میدان رقابتهای همسایهگان و قدرتهای منطقهای گره خورده است. سوال اینجا است که آیا میتوانیم با توجه به واقعیتهای عصر جدید که تا حدودی تاثیر تاریخ و جغرافیا را بر سرنوشت ملتها کم کرده است، این سرشت تاریخی افغانستان را تغییر بدهیم و یا حداقل با ایجاد نهادها و ارزشهای قوی با استفاده از دکترین توازن قوا با جستوجوی منافع مشترک و دشمن مشترک با قدرتهای بزرگ و متوسط همسویی نموده و ثبات سیاسی و اقتصادی افغانستان تامین کنیم؟ جواب این سوال حداقل در حد حرف و گفتار بلی است، اما در عمل نیاز به یک سیاست داخلی هدفمند و منسجم و سیاست خارجی هوشمند اقتصادی و صلحمحور با دستگاه قوی دیپلماسی داشته که خوانش عملگرایانه و واقعگرایانه از تغییرات منطقهای و بینالمللی داشته و با مقتضیات زمان، خود را عیار بسازد.
سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی دولتها است. هر قدر ملت – دولتها در داخل منسجم و با دیدگاه واضح سیاسی و نهادهای مقتدر سیاستگذاری باشند به همان قدر در حفظ، گسترش و تامین منافع سیاست خارجیشان موفقاند.
افغانستان از نقطه نظر سیاسی و اقتصادی در یک حالت گذار و انتقال قرار دارد. نظم سیاسی پسا یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ با آغاز گفتوگوهای صلح بینالافغانی صلح و خروج نیروهای خارجی در بهترین حالت مورد بازنگری قرار گرفته و در بدترین حالت آن، در خطر فروپاشی قرار دارد. نفاق سیاسیون، ضعف نهادهای سیاستگذاری و خدمات عامه و بنیادهای ضعیف اقتصادی و مالی اثرهای مستقیم بر اعتبار و واحدسازی سیاست خارجی دارد.
افغانستان مثل هر کشور دیگر بازیگران حکومتی و غیر حکومتی در تدوین، تطبیق و نفوذگذاری بر سیاست خارجی دارد. در حالی که سیاست خارجی در حیطه انحصاری حکومتها میباشد اما بازیگران داخلی دیگر مثل تاجران، گروههای مذهبی و قومی، گروههای لابی و فشار، تشکلات سیاسی، نهادهای پژوهشی و دیگران نیز در شکلدهی و نفوذگذاری بر سیاست خارجی نقش بسزایی دارند. سیاست خارجی انحصارگرا و مطلقالعنان حکومتی بدون در نظر داشت نقش تاریخی گروههای سیاسی، قومی و صنوف تجارتی، کسبهکار و اهل حرفه در کشوری چون افغانستان غیر مفید و ناپایدار میباشد.
از سوی دیگر منطقه افغانستان در تشنجهای ناشی از تروریسم، تقابل ایران – سعودی – چین – روسیه و امریکا و بالاخره منازعه تاریخی هند و پاکستان قرار دارد که متاسفانه این تشنّجات اثر مستقیم و غیرمستقیمش را بر تحولات در افغانستان دارد.
امروز در مورد تحولات سیاسی – نظامی افغانستان میان همسایهگان و منطقه ماحول افغانستان اجماع سیاسی وجود ندارد. اعلامیهی همسایهگی خوب که در سال ۲۰۰۳ در کابل امضا گردید و اجماع نسبی سیاسی پس از آن که تا سال ۲۰۱۱ وجود داشت دیگر وجود نداشته و نیاز به کار اساسی و مستمر سیاسی و دیپلماتیک دیده میشود. همچنان منطقه و همسایههای افغانستان از روابط دولت به دولت ابا ورزیده و زیادتر متکی به روابط گروه به گروه و احزاب میباشند. بناً شرایط منطقهای و خصوصاً منافع سیاسی – امنیتی همسایههای افغانستان در همسویی با ثبات و امنیت افغانستان قرار نداشته و اجماع منطقهای در رابطه به افغانستان وجود ندارد. نبود این اجماع منطقهای به خاطر سیاستهای تقابلی حکومت افغانستان، حضور نظامی امریکا و ناتو در کشور و همچنان افراط و تفریط سیاستگذاریهای حکومت افغانستان در موضعگیریهای سیاسی و امنیتی باعث تشدید مداخلات این کشورها در مسایل سیاسی – امنیتی افغانستان گردیده که تنها باعث تشدید بحران سیاسی و نظامی در کشور شده است.
نظم پساجنگ سرد و روند جهانیشدن نیز دیگر تغییر کرده و انارشی باالفطره در نظام بینالملل بیشتر و منازعات بینالمللی نیز افزایش یافته است. به همین منوال نظم پس از حملات یازدهم سپتامبر و جنگ جهانی علیه تروریسم نیز دیگر در حال تغییر است. افغانستان دیگر هممانند سالهای پس از ۲۰۰۱ در محراق توجه جهانی قرار ندارد.
