رمز گشائی از شکن های عصری تاریخی

 
 

نويسنده:شیروین احمدی

بنظر هرگز بین امرواقعی و شناخت از آن چنین فاصله ای نیفتاده بود. از دیر باز هگل با افسوس برآن بود که « جغد مینروا فقط شامگاهان بال می گشاید ». استعاره از آنکه بررسی تحولات فقط وقتی ممکن می شود که فعالیت انسانی جاری در آنها متوقف شده باشد. این تاخیر شناخت از امر واقعی در هر گردش تاریخی، که موجب تشدید سرعت وقایع می شود، نگرانی آور بوده است. امروز بیش از همیشه « ما نمی دانیم چه رخ می دهد ، و این درست آنچیزی است که در حال رخ دادن است» (۱). از اینرو تلاش برای بررسی مهم ترین ویژگی های عصر تاریخی که در آن بسر می بریم اهمیت می یابد . چه روند هائی چهره « دوران تاریخی » کنونی را شکل می دهند ؟ به کدام سو رهسپاریم ؟

 نگارنده در حد بضاعت خُرد خویش چهار گرایش را، که بی شک تنها ویژگی های دوران تاریخی کنونی نیستند، شناسائی کرده است .

این چهار گرایش عبارتند از:

- تنش میان دولت-ملت و سرمایه جهانی شده

- گذار هژمونی سرمایه داری از غرب به شرق، فروپاشی «جهان غرب» بمثابه بلوکی که پس از جنگ دوم جهانی در مقابله با کمونیسم شکل گرفت.

- همسان سازی زندگی بشری در سراسر کره خاکی بر اساس گرایش توتالیتاریستی سرمایه داری.

- خلا یک مدل بدیل عملی چپ در مقابل مدل سرمایه داری.

آنچه در ادامه می آید بررسی اولین گرایش است و در مقالات دیگر به معرفی و تحلیل سه گرایش دیگر پرداخته می شود.

تنش میان دولت - ملت و سرمایه جهانی شده

صد و شصت سال پیش مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست چنین پیش بینی کرده بودند: « نياز به يک بازار دایم‌التوسعه براى فروش کالاهاى خود، بوروژازى را به همه جاى کره زمين ميکشاند. همه جا بايد رسوخ کند، همه جا ساکن شود و با همه جا رابطه برقرار سازد. بورژوازى از طريق بهره‌کشى از بازار جهانى به توليد و مصرف همه کشورها جنبه جهان وطنى داد... رشته‌هاى صنايع سالخورده ملى از ميان رفته و هر روز نيز در حال از بين رفتن است. جاى آنها را رشته‌هاى نوين صنايع که رواجشان براى کليه ملل متمدن امرى حياتى است ميگيرد، .... رشته‌هايى که محصول کارخانه‌هايش نه در کشور معين، بلکه در همه دنيا به مصرف ميرسد».(۲)

این جملات که بیش از یک قرن و نیم پیش به قلم آورده شده اند گویا وضعیت جهان کنونی ما را ترسیم می کنند. با اینحال نباید از نظر دور داشت که این پیش بینی های شگفت آور در نیمه اول و بخش بزرگی از نیمه دوم قرن بیستم دقیقا به همین صورت بوقوع نپیوستند. در واقع «جهان وطنی» بورژوازی که همراه با «اولین جهانی سازی» از دهه ۱۸۷۰ آغاز شده بود با شروع جنگ جهانی اول در سال ۱۹۱۴ پایان گرفت(۳).

بسیاری گناه این امر را به گردن اتحاد ملی گرائی و جنگ گرائی دردرون سرمایه داری می اندازند که بر جنبه جهانی سازی آن غلبه کرد.اما بنظر می رسد که نطفه این مرگ در طبیعت «اولین جهانی سازی» نهفته بود که گسترش آن در چارچوب دولت - ملت انجام می گرفت و جنگ تنها « تضاد بین منطق ملی پیشرفت و قدرت طلبی را با منطق ماورای ملی سرمایه داری » آشکار ساخت(۴).

