در بررسی عواملی که به حملهٔ نظامی روسیه به کشور اوکراین منجر شد عوامل متعددی را میتوان برشمرد؛ هم از موضوع توسعهٔ حضور بلوک غرب در جایی که حوزهٔ نفوذ سنّتی روسیه محسوب میشد میتوان سخن گفت به گونهای که مسکو بدان مینگرد و هم از تلاش یک کشور مستقل برای رهایی از یکچنین قید و بندی، آنگونه که کییِف خواستار آن است. این کشاکش و رویارویی در حوزهٔ تاریخ و دو نگاه متفاوت به تاریخ اوکراین که طرفین اصلی این درگیری را از یکدیگر متمایز میسازد نیز جریان دارد. آنچه میآید ترجمهٔ یادداشت کوتاهی است به قلم بیورن الکساندر دوبِن، استاد دانشگاه جیلین (چین)، یکی از صاحبنظران این حوزه که در سایت دانشگاه اقتصاد لندن منتشر شده است.[۱]
بیش از بیست سال است که ولادیسلاو سورکوف، که از او بهعنوان «کاردینال خاکستری» و نظریهپرداز اصلی کرملین نیز یاد میشود، بهعنوانِ یکی از چهرههای اصلی کرملینِ پوتین شهرت دارد. بسیاری او را طراح خطمشی پوتین در قبال اوکراین نیز میدانند که مسکو را به یک درگیری آشکار با غرب سوق داد. ولی با اینحال به نظر میآید که در اواخر فوریهٔ ۲۰۲۰ از نظر افتاد و بهصورت غیرمنتظرهای از منصب خود بهعنوان مشاور شخصی رئیسجمهوری برکنار شد. هرازگاه از سوی سورکوف، در انظار عمومی اظهارات صریح و صادقانهای بروز میکرد که با سوگندِ سکوتِ مرسوم در حلقهٔ درونی اطرافیان پوتین در تعارض آشکار بود و از آنچه بهنظر میآید در ذهن این گروه میگذرد، تصاویر کمیابی بهدست میداد.
سورکوف چند روز بعد از برکناریاش نیز، چنانکه خُلق وی ایجاب میکرد، با زیر سؤال بردن دولتمندی اوکراین جنجال و هیاهوی جدیدی برپا داشت. وی در مصاحبهای که در ۲۶ فوریه منتشر شد ادعا کرد «اوکراینی وجود ندارد. [حس] اوکراینیبودن وجود دارد که آن نیز یک اختلال خاص ذهنی است؛ شور و شوق حیرتانگیزی در قومشناختی که وجهی افراطی بهخود گرفته است». سورکوف در ادامه مدعی شد که اوکراین «بهجای یک دولت، یک بههمریختگی است… اما ملّتی در کار نیست. فقط از یک بروشور سخن در میان است. “اوکراین خودخوانده” و دیگر هیچ.»
سورکوف نخستین مقام روسیای نیست که یکچنین ادعایی را طرح میکند. چنین بهنظر میآید که این تصوّر که اوکراین فینفسه یک کشور نیست و یک بخش تاریخی از روسیه محسوب میشود در ذهن بسیاری از رهبران روس جای گرفته است. مدتها پیش از بحران اوکراین، در آوریل ۲۰۰۸ روایت شد که پوتین در نشست ناتو در بوخارست گفته بود: «اوکراین حتی یک دولت هم نیست! چه اوکراینی؟ بخشی از آن در اروپای شرقی است، اما بخش دیگری از آن، یک بخش درخور توجه، هدیهای از ماست!» پوتین در سخنرانی ۱۸ مارس ۲۰۱۴ خود بهمناسبت الحاق کریمه، اظهار داشت که روسها و اوکراینیها یکی هستند: «کییِف مادر شهرهای روسیه است. روس باستان منشأ مشترک ماست و بدون یکدیگر نمیتوانیم زندگی کنیم.» از آن پس نیز پوتین بهکرّات چنین ادعایی را تکرار کرده است. حتی در همین اواخر، در فوریهٔ ۲۰۲۰ بار دیگر در مصاحبهای مدعی شد روسها و اوکراینیها «یکی و مردمانی مشابه هستند». و تلویحاً متذکر شد که هویت ملّی اوکراینی، حاصل یک مداخلهٔ خارجی بوده است. بر همین نهج نیز دمیتری مِدوِدِف، نخستوزیر وقت روسیه، در آوریل ۲۰۱۶ به یک کارمند شگفتزده اظهار داشت در اوکراین، چه پیش از بحران ۲۰۱۴ و چه بعد از آن «هیچ دولتی» وجود نداشته است.
