اندیشه های فلسفی عمر خیام

 
 

حکیم ابوالفتح عمربن ابراهیم الخیامی مشهور به "عمر خیام" فیلسوف ، ریاضیدان ، منجم و شاعر ایرانی در سال ۴۳۹ هجری قمری در شهر نیشابور، ازشهرهای خراسان ایران زاده شد. او در تدوین تقویم جلالی  دردوران حکومت ملکشاه سلجوقی که همان پایه تقویم شمسی کنونی ایران  وافغانستان است، نقش اساسی داشت. خیام همدوره خواجه نظام الملک ، وزیر اندیشمند ایرانی در دوره ملکشاه سلجوقی و حسن صباح  اسماعیلی بود. وی دردوران حیاتش بیشتر به عنوان منجم و ریاضیدان شهرت داشت و رسالاتی را در زمینه ریاضی ، جبر ومقابله نوشته است. همچنین، اشعاری به زبان پارسی و عربی و کتابهایی نیز به هر دو زبان دارد. ازکتابهای معروف دیگر خیام نوروزنامه اوست. وی به سال ۵۲۶ هجری قمری درنیشابور درگذشت. شهرت خیام بیشتر دراشعار اوست. اولین کسی که رباعیات خیام را به انگلیسی ترجمه کرد فیتزجرالد انگلیسی بود که با ترجمه او رباعیات خیام شهرت جهانی یافت.

پیش از بررسی وتحلیل اندیشه های خیام توضیح  چند مطلب لازم می نماید :

1.     خیام با مفاهیم دینی آشنا بوده است . به طوری که درزمینه فقه اسلامی مطالعاتی داشته است.ازاین رو، نباید سروده های وی را ناظر بر بی خبری او نسبت به مسائل دینی تلقی کرد.

2.     اشعار عمر خیام درزمان خود شهرت چندانی نداشت . ازاین رو، برخی از ادیبان در زمینه برخی از رباعیات منسوب به او تردید جدی کرده اند. صادق هدایت داستان نویس  معروف ایرانی تحقیق مفصلی در باره  اشعار وی انجام داده که حاصل این تحقیق کتابی با عنوان :" ترانه های خیام " است.

3.     بررسی اشعار خیام، نشان می دهد که وی به عنوان یک متفکر دغدغه هایی درذهن خود در زمینه آینده بشر و قانونمندی نظام خلقت داشته است که نتیجه این دغدغه ها درلزوم غنیمت شمردن همین زندگی دنیوی دررباعیات وی خودنمایی می کند.

4.     برخی عقیده دارند که خیام "می" نوشیده است اما با توجه به مفاهیمی که "می " در ادبیات عرفانی دارد، به آسانی نمی توان این دیدگاه را پذیرفت. ضمن اینکه خیام یک چهره مطرح زمانه بوده است. به نظر می رسد" می "  دردیدگاه  خیام  نماد فراموشی دغدغه ها ، بحران ها و رنج هایی هستی شناسانه وی بوده است.

5.     همان طور که در بالا گفته شده ، خیام اندیشمندی بزرگ وصاحب آثار متعدد بوده است و نمی توان صرفا با مرور رباعیات خیام؛ وی را فردی فاقد تدبیر و انسجام فکری واخلاقی دانست . به طوری که او دقت زیادی درزمینه هایی ، چون ریاضیات ، هندسه ، نجوم وتقویم نگاری داشته است .به نظر می رسد دیدگاه های فلسفی و پرسش های تامل بر انگیز وی دغدغه برخی از فلاسفه و اندیشمندان بزرگ جهان نیز است و به خیام منحصر نمی شود .

واینک،  به بررسی برخی از رباعیات حکیم عمر خیام ، به شرح زیر  می پردازیم :

خیام و راز آفرینش

یکی از ابهام های اساسی خیام درزمینه رمز آلود بودن آفرینش نهفته است. او دراین زمینه می گوید: اسرار خلقت چیزی نیست که ما بدانیم . هرچه ما درزمینه آن صحبت می کنیم، عمق ندارد و وقتی پرده بیفتد آن موقع معلوم می شود که چقدر بی خبر بوده ایم!

اسرار اَزَل را نه تو دانی و نه من،                     وین حرفِ معمّا نه تو خوانی و نه من؛

هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو،              چون پرده برافتد، نه تو مانی و نه من !

ازنظر این شاعر اندیشمند نظام خلقت به صورت یک دورگردشی است . او تردیدی که دارد اینکه نمی داند خلقت ازکجا آغازشده و سیر واقعی آن به کجا منتهی می شود. ناراحت است ازاینکه کسی نمی تواند این مسئله  غامض را روشن کند که بالاخره آدمیان با مرگ خویش به کجا می روند !

