سایه‌های ماندگار کابل

 
 

 روایت هراس از فروپاشی دوباره، جنگ داخلی و تبعیض

حبیب حمیدزاده

 

مایکل باری، در دانشگاه پرینستن فرهنگ اسلامی تدریس می‌کند. او سی‌و‌پنج سال است که درگیر موضوعات و مسایل افغانستان است. در‌باره‌ شاعران بزرگ پارسی قرون وسطا مطالعه دارد و در مورد هنر تصویری اسلام قرون وسطا (۲۰۰۴) کتاب نوشته است. تازه‌ترین کتاب او زیر نام «سایه‌های ماندگار کابل: تاملات تاریخی»‌ با ترجمه طاهره رحمانی و ضیافت‌الله سعیدی، توسط انتشارات امیری در کابل منتشر شده است. قبل از این، در مورد احمدشاه مسعود نیز کتاب نوشته و منتشر کرده است.

کتاب «سایه‌های ماندگار کابل» بررسی کوتاه و گذرا از تحولات و حوادث افغانستان معاصر است. افغانستان مورد نظر مایکل باری در ۱۷۴۷ پایه‌گذاری، در ۱۸۸۰ تحکیم و در ۱۹۱۹-۱۹۷۸ به تدریج مدرنیزه شده است. به باور باری، جنگ کنونی امریکا در افغانستان آخرین مرحله‌ی کشاکش بدون وقفه میان قدرت‌های بزرگ جهان (از انگلیس تا ایالات متحده امریکا) بر سر کنترل کابل از ۱۷۴۷ به این سو است. این به جان هم افتادن‌های قدرت‌های استعماری بر سر کنترل کابل، به شیوه‌های مختلف انجام شده است؛ گاهی توسط حکومت دست‌نشانده، گاه با تجاوز و حضور مستقیم و یا هم با روش ممانعت قدرت رقیب از کنترل این قلمرو.

باری، چند ویژه‌گی یا شاخص را که به زعم او سبب منازعه «دراز‌دامن کنونی افغانستان» می‌باشند، برجسته می‌داند: ۱) فرهنگ قبیله‌ای مردم افغانستان که با فقر و جنگ گره خورده است و وابسته‌گی همیشه‌گی اقتصادی این کشور به قدرت‌های استعماری، یکی از دلایل منازعه موجود است. ۲) نگرانی‌های همیشه‌گی قدرتهای استعماری مسلط بر زمین‌های پنجاب، از امپراتوری گورگانی تا بریتانیا و پاکستان امروز از افتادن بلندهای کابل به دست رقیب منطقه‌ای خطرناک. حمله‌های موفق بر شبه‌قاره هند از بلندی‌های افغانستان با عبور از گذرگاه‌های کوه هندوکش صورت گرفته‌اند. از آریایی‌های کالسکه‌ران گرفته تا شاهان سابق یونان-باختری و تا مهاجمان خود‌خوانده‌ی مسلمان مثل سلطان محمود غزنوی، بابرشاه کابل یا احمدشاه قندهار. از این جهت موقعیت جغرافیایی افغانستان همیشه برای کشورهای استعماری مهم و در اولویت سیاست‌شان بوده است. ۳) الگوهای مقاومت و در کل سبک و سیاق خود‌ساخته‌ی مردم افغانستان برای محافظت از قلمروشان که همیشه با ننگ و غرور همراه است تا تعقل و برنامه‌ریزی. ۴) جنگ‌های گذشته که بر الگوهای رفتارهای نظامی و سیاست قدرت‌های استعماری که در تمام جنگ‌های فرسایشی افغانستان محکوم به شکست بوده و اکنون ایالات متحده را نیز دچار مخمصهی گیج‌کننده کرده است.

به باور مایکل باری،‌ امریکا همانند انگلیس و اتحاد جماهیر شوروی در جنگ افغانستان شکست خورده است. علت شکست امریکا در جنگ افغانستان، عدم شناخت و درک درست و وجود فرضیه‌های غلط در مورد امور افغانستان بوده است. برای همین طالبان به طور غیر‌قابل باور بر جایگاه و در موقعیتی قرار گرفته‌اند که مستحق آن نبودند. طالبان اکنون خود را پیروز و حاکم بر کل افغانستان می‌دانند؛ تا جایی که قاری محمد‌یوسف، سخنگوی طالبان، در مصاحبه از پاکستان (۲۰۱۰) گفته بود: «ما کابل را در شب و کندهار را در ۲۱ ساعت از هر شبانه‌روز تحت اختیار خود داریم.»

