به احتمال فراوان این اولین مرتبه ای است که معلم مدرسه ای از تراتنباخ با استاد دانشگاهی در پکن مکاتبه می کند»، لودویگ ویتگنشتاین در پاییز سال ۱۹۲۰ نامه خود را به برتراند راسل، که در آن زمان به عنوان استاد میهمان در چین تدریس می کرد، این گونه آغاز می کند. البته این نوع نامه نگاری عجیب و غریب تنها مسئله نامتعارف در زندگی لودویگ ویتگنشتاین محسوب نمی شود، اندیشمندی که برتراند راسل در نامه ای در سال ۱۹۱۲ در مورد وی به خواهرش می نویسد: «ما انتظار داریم که گام بزرگ بعدی در فلسفه توسط برادر شما برداشته شود». بعدها نیز برتراند راسل معترف شد: «ملاقات با ویتگنشتاین یکی از هیجان انگیزترین رویدادهای فکری زندگی من محسوب می شود».
برخورد با ویتگنشتاین امروزه نیز می تواند بسیار هیجان انگیز باشد، هر چند ساختار فلسفی اندیشه های وی دشوار، آثارش به سختی قابل درک و زندگی وی بسیار عجیب به نظر می رسند. ویتگنشتاین شخصیتی است که برخی وی را بزرگترین فیلسوف بعد از کانت دانسته و وی را به دلیل ارائه تصویری فلسفی از جهان، گالیله جدید نامیده اند و برخی دیگر به وی به عنوان نابود کننده فلسفه، به دیدهی تحقیر نگریسته اند. ویتگنشتاین اندیشمندی بود که افکارش به همان سختی قابل درک هستند که روش زندگی او قابل توضیح است. با وجود اینکه طبقه بندی شخصیت ویتگنشتاین از هر نظر آسان نیست، اما بی تردید وی انقلابی در فلسفه ایجاد کرده و هر کسی که تلاش نموده معمای این فیلسوف نابغه را حل کند، تنها این معما را پیچیده تر کرده است. فیلسوفی که پیامدهای اندیشه اش بسیار عظیم و غیر منتظره بوده اند، به نحوی که والتر کافمان فیلسوف آلمانی- آمریکایی در مورد وی گفته است: «هیچ فیلسوفی به اندازه ویتگنشتاین فلسفه آنگلو - آمریکاییِ قرن بیستم را تحت تأثیر خود قرار نداده است» و برتراند راسل نیز از وی به عنوان «مشهور ترین فیلسوف معاصر آلمانی زبان در کشورهای آنگلوساکسون» یاد کرده است.
ویتگنشتاین که بی تردید معروف ترین و در عین حال کمتر شناخته شده ترین فیلسوف دوران ما محسوب می شود، در یک خانواده ثروتمند وینی به دنیا آمد، اما بعدها از ثروت ارث رسیده به خود چشم پوشی نمود، زیرا آگاه بود که دارایی و ثروت می توانند به مانعی برای فعالیت های فکری بدل شوند. وی مهندس و ریاضی دان مستعدی بود که خود را به صورت کامل وقف فلسفه نمود، موضوعی که به آن نه به عنوان یک آموزه، بلکه یک فعالیت می نگریست. وی در طول زندگی خود مدام به فکر خودکشی بود، سه برادر و تنها دوست صمیمی اش از دوران مدرسه نیز خود کشی کرده بودند. وی در این باره به دوستش پاول انگلمن می نویسد: «من همواره به فکر خودکشی بوده ام و چنین افکاری همچنان در ذهن من از بین نرفته اند، من به طور کامل غرق شده ام». شخصیت شناسی ویتگنشتاین وی را به عنوان یک شخصیت درون گرا نشان می دهد که همه کنش ها و واکنش های وی به عنوان اعتراض به بی خیالی طبقه مرفه جامعه (که خود نیز متعلق به آن بود) در برابر هر نوع سنت فلج کننده قابل درک هستند، واقعیتی که هم برای شکل انعطاف ناپذیرِ زندگی وی و هم برای اندیشه های فلسفی اش صادق است. با این حال ویتگنشتاین در هنگام مرگ نیز خوشحال بود، چون در آخرین صحبت های خود پیش از ترک این جهان گفته است: «به دوستانم بگویید که من زندگی فوق العاده ای داشته ام».