سقوط هزینه حمل و نقل نقشی اساسی هم در جهان سازی اول (ربع پایانی قرن نوزدهم ) بازی کرد و هم در جهان سازی دوم (انتهای قرن بیستم). گسترش راه آهن و شبکه کشتی های بخاری، آن دستاورد تکنیکی بود که بعنوان مثال هزینه حمل ونقل بین انگلستان و ایالات متحده را بین سالهای ۱۸۷۰-۱۹۱۳ ، ۴۰ درصد کاهش داد.در قرن بیستم ، از دهه شصت پیشرفت تکنیکی و سازماندهی حمل و نقل دریائی و از جمله گسترش کشتی های کانتینری بود که سقوط هزینه های حمل و نقل را به همراه داشت. این کشتی ها که در سالهای دهه ۶۰، حدود ۲۰۰۰ کانتینر TEU را حمل می کردند،امروز با همان تعداد پرسنل (۱۵ تا ۲۰ نفر) حدود ۱۱۰۰۰ کانتینر را انتقال می دهند(۵). در نتیجه هزینه انتقال یک کانتینر بین آسیا و اروپا هر چه بیشتر کاهش یافته و امروز از۲۰۰۰ دلار تجاوز نمی کند. با توجه به اینکه هر کانتینر می تواند تا ۱۲ تن محصول و یا ۳۳ متر مکعب جنس را حمل کند، هزینه انتقال هر کیلو محصول بین آسیا و اروپا حدود ۲۰ سانتیم یورو می شود(۶) .یعنی هزینه حمل و نقل یک جفت کفش نایک که حدود ۱۰۰ دلار در اروپا و امریکا فروخته می شود فقط ۰،۲۵ دلار است.

اما جهانی سازی دوم بویژه از پیشرفت تکنیکی و سقوط هزینه ارتباطات در دهه های پایانی قرن بیستم بهره برد. هزینه یک مکالمه سه دقیقه ای بین نیویورک و لندن در سال ۱۹۵۰ ۲۰،۵۳ دلار بود در حالیکه در ۱۹۹۰ همین مکالمه تنها ۳،۳۲ هزینه دربر داشت(۷) و امروز تقریبا صفر است. کیفیت و طبیعت ارتباطات نیز کاملا دگرگون شد. جلسات کاری بین المللی ( بین چند مرکز در چند نقطه جهان) که در آغاز فقط سمعی بود ، سپس سریعا سمعی و بصری شد ، شیوه های جدید کار را بوجود آورد و از جمله مدیریت از راه دور را تسهیل بخشید.

پیشرفت های تکنیکی در جهانی سازی دوم به سرمایه داری امکان داد که برای اولین بار در تاریخ مراکز تولید را به هر کجا که اراده می کرد منتقل کنداین همان اساسی ترین عنصری است که جهان سازی کنونی را با قرن نوزدهم متفاوت میکند.

در اولین جهانی سازی سرمایه داری دولت-ملت به ارث رسیده از فئودالیزم را «مدرن» کرد و آنرا به ابزار اصلی توسعه خویش بدل ساخت . امپراتوری های استعماری که هم تامین کننده مواد خام برای صنایع متروپول بودند و هم حافظ بازار های انحصاری برای محصولات تولید شده آنها، حول پرچم دولت -ملت بوجود آمدند. ارتش مهم ترین ابزار توسعه مستعمرات و حراست از آنها بود. ارتشی که در چارچوب دولت – ملت هویت می یافت. تعداد کسانی که تحت سلطه مستقیم متروپول های اروپائی بودند « در قرن نوزدهم به صورت انفجاری افزایش یافت: ۲۰۵ میلیون در سال ۱۸۳۰، ۳۱۲ میلیون در سال ۱۸۸۰ و ۵۵۴ میلیون در سال ۱۹۱۳ .»(۸ )

بریتانیای کبیر در آنزمان با تسلط بر تجارت دریایی، تولید و گردش تجاری موتور اصلی سرمایه داری بود.« در نیمه قرن نوزدهم، این کشور با تنها ۲ درصد از جمعیت جهانی، ۵۳ در صد آهن و ۵۰ درصد ذغال سنگ و ذغال چوب را تولید کرده و امتیاز انحصاری نزدیک از ۵۰ در صد پنبه تولیدی در جهان را برای صنعت پارچه بافی خود در دست داشت. مصرف انرژی این کشور، پنج برابر آمریکا و امپراطوری پروس، شش برابر فرانسه و صدو پنجاه پنج برابر روسیه بود. این کشور به تنهایی، یک چهارم تجارت جهانی و دو سوم مبادلات تولیدات کارخانه ای را در اختیار داشت.»(۹)