دوری که در [او] آمدن و رفتنِ ماست،              او را نه نهایت، نه بدایت پیداست،

کس می‌نزند دمی درین معنی راست،               کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!

ازدیدگاه خیام ،  ستارگان و سیارات که ساکنان نظام هستی هستند، مایه حیرت و تردید خردمندان شده اند اما باید دانست که افراد اندشمند و مدبر خود گرفتارو سردرگم هستند ؛ چرا که آنان نیز نمی دانند  اسرار آفرینش چیست؟

اَجــرام که ساکنـان این ایوان‌اند،                       اســبابِ تَرَدُّدِ خردمنــدان‌اند،

هان تا سرِ رشته خِرَد گُم نکنی،                      کانان که مُدَبّرند سرگردان‌اند!

وی می افزاید:  اصحاب فضل و دانش ازاین شب تاریک و حیرت افزا  راه به نور و روشنایی نبرد ند وموفق به کشف راز خلقت نشدند.چرا که معلوم شد هرآنچه  تاکنون گفته اند افسانه ای بیش نبوده است !

 

آنان ‌که محیطِ فضل و آداب شدند،                  در جمعِ کمال شمعِ اَصحاب شدند،

رَه زین شبِ تاریک نـبردند به روز،                    گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند.

 

خیام و اعتراض او به فلسفه خلقت بشر:

گزاره ای که خیام مطرح می کند اینکه حیات بشر کاملا جبری است . ازدیدگاه او آدمی نه تنها در آفرینش خود بلکه در ادامه حیات خود نیز هیچ اختیاری ندارد ! برای او روشن نیست که هدف از این گونه آمدن ، زیستن و رفتن از دنیا چیست!

آورد به اِضطرارم اوّل به وجود،               جز حیرتم از حیات چیزی نفزود،

رفتیم به اِکراه و ندانیم چه بود             زین آمدن و بودن و رفتن مقصود!

خیام  با بیان عبارت فوق نتیجه می گیرد که  که اگر آفرینش دست او بود، به این دنیا نمی آمد؛ همچنین، اگر رفتن از این جهان در اختیارخود بود ، هیچ وقت اینکار را نمی کرد.ازاین رو، چون آدمی در آفرینش خود چنین اختیاری  ندارد ، بهتر بود که نه به دنیا می آمد، نه زندگی می کرد و نه ازدنیا می رفت !

گر آمــدنم به من بُدی، نامَدَمی.                       ور نیز شدن به من بدی، کی شدمی؟

بِهْ زان نَبُدی که اندرین دیْرِ خراب،                      نه آمـــدمی، نه شــــدمی، نه بُدَمـی.

خیام و آرزو های فلسفی او

خیام به حیات بشر نگاه می کند و پرسشهای گوناگونی برای او حادث می شود . وی  نظام آفرینش را به چالش می کشد.ازدیدگاه وی چرخه هستی معیوب است به طوری که آزادگان در رسیدن به کام و آرزوی خود دچار سختی می شوند و ازاین رو، می گویدکه اگر نظام خلقت دراختیار من بود، آنرا طوری درست می کردم که آدمیان آسانتر را به خواسته خود می رسیدند!

گر بر فَلَکَم دست بُدی چون یزدان،                  برداشتمی من این فلک را ز میان؛

از نو فلک دگر چُنان ساختمی،                       کازاده به کامِ دل رســیدی آســان

ازنظر خیام این صورت زیستن نوعی سرگردانی است و ازاین رو، می گوید که اگر درچرخه حیات خود اختیارداشت خود را از اینگونه سرگردانی رهایی می بخشید!

در گوشِ دلم گفت فلک پنهانی:                      حُکمی که قضا بُوَد ز من می‌دانی؟

در گردشِ خود اگر مرا دست بُدی،                    خود را برهـــاندمی ز ســـر گردانی

او با وجود این همه دغدغه ، نگرانی و اضطراب آرزو می کند که کاش از پی صد هزار سال دوباره به نظام هستی برمی گشت. او می گوید که این فرصت برای گیاهان وجود دارد وکاش برای بشر نیز چنین امکانی وجود داشت که همانند گیاهان دوباره به حیات برگردند!

ای‌کــاش که جــای آرمیــــدن بـــودی،                یا این رَهِ دور را رســیدن بودی؛

کاش از پیِ صد هزار سال از دل خاک،              چون سبزه امید بر دمیدن بودی!