جهان امروزی پنج مشخصه اساسی دارد: الف. افزایش ملیگرایی در کشورهای صنعتی. ب. افزایش شکنندهگی و جنگهای داخلی توأم با منازعات فرقهای و قومی در کشورهای فقیر و جهان سومی. ج. افزایش انارشی و شکستوریخت در نظام بینالملل ناشی از بحران صحی کرونا و رقابتها میان چین – امریکا- روسیه. د. کاهش نفوذ و منابع و تاثیرگذاری نهادهای بینالمللی که پس از جنگ جهانی دوم تاسیس شدند (ملل متحد، بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول) و بالاخره هـ. افزایش منطقهگرایی و نظمهای منطقهای. جهان همچنان با یک رکود اقتصادی شدید جهانی به خاطر بحران ناشی از کرونا روبهرو بوده که شرایط را برای کشورهایی چون افغانستان که متکی به کمکهای اقتصادی و نظامی خارجی میباشند، دشوار میسازد.
فرهنگ استراتژیک و منافع ملی باید در محراق سیاستگذاری خارجی باشد. لرد پالمرستون صدر اعظم سابق انگلیس و یکی از نظریهپردازان مشهور سیاست خارجی در قرن هژدهم میلادی میگوید که «قدرتهای بزرگ دوست و دشمن دایمی ندارند. اما منافع دایمی دارند.» در همین حال تزار الکساندر سوم میگوید که «روسیه تنها دو دوست دایمی دارد – ارتش و نیروی دریایی.» و بالاخره ریچارد هاس رییس شورای سیاست خارجی امریکا میگوید که در جهان امروز چیزی به نام دوست و دشمن وجود ندارد بلکه تنها تقارن (همسویی و نزدیکی) و اختلاف و دوری منافع است که متحدان و رقبای کشورها را در نظام بینالملل تعیین میکند، چون ممکن است متحد دیروزی شما رقیب امروزی و رقیب دیروزی شما، متحد امروزی شما شود. اما افغانستان تنها سه دوست دایمی دارد: جغرافیا، تاریخ و اقوام این سرزمین است و بس. جغرافیای دشوار، کثرت اقوام و تاریخ پر فرازونشیب این کشور منحیث یک استراتژی بازدارنده جنگی و سیاسی در مقابل قدرتهای بزرگ و همسایهگان این کشور قرار گرفته است که بقا و حیات سیاسی آن را تا الحال حفظ نموده است و این بر ما است که بر آن سرمایهگذاری نماییم. لودویک ادمک نویسنده، پژوهشگر و افغانستانشناس مشهور در کتاب خوب «سیاست خارجی افغانستان با انگلیس، آلمان و روسیه» مینویسد که بقای افغانستان منحیث یک حکومت مستقل جغرافیای سخت و شیوه جنگ چریکی اقوام این سرزمین بوده که هر جهانکشایی را به زانو در آورده است.
افغانستان در طول تاریخش مورد علاقه، نفوذ و هم تهاجم پنهان و آشکار قدرتهای بزرگ و همسایهگانش به خاطر جهانکشایی، معبرگاه و دروازهی آسیای جنوبی و مرکزی و یا هم دهلیز ترانزیت و بالاخره به هدف تسخیر و الحاق سرزمینهای این کشور و بدل شدن آن به ساحه نفوذ قرار گرفته است. اما در بستر بزرگ تاریخ این قدرتها و همسایهگان متخاصم هممانند هالههای سرگردان روی آب با شعارهای مدنیت، آزادی و گسترش تمدن زودگذر بوده اما افغانستان و مردم این جغرافیا هنوز اینجا زنده و پویا هستند.
فرهنگ استراتژیک یک مفهوم سیاسی – نظامی است که برای اولین بار جک سنایدر یکی از مطرحترین دانشمندان علوم سیاسی امریکایی در سال ۱۹۷۷ برای تحلیل نحوه عملکرد، واکنش و تصمیمگیریهای نخبهگان سیاسی، حزبی و نظامی اتحاد جماهیر شوروی سابق و نقش عقاید، ارزشها، هویت ملی، ایدیولوژی و فرهنگ سیاسی استفاده نمود. بعدها دو نسل دیگر از پژوهشگران علوم سیاسی در کاربرد عملی و مفهومی این اصطلاح سیاسی تحقیقات زیادتر نموده و آن را انکشاف دادند.
اساساً فرهنگ استراتژیک عبارت از عملکرد، واکنش و نحوه تصمیمگیری نخبهگان و تصمیمگیران سیاسی – نظامی کشورها در بستر عقاید، ایدیولوژی، تجربهی تاریخی، نورم و ارزشها، ایده و افکار، فرهنگ سیاسی و هویت ملیشان در مورد استفاده از جنگ و خشونت، ارزیابی تهدیدات و جایگاه یک کشور در نظام بینالملل در سطح فردی و دولت میباشد.
فرهنگ استراتژیک به شکل مفهوم متداول آن در افغانستان بنا به دلایل مختلف، منجمله ناپایداری نظامهای سیاسی و نبود نهادهای قوی ملی و مسلکی و تعدد مراکز قدرت وجود نداشته بلکه در طول تاریخ پنج موضوع در محور گفتمانهای امنیتی و استراتژیک امرا و حاکمان معاصر افغان در محاسبات و تصورات سیاسی – استراتژیکشان وجود داشته است:
الف. حفظ سلطنت و قدرت به هر وسیله داخلی با اتکا به یک و یا چند حامی خارجی. ب. حفظ تعادل میان جدال تاریخی نشنلیسم افغانی و اسلام افراطی. ج. آگاهی از همسایهگان متخاصم و شرایط نامساعد منطقهای. د. حفاظت و حراست از تمامیت ارضی و استقلال حاکمیت ملی افغانستان از تهدید همسایهگان و قدرتهای بزرگ فرامنطقهای. هـ. پسگرفتن و یا حداقل دادخواهی برای گرفتن مجدد کنترل اراضی گرفته شده از افغانستان و دسترسی به یک بندر آبی.
