نقد خوب، نتیجه یک انسان‌شناسی خوب

 
 
 

وجود فرهنگ نقادی و نقدپذیری ازجمله نشانه‌های یک جامعه پویا و توسعه یافته است.

 هر نقدی با کندوکاو در وضع موجود، آن را از ابعاد گوناگون به بحث و پرسش گذاشته و افق‌ها و امکانات بالقوه آن را در معرض دید و توجه قرار می‌دهد. به همین دلیل، نقد و انتقاد جامعه را به سمت تعالی و پیشرفت سوق می‌دهد. بنابراین می‌توان نقد را یک کنش اجتماعی دانست. از سوی دیگر، گاهی وقت‌ها مرز نقد یا غیرنقد یا حتی ضد‌نقد مخدوش و این سبب می‌شود که نقد راستین نتواند مؤثر واقع شود. از این روست که اندیشمندان و منتقدان همواره به سنجه‌ای برای تشخیص نقد درست و راستین از نقد دروغین و نادرست قائل شده‌اند. اخلاق نقد یکی از مباحثی است که به این مهم می‌پردازد. در اخلاق نقد مرز میان نقد از غیرنقد مشخص شده و شرایط یک نقد راستین فراروی منتقد قرار می‌گیرد. تردیدی نیست که در جامعه‌ای که غیرنقد یا ضد‌نقد به جای نقد راستین باب می‌شود، آن جامعه در درازمدت قطب‌نمای حرکت خود را از دست خواهد داد و از پیشرفت باز خواهد ماند. در گفت‌وگویی که با دکتر عماد افروغ، جامعه‌شناس، مدرس دانشگاه، نویسنده و فعال سیاسی در این زمینه داشتیم، نخست بر اهمیت و ضرورت نقد و آنگاه بنیان‌های اخلاق نقادانه تأکید شد. به‌نظر دکتر افروغ نقد در کشور ما چندان شناخته شده نیست و این مسئله ، دلایل بی‌شماری دارد که وی به برخی از آنها اشاره کرده است.

  • پیش از پرداختن به موضوع اخلاق نقد، بهتر است نخست به ضرورت و اهمیت نقد در توسعه اجتماعی، فرهنگی و معرفتی بپردازید. طبیعتا تا وقتی که این ضرورت شناخته نشود، نمی‌توان از اخلاق نقد هم سخن به میان آورد. شما به‌عنوان یک جامعه‌شناس چه جایگاهی برای نقد در توسعه یک جامعه قائل هستید؟

پاسخی که به پرسش شما خواهم داد معطوف به اهمیت و جایگاه نقد در توسعه اجتماعی و معرفتی یک جامعه است. بنابراین از زوایای مختلفی می‌توان مسئله را مطرح کرد. اینکه چرا باید نقد کرد؟ پرسش بسیار مهمی است. بخشی از ضرورت این مسئله به این بر‌می‌گردد که همه انسان‌ها عادل و اخلاقی نیستند. لازمه عالم هم نوعی وضعیت خاصی است که ما نمی‌توانیم توقع یک مدینه فاضله متعالی را داشته باشیم. حالا این مسئله می‌تواند هم به درون و به نتیجه اعمال درونی افراد در قالب روابط و ساختارها و هم به‌خودآگاهی صادق و هم به‌خودآگاهی‌های کاذب آنها بازگردد. بنابراین هم ریشه‌های فردی دارد و هم ریشه‌های اجتماعی. مهم این است که نقد باید باشد زیرا ما نمی‌توانیم بهشت موعود را در این دنیا شاهد باشیم. عده‌ای به انحای گوناگون و با لطایف‌الحیل می‌کوشند که منافع خودشان را پیش ببرند و اهداف دنیوی خود را سامان دهند. اگر سر و کار ما با انسان‌هایی بود که رک و پوست‌کنده و با تکیه بر اهرم زور منافع خود را پیش می‌بردند، خیال ما هم آسوده بود؛ اما ما در فضایی زندگی می‌کنیم که انسان‌ها بعضا مجهز به سلاح فریب و اغوا می‌شوند و به نام اخلاق، بی‌اخلاقی می‌کنند و به نام صفات متعالی بشری منافع خودشان را پیش می‌برند. بنابراین حسب همین نگاه فلسفی به بشر و جامعه، فکر می‌کنم هیچ تردیدی در وجود نقد نباشد. از این‌رو عده‌ای باید باشند که هم فراغ بال کافی داشته باشند و هم ترجیحا به‌دنبال منافع و مصالح شخصی نباشند و از سوی دیگر انسان‌های متعالی و اخلاقی باشند. آنچه در این بین اهمیت زیادی دارد این است که این قبیل افراد نباید در پی اهداف شخصی خود باشند و صرفا خودشان را نجات بدهند یا گوشه‌نشینی اختیار کنند. این افراد باید یک تکلیف اجتماعی برای خود قائل باشند تا از طریق شناسایی آگاهی‌های کاذب و منابع ایجاد‌کننده آنها بتوانند زمینه را برای رهایی انسان آماده سازند.