اما با این وجود ، شاعر نومید از بازگشت است .یکی از دلایلی که مایه سرگردانی اوست اینکه تاکنون کسی از  دنیای دیگر برنگشته تا احوال و عاقبت مسافران آخرت را از او بپرسیم وامید وار باشیم !

 افسوس که سرمایه ز کَف بیرون شد،               در پایِ اَجَل بسی جگرها خون شد!

کس نامد از آن جهان که پرسم از وی                  کاحوالِ مســـافرانِ دنیــا چون شد.

 خیام و نگاه منفی او به گردش افلاک

خیام از نظام آفرینش شکوه می کند که چرا اینگونه بی هدف به دور خود می چرخد. اما ازسوی دیگر ، به چرخ  هم حق می دهد ؛ چرا که می داند که آن نیز راز گردش بی هدف خود را نمی داند و نتیجه می گیرد که چرخ از آدمیان نیز بیچاره تر است!

نیکی و بدی که در نهادِ بشر است،                   شادی و غمی که در قضا و قدر است،

با چرخ مکن حـــــواله کاندر رَهِ عقل،                   چـرخ از تو هـــزار بار بیــچاره‌تر است.

این شاعر اندیشمند می گوید که وقتی به کار افلاک نگاه می کند چیزی جز افزودن آنها به غم و نگرانی آدمی وجود ندارند ! برای اینکه کارشان این است که نخست یکی را از حیات محروم کنند تا فرد دیگری را به چرخه هستی بیاورند. بنابراین ، نتیجه می گیرد که اگر آنانی که هنوز پای خود را به هستی نگذاشته اند، بدانند که ما ازاین چرخ چه می کشیم ، دیگر به دنیا نمی آیند!

 افلاک که جز غم نفزایند دگر؛                       نَنْهَــند به جا تا نــربایــند دگــر؛

نا آمدگان اگر بداننـــد که ما                        از دَهْر چه می‌کشیم، نایند دگر.

خیام و بی هدف بودن آفرینش آدمی

رنج بزرگ خیام از نظام آفرینش در این نکته نهفته است که چرا آدمی با همه ظرافت و زیبایی که دارد، ناگاه همانند یک جام لطیف شکسته شود ؟ وی نمی تواند هدف آفریننده را ازاین شیوه مدیریت آفرینش هضم کند.

جامی است که عقل آفرین می‌زندش،           صد بوسه زِ مِهْر بر جَبین می‌زندش؛

این کوزه‌گر دَهْر چنین جامِ لطیـــــــف              می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش!

ازدیدگاه خیام چقدر حیرت آور است که آدمی همانند مگسی به عرصه خلقت قدم می گذارد، اما بدون اینکه جایگاهی درنظام فرینش داشته باشد ، ناپدید می شود!

 یک قطره آب بود و با دریا شد،                    یک ذرّه خاک و با زمین یکتا شد،

آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟                آمد مگســی پدید و ناپــیدا شد.

 خیام و نقش خنثای انسان در نظام هستی

ازدیدگاه خیام ،  نظام هستی از آمدن من ( نوع بشر ) به دنیا سودی نبرده است.همچنین، از رفتن من از  برجاه و جلالش افزوده نشده است .حال، آنچه مایه شگفتی است اینکه ازکسی نشنیدم که بگوید این آمدن به دنیا و رفتن از آن برای چه بود! ازاین رو، نتیجه ای که می گیرد این است که بود و نبود ما هیچ خللی برای جهان ندارد . این درحالی است که ما می میریم و هیچ نام ونشان واثری از ما باقی نمی ماند! تنها فایده ای که  برای آفرینش آدمی متصور است اینکه خاک آنرا برای درست کردن خشت گور افراد دیگر استفاده می کنند و دیگر هیچ !

از آمدنـــم نبود گــــردون را ســــود                    وز رفتن من جاه و جلالش نفزود

وز هیچ‌کسی نیز دو گوشم نشنود                    کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

 ای بس که نباشیم و جهان خواهد‌بود،                 نی نام زِ ما و نه نشــان خواهد‌بود؛

زین پیـــش نبودیم و نَبُــد هیــــچ خَلَل،                زین پس چو نباشیم همان خواهد‌بود.

 

از تن چو برفت جان پاک من و تو،                  خشتی دو نهند بر مَغاکِ من و تو؛

و آنگه زِ برایِ خشتِ گورِ دگران،                    در کالبـــدی کشـند خاکِ من و تو.

 

خیام و عبرت  بشراز ناتوانی شاهان در برابر مرگ

یکی از مسائلی که خیام به آن اشاره می کند اینکه شاهان توجهی به بی فایده بودن حکومت خود ندارند. زیرا که آنان درزمان فرمانروایی خود شوکت و جلالی دارند، اما نمی دانند که بعد از مرگشان اسیر گور و جانواران می شوند.