بناً فرهنگ استراتژیک در افغانستان بسیار فرد – حاکممحور، احساساتی و کورکورانه حول این پنجمحور اساسی بوده و اصلاً نهادمحور و پایدار، روی سنجشهای کوتاه و بلندمدت سیاسی – نظامی با در نظر داشت منافع افغانستان نبوده است. اصلاً منافع شخص امیر، شاه و یا رییس جمهور، مساوی به منافع افغانستان و منافع ملی بوده است و بس.
حاکمان و سیاستگذاران افغان در بیروکراسی نیمبند ملکی و نظامی افغانستان برخورد و سنجشهایشان زیادتر فرد، قوم و دوستمحور و به اساس روابط شخصی، حزبی و قومی توأم با احساسات بوده تا این که سنجشهای منظم نهادمحور، سیستماتیک و پایدار روی سنجش واقعیتهای آماری سیاسی – امنیتی – اقتصاد کشور باشد.
پس جایگاه فرهنگ استراتژیک و منافع ملی در گفتمانهای سیاست خارجی به دلایل مختلف، منجلمه نبود نهادهای قوی مسلکی و بیطرف، نبود خوانش مشترک از منافع ملی افغانستان، اجماع روی حفظ و نگهداشت منافع ملی و نهادهای ملی، مسلکی و بیطرف سیاستگذاری خارجی؛ خالی بوده و زمان آن رسیده تا به این موضوع به شکل جامع و ژرف رسیدهگی گردد.
افغانستان محل تلاقی حداقل چهار حوزه ژیوپولتیک و امنیتی هر یک حوزه امنیتی و ژیوپولتیک روسیه و اورآسیا، ایران و شرق میانه به شمول کشورهای خلیج، آسیای جنوبی و شبه قاره هند و بالاخره قدرتهای بزرگ فرامنطقهای مثل امریکا و چین میباشد. این خود بستر مناسبی را برای تصادم و رقابتهای منفی در خاک و جغرافیای افغانستان با استفاده از ابزارسازی قدرتمندان محلی و منابع خارجی و سوء استفاده از شکافهای اجتماعی و سیاسی افغانستان فراهم میسازد.
قدرتهای بزرگ و میانه و کشورهای همسایه دیدگاهشان نسبت به افغانستان در یکی از این چهار عینک میگنجد: الف. ساحه حایل. ب. منبع بیثباتی و بار دوش جامعه بینالملل. ج. معبر و دهلیز ترانزیتی به آسیای مرکزی و جنوب آسیا. د. محل تنازع و میدان جنگها نیابتی.
متاسفانه کمتر کشوری به افغانستان منحیث یک شریک و متحد بااعتبار و پایدار به خاطر تحولات ۴۰ سال اخیر و نبود یک دولت مرکزی قوی نگاه میکند. برای تغییر این نگاه، افغانستان نیاز به یک سیاست خارجی چندپهلو (چند بعدی) تحت چتر همکاری با همه و سیاست خارجی برد-برد دارد. مطلقگرایی در سیاست خارجی افغانستان (تجرید مطلق – جانبداری مطلق – بیطرفی مطلق) در دورههای امیر عبدالرحمن خان، کمونیستان و یا آخرین شاه افغانستان محمدظاهر شاه همیشه برای افغانستان گران تمام شده است.
بستر جغرافیای سیاسی و نظامی افغانستان چند لایه، پیچیده و مغلق بوده که تحمیل هر گونه نسخه سیاست خارجی مطلقگرایانه ما را محکوم به تکرار تاریخ و مداخلات بازیگران منطقه و فرامنطقهای خواهد کرد. یکی از اشتباهات اساسی سیاستگذاران و زمامداران افغان در طول تاریخ خوشباوریهای کورکورانه به متحدان ناپایدار و عدم درک و فهم دقیق از طرز فعالیت نظام بینالملل و رابطه و نحوه کار قدرتهای بزرگ بوده است که این باعث تصامیم مرگبارشان در موضوعات بزرگ سیاسی و امنیتی گردیده که باعث سقوط نظامهایشان شده است. بناً هر نوع نسخه سیاست خارجی باید با توجه به چند لایه بودن بستر ژیوپولتیک افغانستان چند پهلو و چند بعدی متکی به بدلسازی افغانستان به نقطه همکاری همسایهگان، قدرتهای بزرگ و میانه است.
نظام بینالملل بالفطره انارشیک و بینظم بوده که نظم و ترافیک نسبی آن را قدرتهای بزرگ تنظیم نموده و در این نظامی انارشیک قدرت نظامی و اقتصادی حرف اول را میزند. خوشباوریهای کورکورانه به سرشت خوب ملت-دولتها منحیث هستهها و بازیگران اصلی نظام بینالملل، نهادهای بینالمللی خیرخواه هممانند ملل متحد و یا لفّاظی قدرتهای بزرگ و همسایهگان تضمینکننده امنیت، ثبات و حاکمیت ملی کشورها نمیباشد. باید کشورها به ظرفیتهای عینی و بالقوهی خودشان برای تامین امنیت، رفاه اقتصادی و ثبات سیاسیشان اتکا کنند. زبان نظام بینالملل زبان دادوستد است و بس؛ و اینجا ترحمی و یا نان چاشت رایگان وجود ندارد.
