نویسنده François Bégaudeau
برگردان شروين احمدي
خشم اخلاقی است و بنابراین سیاسی نیست. تا زمانی که خشمگین هستم، نه به مشکلم از جنبه سیاسی فکر میکنم و نه به ابزاری برای حل آن.
هفته گذشته یکی از دوستان از طریق ایمیل به من گفت که مسئول غرفه اغذیه فروشی در سوپرمارکتی که او در آن کار می کند به وی روزهای کاری ای با دو بخش تحمیل کرده است که بین آنها فاصله سه ساعتی غیرقابل مدیریت کردن قرار دارد. من از او توضیح بیشتری خواستم و پس از مطمئن شدن از بی عدالتی که قربانی آنست ، وی را تشویق کردم که موضوع را به سندیکا ارجاع دهد. او به من گفت که سندیکا وجود ندارد. به خودم گفتم سوپرمارکت دویست و پنجاه کارمند دارد و سندیکائی در کار نیست ؟ چطور چنین چیزی ممکن است ؟ من و دوستم میتوانستیم سلولهای خاکستری مغزمان را روی هم بگذاریم تا جوابی بیابیم، اما او برای اینکار آمادگی نداشت. او دیالوگ نمی خواست، فقط می خواست کسی به او گوش کند.
او از من می خواست که عصبانیت اش را بشنوم. و من به آن گوش دادم و از این که او نمی خواست بفهمد، ناراحت شدم. من از درک این موضوع آزرده می شوم که او بیش از هر چیز نیاز دارد که علت بی عدالتی که به آن اشاره شده است را نفهمد، تا اینکار خودسرانه تر به نظر رسد، و در نتیجه بی عدالتی متحمل شده سخت تر باشد و اجازه دهد خشم خالص تری از آن ناشی شود و او از آن لذت ناب تری ببرد. خشمگین شدن از یک بی عدالتی خوشایند است، زیرا شما را در کنار برحق ها قرار می دهد. چه خوشبختی است این بدبختی که به من دلیل خوبی برای برحق بودن می دهد. آنکه خشمگین است دروغ می گوید زیرا لذت خود را از بودن در سمت برحق ها پنهان می کند.
بدون امید به اینکه حرفم را قبول کند، به این دوست پیشنهاد می کنم که درباره تاریخچه خاص این فروشگاه بدون سندیکا کند و کاو کند. او می نویسد: من دلش را ندارم. دل پر خشم جائی برای تحقیق ندارد. دل او کارهای مهم دیگری دارد: برای دردش اشک بریزد و از ریختن آن لذت ببرد.
سپس او جمله ای ادا می کند که به همان اندازه شیوا است که تکان دهنده: متاسفم، خشم بر همه چیز غالب است. در او خشم بر اندیشه غالب است. نکته همین است. اما خشم فکر نمی کند. مسئله این نیست که او نمی تواند، بلکه این است که او نمی خواهد. آنچه او می خواهد این است که بی عدالتی و انزجار خود را از آن بازگو کند. او اخلاق می خواهد و اخلاق به خودی خود فکر نمی کند. خشم فکر نمی کند، بلکه متهم می کند. او به افرادی برای متهم کردن نیاز دارد. او به حرامزاده ها و رفتارکثیف بی دلیل آنها نیاز دارد تا آنها را حرامزاده های واقعی تلقی کند – لقبی که دوست ما به مافوق کاری خود داده است.
خشم اخلاقی است و بنابراین سیاسی نیست. تا زمانی که خشمگین هستم، نه به مشکلم از جنبه سیاسی فکر میکنم و نه به ابزاری برای حل آن. غرقه در خشم، احساسات دوستم به سیاست راهی نمی گشاید.
هیچ حرکت سیاسی بدون احساسات وجود ندارد – فقط آن چیزی که مرا متاثر می کند من را به حرکت در می آورد – اما احساسات فقط وقتی سیاسی می شود که از مجرای خنک کننده یک تحلیل عبور کند. هیچ اعتراض سیاسی بدون خشم وجود ندارد، اما خشم تنها زمانی تبدیل به انرژی سیاسی می شود که سرد شده باشد.
خشم سرد شده، تیرهای خود را از افراد به سمت ساختار ها هدایت می کند. و ساختار اجتماعی در محل کار را در موارد بی عدالتی احتمالی ، تحقیر حرفه ای، سوء استفاده از قدرت، برنامه ریزی نامطلوب تحلیل می کند.
سیاست کاری به مقوله حرامزاده ها ندارد. حرامزاده ها البته وجود دارند، و بدون شک خبیث، و شاید شر مطلق، و احتمالاً شیطان، با لذت ظلماتی آسیب رساندن، و هم چنین مانند موجودات سمی، و هولناک، همچون عقربی هستند که با نیش زدن قورباغه ای که او را از رودخانه عبور می دهد غرق می شود. رمان های زیادی برای کشف همه اینها نوشته شده ، و برای خلاصی از آنها باید دست به دامن دعا شد ، دعا برای دفع شر نوردال للاندیس (۱). اما اندیشه سیاسی باید شر را فراموش کند. باید به آن فکر کند، اما سپس آنرا فراموش کند. با این فراموشی است که عمل سیاسی به وجود می آید.
