فیلسوف بریتانیایی، تیموتی مورتون در مورد تصورش از آینده، مفهوم هایپرآبجکت و تأثیر آن بر جهان میگوید.
تیموتی مورتون یکی از مهمترین چهرههای فلسفهی روز است. احتمالاً چون علایقش از موسیقی بیورک تا گرمایش زمین را در برمیگیرد. به این دلیل که تا این حد به زبان ساده و معمولی صحبت میکند، فهمیدن ایدههایش از سویی ساده است و در سطوح بالاتر چالشبرانگیز. زبان مورتون زبانی ارجاعی است. او در نوشتههایش به مسائل مختلف از فرهنگ عامه، سینما و تلویزیون تا رشتههای مختلف علوم ارجاع میدهد. از این روست که تأثیر ایدههایش را هر روز بر رشتههای مختلفی شاهد هستیم: فلسفه، اکولوژی، هنر، معماری. به خصوص ایدهی هایپرآبجکت (ابراوبژه) – که در کتاب اخیرش در موردش توضیح میدهد – موضوعی است که فلاسفه را در سراسر جهان به بحث و گمانهزنی واداشته.
هایپرآبجکتها موجوداتی در مقیاسهای عظیم زمانی و مکانی هستند که از ادراک انسانی خارج هستند و ابزاری غیرمعمولی برای فکر کردن در مورد مسائلی مثل گرمایش زمین و احتمالاً یادگیری این که چطور با وجود این دست مسائل به زندگیمان ادامه بدهیم.
پروفسور مورتون بگذارید بحثمان را با توضیح سوتیتر کتاب اخیرتان (اکولوژی بدون طبیعت) شروع کنیم: بازاندیشی زیباییشناسی محیطی. به نظر شما باید در مورد چه چیزهایی شکل تفکرمان را عوض کنیم؟ ذهنیتمان در مورد چه مفاهیمی را باید تغییر بدهیم؟
همه چیز. مهمترین کاری که باید بکنیم این است که از خیر این ایده که طبیعت چیزی جدای از ما و بیرون از ماست بگذریم. این ایده که یک چیزهایی هستند که اسمشان طبیعت است که اگر بتن خیابان را بکنیم زیرش به طبیعت میرسیم یا مثلاً چیزی بالای یک کوه سحرآمیز است یا داخل دیانای ما مخفی شده، ولی به ترتیبی جادویی هرگز اینجا که ما هستیم نیست. از طرفی خود واژهی طبیعت و طبیعی دچار بدفهمی است. اینها کلماتی هستند که انگار قرار است به ما بگویند رفتار صحیح چیست. یا چوبنشانیست که تعیین میکند چه کاری درست و چه کاری غلط است. همهمان دیگر میدانیم چطور این مسیر فکری غلط است.
در کتاب اکولوژی بدون طبیعت شما از حدود معمول انتقاد اکولوژیکال فراتر میروید در واقع به این میپردازید که چطور در مورد هنر و سیاست و فلسفه بازاندیشی کنیم و اینطور مینویسید که این روش بازاندیشی هم انتقادی است و هم خودانتقادی. این به چه معناست؟
به زبان ساده یعنی هیچ چیزی دقیقاً همان چیزی که فکر میکنید نیست. به طور مثال روش اشتباه فکر کردن به طبیعت تفکر ذات گرایانه است. در صورتی که طبیعت از گونههای حیاتیای تشکیل شده که هر کدام خواص مشخص خودشان را دارند. از این رو من پیشنهاد میکنم به اشکال حیات به ترتیبی نگاه کنیم (از جمله به خودمان و سازههای اجتماعیمان) که از دید کاهشی و سرهمبندیکردن جلوگیری شود.
در بسیاری از مصاحبههایتان گفتهاید که طبیعت مفهومی نژادپرستانه است. میتوانید این ایدهتان را بیشتر توضیح دهید؟
خیلی ساده است. همانطور که گفتم مدام میشنویم که طبیعت چیزی جدای از سازههای فیزیکی و اجتماعی انسانی است. در صورتی که ایده از نظر زیستشناسی غلط است. مسلماً ما از گونههای دیگر موجودات زنده تکامل پیدا کردهایم و از نظر اکولوژیک به آنها وابستهایم. ولی این تفاوتی که ما بین خودمان و طبیعت قائل هستیم چه چیزی را به ما نشان میدهد؟
مرزبندی «ما» و «آنها» در طراحی ربات را میگوییم «درهی غریب». یعنی رباتهایی که شبیه انسان هستند، هرقدر به ما نزدیکتر میشوند، حالا چه از نظر ظاهری چه رفتاری، برایمان ترسناک و ناخوشایندند. این ایده به نظرم موازی همان ایدهی نژادپرستهاییست که بعضی افراد را زیرگونهی انسان و غیرانسان میدانند و با این افراد رفتار بدتر از [چیزی که ما بهش میگوییم] حیوان دارند. نازیها طرفدار حقوق حیوانات بودند و هیتلر سگش بلاندی را دوست داشته. چیزی که میگویم این است که این طرز تفکر خیلی با نازیسم فرقی ندارد. چون اینجا هم میبینید که برای یک نژادپرست خیلی راحت است بگوید سگها «طبیعی» هستند ولی فلان نژاد انسان که در ایدهی «درهی غریب» قرار میگیرد غیر طبیعی است. از این نظر به نظرم طبیعت مفهوم نژادپرستانهایست.