آن قصر که بهــــرام درو جام گرفت،                  آهو بچــــه کرد و روبَهْ آرام گرفــت؛

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر،                   دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟

 

مرغـــی دیـــــدم نشســته بر باره توس،           در چنـــگ گرفتــه کلّه کیــکاوس،

با کلّه همی‌گفت که: افسوس، افسوس!         کو بانک جَرَس‌ها و کجا ناله کوس؟

 

خیام و فلسفه دین 

یکی ازمسائل چالش برانگیز رباعیات خیام نگاه دینی او به آخرت است .ازدیدگاه او عقیده به آخرت به مثابه ساختن خشت روی دریاست که محال است! وی نمی تواند بپذیرد که دوزخ وبهشتی وجود داشته باشد و ازاین رو، می پرسد : چه کسی به دوزخ رفت و چه  کسی به بهشت ! او بحث های دینی را بی فایده می داند برای اینکه ازدیدگاه وی هیچ کس نمی تواند راه درست را تشخیص دهد ؟ 

تا چند زنم به روی دریاها خشـت                      بیزار شـــدم ز بت‌پرستان و کُنِشْت

خیام که گفت دوزخی خواهد بود؟                    که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت؟

جمعی متفکرند درمذهـــب و دین                      قومی متحـــریند درشــــک ویقیــن

ناگـــاه منـــادیی برآیــــد زکمیــــن                     کی بی خبران راه نه آنست و نه این

 

خیام  و غنیمت شمردن عمر

ازنظرخیام ، آدمی باید ازفرصت محدودی که دارد بیشترین استفاده را ببرد که این فرصت تکرار شدنی نیست! این طور نیست که دوباره به دنیا بیاییم و مکرر از موقعیت بدست آمده استفاده کنیم! ازاین رو، پیشنهاد می کند چیزی ازدارایی دنیا باقی نگذاریم که دوباره برنمی گردیم تا ازآنچه ذخیره کرده ای دوباره  بهره مند شویم !

از جمــــله رفتگــانِ ایـــن راهِ دراز،                     بازآمده‌ای کو که به ما گوید راز؟

هان بر سر این دو راهه از روی نیاز،                  چیزی نگذاری که نمی‌آیی باز!

او می گوید که چون کسی عهده دار آینده نیست ازاین رو، سفارش می کند که همین امروز این دل پر دغدغه را باید خوش نگهداشت و در زیر مهتاب می نوشید که ماه بسیار می گردد  و ما را پیدا نمی کند.

چون عهده نمی‌شود کسی فردا را،                   حالی خوش دار این دلِ پرسودا را،

می نوش به ماهتاب، ای ماه که ماه                    بســـــیار بگردد و نیـــابد مـــا را.

خیام آدمیان را به پرهیز از خوردن غم دنیای گذران می کند و سفارش می کند که خوش باشیم و این فرصت اندک را به شادی گذارنیم که اگر این جهان وفایی داشت نوبت به ما نمی نرسید.

برخیز و مخور غمِ جهانِ گُذران،            خوش باش و دمی به شادمانی گذران

در طَبْعِ جهان اگر وفایی بودی،             نوبت به تــو خود نیــــامدی از دگـــران.

 

ابر آمد و زار بر سرِ سبـــزه گریست،                   بی باده گُلرنگ نمی‌شاید زیست؛

این سبزه که امروز تماشاگه ماست،                  تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست!

 

خیام و دور باطل چرخه زیستی انسان  

یکی از آشفتگی های ذهنی خیام این است که درنظام زیستی انسان ، هدف وفایده روشنی نمی بیند و تلاش های بشری را بی فایده می داند! او می گوید: دیروز به کارگاه کوزه گری رفتم و دوهزار کوزه را دیدم که خاموش بودند، این درحالی که هریک به زبان حال خود می پرسیدند که کوزه گر کجاست ، کوزه خر کجاست و کوزه فروش کجاست؟

در کارگهِ کوزه‌گری بودم دوش،             دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش؛

هر یک به زبانِ حال با من گفتند:          «کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه‌فروش؟»

وبالاخره افسوس می خورد که اینهمه زحمات را از دوران کودکی متحمل شدیم و به استادی و مهارت رسیدیم اما درپایان کار ، همه تلاش های ما با مرگمان به باد رفت !

یک‌چند به کودکی به استاد شدیم؛                  یک‌چند ز استادی خود شاد شدیم؛

پایان سخن شنو که مارا چه رسید:                  ازخاک برآمدیم و چون باد شدیم!

 علی حکیم پور