کنش و واکنشهای سیاست خارجی افغانستان را از همان آوان تاسیس کشور به دست احمدشاه ابدالی میتوان به شش مرحله دستهبندی کرد: مرحله اول – سیاست خارجی متکی به فتوحات و گسترش جغرافیای افغانستان. مرحله دوم – سیاست خارجی تقابل و منازعات جهت تحکیم جغرافیایی سیاسی افغانستان و تخت و تاج نوادهگان احمدشاه ابدالی (حملات و لشکرکشیها به فارس و مقابله با هند بریتانیایی). ج. سیاست خارجی تجرید مطلق ( امیرعبداالرحمن خان). د. سیاست خارجی بیطرفی (نادرشاه و فرزند او ظاهرشاه). هـ. سیاست خارجی جانبداری از اتحاد جماهیر شوروی سابق در زمان جنگ سرد (زمامداران خلق و پرچم). و بالاخره و. سیاست خارجی پسا یازدهم سپتامبر و اتحاد با امریکا و ناتو در جنگ علیه تروریسم (رییس جمهور کرزی تا الحال).
در یک بررسی اجمالی به تمامی این دورهها، میبینیم که افغانستان در هیچ دورهای به استثنای دوره مرحوم ظاهرشاه پادشاه اسبق و آن هم به خاطر مشغول بودن قدرتهای بزرگ در جنگ جهانی دوم و بازسازی پسا جنگ و همپیمانان یک دستگاه دیپلماسی نیمه مسلکی سیاست خارجی با ثبات که حاکمیت ملی افغانستان را در همسایهگی، منطقه و جهان به نمایش گذاشته و تامین کند نداشتهایم. افغانستان با وجود یک تاریخ کهن و پر افتخار هنوز هم کشوری با حکومت شکننده، اقتصاد ضعیف و متکی به کمکهای خارجی و بدون پایههای بنیادین اقتصادی، سیاسی و نظامی برای حفظ و نگهداشت یک نظام پایدار میباشد که نسل امروزی افغانستان به تدوین و تطبیق یک سیاست خارجی زیرکانه و هوشمند با نهادهای قوی اداره عامه که با واقعیتهای جهان امروزی تطابق داشته باشد، میتواند این سرنوشت و محکومیت به تکرار تاریخ را با الهام از نمونههای موفق کشورهای شکننده و محاط به خشکه تغییر دهد.
افغانستان با توجه به بستر ژیوپولتیک، آسیبپذیریهای تاریخی و جغرافیایی، نداشتن نهادهای ملی، مسلکی و متکی به خود و رهبری سیاسی متفرق، نیاز به یک دکترین سیاست خارجی چند پهلو با محراق توازن قوا (دفع یک قدرت با قدرت دیگر) دارد. بناً افغانستان به یک سیاست خارجی ژیوپولتیکمحور با تمرکز روی گسترش تجارت، انکشاف اقتصادی و منابع دارد. این دکترین سیاست خارجی میتواند در یک برج پنج طبقهای تنظیم شود که هر طبقه آن جوابگوی یک حوزه ژیوپولتیک و اقتصادی باشد. چنانکه افغانستان محل تلاقی حداقل چهار حوزه ژیوپولتیک است. این بدین معنا است که چتر سیاست خارجی افغانستان یک سیاست خارجی چند پهلو مبتنی بر اصل سیاست توازن قوا با چندجانبهگرایی که دارای چهار طبقه است. هر طبقه جوابگوی مقتضیات سیاست خارجی یک حوزه خاص ژیوپولتیک و اقتصادی همسایه افغانستان میباشد. طبقه اول آن سیاست خارجی فرعی مختص به حوزه ژیوپولتیک آسیای جنوبی و شبه قاره هند با محوریت هند و پاکستان است. طبقه دوم این برج سیاست خارجی ما مختص به حوزه ژیوپولتیک ایران و کشورهای خلیج با محوریت ایران و عربستان سعودی است. طبقه سوم دکترین سیاست ما مختص به حوزه ژیوپولتیک و اقتصادی فدراتیف روسیه و آسیای مرکزی است. طبقه چهارم دکترین سیاست خارجی ما باید مختص به حوزه ژیوپولتیک و اقتصادی چین و آسیای غربی باشد. و بالاخره طبقه پنجم سیاست خارجی ما مختص به قدرتهای بزرگ و فرامنطقهای و نهادهای بینالمللی چون ملل متحد، بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و امثالهم باشد.