یکچنین اشارات و کنایاتی را میتوان نوعی لفاظی برای پنهان داشتن یک خطمشی حسابشده و مطابق با جهان واقع سیاست تلقی کرد اما دادههای بسیاری نیز از آن حکایت دارند که باورهایی از این دست، در نوع نگاه سیاستگذاران عالیرتبهٔ روس مؤثر هستند. علاوه بر این، چنین بهنظر میرسد به پارهای از دیگر رهبران جهان نیز تسرّی یافته است؛ در پاییز ۲۰۱۷ گزارش شد که دونالد ترامپ در یکی از نشستهای توجیهیاش، اظهار داشته بود که اوکراین «یک “کشور واقعی” نیست، همیشه بخشی از روسیه بوده است.»
اینگونه اظهارات، آنهم از جانب قدرتمندترین رهبران جهان، بیانگر آن است که تاریخ به یکی از مهمترین مباحث هر دو طرف مناقشه تبدیل شده است. در توجیه و توضیح اقدام روسیه در الحاق کریمه نیز استدلالهای تاریخی بسیاری مطرح شد. از همان لحظهای که در اواخر فوریهٔ ۲۰۱۴، نیروهای بینام و نشان شبهجزیرهٔ کریمه را تصرف کردند، مقامات روسیه دربارهٔ پیشینهٔ کریمه دعاوی گمراهکنندهای را منتشر و در مورد پیوندهای تاریخی کریمه با روسیه، راه غلو و گزاف در پیش گرفتند. اما بحث و مناقشه دربارهٔ تعبیر گذشتهٔ تاریخی فقط به موضوع کریمه محدود نشده، بلکه در سیاستهای روسیه در قبال کلّ اوکراین نیز جایگاهی اساسی دارد. اصولاً تعابیر متفاوت و متعارض از تاریخ- مخصوصاً تاریخ دورهٔ استالین- به یکی از عناصر اصلی مناقشهٔ میان روسیه و غرب بدل شده است؛ موضوعی که بهنظر میآید برای شخص پوتین جوانب احساسی عجیبی یافته است.
با توجه به اینهمه افسانهپردازی دربارهٔ گذشتهٔ اوکراین شاید مختصر تلاشی برای پرداختن به واقعِ امر بیضرر باشد: آیا طرح مدعیاتی مبنی بر آنکه «اوکراین هیچگاه یک ملّت یا دولت» نبوده است از لحاظ تاریخی صحیح است؟
گذشته از قرابت فرهنگی، یکی دیگر از مواردی که در توضیح کشش معنوی و روحی بسیاری از روسها نسبت به اوکراین میتوان بیان داشت جایگاه روسِ کییِف ـ دولتی در قرون میانه، در قرن نهم میلادی در حول و حوش کییِف فعلی ـ بهعنوان یک موطن مشترک اجدادی است که هم اوکراین امروزی از دل آن برآمد و هم روسیهٔ کنونی. اما از بدو تأسیس روسِ کییِف تا لشکرکشی مغولها در قرن سیزدهم میلادی، این موجودیت راه تفرقه در پیش گرفته، به یک فدراسیون متشتت تبدیل شد. بخشهای جنوب غربی آن از جمله کییِف، در اوایل قرن چهاردهم تحت تصرف مشترکالمنافع لهستان- لیتوانی درآمد. این مناطق، کموبیش بهمدّت چهار قرن رسماً تحت حاکمیت لهستان- لیتوانی قرار داشت که از لحاظ فرهنگی تأثیر عمیقی برجای گذاشت. در خلال این چهار قرن اسلاوهای شرقی این حدود در قیاسِ با اسلاوهای شرقیای که تحت حاکمیت مغولها و آنگاه مُسکویِ قرار داشتند، بهتدریج هویت متفاوتی یافتند. از همان روزهای پایانی حاکمیت روسِ کییف (و نه به گونهٔ نادرستی که پوتین مدعی است، از قرن شانزدهم)، مراحل اولیهٔ شکلگیری یک زبان مشخص اوکراینی آغاز شده بود و در پی ادغام اوکراین امروزی در مشترکالمنافع لهستان- لیتوانی هم تغییر و تحوّل زبان اوکراینی در یک انزوای نسبی از زبان روسی ادامه یافت. همزمان با این تحوّلات از لحاظ مذهبی نیز در کلیسای اُرتودوکس شرقی تفاوتهایی پدید آمد. از اواسط قرن پانزدهم تا اواخر قرن هفدهم کلیساهای اُرتودوکس مسکو و کییِف هریک بهصورتی مجزا از هم راه خود را رفته و زمینهٔ انشقاقی را فراهم آوردند که سالها بعد خود را آشکار ساخت.
