حمزه واعظی
به وسعت تمام سالهای رنج و تاریکی و تباهی این خاک، خشمگین و مستاصل و درهم شکسته ام. تمام امروز و امشب تنم می لرزید و چشمانم خیس بهت و حیرت و درد بود.
گویی تقدیر این وطن را با تکرارهای وهمناک و چرخش های هولناک نوشته اند. هر صدسالی ملای لنگی ظهور می کند و کاروان "تغییر" را برمی گرداند سر جای اولش. هرصدسالی ملای کوری هبوط می کند و رسالت برگشت به "نقطه ی صفر" را به فرجام می رساند و پیامبر وار، پیروان انبوهی را به سمت کعبه ی سیاهی و تباهی و ویرانگری رهنمون می گردد و به ایستگاه نخست توقف تاریخ رجعت می دهد.
بازگشت طالبان یک حادثه نیست، یک تقدیر است برای ملتی دیو زده. یک سرنوشت است برای جامعه ای کُند ذهن، کُهنه پسند و کورپرست که بجای عقل جمعی، مغزشان را از کاهِ جهالت قومی و خرافات دینی و پیروی اسطوره های تبهکار سیاسی پُر می کنند.
یک تنبیه تاریخیست برای رهبران و پیشوایان زشت طینت و کریه دیانت و سیاه سیرت که بجای رهبری و سازندگی و خرد گستری، جهل و تعصب و لجاجت و تباهی و کوته نظری و زر پرستی و زورگویی و فرعون خویی را در رفتار جمعی و مدیریت سیاسی ترویج و ستبری می بخشند.
یک گناه اخلاقیست برای نخبگان و روشنفکران و پیشاهنگان و تکنوکرات ها و منادیان فرهنگی تهی مغز و تبهفکر و تنور مزاج و تباهی اندیش که بجای ترویج روشنایی و برابری و شکیبایی و ارزشهای انسانی و ملی، نفرت قومی، فاصله گذاری های اجتماعی، تعصب زبانی، تفرق مذهبی، تشنج فرهنگی و تقابل سیاسی ـ اجتماعی را پهناوری و تداوم می بخشند و شب و روز گفتمان نفرت پروری علیه پشتون و تاجیک و اوزبیک و هزاره را فربه می سازند.
طالبِ فاتحِ کابل، از اسمان هفتم نیامده. طالبِ سیاه اندیش دیروز با بیرق سفیدۀ امروز، درواقع فرایند عمل بلاهت وار سیاسی ـ فرهنگی جمعی ما و برآیند بدویت خرد سیاسی ـ اجتماعی ماست که با تعصب ورزی نسبت به همدیگر، با کوته اندیشی درعرصه ی سیاست و با تقلب پروری درحوزه ی آیین های دمکراسی و با ناسازگاری و تعرض نسبت به حریم و حرمت قومی وفرهنگی همدیگر و با تخفیف و تنزیل روح مشترک ملی و با زراندوزی و فساد لجام گسیخته و با قهرمان پروری و امپراتورسازی و رهبرپرستی و با تصلب اندیشی و ناسازگاری و بی اعتمادی نسبت به هم و با زوال اخلاق شهروندی و وجدان سوزی خویشتن، هیولای طالب فاتح را بازهم و پس از دو دهه فرصت و نعمت و امیدواری و خوش بینی و خوشحالی و دمکراسی ورزی، بازهم بر سرنوشت جمعی و سیاسی خویش مقدر ساختیم.
اکنون که همگان تصور می کنیم به نقطه صفر برگشته ایم، زمان آن رسیده که صادقانه از خود بپرسیم آن همه پول و سرمایه گذاری جهان در افغانستان به جیب چه کسانی رفت؟ ان همه شور و هیجان و آرزو را چه کسانی به آتش غدر و فساد و خباثت اخلاقی و وجدانی سوزانید؟ بازگشت شَّرِشکوهمند طالب را چه کسانی و چه عوامل و بنیادهایی فراهم ساخت؟
پاسخ بسیار ساده است. این کسان و عاملان، همان ناکسانی بودند و هستند که بنام نخبگان و رهبران و مدیران و پیشوایان و تکنوکرات ها و روشنفکر پشتون و تاجیک و هزاره و اوزبیک یاد می شوند. همگی در این زوال و سقوط گناه کارند. میزان این گناه و زوال اما به حجم قدرت و جایگاه و به پهنای فساد و نقش اهریمنی شان منوط است. آن که از قدرت و مقام و اختیار و بساط سیاسی و مدیریتی بیشتر برخوردار بوده، در فساد و فرومایگی و فناسازی بیشتری سهم گرفته اند.