صدور سرمایه نیز در اولین جهانی سازی در چارچوب الگوئی مشابه انجام می پذیرفت.اگر چه رشد سرمایه گذاری بین المللی بسیار سریع تر از تجارت بین المللی بود (۱۰) ، اما از یک سو کشورهای سرمایه داری صنعتی منبع اصلی این سرمایه گذاری بودند و از سوی دیگر هدف سرمایه گذاری ها مواد خام و یا شبکه های دسترسی به آن ( راه آهن، بنادر...) و یا قروض دولتی در چارچوب پروژه هائی برای حمل و نقل و دسترسی به مواد خام بودند. بریتانیای کبیر اولین جایگاه را در اختیار داشت . در سال ۱۹۱۳ ، ۴۰ درصد سرمایه گذاری خارجی جهانی منبعی انگلیسی داشتند. ۴۰ درصد سرمایه گذاری خارجی بریتانیای کبیر در راه آهن، ۳۰ درصد در اوراق قرضه دولت ها و ۱۰ درصد در مواد خام بود.

بین سالهای ۱۸۶۵ تا ۱۹۱۴ سرمایه گذاری خارجی انگلستان به کشورهائی انجام می گرفت که یا تحت تسلط و یا مستعمره سابق اش بودند: ایالات متحده(۲۰،۵ درصد ) استرالیا(۸،۳ درصد)، کانادا(۱۰ درصد) و هند(۷،۸ درصد). امپراتوری ضامن تقدس حق مالکیت در قلمرو اش بود و این سرمایه گذاری ها را به نوعی بیمه می کرد.

همانند زایش و توسعه آن، پایان جهانی سازی اول نیز در چارچوب دولت - ملت انجام پذیرفت.بین سالهای ۱۸۷۹ تا ۱۸۹۲ اروپا شاهد بازگشت گام به گام پروتکسیونیسم بود که با تغییر سیاست گمرکی آلمان در واکنش به انحصارات تحمیلی انگلستان و برای حمایت از صنایع نوبنیاد داخلی از رقابت خارجی در سال ۱۸۷۹ آغاز شد. در فرانسه در سال ۱۸۹۲، قانون ملین(Méline) با برقراری حقوق گمرکی ، پایان دوران مبادله آزاد را برای این کشور اعلام داشت و در ایالات متحده بین سالهای ۱۸۶۶ و ۱۸۸۳ حقوق گمرکی از ۲۵ به ۶۰ درصد برای تولیدات صنعتی خارجی افزایش یافت. بین سالهای ۱۸۹۲-۱۹۱۴ تعرفه های گمرکی در سرتاسر اروپا بازبینی شد. در همان حال که کشورهای صنعتی هرکدام برای حمایت از تولیدات داخلی سیاست های گمرکی را دنبال می کردند، تولیدات متروپول های اروپائی به راحتی به بازارهای مستعمراتشان راه می یافتند . مانوفاکتورهای امپراطوری عثمانی ، هند و چین در طی چنین روندی نابود شدند. این دو کشور اخیر که در سال ۱۸۰۰ ، سهمی معادل ۵۳ درصد تولید صنعتی(مانوفاکتوری) جهان را به خود اختصاص می دادند در سال ۱۹۰۰ تنها ۷،۹ درصد آن را دارا بودند(۱۱).

بدین ترتیب تضاد منافع بر سر بازارها و مواد خام بین متروپول هائی که تولید در آنجا متمرکز و دولت – ملت مهم ترین ابزار توسعه شان بود با سیری منطقی جنگ اول جهانی در ۱۹۱۴ و سپس جنگ دوم که ادامه اولین جنگ بود، را بوجود آورد. این جنگ ها قبل از هرچیز جنگ بر سر بازار ها بودند که به معنی پایان جهانی سازی اول نیز بود.میزان مبادلات تجاری جهانی فقط در نیمه دهه ۶۰ یعنی پنجاه سال بعد به سطح ۱۹۱۴ رسید.