تا پیش از قرن هجدهم بخش قابل توجه سرزمینی که امروزه اوکراین خوانده میشود تحت حاکمیت اشراف لهستانی- لیتوانی قرار داشت؛ اما اکثر جمعیت آن را اسلاوهای اُرتودوکسی تشکیل میداد که بهتدریج بهصورت اردوهای شبهمختار دهقان/ جنگجوی قزاق درآمدند. بسیاری از آنها نسبت به روسیه مسکوی احساس نزدیکی داشتند اما این بدان معنی نبود که میخواستند بخشی از مسکوی باشند. از قرن شانزدهم تا قرن هجدهم قزاقهای اوکراین امروزی در جهت تشکیل شبهدولتهایی خاص خود گام برداشتند: «زاپوریژیا سیچ» و بعدها «هِتمَن»نشین قزاق. در سال ۱۶۴۸ علیه اربابان لهستانی خود شورش گستردهای برپا داشتند. شش سال بعد روسیهٔ تزاریِ در حالِ توسعه با قزاقهای زاپوریژیا یک عهدنامهٔ اتحاد امضاء کردند. اما جدایِ از این گرایش گذرا، قزاقها گزینههای دیگری را نیز آزمودند: بر اساس معاهدهٔ هادیاخ با لهستان در ۱۶۵۸، در آستانهٔ آن بودند که به یکی از اعضای کامل و تشکیلدهندهٔ مشترکالمنافع لهستان- لیتوانی بدل گردند. اگر این معاهده دوام آورده بود چهبسا که سرنوشت آن شبهدولت قزاق برای مدت زمان قابل پیشبینیای به سرنوشت همسایگان غربیاش گره میخورد. ولی این معاهده به نتیجه نرسید و اختلاف نظر در اتخاذ یک سمت و سوی مشخص ادامه یافت. پیشامد مجموعهای از جنگهای داخلی میان قزاقها در اواخر قرن شانزدهم از نتایج این اختلافات بود. در آنچه پیشدرآمدی بر وضعیت کنونی اوکراین بهنظر میآید قزاقها با هدف نهایی کسب خودمختاری از یک طرف به طرف دیگر متمایل شدند.
در سال ۱۶۶۷ مشترکالمنافع لهستان- لیتوانی وادار شد قلمرو شرقی خود، از جمله کییِف را به مسکو واگذار کند و شبهدولت قزاق در سرزمینهای شرقی بهتدریج به یک دولت دستنشاندهٔ روس تبدیل شد، هرچند در همین ترتیب نیز مناسباتش با تنش و درگیری مداوم توأم بود. شورشهای پراکنده و گاهبهگاه قزاقها علیه تزارها کماکان ادامه داشت. برای مثال در ۱۷۰۸، ایوان مازِپا یکی از رهبران قزاق با سوئدیها همراه شد و در جنگ بزرگ شمالی بر ضد روسها جنگید. در سال ۱۷۷۵ قوای روسیه «ژاپوریژیا سیچ» را با خاک یکسان کرده و نهادهایی که قزاقها را از نوعی خودمختاری برخوردار میساختند منحل شدند. در پی تقسیم نهایی لهستان [بین روسیه، آلمان و اتریش] در سالهای دههٔ ۱۷۹۰، آنچه را که از اوکراین امروزی برجای ماند- بهاستثنای منتهیالیه غربی این سرزمین که سهم اتریش گردید- نصیب امپراتوری روسیه شد.
در ۱۲۰ سال بعدی قلمرو اوکراین بخشی از قلمرو امپراتوری روسیه بود و در این سالها سرکوب سازمانیافتهٔ فرهنگ و زبان اوکراینی ادامه داشت. اما بهرغم تمامی این تلاشها، در خلال قرن نوزدهم یک آگاهی ملّی شاخص اوکراینی بهویژه در میان نخبگان و روشنفکران شکل گرفت که در راه قوام و دوام بعدی زبان اوکراینی از هیچ کوششی فروگذار نکردند.
