آیا “ماده” آگاهی دارد؟

 
 

 

برگردان: منصور نقی لو

 

 به نظر می‌رسد خودآگاهی از ماهیت ِ منحصربفردی در میان معماهای علمی برخوردار است. نه تنها متخصصان علوم عصب‌شناسی هیچ توضیح بنیادی و مناسبی برای پیدایش خودآگاهی از حالات فیزیکی مغز ندارند، بلکه هیچ اطمینانی هم برای رمزگشایی از این معما داده نشده است.

 اخترشناسان در پی درک چیستیِ ماده تاریک‌اند، زمین‌شناسان به دنبال یافتن منشاء حیات‌اند و زیست‌شناسان می‌خواهند جنبه‌های گوناگون سرطان را درک کنند. همه این مسائل دشواری‌های بسیاری به همراه دارند؛ البته ما راهکارهایی درباره بررسی این مسائل داریم. مفاهیم پیچیده‌ای هم برای تبیین آنها ارائه داده‌ایم. از طرف دیگر، تجربه شخص اول‌مان نیز چیزی فراتر از روش‌های سنتیِ علم است. می‌توان با پیروی از فیلسوف «دیوید چالمرز» آن را مسئله دشوار خودآگاهی نامید.

اما شاید خودآگاهی به تنهایی دردسرآفرین نباشد. حتی اگر به گذشته برگردیم، می‌بینیم که “گوتفرید لایبنیتس” و “امانوئل کانت” به عنوان فلاسفه سرشناس با مسئله کمتر شناخته‌شده‌ای موسوم به ماده دست و پنجه نرم می‌کردند و در تلاش برای تبیین ماهیت آن بودند. ماده فیزیکی چیست؟ گویا این مسئله در ورایِ روش‌های سنتی علم است، زیرا فقط می‌توانیم عملکرد ماده را مشاهده کنیم و از ماهیت خود آن خبر نداریم (یعنی فقط با نرم‌افزار جهان آشنایی داریم و سخت‌افزار نهایی آن در هاله‌ای از ابهام است). از دید سطحی، این مسائل کاملاً جداگانه به نظر می‌آیند. اما بررسی دقیق نشان می‌دهد که ممکن است آنها عمیقاً با یکدیگر ارتباط داشته باشند.

خودآگاهی یک پدیده چندبُعدی است، اما تجربه ذهنی به عنوان حیرت‌انگیزترین جنبه آن شناخته می‌شود. به نظر نمی‌رسد مغز انسان صرفاً به جمع‌آوری و پردازش اطلاعات بپردازد. مغز صرفاً دستخوش فرایندهای زیست‌-شیمیایی نمی‌شود. بلکه، مغز توالی روشنی از احساسات و تجارب پدید می‌آورد؛ مثل مشاهده رنگ قرمز، احساس گرسنگی کردن یا در حیرت ماندن از مسائل فلسفی. خودآگاهیِ انسان دربردارنده طیف پیچیده‌ای از احساسات، عواطف، خواسته‌ها و افکار است. حیوانی که درد را احساس می‌کند یا به دنبال خواسته‌ای است (حتی بدون اندیشیدن دربارۀ آن)، خودآگاهی دارد.

اما خودآگاهیِ ما انسان‌ها نیز معمولاً آگاهی از چیزی است؛ یعنی به آگاهی یا تامل دربارۀ مسائل جهان، ایدههای انتزاعی یا خودِ انسان مربوط می‌شود. اما فردی که خواب می‌بیند یا دچار توهمات شدید می‌شود، نیز به نوعی از خودآگاهی بهره می‌برد زیرا دارای تجربه ذهنی است؛ اگرچه این آگاهی شامل هیچ چیزی نمی‌شود. فلاسفه و متخصصان علوم عصبی معمولاً فرض می‌کنند خودآگاهی مثل نرم‌افزار است، اما مغز به یک سخت‌افزار شباهت دارد.

