هانیه بختیاری
اگر بخواهیم جهانی را که در آن زندگی میکنیم تنها به یک نام تقلیل دهیم که بخش بزرگی از شیوههای زندگی و تفکر را پوشش داده باشد، جهان ِ «اقتصادی» با تمام واژگان ملازمش چنان بر نظام زبانی ما هجوم میآورد که سایر مشخصهها همچون اموری نادیدنی و غایب محو میشوند. سرمایهداری به عنوان قهرمان بیبدیل بدیهیسازی میتواند در چشمان جهانیان خیره شود و با پذیرش تمام سازوکارهای ناهنجارش در نهایت شانه بالا بیاندازد و بگوید: «به هر حال دنیا همینه».
در حال حاضر پیامدهای اخلاقی، فرهنگی و سیاسی نظام سرمایهداری دغدغهی بسیاری از صاحبنظران و تحلیلگرانی است که نمیتوانند همه چیز را در نسبت با امر اقتصادی ببینند. هرچند فردگرایی و خودخواهی در پس مفهوم انسان اقتصادی در قرن هجدهم امری مثبت تلقی شد که در نهایت میتوانست منجر به خیر جمعی شود اما این خصایص با اشاعه به تمامی جنبههای زندگی، سود و منفعت را چنان به هدفی والا تبدیل کرد که دیگر میتوان گفت سهم بزرگی از تعاملات انسانها با میانجی امر اقتصادی و منطق کالایی معنادار میشود.
تصویر انسان موفق که به تنهایی بر فراز بالاترین پلههای ترقی ایستاده، تصویری آشنا برای انسان امروزی است. اینکه چرا تمامی موفقیتها استعارههایی از به اوج رسیدن و در بالا بودن با خود دارند هم احتمالا برآمده از ایدهی اولیهی سرمایهداری است؛ خرده موفقیتهای (شما بخوانید خرده نانها) این پیشتازان شبیه باران رحمت بر سر اکثریت شکستخوردهی مانده در قعر زمین میریزند و به این شکل همگان از پیشرفت آن بالاییها بهرمند خواهند شد.
در واقع سرمایهداری که در ابتدای ظهورش نسبت به انسان و نیازهای مادی و دنیوی او خوشبین بود و تلاش میکرد با ایجاد نظامی مبتنی بر رضایت مردم، عرصهی سیاسی را برای آزادی مهیا کند در جهان پس از جنگهای جهانی موضعی کاملا بدبینانه و البته سرکوبگرانه گرفت که به بهانهی کمونیسمستیزی و مفهوم توتالیتاریسم دیگر هیچ ردی از آزادیهای فردی و آرمانهای موردنظرش به جا نگذاشت. این نقطه محل کاشت بذر نئولیبرالیسم است که کمی بعد هرزهوار زمین را پوشش داد. به قول مک کیگان: «امروزه نئولیبرالیسم در همه جا حاضر است شاید حتی در درون ما!»
یکی از هنجارهای معمول نئولیبرالیسم که به فهم عام راه یافته، سودآوری هر کاری است که انجام میشود. انسان عاقل (اقتصادی) خوب میداند که طول عمر محدود است و زمان باارزشترین داراییاش. او با همین جهانبینی تربیت میشود تا همهی اعمال و مفاهیم شکل گرفته در ذهنش در تنور روشن عمر او ساخته شوند. با این رویکرد موفقیت میشود کاشت به علاوهی برداشت و انسان عاقل همانی است که مزرعهی زندگیاش را جوری بارور کند که پیش از درو نمرده باشد. این نگاه اگر بذر زمین اقتصاد باشد، حتم به یقین آفت فرهنگ و هنر است.
فردریک جیمسون که پست مدرنیسم و تمامی جنبه های جلوه گر آن را نشانی از وضعیت جامعهی سرمایه داری متأخر می داند باور دارد که در حال حاضر هنر آنچنان به نظام سرمایهداری جذب شده که دیگر هیچ ردی از استقلال هنری گذشته دیده نمیشود. جان هاوکینز، نویسندهی کتاب پرفروش هنر خلاق، مبدع ترکیب «محصول خلاقه» است. وقتی هاوکینز کالا یا خدمات اقتصادی که برآمده از نوعی خلاقیت است و قطعا ارزش اقتصادی دارد محصول خلاقه نامید در واقع بیآنکه بخواهد مقابل جیمسون ایستاد. محصول خلاقه همانطور که از تعریفش برمیآید همان هنر برآمده از سرمایهداری است که هنر را نه در خلق آزادانهی هنرمند که در خلاقیتی گرهخورده به بازار میداند. اقتضای چنین هنری دیگر نه ذهنی تماما هنرمند بلکه ذهنی نیمه اقتصادی است!
