طبق آخرين نتايج شمارش آراء ترامپ بازنده انتخاب رياست جمهوري ايالات متحد آمريكاست. اين نوشتار قصدي در ارزيابي عملكرد دونالد ترامپ در دوره چهار ساله حضور وي در كاخ سفيد ندارد اما سعي دارد نقدي در زواياي كمتر رسانهاي شدهي حضور وي در اين مسند ارائه كند.
بابک رضايي
در شرايطي كه به نظر ميرسيد خانم كلينتون نخستين زني باشد كه رئيس جمهور آمريكا مي شود، دونالد ترامپ برخلاف همهي پيش بينيها انتخابات را برد. كسي كه هيچ سابقهاي در دستگاه سياست آمريكا نداشت، كسي كه نه فرماندار ايالتي بود نه نماينده كنگره نه سناتور نه وزير نه مشاور و نه وكيل، به عنوان چهل و پنجمين رئيس جمهور آمريكا برگزيده شد.
در دوران مبارزات انتخاباتي هر چه سعي شد كه ترامپ را زنستيز، رانتخوار، بيبند و بار، بيسواد، هيجاني و … نشان دهند، فايده نكرد و سابقهي موفق اقتصادي، حضور رسانهاي در برنامههاي تلويزيوني و شعارهاي مليگرايانهي وي كار خودش را كرد و ترامپ به كاخ سفيد رسيد. بعدتر كه ترامپ با رفتاري به ظاهر هيجاني كليه ميراث اوباما را به چالش كشيد و با رسانهها درپيچيد و اصطلاح اخبار جعلي را اينجا و آنجا استفاده كرد، گفته شد كه حضور وي در كاخ سفيد استثناست و آن را به نقاط ضعف ساختار ليبرال دموكراسي و انتخابات آمريكا در مقابل قشريگرايي افراطي تقليل دادند و مدعي شدند كه بهزودي مردم و سيستم اين انتخاب اشتباه را اصلاح خواهند كرد، اما اين همهي داستان نبود.
به دنبال رشد چشمگير و همهگير شدن سياست و اقتصاد جهانيگرا در دو دهه گذشته، چند سالي است كه اثرات محلي اين نوع سيستم خود را نشان داده و محيطي را پرورده كه منجر به محبوب شدن سياستهاي محلي و مليگرايانه در بين اقشاري از جوامع مختلف شده است. به عنوان نمونه اقبال احزاب دستي راستي كشورهاي اروپايي در چند انتخابات گذشته است. اين اقبال در ميان رسانههاي طرفدار جهاني شدن تحت عنوان پوپوليسم و قشريگرايي تحليل و تحقير شده است، در صورتيكه شايد بتوان سياستمداراني را كه از اين ترفند براي به قدرت رسيدن استفاده ميكنند، به سوءاستفاده از قشريگرايي متهم كرد، اما نميتوان منكر مردم كارد به استخوان رسيدهاي شد كه راهي به جزء طرفداري از اين نوع سياستمداران ندارند. فارغ از انگ قشريگرايي كليه احزاب دست راستي در لفافه طرفداران نوعي فاشيسم، تبعيض نژادي و افراطگراياني كه اعتقادي به دموكراسي ندارند معرفي شدهاند. حال اگر بپذيريم كه اين نوع تحليل در مناطقي مانند خاورميانه قابل تصور است، كسي نيست سؤال كند در كشورهاي اروپاي غربي و ايالات متحد آمريكا كه احزاب، مردم و رسانهها با آزادي بيان و در حمايت كامل قضايي فعاليت ميكنند چگونه قشريگرايي جايي در معادلات سياسي دارد؟ چگونه ميشود كه دهها ميليون بريتانيايي، فرانسوي، آلماني، هلندي، آمريكايي و … را با شعارهاي عوامفريبانه ميتوان فريفت؟ آن هم در كشورهايي كه سانسور رسانهاي نيست، اينترنت فيلتر نيست، جدايي و استقلال كامل سه قوه وجود دارد، سرانه مطالعه كتاب و روزنامه بالاست و در یك كلام و به ظاهر مردم فرهيخته هستند.
آيا با فرض قبول ليبرال دموكراسي به عنوان نظام برتر، اين تحليل از سر گشاد در سرنا دميدن نيست؟ براي پاسخ به اين نوع سؤالات آيا ميتوان گفت كه در كشورهاي غربي آزادي و استقلال قوا و … سراب و فريبي بيش نيست؟ اگر بگوئيم كه اين حرف را باور نداريم كه ليبرال دموكراسي سراب و فريب است، پس جواب بعدي اين خواهد بود كه حتماً مردم بهاندازه كافي فرهيخته نيستند. اما باز هم اين پاسخ كافي نيست و ظاهراً توهين به شعور انساني است چرا كه از یك طرف كشورهاي غربي با صرف ماليات مردم خود از طريق تحريم، اعمال زور و جنگ ميخواهند دموكراسي را به ويتنام، افغانستان، عراق، ليبي، روسيه، ونزوئلا، كوبا، ايران و … صادر كنند و مردم آن كشورها را به سعادت برسانند، اما اين دولتها نتوانستهاند مردم خود را به رفاه و فرهيختگي برسانند و لاجرم مردم كشورهاي غربي مجبور شدهاند به ريسمان مليگرايي و عوامفريبي بيآويزند.