دشمن دشمن من به این دلیل دوست من نیست که من دشمنی ندارم. سیاستی که با تعیین دشمن آغاز می شود فقط خاص لیبرال-مردسالارهائی است که جنگ آنها را به هیجان می آورد. کارل اشمیت (۲) برای چپ وجود ندارد. ما دشمن نداریم، اما حریف طبقاتی داریم. دشمن کسی است که من شخصاً از او عصبانی هستم تا جایی که می خواهم او را نابود کنم. حریف، کسی است که نمی خواهم اور را نابود کنم، بلکه میخواهم دیگر مزاحم من نشود. این وجود او نیست که من را عصبانی می کند، بلکه این است که چگونه بر حیات من تأثیر منفی می گذارد.
با سرد كردن خشم است كه دشمن از نظر شيميايي به يك حریف، ميل به قتل به انرژي سياسي، و خشم به انديشه تبديل مي شود.
فکر فریاد نمی زند. او آرام است زیرا قوانین را تجزیه و تحلیل می کند. او تعجب نمی کند، زیرا آنچه معمول است را بارها دیده. اغلب، من ماجرای یک انزجار اجتماعی را اینگونه توضیح می دهم: امری عادی. واکنش من برای کسی که این بی عدالتی برانگیخته اش کرده ، بسیار آزاردهنده است. و سپس او می پرسد: خوب، به نظر شما این طبیعی است ؟ و من پاسخ می دهم: بله، کاملا طبیعی است. و او می گوید : متاسفم، اما من آن را عادی نمی دانم. و من ادامه می دهم: اینکه مافوق تو از دادن مرخصی برای شرکت در عروسی خواهرت امتناع می کند، طبیعی است. و او پاسخ می دهد: نه، طبیعی نیست. و این بحث حول سوءتفاهم درباره ارزیابی اخلاقی و ارزیابی آماری که یک امر را عادی را نشان می دهد، ادامه می یابد. براساس برخی معیارهای اخلاقی، احتمالاً خوابیدن مردم در خیابان ها امری عادی نیست. اما با تکیه به سنت بربریت سوداگری که چندین قرن قدمت دارد ، چنین است. از نظر آماری و ساختاری ، این که سهامداران برای به حداکثر رساندن سود خود با قلدری با کارمندان رفتار کنند، امری غیر عادی نیست. گاهی من چیز جدیدی به آفتاب درخشنده سرمایه اضافه نمی کنم و این باز هم بیشتر آزاردهنده است.
با این حال، سردی فکری من نتیجه یک تصمیم منطقی نیست. من به شیوه ای تحلیلی، تحلیل نمی کنم. سردی من یک امر شخصی است، مانند دمای خونم. جز در تماشای یک مسابقه بارسلون-منچستر، من را نمی بینید که زیاد فریاد بزنم یا عصبانی شوم، و احتمالا در چهل و نه سال زندگی پنج بار عصبانی شده ام، که چهار بارش حتما علیه داور یک بازی بارسلون-منچستر بوده است.
براساس یک نگاه جامعه شناسانه دقیق می توان درک کرد که این رفتار تا حدی ریشه در واقعیت دارد. من کمی فریاد می زنم زیرا در خانه دوران کودکی من به ندرت فریاد زده می شد. این به دلیل صدای شیرین پدرم نبود، بلکه به این دلیل بود که چیزی برای فریاد زدن نداشتیم. صدای پدری ملایم بود، اما زندگی هم: «سی سال باشکوه»*، طبقه متوسط رو به رشد، مدارس و سیستم آموزشی موفق در کار، اسکی رفتن در فوریه ، دریا رفتن در ژوئیه. حتی امروز هم برای عده ای این وضعیت بدون مشکل بزرگی ادامه دارد. من بی عدالتی را از آنرو بیشتر تحلیل می کنم که از آن خشمگین باشم زیرا از آن رنج نمی برم. من آنکسی نیستم که پول می گیرد تا یک کیسه زباله را جلوی مسافران قطار TGV - از جمله خود من - بگیرد و او همان کسی است که به شما میگوید متشکرم. من نیستم که یک قرارداد موقت و کوتاه مدت در یک مغازه تلفن فروشی دارد. من نیستم که سوسک از آشپزخانه ام بالا می رود و دسترسی به مدیریت ساختمان ندارد. من هرگز برای مدتی طولانی در سرما یا گرسنه نبوده ام. من هرگز در چنان مخمصه عمیقی نبوده ام که نتوانم پایان آن را ببینم. همیشه یک پایان وجود داشت، یک در خروجی، یک تشک برای خواب، یک خویشاوند. من هرگز برای همیشه فقیر نبودهام، نه پلیسی باطون در مقعدم فرو کرده ، نه با توسل به قانون از خانه ام اخراج شده ام ، نه توسط یک صاحبکار تحت فشار قرار گرفتهام، نه از کم شدن آب بدنم در کارگاه یک لباسشویی بی حال شدهام، نه از آلودگی گاز یک کارخانه حاشیه شهری مسموم شدهام، نه به عنوان یک نگهبان به من توهین شده، و نه توسط مشتریان متفرعن طرد شده ام. همه اینها را من فقط از فاصله دور مشاهده کرده ام. تقریباً از بالا به آن نگاه کرده ام.