افغانستان به دلیل موقعیت جغرافیایی‌اش، ممکن است هم‌چنان گرفتار آشوب بماند. از زمان شکل‌گیری پاکستان به عنوان واحد سیاسی در منطقه، این کشور با افغانستان در کش‌مکش بوده است. افغانستان بخشی از خاک پاکستان را هم‌چنان خاک خود می‌داند و در سال‌های اوایل شکل‌گیری پاکستان از نیروهای شورشی قبایل در برابر پاکستان حمایت کرده و به مخالفان مسلح و سیاسی پاکستان، حکومت‌های قبلی کابل پناه داده‌اند. در ۱۹۴۷ افغانستان برای پاکستان مستقل از هند در سازمان ملل متحد رای نداد. از آن زمان تا فعلاً پاکستان از افغانستان مستقل و ملی‌گرا حمایت نمی‌کند و احیای چنین واحد سیاسی را در همسایه‌گی خویش به معنای پیروزی هند و روسیه می‌داند. بنا بر این، ‌از آن زمان تا کنون مجموعه سیاست‌های مشخص استراتژیک پاکستان که در سیاست داخلی و خارجی‌اش در قبال افغانستان در پیش گرفته است، تغییر‌ناپذیر است. در ۱۹۵۳ پاکستان در سیاست خارجی‌اش به ایالات متحده امریکا پیوست، اما افغانستان از اتحاد جماهیر شوروی حمایت و طرف‌داری کرد. از آن زمان تا کنون در سیاست خارجی و داخلی هر دو کشور (پاکستان و افغانستان) تغییرات زیادی آمده است. افغانستان اکنون کشوری وابسته و غیرمستقل است که توانایی تصمیم‌گیری در امور کلان داخلی‌اش را ندارد، اما پاکستان به هیچ وجه دست‌نشانده ایالات متحده امریکا نیست؛ به این دلیل که پاکستان همیشه فشارهای ایالات متحده امریکا را توسط چین و عربستان سعودی پس زده است. به باوری مایکل باری، افغانستان باثبات در موجودیت پاکستان دشوار است؛ چون پاکستان از افغانستان با‌ثبات، امن و متحد با هند و شوروی هیچ‌گاه حمایت نخواهد کرد و هرچه این کشور گرفتار بلا و جنگ باشد، برای پاکستان بهتر است. مهم‌تر از این‌ها، از ۱۹۵۳ به این سو، حکومت‌های ایالات متحده امریکا همیشه پاکستان را به عنوان متحد ژیوپولیتیک حیاتی خود اولویت داده‌اند، اما افغانستان را در بهترین حالت چیزی بیش‌تر از یک مزاحم سیاسی که در منطقه نفوذ و نگرانی پاکستان قرار گرفته است، نمی‌دانند. پاکستان افغانستان را «حکومت دوست وابسته» می‌خواند و انتظار دارد افغانستان این را هر طور که شده، بپذیرد.

 هدف بنیادی و همیشه‌گی پاکستان، تبدیل کردن افغانستان به کشور تحت قیمومیت پاکستان بوده است. این کشور به رغم هشدارهای جهانی مبنی بر حمایتش از القاعده و طالبان، هم‌چنان از این گروه‌ها برای زیر فشار قرار دادن افغانستان حمایت می‌کند و برای این گروه‌های تروریستی پناه‌گاه می‌دهد. در حالی که جهان طالبان و القاعده را خطر جهانی می‌دانند، پاکستان به تنهایی از آنان حمایت می‌کند. در اوایل حتا ایالات متحده را هم به حمایت از آنان قانع ساخته بود. تا جایی که سخنگوی وزارت خارجه ایالات متحده امریکا در بیست‌و‌نهم سپتامبر ۱۹۹۶ م، رژیم جدید ملا عمر را برای افغانستان «جهت اعاده نظم و امنیت» شادباش گفته بود و در نخستین قتل‌ها و کشتارهای طالبان «هیچ چیز برای محکوم کردن» ندید. فقط شکنجه و زجر‌کشی داکتر نجیب، آخرین رییس جمهور رژیم کمونیسی را «تأسف‌بار» خوانده بود.