البته این روش برجمحور به سیاست خارجی تحت چتر سیاست خارجی چند پهلو متکی به اصل توازن قوا به خاطر تعدد همسایههای افغانستان و حوزههای ژیوپولتیک که افغانستان در جنب و یا امتداد آن قرار دارد بوده که خوشبختانه و یا هم بدبختانه محل تلاقی آن در جغرافیای شکنندهای مثل افغانستان است که البته این تلاقی را میتوان به دو عینک: الف – افغانستان محل همکاریهای بینالمللی و یا هم ب – افغانستان محل تصادم و جنگهای نیابتی قدرتهای کوچک و بزرگ دید. اما هدف نهایی هر سیاست خارجی افغانستان باید بدلساختن کشور به یک جغرافیای همکاری و سرمایهگذاری باشد. اما این سیاست خارجی باید چند پهلو و متکی به چند جانبهگرایی با سه محور: الف. دفاع. ب. دیپلماسی. ج. انکشاف اقتصادی و تجارت باید باشد.
از پنج عضو دایمی شورای امنیت ملل متحد دو عضو آن در همسایهگی (روسیه و چین) و دو عضو دیگر آن (امریکا و انگلیس) در افغانستان حضور نظامی دارند. این خود اهمیت و برجستهگی ژیوپولتیک افغانستان را در معادلات و معاملات بزرگ سیاسی – اقتصادی نظام بینالملل برجسته میسازد.
قدرتهای بزرگ و میانه نگاهشان به افغانستان از سه عینک است: الف. ساحه نفوذ و میدان جنگهای نیابتی. ب. معبر آسیا و منطقه ژیوپولتیک که از آن میتوانند منحیث دهلیز ترانزیتی و یا هم تختهی خیز برای گسترش نفوذشان استفاده کنند. بالاخره ج. منبع بیثباتی و بار دوش نظام بینالملل.
رابطه حاکمان افغان با قدرتهای بزرگ در محور روابط حسنه و یا هم حامی و دستنشانده بوده است. این طرز دیدگاه و یا هم برخورد حاکمان افغان را میتوان به اساس اصل توازن قوا استفاده کرد. افغانستان نباید انتخاب تنها دو گزینه (ساحه نفوذ و میدان رقابت قدرتهای بزرگ) داشته باشد، بلکه این کشور باید ساحه و مکان همکاریهای امنیتی و اقتصادی کشوری کوچک و بزرگ جهان باشد.
تغییر این دیدگاه نیاز به دیپلماسی هوشمند، زیرکانه و مستمر داشته که اساس آن را باید نهادهای قوی و مسلکی تشکیل بدهند.
قدرتهای کوچک و سازمانهای بینالمللی منجمله سازمانهای تمویلکننده و نهادهای غیر دولتی (انجوها) همچون بانک جهانی، صندوق بینالمللی پول و دفترهای مختلف سازمان ملل متحد بعد از تجاوز اتحاد جماهیر شوروی سابق و به خصوص بعد از فروپاشی نظام خلق و پرچم در دهه ۹۰ حیثیت حکومت سایه و موازی را در افغانستان داشته و بیشترین تراکمشان در این کشور بوده است.
در خلای یک نظام قوی و قدرتمند و ادارات خدمات عامه افغان سازمان ملل متحد و انجوهای مختلف داخلی و خارجی نقش حکومت سایه را بازی کردهاند و خدمات مختلفی را در سرتاسر افغانستان ارایه داشتهاند. هنوز هم این سازمانها نقش اساسی و دسترسی به مناطق مختلف افغانستان برای رسانیدن خدمات و همچنان دسترسی به ساحات تحت کنترل طالبان دارند. روی این ملحوظ است که نهادهای غیر دولتی از مشروعیت و دسترسی بالاتری در نقاط مختلف افغانستان برخوردار اند.
از جانب دیگر نهادهای تمویلکننده و نهادهای مالی بینالمللی منجمله بانک جهانی، صندوق وجهی پول و برنامهی انکشافی ملل متحد و دیگر نهادهای تمویلکننده، طی سالهای اخیر با استفاده از بستههای کمکیشان در سطوح مختلف سیاست و اقتصاد صاحب نفوذ وسیع بوده که حتا در بعضی مواقع حق ویتوی تعیینات عالیرتبهگان حکومتی را در رهبری وزارتخانههایی که با این نهادها کار میکنند، داشتهاند. این نشانگر سطح نفوذ و در عین حال مداخله این نهادها در حکومت افغانستان را نشان میدهد که متاسفانه به خاطر وابستهگی مالی و اقتصادی ما به این هانهاد منشا میگیرد.
افغانستان نسبت به شکنندهگی سیاسی و وابستهگیهای اقتصادی و مالیای که دارد، باید در برخورد سیاسیاش با این نهادها محتاط باشد و کوشش کند تا در یک شراکت برابر با مالکیت و گردانندهگی افغانها از این نهادها برای رسانیدن خدمات، دریافت بستههای کمکی مالی و لابی در پایتختهای مختلف استفاده کند.
از سوی دیگر نگاه قدرتهای کوچک، همچون امارات متحده عربی، سنگاپور، اندونیزیا و امثالهم به افغانستان بستهگی زیادتر به سیاستهای تجارتی و سرمایهگذاریشان دارد، تا این که دلچسبی عمیق و یا هم دیدگاه بلندمدت راهبردی به این کشور داشته باشند. این کشورها هدف اصلی هر گونه تعاملشان با افغانستان هممانند تعاملاتشان با دیگر کشورها تجارت و سرمایهگذاری است. متأسفانه مقصد اصلی فرار سرمایهی مالی و اقتصادی افغانستان این کشورها هستند.