خودآگاهی از کجا نشات می‌گیرد؟

علم امروزی با ارائه دلایل خوبی نشان داده که خودآگاهی ریشه در فعل و انفعالات فیزیکی و شیمیایی مغز دارد؛ لذا خبری از نیروی ماورایی یا غیرمادی نیست. تنها چیزی که یک سیستم آگاه به آن نیاز دارد، ماده فیزیکی است. اگر این ماده به درستی در جایگاه خود قرار گیرد، خودآگاهی پدید می‌آید. اما چگونه و چرا خودآگاهی صرفاً از قرار دادن ماده ناخودآگاه به شیوه‌ای پیچیده و معین ایجاد می‌شود؟ این مسئله بسیار سخت و پیچیده است، زیرا امکان ندارد راه‌حل آن را فقط با آزمایش و مشاهده به دست آوریم. علم عصب‌شناسی با اتکا به آزمایش‌های فوق‌العاده پیچیده و فناوری‌های عکس‌برداری عصبی پیشرفته می‌تواند نقشه‌های بهتر و شفاف‌تری در اختیار محققان قرار دهد تا سرانجام مشخص شود مغز خودآگاه‌مان چه ویژگی‌های مشترکی دارد.

محققان در صدد پاسخگویی به این پرسش هستند که آیا حالات مغز از سطح بالایی از اطلاعات ِ یکپارچه بهره می‌برد یا خیر، و آیا نوسانات 40 هرتزی ایجاد می‌کند یا خیر. در تمامی این نظریه‌ها، مسئله دشوار به قوت خود باقی است. سیستمی که اطلاعات را به صورت یکپارچه عرضه می‌کند، پیامی را مخابره می‌کند یا با 40 هرتز نوسان می‌کند، چگونه و چرا درد یا شادی را احساس می‌کند؟ ظهور خودآگاهی از پیچیدگیِ صرفِ فیزیکی کاملاً اسرارآمیز است و اهمیتی ندارد این کار تا چه حد پیچیده است.

همچنین، اهمیتی ندارد با چه دقتی به شناسایی سازوکارهای دخیل در ادراک و شناسایی گوجه فرنگی بپردازیم، زیرا می‌توانیم کماکان این سوال را مطرح کنیم: چرا این فرایند با تجربه ذهنیِ رنگ قرمز همراه است؟ و اصلاً چرا باید چنین تجربه‌ای داشته باشیم؟ چرا نمی‌توانیم فقط فرایند فیزیکی را تجربه کنیم و هیچ نشانی از خودآگاهی نباشد؟ سایر پدیده‌های طبیعی (از ماده تاریک گرفته تا حیات)، هر چقدر هم حیرت‌انگیز باشند، آنقدرها سخت و غامض به نظر نمی‌رسند.

در اصل، می‌بینیم که درک آنها مستلزم گردآوری جزئیات فیزیکی بیشتر است؛ برای مثال ساخت تلسکوپ‌های بهتر و سایر دستگاه‌ها، طراحی آزمایش‌های بهتر یا یافتن قوانین و الگوهای جدید در داده‌های موجود می‌تواند در این زمینه موثر واقع شود. اگر به نوعی از تمامی الگوها و جزئیات جهان آگاه بودیم، انتظار نمی‌رفت این مسائل اینقدر آزاردهنده باشند و به زودی راه‌حلی برای آنها پیدا می‌کردیم. همان‌طور که مسئله وراثت با کشف جزئیات فیزیکی دی‌ان‌ای حل شد، این مسائل نیز با همان سبک و سیاق حل می‌شدند. اما حتی با توجه به دانشی که از انواع گوناگون جزئیات فیزیکی موجود است، کماکان خودآگاهی به عنوان مسئله‌ای حل‌ناشدنی باقی مانده است.

به همین ترتیب، به نظر می‌رسد ماهیت ژرف خودآگاهی فراتر از دسترس علم قرار دارد. ما به سادگی می‌پنداریم که فیزیک قادر است پرده از اسرار ماهیت ماده فیزیکی بردارد. فیزیک به ما می‌گوید که ماده از ذرات و میادین ساخته شده که دارای ویژگی‌هایی مثل جرم، بار و اسپین هستند. ممکن است فیزیک تمامی ویژگی‌های اساسی ماده را کشف نکرده باشد، اما گام به گام به این مهم نزدیکتر می‌شود. دلایلی وجود دارد که نشان می‌دهد ماده باید چیزهای بیشتری برای گفتن داشته باشد و صرفاً نباید به فیزیک بسنده کرد.  فیزیک می‌گوید که ذرات بنیادی چکار می‌کنند یا چه ارتباطی با سایر چیزها دارند، اما به خود آنها نمی‌پردازد. برای مثال، بار یکی از ویژگی‌ِ دفع سایر ذرات با بار یکسان و جذب ذرات با بار مخالف است. به طور مشابه، جرم عبارت است از واکنش‌ به نیروهای اِعمال شده و جذب گرانشی سایر ذرات جرم‌دار. اینها کارهایی است که ذرات انجام می‌دهند و راه ارتباط آنها با سایر ذرات و فضا-زمان است.