اما جهانی سازی دوم طبیعتی کاملا متفاوت دارد. با گسترش بازار های بین المللی ، مقررات زدائی حوزه مالی ، رشد و توسعه تکنولوژی که باعث گسترش ارتباطات و کاهش هزینه جابجائی مکان تولید می شود، نقش و وزن موسسات فراملیتی درساختار عمومی سرمایه داری ( از جمله در کشورهای صنعتی ) هرچه سنگین تر شد. اگرچه اولین شرکت فراملیتی، کمپانی هند شرقی ، در سال ۱۶۰۲ بوجود آمد ، اما توسعه جدی این موسسات به دهه ۷۰ قرن بیستم باز می گردد . بر اساس ارزیابی کنفرانس تجارت و توسعه سازمان ملل (آنکتاد) ، در آغاز دهه ۸۰ تنها ۷۰۰۰ موسسه فرا ملیتی وجود داشت. در سال ۲۰۰۲ تعداد آنها به ۶۴۰۰۰ شرکت رسید که ۸۷۰ هزار شعبه در کشورهای مختلف داشتند و ۷۰ درصد جریان تجارت جهانی را در بر می گرفتند. سرمایه گذاری مستقیم (Foreign direct investment –FDI) جهانی از ۲۰۰ میلیارد دلار در سال ۱۹۹۰ به ۱۴۰۰ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۱ رسید و در آستانه بحران ساب پرایم در سال ۲۰۰۷ از مرز ۱۹۰۰ میلیارد دلار گذشت. در سال ۲۰۱۱ ، علی رغم بحران و افت لااقل ۱۵ درصدی سرمایه گذاری مستقیم نسبت به دوران پیش از آن، تولید موسسات فراملیتی از مرز ۱۶۰۰۰ میلیارد دلار گذشت که معادل یک چهارم تولید ناخالص جهانی است(۱۲).

موتور اصلی توسعه سرمایه داری امروز دیگر شرکت های فراملیتی هستند و گرایش مسلط بر آن یعنی جهانی سازی نیز ریشه درقدرت روز افزون این شرکت ها دارد که فضای اقتصادی خود را ورای دولت – ملت ها بوجود آورده اندبدین ترتیب یک تنش دائمی مابین روند توسعه کنونی سرمایه داری ( بخوان جهانی سازی) و شکل سیاسی غالب آن ( بخوان دولت – ملت) به وجود می آید. این تنش گذرا نیست و تا مدتها یکی از ویژگی های اصلی دوران تاریخی ما باقی خواهد ماند .

این روند مجموعه از تضاد ها را به همراه می آورد. چرا که تضعیف دولت – ملت یک واقعه کوچک تاریخی نیست بلکه به معنی پایان یافتن عصر معینی از تمدن بشری است. در درجه اول در ارتباط با شکل حکومتی و امر دمکراسی. چرا که شکل غالب پیاده شدن آن در چارچوب دولت – ملت است و هنوز هیچ مدل بدیلی برای آن در خارج این چارچوب وجود ندارد. پارلمان اروپا و یا انواع حکومت های فدرالیستی نیز در نهایت یا بر پایه دولت - ملت قرار دارند و یا به آن متکی اند. هرچه نقش دولت – ملت در مقابل سرمایه داری جهانی شده کمرنگ تر می شود، از یک سو عملکرد آن شکلی صوری تر می گیرد و از سوی دیگر درصورت تقابل با اراده سرمایه داری، به راحتی له می شود. آنچه در یونان، ایتالیا و کشورهای دیگر در چارچوب بحران مالی منطقه یورو روی داد از این منظر نمونه اند. در یونان، حتی برگزاری یک رفراندوم در سال ۲۰۱۱ ، که شکل عالی ابراز نظر مردم است، تاب آورده نشد و دولت پاپاندرئو برآمده از انتخاباتی که هیچکس درستی آنرا زیر سوال نمی برد براحتی سرنگون شد. در مقایسه با کودتای شرکت آی تی تی در سال ۱۹۷۳ بر علیه دولت سالوادور آلنده که افکار عمومی جهان را شوکه کرد، امروز چنین سرنگونی دولت های ملی ای عادی تر جلوه می کند. سرمایه داری جهانی شده بظاهر آنچنان قدرتمند است که دیگر حتی احتیاج به استفاده از نیروی ارتش برای تغییر دولت ها ندارد. پرده دوم نمایش یونان از آنهم بدتر بود. دولت چپ رادیکال، پس از قدرت نمائی و با تکیه به پایگاه مردمی اش و سازماندهی یک رفراندوم، در نهایت مجبور شد که خود خواست های مطرح شده در رفراندوم را زیر سوال ببرد. نه لشکر کشی شد و نه سربازهای « ترویکا» در آتن پیاده شدند. « قدرت نرم » سرمایه داری مالی خشن تر از یورش وحشی ترین سپاهیان تاریخ عمل کرد.