بر اساس مقیاس های امروزی ویتگنشتاین فردی تارک دنیا بوده است. قبل از شروع جنگ جهانی اول وی مدتی را در مزرعه ای دور افتاده در نروژ گذراند و بعد به حرفه معلمی در روستا و باغبانی پرداخت. آیا این نوع از زندگی از نظر شخصیت پیچیده ای همچون ویتگنشتاین، یک زندگی فوق العاده بوده است؟ وی همچنین مهندسی بی نظیر بود، طرحی از یک موتور هواپیما که از سوی وی مطرح گردید، بعدها به صورت گسترده ای مورد استفاده قرار گرفت. ویتگنشتاین ترجیح می داد، ایده هایی از مهندسی، منطق و ریاضیات را به فلسفه منتقل نماید. وی در ابتدا مایل به تحصیل در رشته مهندسی مکانیک در دانشگاه برلین بود، اما به توصیه پدرش به کمبریج نزد برتراند راسل رفت، اندیشمندی که ویتگنشتاین را «نمونه کامل یک نبوغ» می دانست. در تابستان سال ۱۹۱۴ وقوع جنگ جهانی اول وی را در وین غافلگیر نمود، وی پیش از این مبلغی به میزان یکصد هزار کرون از دارایی های خود را جهت کمک به هنرمندان جوان اختصاص داده بود. وی در جنگ به صورت داوطلبانه شرکت کرد و همزمان با پایان آن، معروف ترین اثر خود با عنوان «رساله منطقی- فلسفی» را به اتمام رساند و در ادامه نیز دیگر اثر معروف خود با عنوان «پژوهش های فلسفی» را به رشته تحریر درآورد. با اینکه از ویتگنشتاین آثار چندان زیادی به جا نمانده است، اما وی تأثیرات زیادی در فلسفه از خود بر جای گذاشته و این تأثیرگذاری در حالی روی داده است که وی مجبور بوده سال ها برای پذیرفته شدن «رساله منطقی- فلسفی» به عنوان رساله دکترای خود منتظر بماند. وی پایه گذار هیچ مکتبی در فلسفه نبوده است، حتی اگر اعضای اثبات گرای حلقه وین، به اشتباه مدعی اندیشه های وی شده باشند. کار فلسفی ویتگنشتاین از شکل گرایی خاصی برخوردار نیست، وی از نقل قول کردن و ارجاع دادن صرف نظر می کند و به همین دلیل ناقض فعالیت ها و روندهای موجود در علم فلسفه به حساب می آید. با این وجود می توان ویتگنشتاین را به عنوان یکی از نمایندگان اصلی نظریه «چرخش زبانی» قلمداد کرد، جریانی که زبان و همچنین رابطه زبان با جهان را در کانون فلسفه قرار می دهد. ویتگنشتاین تلاش می کند تا زبان را به کمک روش های دقیق منطقِ ریاضیات و علوم طبیعی توصیف کند و به این ترتیب به ترسیم مرزی بین گفتنی ها (چیزی که با زبان قابل بیان است) و «غیر قابل گفتنی ها» (چیزی که با زبان قابل بیان نیست و تنها قابل نشان دادن است) نائل می شود. مسئله ای که وی از آن به عنوان «مشکل اصلی فلسفه» یاد می کند. به این ترتیب از نظر وی «همه فلسفه انتقاد از زبان» است و در همین راستا مشهورترین نقل قول از وی عبارت است از: «آنچه نمی توان درباره اش سخن گفت باید درباره اش خاموش ماند».
چنین افکاری تنها بیان گر یک جنبه از ماهیت ویتگنشتاین هستند. جنبه دیگر از ماهیت وی بواسطه زندگی روحی یا به عبارت دیگر فرآیندهای ذهنی وی تعیین می شوند، مسئله ای که بحران های فراوانی را به همراه داشت. اینکه مادرش از طریق مداخله واتیکان توانست پس از اتمام جنگ جهانی اول، آزادی زود هنگام وی از اسارات ایتالیایی ها را امکان پذیر نماید، سبب بروز افسردگی در وی شد. خواندن آثار تولستوی باعث گردید که وی در ادامه زندگی ساده ای را انتخاب نماید؛ او به عنوان معلم آموزش دید، به تدریس در برخی از روستاهای اتریش پرداخت، در خانه هایی بسیار ساده زندگی می کرد، عصبی بود، به صورت یکی از دانش آموزان خود سیلی زد، اما در بین آنها بسیار محبوب بود، در واقع آنها آن «شور و اشتیاق مقدسی» که در ویتگنشتاین می سوخت را احساس می کردند.
در سال ۱۹۲۶ ویتگنشتاین از حرفه معلمی دست کشید و مشغول به طراحی و ساخت خانه ای برای خواهرش در وین شد، البته پیش از این وی مدتی نیز به عنوان باغبان در یک صومعه مشغول به کار شده بود. در سال ۱۹۲۹ وی بار دیگر به کمبریج بازگشت و از این به بعد بیشتر دوران زندگی خود را در آنجا گذراند. با این وجود وی هرگز نتوانست خود را با آنجا هماهنگ و سازگار نماید و در محیط آن دیار به نوعی ادغام شود و برای همیشه یک اتریشی یاقی ماند. در سال ۱۹۳۹ سرانجام ویتگنشتاین موفق به دریافت کرسی تدریس در دانشگاه شد و به تدریس ریاضیات و فلسفه پرداخت، در این بین وی برای یک سال و نیم به ایرلند رفت. ویتگنشتاین در سال ۱۹۴۹ بار دیگر به وین بازگشت تا دیداری با خواهر بیمارش داشته باشد. در همان سال نیز بیماری سرطان وی تشخیص داده شد، اما با این وجود وی همچنان به فعالیت فلسفی خود ادامه داد. سرانجام لودویگ ویتگنشتاین در بیست و نهم آوریل سال ۱۹۵۱، سه روز پس از تولد شصت و دو سالگی اش در کمبریج چشم از جهان فرو بست. زندگی ویتگنشتاین را اگر با معیارهای عادی نتوان یک زندگی فوق العاده دانست، اما بی تردید باید آن را بسیار پربار و غنی ارزیابی کرد. ثروت و پرباری زندگی بی تردید به نگرش درونی می شود، نگرشی که هر فلسفه ای از آن سرچشمه می گیرد.
کتاب پیش رو ترجمه ای است از کتاب آلمانی Wittgenstein und die Folgen که در سال ۲۰۱۹ به انتشار رسیده است، امید است که این کتاب علاوه بر معرفی اندیشه ها و فلسفه لودویگ ویتگنشتاین به اثرات وی در زمینه های مختلف نیز می پردازد، زمینه مناسبی را جهت آشنایی علاقه مندان با ویتگنشتاین و کشف این فیلسوف بزرگ، فراهم آورد. Trattenbach هربرت مارکوزه (Herbert Marcuse) فیلسوف و جامعه شناس آلمانی و از اعضای اصلی مکتب فرانکفورت در یکی از سخنرانی های خود چنین نظری را در مورد لودویگ ویتگنشتاین بیان داشته است.