مزاح، شیوه انتقاد من است، زیرا توسط آن، تناقض محکوم کردن یک امر همراه با خنده تحقق می یابد. اما همچنین به این دلیل که فاصله ای را پیشفرض میگیرد که از نظر اجتماعی برای من مجاز است. من قادر به سردی تحلیلی یا کنایه زدن در مورد کارهای اشتباه هستم زیرا شرایطم مرا از منطقه داغ درگیری دور می کند.
من هر روز ساعت ۶ و ربع صبح مانند دوستی که به او اشاره شد، در اتوبوس نیستم تا در پارکینگ لکلرک(فروشگاه بزرگ) پیاده شوم و به همکارم بپیوندم که از قبل آنجا ایستاده و سیگاری از سر دلخوری می کشد و منتظر شروع شیفت کاری اش است. و من مانند او این میل مشروع برای تکه تکه کردن مافوقم با یک دستگاه بُرش ژامبون را ندارم.
آنی که در آسایش بسر می برد و به دور از موقعیتی آزاردهنده است، بنظرش عصبانیشده ها اغراق میکنند. آگوستین ، زنی بورژوا می گوید: اما چرا اینطور فریاد می زنند ؟ پاسخ روشن است : چون آنها گرسنه هستند، قربان. و آگوستین می گوید احتمالاً اینطور است ، اما آیا این دلیلی برای نعره زدن است ؟ از منظر زندگی روزمره مخملی بورژوازی ، عصبانیت و اعتراض صدایی آزاردهنده ، نوعی آلودگی صوتی است. اغلب افراد فقیر نارضایتی شان را با صدای بلند و خاصی بیان می کنند. بورژواها آرام هستند، من آرام هستم، من مودب هستم، من منطقی هستم زیرا در معرض هیچ چیز غیر منطقی نیستم.
اگر سیاست ابراز مودبانه خشم است، من به عنوان یک بورژوا آنرا می پذیرم چون من در موقعیت بهتری نسبت به غیر بورژواها قرار دارم هرچند آنها بصورت اضطراری بیش تر از من به سیاست نیاز دارند.
عجب وضعیت واژگونی.
بسیاری از رهبران جنبش کارگری از میان بورژوازی هستند. لیبرال- اقتدارگرایان که این امر را مسخره می کنند، منطقی در آن نمی بینند. منطق یک «سرمایه فرهنگی» است، انباشت آن به زمان احتیاج دارد، زمان اندیشیدن به ساختار، زمانی که پرولتاریا فاقد آنست مگر برای رنج بردن. اما اول از همه نباید فاصله را از یاد برد. بورژوای ضد سرمایهداری در بررسی روشمند روابط طبقاتی بر فاصلهای سرمایهگذاری میکند که با تکیه بر آن طبقهاش میکوشد که هیچ چیزی را نبیند. سردی بورژوایی او را مستعد می کند که نسبت به خشونت اجتماعی بی تفاوت بماند، و با یک لغزش در پایگاه طبقاتی اش بتواند آنرا تحلیل کند.
تحلیل، ابزار من و تنها دست آوردم برای مبارزه سیاسی است. خطوط این نوشته کسی را به مبارزه دعوت نمی کند، اما بهترین کاری است که من می توانم برای مبارزه انجام دهم.
من تنها می توانم یک وضعیت اضطرار اجتماعی را از نظر سیاسی تجسم کنم، ولی به واقع در آن وضعیت قرار ندارم. اما این فقط وضعیت اضطراری است که به سیاست محتوی می بخشد. تنها شرائط اضطراری است که سنگرها را برپا می کند. باز هم همان تناقض: هیچ سیاستی بدون اضطرار اجتماعی بوجود نمی آید، و هیچ سیاست پایداری نمی تواند صرفاً بر اساس اضطرار اجتماعی باشد.
ما باید هم گرم باشیم و هم سرد. ما باید خشم درست و درستی تحلیل را با هم ترکیب کنیم. اگر اتحاد بین پرولتاریا و خرده بورژوازی روشنفکر ارزش سیاسی خود را ثابت کرده است، به این دلیل است که تصویر جامعه شناسانه این پیوند است.
* بین ۱۹۴۵ تا ۱۹۷۵ که اقتصاد فرانسه به سرعت رشد کرد.م
۱- محکوم به قتل عمدی در سال ۲۰۲۱ و مظنون به قتل و تجاوز جنسی به خردسالان در پرونده های دیگر.
۲- فیلسوف و حقوقدان آلمانی نازی، دهه ۱۹۳۰.