هنگامی که در پی انقلاب ۱۹۱۷ امپراتوری روسیه فروپاشید، اوکراینیها یک دولت خاص خود تشکیل دادند. اما بعد از چند سال جنگ و نوعی استقلال نیمبند، بار دیگر اوکراین بین اتحاد شوروی و لهستان که مجدداً استقلال خود را بازیافت تقسیم شد.
از اول دههٔ ۱۹۳۰ به بعد در بخش تحت تصرف شورویِ اوکراین گرایشهای ناسیونالیستی هدف یک سرکوب بیامان قرار گرفت اما ریشهکن نشد و در خلال تجربهٔ مهیب «هولدومُر»- یک قحطی وحشتناک در سالهای ۳۳-۱۹۳۲ که بین سه تا پنج میلیون اوکراینی را به کام مرگ فروبرد- عمق بیشتری یافت. در خلال جنگ دوم جهانی و بعد از آن، بیشتر در مناطق غربی اوکراین که در قلمرو لهستان قرار داشت و در ۴۰-۱۹۳۹ به اتحاد شوروی الحاق گردید، رشتهشورشهای مسلحانهای بر ضدّ مسکو جریان داشت. اگرچه فقط بعد از فروپاشی اتحاد شوروی در ۱۹۹۱ بود که اوکراین توانست به استقلال و یک دولتمداری خاص خود نایل آید اما تحرکات سیاسی اوکراینی برای کسب خودمختاری یا استقلال، از مدتها پیش وجود داشت.
حتی در میان کسانی که حق اوکراین را در نیلِ به استقلال و دولتمداری منکر نیستند این پیشفرض که مرزهای بینالمللیاش بهویژه مرزهایش با روسیه اصولاً تصنعی هستند، پیشفرض نادری نیست. علاوه بر موضوع پُرمناقشهٔ کریمه، بسیاری از روسها بر این باورند که بخشهای جنوب شرقی اوکراین که اینک به یک کانون مرگبار جنگ و درگیری بین کییِف و مسکو تبدیل شده است، باید بهدرستی بخشی از روسیه تلقی گردد؛ بخشهایی که در خلال فراز و نشیبهای قرن بیستم، بهصورت تصادفی «از دست رفت» و به قلمرو اوکراین منضم شد. ولادیمیر پوتین معمولاً از این بخش از اوکراین به نام «روسیهٔ جدید» (نُوُ روسیا) یاد میکند؛ عنوانِ اداریِ این نواحی در دورهای که اوکراین بخشی از امپراتوری روسیه بود. معنایِ تلویحی کاربرد چنین عنوانی آن است که این حوزهها از لحاظ تاریخی ربطی به دیگر نقاط اوکراین ندارند.
در واقع تبیین مرزهای جنوب شرقی اوکراین تاریخی نیز امر دشواری است. در دوران روسِ کییف، بر آنچه اینک اوکراین جنوبی محسوب میشود کنترل پایداری وجود نداشت، حوزههای شرقی که تحت حاکمیت ایلات ترک قرار داشت نیز به همچنین. در ایام حکمروایی مشترکالمنافع لهستان- لیتوانی این مناطق به نام «دشتهای وحشی» معروف شدند: یک سرزمین حائلِ کمجمعیت که در تهدید دائم تاختوتاز تاتارها قرار داشت. در قرن شانزدهم قزاقهای زاپوریژیا توانستند تا حدودی در این حدود ثبات و قراری بیابند، همزمان در مناطقی چند که اینک در روسیهٔ کنونی واقع است نیز مستقر شدند. هنگامی که در قرن هفدهم بخشهای شرقی اوکراین کنونی تحت حاکمیت رسمی روسیه درآمد، خودمختاری قزاقها کموبیش برجای ماند. اسکان جمعیت در این مناطق تنها از اوایل قرن نوزدهم به بعد جنبهای اساسی یافت و تنوع قومی از ویژگیهایی بود که حفظ شد؛ جالب آن است که این نه روسها و اوکراینیها، بلکه ارباب صنایع بریتانیایی بودند که دو شهر لوهانسک (۱۷۹۵) و دونِتسک (۱۸۶۹) را بنیان نهادند؛ دو شهری که اینک به مرکز تحرکات جداییطلبانهٔ جاری بدل شده است.