دولت – ملت از سوی دیگر در دو قرن اخیر چارچوب اساسی مبارزه میان کار و سرمایه بود. ورای وزنه جهانی اردوگاه سوسیالیستی که علی رغم آنچه در درون آن می گذشت ، چون شمشیر داموکلوس بر سر سرمایه به نفع اردوگاه کار در کشورهای صنعتی عمل می کرد، نیاز به بازوی کار در کشورهای متروپول که جایگاه اصلی تولید بود، به سرمایه داری نوعی توافق با نیروی کار را تحمیل می‌کرد . این عقب نشینی سرمایه داری بوجود آمدن دولت های رفاه را ممکن می ساخت. جهانی سازی دوم سرمایه داری را از این «بند تاریخی - تمدنی» رها ساخت و دستاوردهای تاریخی دو سده مبارزه اردوگاه کار را نابود کرد. تولید سرمایه داری امروز دیگر وابسته به نیروی کار هیچ کشور ویژه ای نیست. شیوه مدیریت و تولید سرمایه داری به سوی کارخانه های قابل انتقال جهت یافته است چرا که استفاده از اختلاف سطح اجتماعی بین کشورها و فرار از محدودیت های قانونی محلی ( وحتی منطقه ای مانند اروپا) ، قانون اصلی عملکرد سرمایه داری (شرکت های فراملیتی) است که در نهایت سیاست های خود را به هر دولتی هرچند هم که حاکمیت آن ملی باشد ، تحمیل می کنند. قدرت دولت – ملت هر چه کمتر می شود و نقش آن هر چه بیشتر حاشیه ای.

صوری شدن هرچه بیشتر نقش دولت – ملت نیزامری کم اهمیت نیست. از مدت ها پیش نظریه پردازان نئولیبرالیسم سرود نابودی دولت را سرداده بودند. از نظر آنها اقتصاد امری علمی است و قوانین آن خارج از حوزه اراده دولت، عمل می کنند. بدین ترتیب دولت نباید هیچ نقشی در اقتصاد داشته باشد و فقط حوزه عملکردش به تنظیم و اعمال قوانین در حوزه زندگی خصوصی – جمعی خلاصه می شود. این نظریات که با روند رشد سرمایه داری جهانی کاملا همخوانی دارند، در عمل به واقعیات غیر قابل انکار تبدیل شده اند.اولین عارضه این روند ،غیر سیاسی شدن حوزه سیاست است. آنچه در زندگی مردم اثر واقعی عینی دارد، یعنی امر اقتصادی، از حوزه سیاست خارج می شود و جای آنرا بحث در اموری می گیرد که مربوط به شیوه زندگی شهروندان و فاقد جنبه «طبقاتی» است . این چنین است که در واقع سیاستمداران مدتهاست که نه می خواهند و نه به راحتی می توانند اراده سرمایه داری جهانی را زیر سوال برند . از اینرو آنها اغلب به ُخرده نقشی که سرمایه داری برای آنها قائل است قناعت کرده و برای از تک و تاب نیفتادن در تنها حوزه باقی مانده، یعنی عرصه سوسیتال ( تنظیم روابط ساختاری و سازماندهی زندگی افراد در جامعه ) و امنیت شهروندان ( بخوان سرکوب آنها) عرض اندام می کنند. بدین ترتیب سیاستمداران هر بیشتر به داروغه های نظمی تبدیل می شوند که در عرصه دستاوردهای اجتماعی سرکوبگر است و در عرصه روابط خصوصی آزاد منش ، آنچه میشل کلوسکارد آنرا «نئولیبرالیسم لیبرتر» (۱۳) می خواند. قانون اخیری که در فرانسه تصویب شد و به هم جنس گرایان اجازه ازدواج قانونی را میدهد از این منظر نمونه وار است. هیاهوی رسانه ای که حول این قانون بوجود آمد به دولت سوسیالیستی اجازه داد که چهره ای مدرن و مدافع آزادی، هر چند در حوزه خصوصی، بگیرد . حال آنکه این دولت که به تمام وعده های انتخاباتی اش در حوزه عدالت اجتماعی پشت کرده همزمان با قانون ازدواج همجنس گرایان قانون دیگری را با همدستی سندیکای صاحب کاران تصویب کرد که یکی از اصلی ترین دستاوردهای اجتماعی قرن گذشته ، یعنی قانون کار فرانسه را زیر سوال برده است.