در کل، به نظر می‌رسد همه ویژگی‌های بنیادی فیزیک به کمک ریاضی قابل توصیف باشد. “گالیله” – پدر علم مدرن – این ادعای مشهور را مطرح کرد که کتاب بزرگ طبیعت به زبان ریاضی نوشته شده است. اما ریاضی هم زبانی با محدودیت‌های متمایز است و فقط می‌تواند روابط و ساختارهای انتزاعی را توصیف نماید. برای نمونه، کل دانش ما دربارۀ اعداد این است که چه ارتباطی با سایر اعداد و سایر اجسام ریاضی دارند. به طور مشابه، کل چیزی که دربارۀ یک جسم هندسی مثل گرهِ درون نمودار می‌دانیم، رابطه آن با سایر گره‌ها است. به همین ترتیب، فیزیکِ کاملاً ریاضی‌محور می‌تواند فقط اطلاعاتی درباره روابط میان چیزهای فیزیکی یا قوانین حاکم بر رفتار آنها در اختیارمان بگذارد.

شاید این سوال در ذهن یک فرد ایجاد شود که ذرات فیزیکی فازغ از اینکه چکار می‌کنند یا چه ارتباطی با سایر چیزها دارند، دارای چه ویژگی‌هایی هستند. مادۀ فیزیکی خودش چه ویژگی‌های ذاتی دارد؟ برخی این ادعا را مطرح ساخته‌اند که ذرات با غیر از روابط‌شان هیچ چیز اسرارآمیز دیگری ندارند، اما شهود با این ادعا مخالف است. برای اینکه رابطه‌ای برقرار باشد، دو چیز باید با یکدیگر رابطه داشته باشند. در غیر این صورت، آن رابطه پوچ است (نمایشی که بدون اجراکنندگان ادامه می‌یابد یا قلعه‌ای که از هیچ ساخته شده است). به عبارت دیگر، ساختارهای فیزیکی باید با توسط ماده‌ای ایجاد شوند که خودش ماهیت کاملاً ساختاری نداشته باشد. در غیر این صورت، هیچ تفاوت آشکاری میان ساختار فیزیکی و ریاضیِ صِرف وجود ندارد (یا میان جهان ملموس و انتزاعِ صِرف). اما این ماده‌ای که ساختار فیزیکی را تحقق می‌بخشد چیست و چه ماهیتی دارد؟

ماده چه ویژگی‌های غیرساختاری و ذاتی دارد؟

این مسئله کمی طعنه‌آمیز است، زیرا معمولاً این تصور را از فیزیک داریم که می‌تواند سخت‌افزار جهان را توصیف کند (مواد واقعی و ملموس). اما در واقع، ماده فیزیکی بیشتر به نرم‌افزار شبیه است؛ یک ساختار منطقی و ریاضی. بر اساس مسئله دشوار ماده، این نرم‌افزار مستلزم نوعی سخت‌افزار است که آن را اجرا کند. فیزیکدان‌ها به شکل زیبایی الگوریتم‌های جهان را با روش مهندسی معکوس بررسی کرده‌اند، اما مسئله دشوار ماده با سایر مسائل تفسیر در فیزیک فرق دارد. فیزیک امروزی به این قبیل از معماها می‌پردازد: ماده چگونه می‌تواند هم شبیه ذره و هم شبیه موج باشد؟ فروپاشی تابع موج کوانتومی چیست؟ کدام یک بنیادی‌ترند، میدان‌های گسسته یا پیوسته؟ این پرسش‌ها همگی به چگونگی درک ساختار واقعیت مربوط می‌شوند. حتی اگر پاسخ همه این پرسش‌ها درباره ساختار را می‌دانستیم، مسئله دشوار ماده کماکان به قوت خود باقی می‌ماند. مهم نیست درباره چه نوع ساختاری صحبت می‌کنیم (از عجیب‌ترین و غیرمعمول‌ترین مسائل گرفته تا عقلانی‌ترین مسائل)، این سوال مطرح است که چگونه به صورت غیرساختاری اجرا می‌شود.