بناً سیاستگذاران افغان باید از دانش، تکنولوژی و محیط سرمایهگذاری این قدرتها به خاطر منافع تجارتی-اقتصادی – مالی کشورشان استفاده کنند. این بستهگی به سیاستگذاری هوشمندانه و بلندمدت تجارتمحور دارد.
همسایههای افغانستان را میتوان به دو دسته دور و نزدیک دستهبندی کرد. همسایههای نزدیک افغانستان کشورهاییاند که با این کشور مرز مشترک دارند که از نقطه نظر ژیوپولتیک آنها را میتوان به سه کتگوری دستهبندی کرد: الف – ایران و کشورهای خلیج در غرب. ب. پاکستان و شبه قاره هند در جنوب و شرق. ج. فدراتیف روسیه و آسیای مرکزی در شمال.
به همین ترتیب کشورهایی هم هستند که با افغانستان مرز مشترک ندارند، اما در معادلات داخلی این کشور، نفوذ قابل ملاحظهای دارند که میتوان از هند، ترکیه و سعودی نام برد.
هر کدام از این گروه از همسایههای افغانستان نمایندهگی از یک حوزهی ژیوپولتیک میکنند که منافع، توقعات و ابزار نفوذی خودشان را در افغانستان دارند. بناً، افغانستان با شکنندهگیهای سیاسی – قومی – مذهبی و وابستهگیهای مالی و نظامی که منحیث یک کشور جهان سومی و محاط به خشکه دارد، باید با این کشورهای نزدیک کنار بیاید، چون که قدرت تخریب این کشورها، به وسیله عوامل نفوذیشان در داخل افغانستان، نهایت بالا است.
پس افغانستان باید یک سیاست همسایهگی خوب و پالیسی صفرسازی اختلافات و مشکلات (GOOD NEIGHBORLY RELATIONS AND ZERO PROBLEMS POLICY) را با همسایهگانش پیش گیرد.
افغانستان و افغانها چارهای جز کنار آمدن و روی دست گرفتن سیاست همزیستی و پالیسی بلندمدت صفرسازی اختلافات و مشکلاتشان با همسایهگان ندارند. پس بزرگترین اولویت سیاست خارجی افغانستان باید ایجاد یک فضا و محیط مناسب سیاسی – امنیتی – اقتصادی با همسایهگان باشد.
افغانها نه عرباند و نه فارس و نه هم افریقایی که در صدر اسلام از نقطه نظر بسط و گسترش دین اسلام نقش بسزایی را بازی کرده باشند و یا هم قدرت اقتصادی و نظامی بزرگی باشند که امروز برای ما جایگاه خاصی در جهان اسلام ایجاد کند. اما افغانها در گسترش اسلام به شبهقارهی هند و آسیای مرکزی نقش مهمی داشتند. این درست بستر سیاسی – دیپلماتیک است که هنوز جهان اسلام به افغانها و افغانستان مینگرد. افغانها هممانند کردها، بلوچها و دیگر اقلیتها نژادی غیر عرب، فارس و افریقایی، در جغرافیای سیاسی جهان اسلام از نقطه نظر سیاسی – اقتصادی نقش محوری ندارند و در محاسبات بزرگشان نمیگنجند.
اما جهاد افغانستان بر علیه اتحاد جماهیر شوروی سابق و قشون سرخ بود که قدرتهای بزرگ اسلام همچون عربستان و مصر را به تشویق و ترغیب ایالات متحده امریکا و بلوک غرب به حمایت نظامی از جنگ افغانستان و کمک به مهاجرین افغان کشید. همچنان جنگجویان عرب، افریقایی و آسیای مرکزی به افغانستان منحیث یک میدان جنگ و دارالحرب نگریسته و در جهاد افغانستان سهم گرفتند. این کشورها جهاد افغانستان را فرصتی دانستند و سیاست دفن و صادرات افراطیون و مجرمینشان را در این کشور در پیش گرفتند که صدها عرب و غیر عرب در افغانستان به خاطر جنگ از کشورهای عربی و اسلامی سرازیر شدند. جهاد افغانستان دوباره جایگاه این کشور را در جهان اسلام بازتعریف کرد.
امروز کشورهای اسلامی، دیدگاهشان نسبت به افغانستان یک دیدگاه مملو از محاسبات امنیتی و ایدیولوژیک است و کمتر به این کشور فراتر از یک منبع بیثباتی، مکان دفن افراطیونشان، تعلیم و تربیت علما و روحانیون و بالاخره مقصدی برای فرستادن زکات و کمکهای خیریهشان مینگرند.
جهان اسلام افغانستان را منحیث یک شریک با اعتبار امت مسلمه نمیداند و زیادتر به این کشور به عنوان یک بار دوش امنیتی و اقتصادی مینگرد. تغییر این وضعیت و دیدگاه کشورهای اسلامی، نیاز به کار مستمر و پالیسی پایدار سیاسی – دیپلماتیک – دینی دارد.
افغانستان باید با جهان اسلام از طریق دیپلماسی صلح و تجارتمحور در خود آمیخته و شرایط را برای همکاریهای استراتژیک و بلندمدت سیاسی – امنیتی و تجارتی فراهم بسازد. سازمان کنفرانس کشورهای اسلامی اگرچه یک نهاد سمبولیک و بیقدرت است اما ارزش سیاسی و مذهبیای دارد که میتواند در حل قضایای جنگ و صلح افغانستان نقش بسزایی بازی کند.