غیر سیاسی شدن حوزه سیاست که لاجرم جدائی شهروندان از قدرت‌های محلی را به همراه دارد در مبارزه توده ها نیز بی اثر نیست. نباید فراموش کرد که نقش و ادعای اصلی سیاست تغییر در امر قدرت ( توازن قوای طبقاتی در جامعه) بواسطه شرکت توده ها است (۱۴). اگر دولت- ملت دیگر نماد آن قدرت واقعی نباشد، بمثابه امری که می‌تواند در زندگی مردم تأثیر عینی داشته باشد، آنگاه مبارزه سیاسی دچار سردر گمی در هدف عالی خویش می شود. گرفتن قدرت در چارچوب دولت-ملت در جهانی که سرمایه داری بواسطه شرکت های فراملیتی قوانین خود را ورای قوانین محلی تحمیل می‌کند به چه کار می‌آید ؟ وقتی نتوان بواسطه قدرت سیاسی در امور اقتصادی دخالت کرد، مبارزه برای دست یافتن به آن به چه درد می‌خورد ؟

بدیهی است که ما هنوز در جهانی زندگی نمی‌کنیم که قدرت سیاسی محلی کاملاً در مقابل سرمایه داری جهانی شده محو شده باشد اما گرایش به این سو است. در کوتاه مدت دولت-ملت کاملا نابود نخواهد شد . آنچه در دستور روز سرمایه است تغییر ماهیت دادن آنست. یک دولت-ملت فرمانبر کارآئی خود را برای سرمایه داری جهانی دارد از جمله در امر تحت نظرگرفتن و سرکوب شهروندان. این وضعیت ابهامات خود را در مورد دورنمای اهداف مبارزه به جنبش های سیاسی بصورتی غیر مستقیم تزریق کرده و نوعی سستی وناپایداری را در آن‌ها بوجود آورده.یکی از دلایل ناپایداری جنبش های ضد سرمایه داری همین مسئله است . نبود افق روشن و دورنمای سیاسی. امروز از جنبش وال استریت یا « برآشفتگان» چه باقی‌مانده است ؟ بی‌شک ناپایداری این جنبش ها فقط به این دلیل نیست اما ابهام در دورنمای سیاسی بی‌شک تأثیر خود را دارد.

با چنین دورنمائی از تحول سرمایه داری در مقابل چند پرسش قرار می گیریم: آیا روند تضعیف و محو شدن دولت-ملت برگشت ناپذیر است ؟ آیا این امر بصورتی همگن در کشورها صورت می پذیرد ؟ چپ در مقابل این تحول چگونه پروژه ای باید داشته باشد ؟ دفاع از دولت-ملت و دستاوردهائی که در چارچوب آن به دست آمده اند یا تعریف پروژه ای همه بشری ورای دولت- ملت ها ؟

بنظر نگارنده روند تضعیف شدن دولت-ملت برگشت ناپذیر است. در درجه اول به این دلیل که برگشت به دوران استعمار ممکن نیست. بازار ها امروز جهانی شده اند و گرایش اصلی سرمایه به سوی جهانی کردن بازار هاست . اگرچه هنوز در بخشی از کشورهای حاشیه ای ارثیه دوران استعماری بر بازارها تاثیر گذارند، مانند روابط فرانسه با تعدادی از کشورهای دیکتاتوری افریقا، اما اولا وزن این بازار ها در کل بازار جهانی بی اهمیت است و دوما آنکه چنین روابطی بدلیل تضعیف صنعتی و اعتباری امپراطوری های رو به افول هر چه شکننده تر می شوند. آنچه امروز بین آنگولا و پرتغال روی داده فردا در مورد فرانسه و دوستانش ، کشور های دیکتاتوری در افریقا ، روی خواهد داد.