در واقع، این مسئله حتی در فیزیک نیوتنی هم مشهود است؛ فیزیک نیوتنی ساختار واقعیت را به گونه‌ای توصیف می‌کند که کاملاً منطقی به نظر می‌رسد. بر اساس فیزیک نیوتنی، ماده از ذرات جامدی ساخته شده که یا با برخورد به یکدیگر و یا با جذب گرانشی یکدیگر با هم تعامل ایجاد می‌کنند. ماهیت ِ ذاتی موادی که به این روش ساده و شهودی رفتار می‌کنند، چیست؟ چه سخت‌افزاری به اجرای نرم‌افزار معادلات نیوتن می‌پردازد؟ شاید فکر کنید جوابش آسان است: ذرات جامد آن را اجرا می‌کنند. اما مهم نیست سطح ساختاری تا چه اندازه شفاف و شهودی است، مسئله دشوار ماده شامل هر توصیف ساختاری می‌باشد. به مانند مسئله دشوار خودآگاهی، مسئله دشوار ماده نیز با آزمایش و مشاهده یا گردآوری جزئیات فیزیکی بیشتر قابل حل نیست. این کار فقط ساختار بیشتری را نمایان خواهد کرد؛ دستکم تا زمانی که فیزیک به بررسی واقعیت از دید ریاضی پای‌بند باشد.

آیا مسئله دشوار «خودآگاهی» و مسئله دشوار «ماده» با هم ارتباط دارند؟

سنتی وجود دارد که طی آن، مسائل فیزیک با مسئله خودآگاهی پیوند داده می‌شود و این امر در حوزه نظریه‌های کوانتومی خودآگاهی رخ می‌دهد. معمولاً چنین نظریه‌هایی طرفداران زیادی ندارند و به سادگی کنار گذاشته می‌شوند زیرا فیزیک کوانتومی و خودآگاهی هر دو اسرارآمیز‌اند. ایدۀ پیوستگی میان مسئله دشوار خودآگاهی و مسئله دشوار ماده نیز با رویکرد مشابهی مورد انتقاد قرار می‌گیرد. اما نگاهی دقیق‌تر نشان می‌دهد که این دو مسئله به صورت عمیق‌تر و قطعی‌تری مکمل یکدیگر هستند.

یکی از نخستین فیلسوفانی که به این پیوند پی‌برد، لایبنیتس” بود که در قرن هفدهم میلادی این ایده را مطرح نمود. اما نسخه مدرن و دقیق این ایده را باید در پژوهش‌های “برتراند راسل” جستجو کرد. اخیراً، فلاسفه معاصر از قبیل “چالمرز” و “استراسون” آن را باز کشف کرده‌اند. بگذارید به بررسی آن بپردازیم. مسئله دشوار ماده مستلزم ویژگی‌های غیرساختاری است و خودآگاهی پدیده‌ای است که می‌تواند این معیار را برطرف سازد. خودآگاهی مملو از ویژگی‌های کیفی است (از قرمزیِ رنگ قرمز و ناراحتی در اثر گرسنگی گرفته تا پدیدارشناسی فکر). چنین تجاربی شاید ساختار درونی داشته باشند، اما داستان فقط به ساختار خلاصه نمی‌شود. ما اطلاعاتی درباره چیستیِ تجارب داریم، اما از چگونگی کارکرد یا ارتباط‌شان با سایر ویژگی اطلاعات چندانی نداریم.

برای مثال، فردی را تصور کنید که تابحال هیچ جسم قرمز رنگی را مشاهده نکرده و هرگز به او نگفته‌اند که رنگ قرمز وجود دارد. این فرد نمی‌داند قرمز بودن چه ارتباطی با حالات مغز، اجسام فیزیکی مثل گوجه فرنگی یا طول موج نور دارد؛ او همچنین از نحوۀ ارتباط آن با سایر رنگ‌ها خبر ندارد. اما این فرد یک روز یک توده قرمز بزرگ را در توهمات خود می‌بیند. به نظر می‌رسد که این فرد سرانجام به ماهیت ِ قرمز بودن پی خواهد برد، اگرچه از ارتباط آن با سایر چیزها آگاهی ندارد. دانشی که او کسب می‌کند، دانشی است که به ارتباط رنگ قرمز با خود و سایر چیزها اشاره نمی‌کند.