پرسش بنیادین و آتشین اما اکنون این است که این نخبگان ناکس، برای تاجیک و پشتون و اوزبیک و هزاره چه کرده اند و چه دستاورد درخشانی برای منی هزاره، تویی پشتون و تاجیک و اوزبیک بیادگار گذاشته اند؟ آن همه شعار و شعور روشنفکران و مدیران و پیشاهنگان، جز فربه شدن تفرقه و تعصب و تصلب، چه میزان قادر بوده فضارا برای باورهای کلان ملی، همزیستی خردورزانه، تعمیق ارزشهای مدنی و دمکراسی و ترویج شکیبایی و مدارای شهروندی، فراختر کند؟
زمان آن رسیده که منی هزاره از خود بپرسم پهلوان محقق که در طول این دو دهه بعنوان رهبر بلامنازع هزاره ها قد برافراشت، اکنون چه میراث استراتژیک، عظمت ملی و جایگاه سیاسی و قدرت اجتماعی برای جامعه هزاره برجای گذاشته است؟ محققی که حتا ملیون ها جوان و پیر و تحصیلکرده از بوی خاک چپنش سرمست می شدند. محققی که به مثابه بانک رأی در جامعه هزاره شناخته می شد و بدین ترتیب اعتماد، سادگی و نجابت و صداقت هزاره هارا چون برگه رأی به حراج می گذاشت و از این معامله ها حرمسراها برای خود ساخت و قصر ها اعمار کرد. آیا میراث او جز وابسته کردن و مطیع ساختن و عسکر پنداری وزیر و والی و مدیر هزاره به شخص خود و جز تحقیر نویسنده و روشنفکر هزاره و برخوردهای فرعونی با بی پناه ترین اقشار این قوم در بارگاه سیاسی اش، چه شکوه و اعتباری درعرصه ی قدرت و سیاست و تعامل ملی برای هزاره به میراث گذاشته است؟
آیا وقت آن نرسیده که جوان تاجیک از خود بپرسد: عطا محمد نور را که امپراتور دانای قوم خود خوانده بودند، جز زر اندوزی و غارت بیت المال و تفرقه و چند دستگی و دندان کشیدن درمیان رهبری سیاسی جامعه تاجیک، چه دستاورد ماندگاری برای قدرت و فرهنگ و عظمت تمدنی جامعه ی تاجیک به میراث گذاشته است؟ چرا با آن همه رجزخوانی و پول و امکانات، بزرگ ترین سنگر فرهنگی و جغرافیایی شمال را حتا یک روز نتوانست حفظ کند؟ صلاح الدین ربانی درمقام میراثدار ربانی، زعیم کاریزمای جامعه تاجیک، جز اعمار یک ساختمان عظیم برای حزب جمعیت و ساختن قصرها برای خودش، برای جامعه و نسل جوان تاجیک چه رهیافت سیاسی و فرهنگی و اندیشوی خلق کرده است؟ قانونی، صالح، بسم لله خان و برادران مسعود، جز کسب کرور کرور امتیازات سیاسی و شخصی و فربه کردن جیب و جان شان، چه خط استراتژیک و مکتب سیاسی برای جامعه ی فرهنگ مدار تاجیک برجای گذاشته اند؟
آیا زمان آن فرا نرسیده که نسل دانای جامعه ی اوزبیک از خود بپرسند "پادشاه دستم" جز ناسازگاری و شکست های سیاسی و جز اعمال دیکتاتوری و کیش شخصی و جز سرکوب و حذف صدای مخالف و تحقیر و حاشیه راندن روشنفکران جامعه ی ترک تبار و جز اعمار قصرهای سلطنتی برای خود و خانواده اش، چه دستاور سیاسی و اندیشه وبنیاد فکری راهگشا و درخشان برای جامعه ی وفادار و مظلوم و نسل جسور اما سرگردان و حاشیه رانده ی اوزبیک به ارمغان آورده است؟
آیا زمان آن فرانرسیده که روشنفکران آزاد اندیش و جوانان روشن کیش پشتون از خود و تاریخ قومی و سیاسی و سرگذشت و سرنوشت زمامداران و کارنامه ی پلید رهبران خود بپرسند که کرزی و اشرف غنی با فساد و دروغ و تقلب و تعصب و خیانت خود به منافع ملی و سرنوشت جمعی و با نوکری خود به اربابان خارجی و کشیدن پای قدرتهای جهان به این سرزمین و تبدیل نمودن افغانستان به مرکز پیچیده ترین رقابت های منطقه ای و بازی های استخباراتی جهان و نیز معرفی این کشور بعنوان کانون فاسدترین دولت دنیا، چه سرنوشت وحشتناکی را برای نسل ها و عصرهای جامعه پشتون وکل افغانستان رقم زده اند؟ وقت آن رسیده که این جوانان از وجدان جمعی خویش بپرسند که پیروی و وفاداری و فدایی شدن به تفکر سیاه و تباهگر ملاعمر کور و ملا هیبت لله کر و گلبدین کریه آیین، چه بلایی برسرِ تاریخ و فرهنگ و اخلاق جمعی و ارزشهای انسانی این قوم و تمام مردم افغانستان آورده است؟
این پرسشها، خلجان وجدانی ما می باشند که در اوج سقوط و زوال کنونی، باید صادقانه درخلوت خرد و عاطفه و اخلاق مان طرح کنیم و رو بروی عقل جمعی مان آیینه بسازیم، تا بازگشت شرِشکوهمند طالبِ فاتح را روشن تر درک کنیم.