  • آیا مطابق برداشتی که از ضرورت انتقاد و نقد ارائه کردید، می‌توان نقد را نوعی کنش یا معطوف به کنش اجتماعی قلمداد کرد؟

از آنجا که امرغیراجتماعی نداریم، خود نقد هم می‌تواند مقوله‌ای اجتماعی یا به تعبیر شما، کنش اجتماعی به‌شمار آید.

  • به این معنا که نقد می‌کنیم تا جامعه را به سطح بالاتری از آگاهی و معرفت و انسانیت برسانیم. درست است؟

وقتی در اینجا از جامعه سخن می‌گوییم، منظورمان هم افراد و هم روابط مابین آنهاست؛ به این معنا که هم روابط میان افراد عادلانه‌تر شود و هم انسان‌ها به درکی از قابلیت‌های خودشان برسند و درنهایت هم کوشش شود که این قابلیت‌ها در جهت نیازهای واقعی انسان‌ها به فعلیت برسد نه در راستای نیازهای متصور و کاذب آنها. بنابراین باید امر ناخواسته را به امر خواسته و امر غیرضروری را به امر ضروری و مورد نیاز مبدل‌سازیم. برخی از اوقات افراد احساس می‌کنند که نیازهایی دارند اما این نیازها واقعا جزو نیازهایشان نیست. این دو مسئله‌ای که بیان شد، می‌تواند هدف یک منتقد باشد اما اگر منتقد تلاش‌اش رهایی انسان نباشد یا خودش ابزار هژمونی صاحبان قدرت باشد و سعی کند آگاهی کاذب را تشدید کند بالطبع به بازتولید روابطی که این نوع آگاهی را ایجاد کرده‌اند، می‌پردازد.

  • چنین فردی طبق دیدگاهی که شما ارائه کردید نمی‌تواند منتقد باشد.

بله! نمی‌تواند باشد. ببینید! حرف من یک سخن نفس‌الامری و هستی‌شناختی است. با این حال واقع امر چیست؟واقع امر این است که عده‌ای بی‌توجه به این لطایف و ظرایف مسیر نقد را منحرف می‌سازند. اینکه یک منتقد مثلا به جای اینکه به نقد فکر کند و به شبکه معنایی و مفهومی نقد‌شونده بپردازد، شخصیت او را تخریب کند یا نقدی غیرمستند و به دور از روش ارائه کند، می‌تواند از مصادیق یک نقد بد به شمار برود. اتفاقا چون نقد یک مفهوم یا کنش است می‌تواند هم خوب و هم بد و یا هم سازنده و هم ویرانگر باشد. یک منتقد خوب کسی است که یک دید جامعه‌شناختی خوب و دقیق از رابطه ایده و واقعیت داشته باشد. از همین رو، خود نقد هم می‌تواند به مثابه یک ایده جایگاه خوب یا بدی را به‌خود اختصاص دهد؛ به این معنا که نقد می‌تواند از ایده‌های خوب یا ایده‌های بدگرفته شده باشد. حسب رابطه‌ای که میان ایده و واقعیت وجود دارد، ایده خوب می‌تواند نقد خوب و ایده بد می‌تواند نقد بد را به‌دنبال داشته باشد؛ بنابراین نقد می‌تواند هم فکر خوب ایجاد کند و هم فکر بد. همانطور که فکر خوب سبب سازندگی و فکر بد سبب تخریب می‌شود، نقد خوب هم به مثابه یک فکر خوب کارویژه خوب و نقد بد هم به‌عنوان یک فکر بد، کارویژه دارد.