این مثال نشان می‌دهد که خودآگاهی سخت‌افزاری است که نرم‌افزارِ توصیف شده با فیزیک در آن عمل می‌کند. می‌توان جهان فیزیکی را به عنوان ساختاری از تجارب آگاهانه در نظر گرفت. تجارب خودمان آن دسته از روابطی را اجرا می‌کنند که مغزمان را تشکیل می‌دهند. اَشکال ساده و بنیادی تجارب، روابطی را اجرا می‌کنند که ذرات بنیادی را تشکیل می‌دهند. برای مثال، یک الکترون را در نظر بگیرید. آنچه الکترون انجام می‌دهد این است که جذب یا دفع نماید؛ در غیر این صورت، با سایر چیزها مطابق با معادلات فیزیکی بنیادی ارتباط برقرار کند. آنچه این رفتار را پدید می‌آورد، جریانی از تجارب الکترونی است.

می‌توان الکترون‌ها و سایر ذرات را به عنوان موجودات ذهنی در نظر گرفت که دارای قدرت فیزیکی هستند. این ایده عجیب به نظر می‌رسد، اما از تامل دقیق دربارۀ محدودیت‌های علم سرچشمه می‌گیرد. “لایبنیتس” و “راسل” تفکر منطقی، علمی و قطعی داشتند؛ آنها نقش ارزنده‌ای در فیزیک، منطق و ریاضی ایفا کردند؛ آنان شیفتگی عمیقی نیز به واقعیت و منحصربفرد بودنِ خودآگاهی داشتند. این محققان معتقدند برای اینکه هر دو پدیده به درستی بررسی شوند، باید شیوۀ تفکر را به طرز قابل ملاحظه‌ای تغییر داد. فلاسفه و متخصصان علم عصب‌شناسی غالباً اینطور فرض می‌کنند که خودآگاهی مثل نرم‌افزار است، اما مغز به مانند سخت‌افزار عمل می‌کند. وقتی می‌بینیم فیزیک چه چیزی دربارۀ مغز به ما می‌گوید، نشانه‌هایی از نرم‌افزار را پیدا می‌کنیم. در واقع، خودآگاهی شباهت بسیاری به سخت‌افزار دارد و دلیلش ویژگی‌های غیرساختاری و کیفی متمایز آن است. به همین منظور، تجارب آگاهانه مواردی هستند که ساختار فیزیکی می‌تواند در آنها دخیل باشد.

با توجه به این راه‌حلی که برای مسئله دشوار ماده ارائه شده، مسئله دشوار ِ خودآگاهی کنار گذاشته می‌شود. دیگر این سوال مطرح نیست که خودآگاهی چگونه از ماده ناخودآگاه پدید می‌آید زیرا کل ماده از خودآگاهی ذاتی بهره می‌برد. دیگر کسی به این سوال نمی‌پردازد که خودآگاهی چگونه به ماده بستگی دارد، زیرا این ماده است که به خودآگاهی بستگی دارد؛ همان طور که روابط به روابط بستگی دارند، ساختار نیز به ادراک‌کننده، بستگی دارد. شاید کسی به مخالفت برخاسته و بگوید که این دیدگاه انسان‌پندارانه است. چرا فکر می‌کنیم ساختار فیزیکی مستلزم ادراک‌کنندۀ ذاتی است؟ دلیلش این نیست که مغزمان دارای ویژگی‌های آگاهانه و ذاتی است و دوست داریم با عبارات آشنا به طبیعت بیندیشیم؟ اما این مخالفت به‌جا نیست. این ایده که می‌گوید ویژگی‌های ذاتی برای تفکیک میان چیزهای حقیقی و ملموس از ساختارهای انتزاعی لازم برخوردار است، کاملاً مستقل از خودآگاهی میباشد. علاوه بر این، اگر مغز کاملاً مادی باشد، چرا باید با بقیه ماده فرق داشته باشد (به ویژه وقتی بحث از ویژگی‌های ذاتی در میان باشد)؟

بررسی جنبه‌های مختلف خودآگاهی و ماده

این دیدگاه که می‌گوید خودآگاهی از جنبه ذاتیِ واقعیت فیزیکی تشکیل یافته، نام‌های بسیار متفاوتی دارد؛ اما یکی از توصیف‌گرایانه‌ترین نام‌ها «یکتاگرایی دوجنبه‌ای» است. یکتاگرایی با دوگانه‌انگاری مخالف است؛ بر اساس دیدگاه دوگانه‌انگاری، خودآگاهی و ماده، کاملاً متفاوت هستند. دوگانه‌انگاری از لحاظ علمی غیرمحتمل فرض شده، زیرا علم هیچ شواهدی از نیروهای غیرفیزیکی ارائه نکرده است که روی مغز تاثیر بگذارد.