در درجه دوم نباید فراموش کرد که این روند بصورتی غیر مستقیم حاصل تحول و «پیشرفت» تکنیک است. اراده « سیاسی » درآن البته بی تاثیر نیست اما مانند ماشین بخار که انقلاب صنعتی را میسر کرد و بر گور مانوفاکتورها کارخانه ها را بنا کرد ، امروز تحولات تکنیکی است که به سرمایه داری امکان « گریز» از چارچوب دولت - ملت را می دهد. رودروئی سرمایه داری با دولت- ملت نه بار اخلاقی دارد و نه ضد اخلاقی . اصولا امر اتیک در طبیعت سرمایه داری نیست. آنجا که دولت- ملت می تواند به رشد آن کمک کند و یا خدماتی مانند سرکوب کارگران را ارائه دهد، سرمایه داری با کمال میل به آن می پیوندد. اما اگر این امر برای آن بهای سنگینی مانند رعایت قوانین کار، بیمه کارگران، حقوق سندیکائی .... به همراه داشته باشد، به راحتی به « بهشت» دیگری رهسپار می شود که برایش هیچ تعهدی به همراه نداشته باشد.

اما آیا این امر بصورتی همگن در همه جا پیش می رود ؟ ضرورتا نه . مانند ظهور و توسعه سرمایه داری در چارچوب دولت – ملت ها فرار آن نیز بصورتی همگن بوقوع نمی پیوندد.آنچه تعیین کننده است وزن شرکت های چند ملیتی در اقتصاد هر کشور است. آنجا که سرمایه داری جهانی تر شده، دولت-ملت هم ضعیف تر می شود.

مسئله چپ و دولت-ملت امري بسيار پيچيده است با ارثيه تاريخي اي عظيم .هرچند مارکس و انگلس در مانيفست اعلام کرده بودند که « کارگران ميهن ندارند» اما در ١٦٠ سالي که از انتشار اين متن گذشته جز در يک مقطع کوتاه(بين سالهاي ١٩١٧ تا ١٩٢٣) جنبش هاي سوسياليستي بصورتي مکرر رودروي اين بحث قرار گرفتند. قبل از همه خود مارکس که در آغاز اهميتي براي مبارزه ايرلند براي استقلال خويس در مقابل جنبش چارتيسم طبقه کارگر انگلستان قائل نبود.با فروپاشي جنبش چارتيسم و رشد روحيه ضد ايرلندي در انگلستان مارکس موضع خود را تغيير داد و اعلام کرد که « روحيه ضد ايرلندي باعث مي شود که کارگران انگلستان در کنار طبقات حاکم هويت يابند و به دنبال سياست مستقل خود نباشد. کارگر ساده انگلستان از کارگر ايرلندي نفرت دارد و اورا رقيب خود مي بيند که باعث کاهش سطح زندگي اش مي شود.......طبقه کارگر انگلستان تا وقتي که بصورتي روشن با سياست ضدايرلندي طبقات حاکم گسست نکرده، هيچ کار جدي براي خود انجام نمي دهد » بدنبال چنين تحليلي بود که مارکس نتيجه گيري تاريخي معروف خود را به قلم آورد:« هر ملتي که ملت ديگر را تحت ستم قرار دهد زنجير هاي بردگي خويش را قوام مي بخشد»(١٥).

لنين و رزا لوکزامبورگ بنوبه خود در مقابل با اين مسئله مواضع خود را داشتند. براي رزا لوکزامبورگ در عصر امپرياليسم و يک سرمايه داري بين المللي شده ،دوران مبارزات ملي بسر آمده بود .بنظر او اقتصاد جهاني آنچنان توسعه يافته که ايده دولت ملتي از لحاط اقتصادي مستقل کاملا مضحک است. لنين اما باتکيه بر مواضع مارکس معتقد بود که مارکسيستها بايد از ملت هاي تحت ستم براي حق تعيين سرنوشت خويش و داشتن دولتي مستقل دفاع کنند.

تمام اين بحث ها در شرائطي انجام مي گرفت که اروپا در آستانه و يا درگير اولين جنگ بزرگ اميرياليستي خود بود و بخش بزرگي از سوسياليستها غرق در ناسيوناليسم عملا در کنار سرمايه داري و طبقات حاکم خود و در جبهه جنگ طلبان قرار گرفته بودند.