  • این نشان می‌دهد که برای اخلاق نقد نیازمند آسیب‌شناسی پدیده نقد، یعنی نمود اجتماعی آن هستیم. در این زمینه نیاز به سنجه‌ای داریم که نقد خوب را از نقد بد به تعبیر شما جدا سازد.

نکته مهم دیگری که باید به آن اشاره کنم این است که درست است که اخلاق صرفا وجه مثبت را لحاظ می‌کند اما در اخلاق‌شناسی به صفات بد هم توجه داریم. به‌نظر من نقد خوب نقدی است که بیانگر شناخت دقیقی از انسان باشد و رابطه انسان و جامعه را به خوبی فهم کند. از سوی دیگر چنین نقدی باید انتخاب کند که در تعامل میان انسان و جامعه، اصالت را به کدام یک بدهد؟ اگر از من بپرسید، می‌گویم؛ گرچه مفر و گریزی از ساختارها نیست اما در نهایی‌ترین سطح تحلیل، اصالت با واقعیت انسان است؛ به این معنا که جهت‌گیری نهایی نقد باید رهایی انسان از هر چه که پندار نادرست به شمار می‌آید و نیز هر نوع کرداری باشد که پندار غلط ایجاد می‌کند. بنابراین باید ریشه‌هایی را که پندار غلط ایجاد می‌کنند، شناخت. این ریشه‌ها هم به نوبه‌خود به روابط اجتماعی بازمی‌گردند. مثالی می‌زنم: آپارتاید صرفا یک ایده تبعیض‌نژادی نیست بلکه ساختارهایی این ایده را پدید آورده‌اند و در اثر این ایده غلط روابطی هم پدید آمده است. بنابراین نقد خوب نباید تنها دلمشغول ایده‌ها و اندیشه‌ها بوده و از روابط غافل بماند. از این‌رو یک نقد خوب، نقدی است که یک انسان‌شناسی خوب را توشه راه خود کرده باشد و دیگر آنکه، هم شناختی از شبکه‌های مفهومی و هم روابط ساختاری مولد آن داشته باشد.

نکته دیگری هم باید در اینجا به آن بپردازم که در آغاز بحث خیلی گذرا به آن اشاره داشتم و آن هم اینکه نقد باید نقد فکر و مفهوم و روابط باشد نه نقد و تخریب شخصیت. اینجاست که اخلاق نقد ضرورت بیشتری پیدا می‌کند. نکته دوم در اخلاق نقد این است که هر نقدی باید مستند و مستدل باشد. نمی‌توان همینطوری فردی را متهم به داشتن نظر و عقیده‌ای کرد. نیاز به سند و مدرک است. در اینجا ممکن است پرسیده شود که خود سند چیست؟ می‌توان تعریفی بین‌الاذهانی از سند ارائه داد. به هر حال قواعد، شهودات، گفته‌های نقدشونده، تحلیل محتوای کیفی، پیامدهای تصمیم‌گیری و عمل فرد (نقد شونده) و... همه و همه می‌توانند منظورمان را از سند روشن سازند. نکته دیگری که در یک نقد خوب باید به آن توجه داشت این است که یک منتقد باید شناخت دقیقی از عوامل مؤثر بر کنش یک فرد داشته باشد. این بحث به نوعی به همان سؤال نخست شما بر‌می‌گردد که از ضرورت و چرایی نقد در آن پرسیده بودید. ما باید بدانیم که یک کنش اجتماعی ابعاد و منابع گوناگونی دارد. بخشی از آن به انگیزه فرد و بخش دیگری از آن به بعد شناختی و بعد عاطفی او و همچنین شرایط بر می‌گردد. از سوی دیگر، بخش دیگری از آن به مهارت‌های فرد و شایستگی‌های وی و نیز تسهیلات و فرصت‌های متناظر با این شایستگی‌ها بازمی‌گردد. عده‌ای هستند که تسهیلات و فرصت‌ها را در اختیار دارند اما شایستگی ندارند و برعکس افرادی هستند که دارای آگاهی و شناخت و بعد عاطفی بالایی هستند اما فرصت و تسهیلات در اختیارشان نیست. خب! این مسئله به روابط اجتماعی برمی‌گردد و اینکه این مناسبات و روابط عادلانه نیستند. در اینجا یک منتقد چون نگاه غایی‌اش به انسان است، درمی‌یابد که بین فرصت‌ها، امکانات و شایستگی‌ها رابطه عادلانه‌ای وجود ندارد. او در این وضعیت به نقد این روابط می‌پردازد. این یکی از چرایی‌های وجود نقد در یک جامعه است. در این شرایط منتقد بررسی می‌کند که آیا فرصت‌ها برابر توزیع شده‌اند؟ آیا امکانات برابر هستند؟ آیا واقعا آنهایی که تسهیلات اقتصادی و سیاسی در دست دارند، شایستگی‌های لازم را دارند؟ بنابراین کسی که می‌خواهد اخلاق نقد را درنظر بگیرد، عطف به این چارچوب معنایی و هستی‌شناسی و انسان‌شناسی باید توجه داشته باشد که هر یک از عوامل و ابعاد گفته‌شده را در سر جای خود به بحث و نقد و تحلیل بگذارد.