یکتاگرایی اعلام می‌دارد که کل واقعیت از نوع ِ یکسانی «ماده» ساخته شده است و انواع گوناگونی دارد. متداول‌ترین دیدگاه یکتاگرایی، فیزیک‌گرایی است؛ این دیدگاه می‌گوید که همه چیز از ماده فیزیکی ساخته شده است که فقط یک جنبه دارد. فلاسفه و دانشمندان عصر حاضر به این دیدگاه اعتقاد ویژه دارند. بر طبق فیزیک‌گرایی، توصیف کاملاً فیزیکیِ واقعیت هیچ چیزی را جا نمی‌گذارد. اما بر اساس مسئله دشوار خودآگاهی، به نظر می‌رسد هر گونه توصیف کاملاً فیزیکیِ سیستم خودآگاه مثل مغز چیزی را به جا می‌گذارد؛ به عبارت دیگر، مغز فقط جنبه‌های عینی (نَه ذهنی) خودآگاهی را ملاحظه می‌کند. یعنی فقط به کارکرد مغز توجه دارد، نَه زندگی ذهنی درونی‌مان.

یکتاگرایی دوجنبه‌ای دارای گونه‌های اعتدالی و رادیکال است. نسخه‌های اعتدالیِ آن به بررسی جنبه‌های ذاتیِ ماده می‌پردازد که از ویژگی‌های نامعینی برای علم تشکیل یافته است، اما با خودآگاهی فرق دارد. ماهیت این ویژگی‌ها که نَه ذهنی و نَه فیزیکی هستند، اسرارآمیز است. به مانند نظریه‌های کوانتومی خودآگاهی که پیشتر به آنها اشاره شد، یکتاگرایی دوجنبه‌ای را می‌توان به این کار متهم کرد که معمای را به معمای دیگر اضافه می‌کند و انتظار دارد آنها یکدیگر را خنثی کنند. رادیکال‌ترین نسخه یکتاگرایی دوجنبه‌ای به جنبه ذاتیِ واقعیت می‌پردازد. این با ایده‌آل‌گرایی ذهنی فرق دارد؛ دیدگاهی که می‌گوید جهان فیزیکی صرفاً ساختاری درون خودآگاهی انسان است و جهان خارجی یک نوع توهم به شمار می‌رود.

بر طبق یکتاگرایی دوجنبه‌ای، جهان خارجی به صورت کاملاً مستقل از خودآگاهی انسان وجود دارد. اما نمی‌تواند مستقل از هر نوع خودآگاهی وجود داشته باشد، زیرا همۀ چیزهای فیزیکی با نوعی آگاهی از خودشان ارتباط دارند. راه‌حل یکتاگرایی دوجنبه‌ای برای مسئله دشوار خودآگاهی این است که با مخالفت خودش روبرو است. متداول‌ترین انتقاد از این دیدگاه این است که یکتاگرایی از روحی‌نگری نشات می‌گیرد؛ روحی‌نگری اعلام می‌دارد که همه چیز با نوعی آگاهی ارتباط دارد. از دید منتقدان، بسیار غیرمحتمل است که ذرات بنیادی خودآگاهی داشته باشند. باید به این ایده عادت کرد. اما آلترناتیوهایی را می‌توان در نظر گرفت. دوگانه‌انگاری از لحاظ علمی غیرمحتمل است. فیزیک‎‌گرایی فقط به جنبه عینی واقعیت اهمیت می‌دهد و اینکه از لحاظ علمی قابل دسترس باشد.

یکی دیگر از انتقادات با عنوان مسئله ترکیب شناخته می‌شود. خودآگاهی پیچیده و یکپارچه‌ی مغز انسان چگونه و چرا از گردهمایی ذرات با خودآگاهی ساده نشات می‌گیرد؟ طرفداران دیدگاه روحی‌نگری بیان می‌دارند که مسئله ترکیب به مانند مسئله دشوار اصلی، از پیچیدگی و سختی زیادی برخوردار نیست. مسئله ترکیب مورد توجه عده بسیار اندکی قرار گرفته است و دانشمندان ابراز امیدواری کرده‌اند که راه‌حل بهتری در آینده کشف کنند. این ایده‌ای رادیکال است که بگوییم خودآگاهی ماده ملموس و حقیقیِ واقعیت است. این نگرش با تصویر معمولی ما از واقعیت فرق دارد و درک آن را دشوار می‌کند. باید دید در آینده چه راه‌حل‌هایی ارائه می‌شود.

بیگ بنگ