هنرمند در نظام سرمایهداری راهی دشوار به سوی موفقیت در پیش دارد مگر اینکه سود و منفعت اقتصادی را چراغ راهش قرار دهد. در این نظام هنرمند باید بداند مردم چه چیزی دوست دارند و برای چه چیزی پول خرج میکنند. هنرمند در این جهان فکری یک حسابگر حرفهای است و ایستاده بر موجی که اکثریت بر آن سوارند پیش میرود. این اکثریت که البته در نگاه رهبران ابرقدرت سرمایهداری مانند مارگارت تاچر، نه یک جامعه که تک تک افراد هستند در انزوایی فردی و در تناقضی بین نگاه به خویشتن و توجه به امیال پولساز دیگران قدم برمیدارند.
اگرچه میتوان با عینک زیمل این رویکرد را هنر ِپیشگویی کردن ژرفترین خواهشهای دیگری تعبیر کرد که حتی پیش از آگاهی فرد از نیاز خویش آن را مهیا میکند اما باید پرسید آیا به واقع این مردم هستند که شکل تولیدات را تعیین میکنند یا تولیدات حتی در عرصهی هنر و فرهنگ تعیینکنندهی سلیقه مردم خواهند بود؟
در حوزهی کتاب و کتابخوانی، لفظ «بازار کتاب» برآمده از همان دایرهی واژگان سرمایهداری است که دلالت بر وجه اقتصادی کتاب دارد درحالیکه ما میدانیم لااقل خاستگاه گونهی ادبی «شعر و داستان» خلق اثر هنری بوده است نه محصول خلاقهی مبتنی بر بازار. با این همه بسیاری از نویسندگان و شاعران هم در خدمت این مکتب فکری موفقیت خود را در پیمودن پلکانی میدانند که آجرهایش تیراژ کتابهایشان باشد. ناشران در سوی دیگر این سیکل نویسندگانی را میپذیرند که گفته یا ناگفته لِم بازار را بشناسند و دولتها به عنوان مدیران سرسپردهی سرمایهداری آنجایی پا پیش میگذارند که سرمایه در خطر باشد.
دولتها در نظام سرمایهداری نوین در ظاهر کوچک هستند اما در واقع با یک کیسه کردن تمامی امور جامعه از سلامت و رفاه و آموزش گرفته تا فرهنگ و هنر در تلاشاند ارگانهای ورمکرده و قدری بسازند که تنها با یک کلید بتوانند روشن یا خاموششان کنند چراکه امنیت حرف اول را میزند درحالیکه از دل هرکدام اینها ممکن است آتشی جامعهسوز شعلهور شود! در نئولیبرالیسم نهادهای مردمی جوکی کهنه و بیمزه هستند که حتی دیگر ارزش شنیده شدن و لبخندی بیرمق هم ندارند. مردان دولت و مسئولان با همان سیستم بدیهی ساز سرمایهداری همهچیز را از دستگاه سود و زیان مالی عبور میدهند تا چراغ چشمکزن ضرر هرکجا روشن شد آن بخش را مانند یک جزامی از جامعهی برساختهی خودشان که همان تکتک مردم هستند بیرون کنند. تناقض این شیوهی مدیریت دقیقا در همین است که اصلا بنایی برای کل وجود ندارد بلکه سود متوجه اقلیتی است که بر اکثریت ارجحیت دارند.
درد وقتی به استخوان میرسد که کارشناسان الکنِ تربیتشده در همین نظام فکری به جای چارهاندیشی، با مترشان به گرد احوالات سیاسی و سیستم مدیریت کشوری میچرخند و شأن خود را به یک ملانقطی فرو میکاهند تا بر سر واژگانِ جامعهشناسی و علوم سیاسی با هم بجنگند و تعیین کنند لیبرالیست کیست، نئولیبرالیست چه ویژگیهایی دارد، تا کجا و چگونه پیش برویم این عنوان را داریم و از کجا به بعد آن عنوان! و آنچه در نهایت برای ما میماند تصمیمات مبتنی بر سود و زیان است. یک روز در حوزهی هنر، روزی دیگر برای فرهنگ.
منابع:
فرهنگ نئولیبرال، جیم مک کیگان، ترجمه: نریمان افشاری، دفتر مطالعات اجتماعی و فرهنگی
پست مدرنیسم منطق فرهنگی سرمایهداری متأخر، فردریک جیمسون، ترجمه: مجید محمدی، فرهنگ رجایی و فاطمه گیوهچیان، نشر هرمس