نقد قدرت

در این مملکت نقد جا نیفتاده است؛ یعنی اینگونه نیست که نقد را بشناسیم و به این نتیجه رسیده باشیم که چگونه و چرا نقد باید صورت گیرد و از طرفی، چه کسانی و چه چیزهایی باید نقد شوند و چه کسانی باید نقد کنند؟ داستان ما از این قرار است که فکر می‌کنیم صاحبان قدرت رسمی باید مبرا از نقد باشند. ما بعضا می‌بینیم که به‌جای اینکه نقد‌کننده تشویق شود، نقد‌شونده مورد حمایت قرار می‌گیرد. ما در این زمینه دچار مغالطه شده و خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه سردرگم شده‌ایم. به‌دلیل حریم امنی که برای صاحبان قدرت ایجاد شده و همچنین به‌دلیل حصار قدسی‌ای که دور آنها کشیده شده، همیشه منتقد زیر سؤال می‌رود و معمولا با چرخش قدرت‌های دولتی، جهت این زیرسؤال‌رفتن‌ها هم عوض می‌شود. از آنجا که کانون قدرت، ثروت و- متأسفانه تا حدودی-کانون منزلت در قدرت دولتی تجمیع شده، افراد احساس می‌کنند که اگر با قدرت دولت همنوایی کنند می‌توانند از این فرصت‌های نابرابر متنعم شوند. آنها متوجه نیستند که اصلا نقد در ساختار سیاسی ما، کجا را باید به لحاظ ساختاری هدف قرار دهد. من همواره گفته‌ام که با توجه به رابطه ساختاری قدرت و ثروت و شیوه تمرکزگرایی در اداره کشور و اقتصاد نفتی، همواره صاحبان قدرت باید به نقد کشیده شوند زیرا آنها هستند که فرصت‌های نابرابر در اختیارشان هست. بحث، بحث تسهیلات است؛ یعنی باید فرصت‌ها و امکانات را رصد کرد، باید دید که فرصت‌ها در کجاها متراکم شده و در اختیار چه کسانی قرار داده شده است؟ طبیعتا اگر شما به قدرت دولتی وصل باشید به انواع تسهیلات متصل هستید. اینجاست که نقد ضرورت پیدا می‌کند.با همه این مسائل نهادهای متولی نقد در کشور ما نکته اصلی را فراموش کرده‌اند؛ یعنی به جای اینکه نقدهای خود را متوجه کانون‌های اصلی بکنند، به عمله توجیه هژمونی آنها تبدیل شده‌اند و آن رسالت تاریخی خود را از دست داده‌اند. متأسفانه عده‌ای هم که جزو اصحاب روشنفکری تلقی می‌شوند، قربانی همین مسائل شده‌اند. آنها هم یا نقد برون گفتمانی می‌کنند که جامعه پذیرای آن نیست یا کلا نقد را کنار می‌گذارند و توجیه‌گر سیاست‌های رسمی می‌شوند.