یکی از متأخرترین کارهایتان، هایپرآبجکتها، فلسفه و اکولوژی پس از پایان جهان به زبانهای مختلفی از جمله ایتالیایی ترجمه شده. میشود برای ما یکی سری از مفاهیم مثل هایپرآبجکت و Mesh را توضیح بدهید؟
آخرین کتابم اسمش هست بشریت: همبستگی با مردمان ناانسان. مش یک ایدهی اکولوژیکی است. منظورم ازش این است که ببینید چطور موجودات زنده در عین این که به هم وابسته هستند از هم جدا هستند. یک سرند را در نظر بگیرید که از طریق سیمها به هم وصل شده ولی کلی فضای خالی هم بین این سیمها وجود دارد. ما به هم متصل هستیم ولی در ضمن متفاوتیم.
هایپرآبجکت یعنی چیزی که آنقدر بزرگ و پخش است (چه در ابعاد زمانی و چه در ابعاد مکانی) که ما انسانها تنها بخشهایی ازش در بازههای زمانی مشخص را میتوانیم درک کنیم. مثلاً کل پلیاستر جهان را در نظر بگیرید. روبهرویی ما با پلیاستر به صورت لیوان قهوه است. بعضی وقتها به صورت چیزهای دیگر میبینیمش. مثلاً وسط آشغالدانی اگر نشسته باشید آن تپهی نخالهی بتن پر از پلیاستر است.
آثار شما در زمرهی آثار هستیشناسی ابژهمحور قرار میگیرد. میتوانید مشخص کنید چه چیزی این تفکر فلسفی را از سایر سیستمهای فکری فلسفی جدا میکند؟ چرا هستیشناسی ابژهمحور تا این حد برای لحظهی حال مهم است؟
راستش هستیشناسی ابژهمحور اولین و تنها فلسفهی غربیای است که برایم قابل تحمل است. چون عمیقاً دربرابر ایدهی بشرمرکزی مقاومت میکند. در این سیستم فکری بشریت بر موجودات دیگر برتری ندارد. نه این که آدمها مهم نباشند. البته که هستند. ولی بهجای این که بگوید ما همه برابر هستیم چون همه از اتم ساخته شدهایم (که عملاً یعنی هرکاری در جهان میکنیم اهمیت خاصی ندارد) در این طرز تفکر میگوییم که همهی ما برابر هستیم چون همه فرد هستیم، چه آدم باشیم چه سنجاب.
کارایی و دوام دو مفهومی هستند که به مصرف سوختهای فسیلی گره خوردهاند. شاید بشود اسمش را گذاشت یکجور کلهشقی که از نگاه نهادهای قدرت نئولیبرال و کپیتالیست نشأت میگیرد. ولی کپیتالیسم به ما میگوید که هیچ آلترناتیوی برایش وجود ندارد. منتها مشخص است که ما نیاز داریم روشمان را عوض کنیم وگرنه نابود میشویم. میتوانید در مورد مقاومتهایی که در برابر ایدهی کپیتالیسم شکل گرفته توضیح دهید؟
به قول شما اگر قرار باشد به میلیاردرها اعتماد کنیم که دنیا را عوض کنند، فاتحهی دنیا را باید خواند. به نظرم بهتر این است که بین خودمان و سایر انسانها یک همبستگی ایجاد شود. حرکت به سمت نوعی سوسیالیسم که نه فقط انسانها که سایر موجودات زنده را هم وارد محاسبات کند منطقیترین راه است. اینطور شاید ساختمانها و ماشینهایی بسازیم که اینقدر راحت خودمان را به قتل نرسانند.
در حال حاضر روی چه چیزی کار میکنید؟
دارم روی کتابی به اسم آفتابپرستها کار میکنم که در مورد هنر است ولی در ضمن مفاهیمی را بررسی میکند که همهی ما را در بر میگیرد. من تئوری فلسفهی مدرن را قبول ندارم که میگوید ما یک سری پکمن هستیم که داریم جهان را میخوریم. به نظرم ما آفتابپرستیم که میتوانیم شکل چیزهای دیگر را به خودمان بگیریم. به نظرم خلاقیت یعنی گوش سپردن.
نویسنده و هنرمند و دیزاینرهایی هستند که میتوانید برای خواندن پیشنهاد بدهید؟
لاری اندرسون Laurie Anderson هر کاری که میکند عالی است. کلمنت گولدبرگ Clement Goldberg انیمیشنهای بینظیری درست میکند. بیورک Bjork مشخصاً. یک کتاب هم هست به اسم Beyond Words: What animals think and feel نوشتهی کارل سافینا Carl Safina که به نظرم باید بخوانید.