بحث هاي مارکسيستها در آستانه جنگ اول جهاني هرچند هم امروز تجريدي بنظر آيند اما براي تحليل گردش دوران ما بسيار غني اند. نه براي آنکه از ميان آنها فرمولي براي تحليل ساده و يکبار براي هميشه هر شرائطي مستقل از دوران تاريخي آن بدست آوريم بلکه براي آنکه از آنها براي نقطه آغاز و جهت دادن بحث ها استفاده شود.

امروز جدائي دولت - ملت و سرمايه داري بسيار بيش از آغاز قرن بيستم محتمل بنظر مي رسد. در کشورهاي پيشرفته در مقابله با جهاني سازي کور و حشيانه سرمايه داري نوعي گرايش حمايت گرائي چپ ظهور کرده است. در بسياري از تحليل ها نه نقد شرائط نوين حاصل از تحول دروني سرمايه داري بلکه اراده سرکوبگر اين يا آن کشور ديده مي شود. در همه جا دشمني با چين که گويا در حال بلعيدن جهان است تبليغ مي شود.

اين گرايش براي چپ زميني لغزنده است و در بعضي از کشورهاي سرمايه داري پيشرفته مانند فرانسه با نوعي نوستالژي امپراطور همراهست که بيماري خرده بورژوازي مرفه اين کشورهاست. پس رفت ايدئولوژيک است و دنبال راه حل گشتن در صندوق خانه متروک شده سرمايه داري آغاز قرن بيستم. گسست با انترناسيوناليسمي است که يکي از عناصر تاريخي هويت مارکسيستها بوده. و از همه بدتر نبود « شور و بلند پروازي» تاريخي اي است که رزا لوکزامبورگ نماد آن بود.

هرگز در طول ۱۶۰ سال گذشته شعار « کارگران جهان متحد شوید » به اندازه امروز واقعی نبوده است. با بیلان کنونی سرمایه داری که هیچ عرصه ای از زندگی بشر را از ویرانگری خویش مبری نساخته می توان حتی آنرا در بازخوانی همه بشری به «شهروندان جهان متحد شوید» تبدیل کرد. هیچ کدام از مسائل بشری راه حل رادیکالی در محدوده یک دولت ندارند. سرمایه داری جهانی شده با تحمیل یک « سرنوشت مشترک به بشریت» نیروهای عظیم جهانی مقاومت را مقابل خود بوجود می آورد . آینده چپ در سازماندهی این نیروهاست.

* این مجموعه مقالات به خاطره گرامی عمویم، دکتر رحیم احمدی، که تا آخرین لحظات عمرش دلمشغول زحمتکشان بود، تقدیم می شود.

۱- نقل قولی از خوزه ارتگا یی گاست، هردو نقل قول ها از مقدمه کتاب «راه» نوشته ادگار مورن اقتباس شده اند.

۲- نسخه فارسى اداره نشريات بزبانهاى خارجى – مسکو سال ١٩٥١ http://marxengels.public-archive.ne...

۳- امپراطوری ها چگونه واژگون می شوند http ://ir.mondediplo.com/article1748.html

۴- جهانی شدن پرده دوم، چرخش بزرگ واشنگتن http://ir.mondediplo.com/article678.html

۵- Les grands enjeux du transport de conteneurs, La croix 13/06/2011

۶- همان منبع

۷- http ://www.senat.fr/rap/r03-233/r03...

۸- امپراطوری ها چگونه واژگون می شوند http ://ir.mondediplo.com/article1748.html

۹- همان منبع

۱۰- طی سال های ۱۸۲۵ تا ۱۹۱۳ صادرات کالائی در جهان ۲۰ برابر شد در حالیکه حجم سرمایه گذاری خارجی در همین مدت ۵۰ برابر گردید.

https ://www.tresor.economie.gouv.fr/...

۱۱- مقاله « بازگشت آسیا به صحنه جهانی » نوشته فیلیپ گلوب ، لوموند دیپلماتیک اکتبر ۲۰۰۴ http://ir.mondediplo.com/article413.html

۱۲http://www.unctad-docs.org/files/UN...

۱۳- Critique du libéralisme libertaire, Michel Clouscard, edition Delga

۱۴- به مقاله زیر مراجعه کنید : De l’émeute au soulèvement, Alain Bertho, RIS , le N° 93, printemps 2014

١٥http://www.matierevolution.org/spip...

 لوموند