تعیین رسمی مرزهای شرقی اوکراین در سالهای ۱۹۱۹-۱۹۲۴، در خلال تشکیل جمهوری شوروی سوسیالیستی اوکراین صورت گرفت. ولادیمیر پوتین در سخنرانی ۱۸ مارس ۲۰۱۴ خود، در برابر پارلمان روسیه، در این خصوص چنین گفت: «پس از انقلاب بلشویکها بنا به مجموعهای از دلایل- خدا از سر تقصیراتشان بگذرد- بخشهای وسیعی از جنوب روسیهٔ تاریخی را به جمهوری اوکراین منضم کردند. این امر بدون توجه به ترکیب قومی جمعیت [این مناطق] صورت گرفت و امروز بخشی از جنوب شرقی اوکراین را تشکیل میدهند.»
پوتین در موارد دیگری نیز دعاوی مشابهی را مطرح کرده است؛ در سخنانی در ژانویهٔ ۲۰۱۶ از اینکه مرزهای داخلی اتحاد شوروی «بدون تعقل چندانی، به صورتی تصنعی وضع شدند» گلایه داشت و انضمام حوضهٔ دونتِس را در جمهوری شوروی سوسیالیستی اوکراین «مهمل صِرف» توصیف کرد. چندی پیش در دسامبر ۲۰۱۹ نیز در نشست مطبوعاتی پایان سالش از این شکایت داشت که «به هنگام تأسیس اتحاد شوروی قلمرو ازلی روس که هیچگاه ربطی به اوکراین نداشتند (یعنی کل حوزهٔ دریای سیاه و سرزمینهای غربی روسیه) به اوکراین تحویل شدند.»
این اظهارات پوتین که به مناسبتهای مختلف تکرار میشوند به دو دلیل نادرست هستند؛ نخست این ادعا که در سالهای دههٔ ۱۹۲۰ بخشهای شرقی یا جنوبی اوکراین کنونی میبایست بخشی از «جنوب روسیهٔ تاریخی» یا «قلمرو ازلی روسیه» تلقی میشد، ادعای مهملی است. زیرا تا پیش از قرن نوزدهم حضور روسها در این مناطق کم و اندک بود. دعوی دیگر پوتین مبنی بر آنکه مرزهای جنوب شرقی اوکراین «بدون توجه به ترکیب قومی جمعیت» آن حدود تعیین شد نیز به همان اندازه مهمل است. نخستین سرشماری شوروی که در سال ۱۹۲۶ چند سال بعد از نهاییشدن مرزهای شرقی جمهوری شوروی سوسیالیستی اوکراین انجام شد، بیانگر آن است که در تمامی مناطق شرقی اوکراین، از جمله مناطقی که در حال حاضر موضوع مناقشه است جمعیت اوکراینیها بهمراتب بیش از روسها بود. آنچه در سالهای دههٔ ۱۹۳۰ این تناسب را برهم زد، فاجعهٔ جمعیتی حاصل از نسلکشی زراعی استالین و هولدُمیر بود.
خطّ مقدم مناقشهٔ منجمدِ میان نیروهای اوکراینی و نیروهای جداییطلبِ برکشیدهٔ روس، از میان دشتهای حوضهٔ دونتِس میگذرد. اما همین خطّ مقدم در پیشینهٔ تاریخی منطقه نیز قابل رؤیت است. دستاندازیهای روسیه در اوکراین از یک حمایت گستردهٔ داخلی و در نقاطی چند نیز، حمایتی خارجی برخوردار است. بسیاری بر اساس این باور که تاریخ پشت کرملین است، اینکه اوکراین هیچگاه یک کشور «واقعی» نبوده است، و مخصوصاً بخشهای جنوب شرقیاش سرزمینهای ازلی روس هستند در محکومیت این اقدامات تعلل کرده و حتی از آن استقبال کردهاند. چنین بهنظر میآید که رهبران ارشد روسیه، از جمله پوتین به این موضوع باور دارند و یکچنین تصوّری بر نوع سیاستی که در قبال اوکراین در پیش گرفتهاند تأثیر مستقیم داشته است. شاید که یکچنین استدلالهایی در میان عوام روس یا حتی تعدادی از رهبران خارجی کاربرد داشته باشد اما از یک منظر تاریخی بیانگر اتکای به تحریفِ خطرناکی از گذشته هستند. در نهایت چنین بهنظر میرسد که روسیه با ترسیم مجدد و بازنویسی تاریخ خدمتی به خود نکرده است. مداخلهاش در اوکراین باعث ایجاد یک اکراه و انزجار گسترده نسبت به روسیه شده و بر همین اساس آنچه تفاوت اساسی میان روسها و اوکراینیها تلقی میشد، در قیاسِ با گذشته جوانب بهمراتب بارزتری یافته است.