خلاصه آنكه در اين پرسش و پاسخ به موارد تناقض بسيار و نقض غرض خواهيم رسيد. پس بايد ذرهبين تحليل را بر نقاط ديگري گرفت. بيايد به رقابتهاي انتخابات قبلي آمريكا برگرديم، ترامپ نه دموكرات بود و نه جمهوريخواه، شخصي بود با جاهطلبي خاص خودش كه فكر ميكرد كه همه قلههاي موفقيت را فتح كرده و در كشور تحقق روياها حق دارد كه روياي حضور در كاخ سفيد را در سر بپروراند. پس بايد از حمايت یكي از دو حزب اصلي آمريكا برخوردار ميشد، به دموكراتها پيشنهاد داد و ميخواست كه از آن سمت رقابت را آغار كند كه پذيرفته نشد. اما جمهوريخواهان او را در رقابتهاي درون حزبي خود راه دادند و در كمال تعجب ترامپ گوي سبقت را ربود و نه تنها كانديداي منتخب حزب جمهوريخواه شد بلكه به كاخ سفيد هم رسيد.
اگر بپذيريم كه همه آنچه درباره ترامپ گفته ميشود اعم از قشريگرايي، عوامفريبي، زورگويي، بياعتنايي به قانون، دروغگويي، كيش شخصيت، نژادپرستي و … درست است و در مهد دموكراسي و آزادي بيان كه رسانهها همهی واقعيتها را در مقابل چشم مردم قرار ميدهند، پس با بيش از هفتاد ميليون راي مردم آمريكا به ترامپ چه كنيم؟ بله، ترامپ در همين انتخابات ماه نوامبر سال ٢٠٢٠ تا كنون بيش از ٧٠ ميليون راي داشته است. آيا اين بدان معناست كه اكثريت آن هفتاد ميليون گول و كور و كرند؟ من اينطور فكر نميكنم.
با فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و پايان جنگ سرد، دكترين آمريكا براي تثبيت نظام تكقطبي جهان آغاز شد. نئوليبراليسم و سياست جهانيگرايي، دسترسي به منابع خام ارزان و تثبيت بازارهاي فروش در غالب جنگ سخت و نرم از قبيل لشكركشي به خاورميانه و انقلابات مخملي در كشورهاي تازه به استقلال رسيده از اتحاد جماهير شوروي را، در دستور كار خود قرار داد. اين سياست پر هزينه تا جايي پيش رفت كه باعث بدهي بالاي دولت آمريكا شد، طوري كه قدرت سرمايهگذاري را از اين كشور سلب كرد. در واقع جريان سرمايه بايد از سمت خارج به داخل آمريكا باشد، به عنوان مثال به قراردادهاي تسليحاتي نجومي كشورهاي عربي با آمريكا و سرمايهگذاري اين كشورها در بازار بورس آمريكا ميتوان اشاره كرد. برآيند اين فعل و انفعال كاهش تعداد طبقه متوسط و ازدياد فاصله طبقاتي در آمريكا بود. سيستم سرمايهداري آمريكا مجبور بود در سايه سياست جهانيسازي و در جهت ارزانتر شدن قيمت تمامشدهی توليد كالا، كارخانجات خود را به خارج از آمريكا منتقل كند. در نتيجه اين تصميمات، تعداد كثيري از نيروي انساني توليد بيكار شد. آن هم در كشور كه هر گونه درخواست تأمين اجتماعي دولتي با انگ سوسياليسم از ميدان به در ميرود، نتيجتاً اين نيرو یا بايد جذب بازار كار خدمات مي شد یا بايد جذب ادارات دولتي. سيستم اداري دولتي در یك نظام سرمايهداري به آساني نميتواند بزرگ شود و از طرفي بازار كار خدماتي فقط در شهرهاي بزرگ توان گسترش دارد. براي كساني كه با كشور آمريكا آشنايي دارند (برعكس تلقي عمومي از فيلمهايهاليوودي) اكثريت جمعيت اين كشور پهناور فقط در شهرهاي بزرگي مانند نيويورك، لسآنجلس، واشنگتن، شيكاگو، هيوستون و … زندگي نميكنند، بلكه تعداد كثيري از مردم آمريكا در شهرهاي كوچك و دورافتاده زندگي ميكنند و طبيعاً مشاغل خدماتي در اين گونه مناطق بهراحتي افزايش نميیابد. در یك كلام، در سي سال گذشته كشور آمريكا قسمتي از قدرت نرم خود كه توان سرمايهگذاري است را از دست داده و حتي سيستم پترو-دلار هم توان جبران سياستهاي جهانيگرايي را ندارد. در عوض چين با سرمايهگذاري گسترده در آفريقا و حتي در خاورميانه تبديل به كشوري شده كه طبق آمارهاي بانك جهاني داراي نقدينگي سهونيم تريليون دلار است كه از آن براي قرض دادن و سرمايهگذاري استفاده ميكند.
رايدهندگان به ترامپ دنبال بهبود اوضاع اقتصادي خود هستند و او را منجي خود ميبينند، شايد اگر برني سندرز فرصت حضور در اين انتخابات را پيدا ميكرد با افزايش تأمين اجتماعي در آمريكا مرهمي بر اين درد پيدا ميكرد.
بهراحتي نميشود رايدهندگان كشورهاي غربي را به راست افراطي، قشري، نژادپرست و فاشيست متهم كرد، شايد اينان به دنبال عدالت به كژراهه كشيده ميشوند.