سیاست خارجی افغانستان به شکل تاریخی در محور اصلی شخص امیر، پادشاه و در دوران معاصر در محور ارگ ریاست جمهوری و نقش فرعی برای وزارت امور خارجه و نهادهای امنیتی و دفاعی چرخش داشته است. طرح، تدوین و تطبیق سیاست خارجی افغانستان زیادتر ارگمحور بوده تا این که وزارت خارجهمحور باشد. ما تنها در یک دوره حاکمیت آن هم در زمان حکومت مشروطه محمدظاهر شاه بود که وزارت امور خارجه افغانستان به خاطر داشتن کدرهای دیپلماتیک بیطرف، مسلکی و غیر سیاسی، در محراق سیاستگذاری خارجی افغانستان قرار داشت. ما کدام دوران دیگر سیاسی را در تاریخ معاصر سیاسی افغانستان سراغ نداریم که وزارت خارجه در محراق سیاستگذاری خارجی افغانستان قرار داشته باشد.
دستگاه دیپلماسی افغانستان امروزی افغانستان میراث حداقل چهار رژیم سیاسی گذشته (شاهی، کمونیستان، مجاهدین و طالبان) و نظام جدید میباشد. هر کدام از این چهار رژیم سیاسی تاثیرات کدری و سیاستگذاریشان را از طریق تعیینات سیاسی، قومی و ایدیولوژیک بر دستگاه دیپلماسی افغانستان گذاشتهاند.
امروز ما حداقل چهار نسل از دیپلماتان افغان در دستگاه سیاست خارجی افغانستان و مخصوصاً وزارت امور خارجه داریم: الف. دیپلماتان زمان محمدظاهر شاه و داوودخان. ب. نسل دیپلماتان زمان خلق و پرچم. ج. تعیینات زمان مجاهدین و بالاخره د. استخدامها و تعیینات حکومت رییس جمهور کرزی و رییس جمهور غنی. هر کدام این چهار نسل، ویژهگیهای خاص کاری و ایدیولوژیک خودشان را داشته و تفاوتهای اساسی در جهانبینی و طرز کاریشان نسبت به تامین منافع سیاست خارجی افغانستان دارند. متأسفانه اکثریت این تعیینات سیاسی و به اساس روابط و شناخت بوده است تا این که این نسلهای متعدد از دیپلماتان افغان، از مکاتب دیپلماسی افغانستان بعد از طی مراحل تعلیمات، تحصیلات و دورههای آموزش مختلف فارغ و داخل خدمت شده باشند؛ قسمی که در دیگر کشورها مروج است.
دستگاه دیپلماسی افغانستان از تعیینات سیاسی، تورم تشکیلاتی، مصونیت کاری، نبود مکاتب مسلکی تربیت و پرورش دیپلماتان و بالاخره منابع لازم مالی و تخنیکی رنج میبرد. از جانب دیگر تعدد ادارات، مداخلات ارگانهای مافوق وزارت خارجه و ارگانهای امنیتی – نظامی در تدوین و تطبیق سیاست خارجی افغانستان کار را برای دستگاه نیمه جان سیاست خارجی افغانستان دشوار ساخته است.
دستگاه سیاست خارجی افغانستان نیاز مبرم به: الف. لایحه وظایف واضح با صلاحیتهای لازم و تشکیلات قدرتمند. ب. جلوگیری از تداخل کاری در امر سیاستگذاری خارجی میان ارگ، دفتر شورای امنیت ملی و وزارت امور خارجه. ج. مکاتب مسلکی دیپلماسی و بالاخره ج. منابع مالی و تخنیکی در امر تطبیق سیاست خارجی دارد. یکی از چالشهای عمده در دستگاه دیپلماسی افغانستان توازن تعیینات سیاسی و مسلکی و همچنان توازن صلاحیتها، سیستم گزارشدهی و تقسیم منابع میان مرکز و نمایندهگیهای سیاسی در بیرون از افغانستان است. نمایندهگیهای سیاسی و جنرالکنسولگریهای افغانستان نباید منحیث منابع باجدهی سیاسی برای قشر سیاسی و قدرتمند افغانستان باشند. این نهادها باید مسلکی و یک سیستم گزارشدهی و حسابدهی واضح و قانونی با ریاستهای سیاسی و حوزهای وزارت امور خارجه و رهبری این وزارت داشته باشند. فرمانگیری از دیگران و عدم اطاعت از مرکز بنا بر شناخت سیاسی و تعیینات سلیقهای ضربهی مهلک به نظام دیپلماتیک افغانستان بوده است که امر تطبیق دکترین سیاست خارجی افغانستان را به خطر میاندازد.
افغانستان در عصر نوین نیاز به یک دستگاه دیپلماسی کوچک، فشرده و نهایت مسلکی و حرفهای دارد که کشتی سیاست خارجی این کشور را در آبهای پرتلاطم نظام بینالملل سوق و اداره نموده و منافع حیاتی سیاست خارجی افغانستان را تامین کند.
همچنان جعبه ابزار سیاست خارجی افغانستان محدود و با کاربرد محدود میباشد. افغانستان مثل هر دولت دیگر در دنیا دارای ابزار دیپلماتیک، اقتصادی، امنیتی و متحدانی در نظام بینالملل میباشد که میتواند از آنها به خاطر پیشبرد و تامین منافع ملیاش در صحنه بینالملل استفاده کند.