 پاکستان از ۱۹۵۳ به این طرف بلاهای بزرگ و فراموش‌ناشدنی را بر افغانستان تحمیل کرده است. از آن زمان تا کنون تحقیر و توهین افغانستان کم‌هزینه‌ترین رویه پاکستان بالای افغانستان بوده است. یکی از تحقیرهایی که موی را بر بدن هر شهروند بیدار افغانستان باید راست کند، کشتن فجیعانه و وحشیانه‌ی داکتر نجیب، رییس جمهور اسبق افغانستان، است. طالبان به دستور پاکستان، بر دفتر سازمان ملل متحد که داکتر نجیب در آن‌جا پناه گرفته بود، یورش بردند، داکتر نجیب را مورد ضرب‌و‌شتم قرار دادند و بدن او را با سیگار سوختاندند. بر‌اساس روایت زلمی خلیل‌زاد از زبان دیپلمات‌های ایرانی، افراد متعلق به اداره‌ی استخبارات پاکستان داکتر نجیب را به ارگ ریاست جمهوری بردند و بالای چوکی و میز کاری‌اش بر او شلیک کردند و بر‌اساس روایت توماس بارفیلد، پاکستانی‌ها قبل از اعدام، داکتر نجیب را اخته کردند. بعد از این همه شکنجه، ضرب‌و‌شتم و تحقیر او  و برادرش را بر عقب یک موتر بسته و در جاده‌های کابل کشیدند و در آخر جسدش را در چهار‌راهیای از یک پایه‌ی چراغ ترافیکی آویزان کردند.

 باور بدبینانه مایکل باری، در تازه‌ترین نوشتارش این است که «افغانستان به عنوان یکی از دولت‌های عمیقاً ضعیف و گسسته‌ی هم‌مرز با ایران، به احتمال زیاد هم‌چنان از فشارهای قدرتهای بزرگ و جنگ داخلی رنج خواهد برد، مگر این‌که بار دیگر روابط نیکو میان تهران و واشنگتن ایجاد شود و به این ترتیب از فشار مخرب و کشنده‌ی پاکستان بر هر سیاستی که در قبال افغانستان اتخاذ می‌شود، جلوگیری شود.» باری، معتقد است در منطقه تنها رهبری که توانست خطرهای ژیوپولیتیک احتمالی از بابت ادامه دشمنی افغانستان و پاکستان برای منطقه را در مراحل اولیه جنگ افغانستان به درستی درک کند، محمدرضا، شاه ایران، بود. پس از کودتای سردار محمد‌داوود، محمدرضاه شاه تلاش کرده بود تا کابل و اسلام‌آباد را آشتی بدهد و به همین منظور پیشنهاد کمک‌های بسیار بزرگ اقتصادی را برای داوودخان داد تا او را از وابسته‌گی اقتصادی شوروی برهاند و بدین ترتیب او را قناعت بدهد که خط دیورند را به رسمیت بشناسد؛ اما انقلاب ۱۳۵۷ ایران و کودتای کمونیستی در کابل، چانس‌ها و فرصت‌ها را برای ایران و افغانستان بر‌باد داد.

تبعیض نژادی یکی از مشکلات افغانستان است که نویسنده آن را در افغانستان به وضاحت دیده و تجربه کرده است. این حالت در پهلوی دیگر مشکلات، هستی سیاسی و اقتصادی افغانستان را تهدید می‌کند. افغانستان در معرض خطر تبعیض نژادی قرار دارد و کشورهای همسایه از این وضع استفاده مفید می‌کنند. باری معتقد است که پاکستان آتش تبعیض قومی را دمیده است و این سیاست را دارد دنبال می‌کند. او از سخنرانی پرویز مشرف در فردای ورود «ایتلاف شمال»(تاجیک‌ها، هزاره‌ها و اوزبیک‌ها) به کابل در سازمان ملل یاد می‌کند که در آن پرویز مشرف در حضور دیپلمات‌های جهان گفت: «اما حاکمان افغانستان باید پشتون باشند». باری می‌گوید: «ولی واقعیت این است که تبعیض نژادی هیچ وقت چنین قدرت‌مندانه تمام جریان‌های سیاسی افغانستان از اسلام سیاسی تا مارکسیسم و ناسیونالیزم سکولار را در بر نگرفته است.» هم‌چنان باری از رادیوی پاکستانی برای پشتون‌های مهاجر در پاکستان یاد می‌کند که در آن مسعود را به عنوان یک تاجیک و عضوی از گروه قومی که در شأن حکومت کردن نیست، نکوهش می‌کردند و خشم پشتون‌ها را بر‌می‌انگیختند. حتا رهبران قبایل شرقی پشتون با بی‌شرمی تمام به افراد خود دستور دادند که «مسعود را دار بزنید، همان‌طور که «بچه سقاو» را به دار آویختیم».

مایکل باری در آخرهای کتابش می‌گوید: «هر تمدنی برآیند گذشته‌ی خود است. به همین‌گونه، کشورها در قبال پذیرش یا رد میراث گذشته‌ی خود، مسوولیت دارند». با استناد به این فرضیه، در پهلوی عناصر زیادی که سبب این حال و روز ما شده، باید بگویم که ما محصول گذشته بد خود استیم. گذشته‌ی ما، قبیله‌گرایی، تبعیض، ستم، قانون‌گریزی، وابسته‌گی و تنبلی بوده است. ما اکنون تاوان گذشته بد خود را می‌بپردازیم.