افغانستان حداقل دارای ۱۲ مزیت ژیوپولتیک منجمله موقعیت جغرافیایی، منابع آبی، معادن، محل ترانزیت آسیا، متحدان در غرب و شرق، عضویت در سازمانهای بینالمللی و حق رای در این نهادها است که میتواند از آن به خاطر پیشبرد و تامین منافع ملیاش منحیث ابزار سیاست خارجی استفاده کند. این کار تنها زمانی ممکن است که افغانستان صاحب یک دکترین سیاست خارجی هوشمند، چند پهلو و یک دستگاه دیپلماتیک قدرتمند، مسلکی و بیطرف به دور از زدوبندهای سیاسی گردد.
بحران صحی ویروس کرونا و پیآمدهای سیاسی و اقتصادی ناشی از آن برای نظم جهانی و قدرتهای بزرگ و همچنان بالای کشورهای شکننده و متکی به کمکهای خارجی همچون افغانستان جز پیام شر، جنگ و کشمکش بیشتر سیاسی، رکود اقتصادی و افزایش جنگهای نیابتی ندارد.
جهان پساکرونا یک دنیای ناآشنا و مملو از تغییرات و نورمال جدید خواهد بود. دولتهایی همچون افغانستان میتوانند با سیاست خارجی و تجارتی هوشمندانه این بحران را به فرصت بدل کنند. این کار را میتوان با سرمایهگذاری و پیگیری یک سیاست خارجی چندپهلو دنبال کرد. ضربالمثل مشهور چینی است که میگوید چینیها در رسمالخطشان از دو خط استفاده میکنند که یکی آن به معنای بحران و دیگر آن به معنای فرصت است. بحران کرونا همچنانی که یک بحران است یک فرصت نیز به شمار میآید که با استفاده از دیپلماسی هوشمند و سیاستهای درست میتوان از آن بهره برد.
هر زمانی که نظام بینالملل دچار تحولات بنیادین به خاطر یک بحران نامترقبه شده است، این عمدتاً برای دولتها دو پیام داشته است:
الف. تامین یک جایگاه جدید و بهرهبرداری از این بحران برای تامین منافع ملی کشورها.
ب. تشدید آسیبپذیریهای امنیتی – سیاسی – اقتصادی دولتها حتا تا خطر تجزیه و از دستدادن حاکمیت ملی.
پس بحران کرونا هم میتواند همچون یک شمشیر دولبه هم فرصت و هم یک تهدید بزرگ برای حکومت افغانستان محسوب گردد. دولتمردان و سیاستگذاران افغان میتوانند از این فرصت استفاده کرده و با تعقیب یک سیاست خارجی هوشمندانه و چند پهلو، جایگاه جدیدی را برای افغانستان در نظام بینالملل پیدا کنند.
فرصتهایی که بحران کرونا میتواند برای افغانستان ایجاد کند میتواند اینها باشند:
الف. تطبیق سیاست توازن قوا با تشدید رقابتها میان قدرتهای بزرگ،
ب. پیگیری سیاست فشار برای صلح و آتشبس در افغانستان و همچنان جلوگیری از مداخلات خارجی،
ج. استفاده از شکافهای سیاسی – امنیتی – اقتصادی در میان قدرتهای بزرگ و میانه برای تامین منافع سیاسی – امنیتی – اقتصادی افغانستان،
د. طرح، تدوین و تطبیق دیپلماسی طبی با اعزام داکتران و نرسهای افغان به منطقه و فراتر از منطقه
هـ. و ایجاد شرایط برای اجماع منطقهای و جهانی روی مسایل جنگ و صلح افغانستان.
اما همان طوری که بحران کرونا برای افغانستان یک فرصت است، خطرات بزرگی را نیز متوجه نظم سیاسی و حاکمیت ملی افغانستان میکند. خطرات و تهدیدات:
الف. افزایش انارشی در نظام بینالملل و تشدید رقابتها میان قدرتهای بزرگ همچون چین – روسیه – امریکا آسیبپذیری کشورهای حایل همچون افغانستان را بلند برده و آنها را بدل به میدان جنگهای نیابتی میکند،
ب. کاهش علاقهمندی جهان و کشورهای تمویلکننده در تامین وجوه مالی برای توسعه و ثبات سیاسی در افغانستان،
ج. افزایش ملیگرایی و بیگانهستیزی در کشورهای اروپایی و امریکایی و سیاست «نخست ما» در این کشورها،
د. رکود اقتصادی جهان و کاهش منابع مالی و اقتصادی و خطرات ناشی از آن برای اقتصاد متکی به کمکهای خارجی افغانستان
هـ. و افزایش نظمهای منطقهای و منطقهگرایی در مقابل پروسه جهانی شدن.
با این حال تنها راه نجات کشتی سرگردان سیاست خارجی افغانستان در نظام انارشیک بینالملل و دنیای ناآشنای پساکرونا تعقیب سیاست توازن قوا، متکی به چندجانبهگرایی (Multilateralism ) است. هر نوع مطلقگرایی در سیاست خارجی افغانستان ما را محکوم به تکرار تاریخ و بدلشدن جغرافیای افغانستان به رقابت قدرتهای بزرگ و جنگهای نیابتی خواهد کرد