البیرونی هستم
دانشمندی برای تمامی عصرها
من، ابوریحان محمد بن احمد بیرونی ۱۴ سنبُله (شهریور) سال ۳۵۲ هجری شمسی برابر به ۹۷۳ میلادی در روستای کوچکی به نام کاث که در بیرون شهر خوارزم خراسان بزرگ که در آن زمان در قلمرو سامانیان قرار داشت، متولد شدم. به همین خاطر مرا بیرونی یاد میکردند. خوارزم شهر وسیع در غرب آسیای مرکزیست و امروزه در میان ازبکستان، قزاقستان و ترکمنستان قرار دارد.
جورج سارتون »بنیانگذار رشتهء تاریخ علم» در مورد من گفته است: "ابوریحان بیرونی را به عنوان یکی از بزرگترین دانشمندان اسلام و یکی از بزرگترین دانشمندان تمام دورانها میشناسم. بیرونی، یک نابغهء جهانیست، که هزار سال پیش در آسیای مرکزی میزیست. او آن قدر از زمان خود جلوتر بود، که اکتشافهایش برای دانشمندان همدورهاش غیرقابل درک بهنظر میرسید."
من، بیست و پنج سال اول زنده گی خود را در خوارزم گذراندم و در آن جا به فراگیری مجموعهء قوانین اسلامی، کلام، صرف و نحو، ریاضی و نجوم و سایر علوم پرداختم.
در آن زمان، خوارزم از دیرباز بهدلیل فرهنگ پیشرفتهاش شهرت داشت. شهرهای آن دارای کاخهای باشکوه و دانشکدههای مذهبی بسیاری بودند. این شهر بهخاطر آن که محل زنده گی اندیشمندان بزرگی بود، نسبت به سایر شهرها پیشرفتهتر بود.
پس از آن که در بیست و پنج ساله گی وطن خود را ترک کردم، به دلیل سفرهای دشوار در محلهای ناآشنا دچار افسرده گی و آشفته حالی شدم. من شیفتهء علم نجوم بودم و برای آن که بتوانم در این علم پیشرفت کنم، ناچار به ترک شهر خود شده به شهری به نام «راوی» که در نزدیکی تهران کنونی قرار داشت، وارد شد و در آن جا سکونت گزیدم.
در آن زمان، فقر آزارم میداد، چون اعتماد به نفس خوبی داشتم، دست از مطالعه نکشیدم. در آن سالها، منجمی به نام «خجندی- سال ۹۹۴» میلادی- حرکت خورشید را در یک دوره با اندازهگیری عرض جغرافیایی شهر راوی به ثبت رساند.
من، با مطالعهء این محاسبه ها دریافتم، که تاریخ خجندی صحیح نیست. در تصحیح این محاسبه ها نوشتم، که زوایای مثلثی تعریف شده توسط خجندی صحیح نیستند و در تعیین مختص های مکانها و تعیین صحیح فواصل باید از روش دیگری بهره جست.
نتایج این مطالعه ها مورد توجه سایر علما و دانشمندان شهر قرار گرفت و بدینترتیب من به شهرت رسیده و در سال ۹۹۸ به دربار امیر طبرستان وارد شده و در آن جا اثر مهمی به نام «گاهشماری ملل باستان» یا «Chronology of Ancient Nations» را نوشتم.
هدفم از آن کار این بود، که تا جای ممکن بازهء زمانی دورههای مختلف را مشخص کنم که (Chronology) به معنای شرح وقایع به ترتیب رخداد زمانیست. این کتاب هم چنین در مورد سیستمهای تقویمی مختلف مانند عربی، یونانی، فارسی و چندین سیستم دیگر بحث میکند.
وقتی سلطان محمود غزنوی امارت بخارا را فتح کرد، من به دعوت محمود غزنوی به غزنی کوچ کردم. این شهر که در افغانستان امروزی قرار دارد، در آن زمان پایتخت غزنویان و بزرگترین پایگاه فرهنگی و علمی بود.
اجتماع علما و شعرا در دستگاه محمود غزنوی بیشمار و اشعار و کتبی که به نام او ترتیب یافته نام او را در اطراف عالم معروف کرد. معروفترین شاعران دربار او عبارت بودند از:عنصری بلخی، فرخی سیستانی، عسجدی مروزی، زینتی، منشوری سمرقندی، کسایی مروزی و غضایری رازی و فردوسی توسی در زمان او میزیست و شاهنامه را به او تقدیم کرد.
از میان دانشمندان دستگاه محمود غزنوی، نام آورتر از من (ابوریحان بیرونی)- اخترشناس، ریاضیدان و فیلسوف بود، که در رشتهء فیزیک و علوم طبیعی نیز اندیشمندی بزرگ به شمار میرفتم و اولین کسی بودم، که توانست فورمول سادهیی برای اندازه گیری شعاع زمین به دست آورد- وجود نداشت. از وزیران نامی دستگاه سلطان محمود این اشخاص بوده اند: فضل بن احمد اسفراینی، ابوالقاسم احمد بن حسن میمندی و ابوعلی حسن بن محمد بن میکال معروف به حسنک وزیر. دبیر مخصوص دربار سلطانمحمود ابونصر مشکان بوده است.
از آن جایی که منجم دربار بودم در سال ۱۰۱۷ در رکاب سلطان محمود غزنوی به شبه قارهء هند سفر کردم و چند سالی در آن جا مانده و به کسب علم پرداختم. در این مدت کتاب «تاریخ هند» را نوشتم. نوشتن این کتاب در سال ۱۰۳۰ میلادی به پایان رسید.
در سفرهایی که به هند داشتم، به فرهنگ این کشور علاقه مند شده و در کتاب آثار الباقیه اشاره هایی به برخی از این موارد کرده ام. در پنجاه ساله گی، سانسکریت و علوم هندی را در هند آموختم. یادگیری سانسکریت سبب شد، که آثار هندوان را به طور مستقیم مطالعه کنم. پس از هفت سال تحقیق، کتاب «تهدید النهایات الاماکن» را به پایان رساندم. در این کتاب شرح داده ام، که چگونه در هند با استفاده از اسطرلاب بهاندازه گیری قطر زمین پرداخته ام.
ساعت و اسطرلاب،
من، قصد داشتم طول و عرض شهر غرنی را بدانم، لازم بود آن را اندازه گیری یا محاسبه کنم. متأسفانه در آن زمان ابزاری که بتواند مرا کمک کند، وجود نداشت. بنا بر این، خودم دست به کار شده، یک قوس مدرج روی تخته یی کشیدم و از آن به کمک یک شاقول برای تعیین عرض جغرافیایی استفاده کردم.
تلاش و پیشرفت هایم در ساخت ابزاری که در اندازه گیریهای نجومی کاربُرد داشت، منجر به ساخت «اسطرلاب» شد. اسطرلاب ابزار دقیقتریست، که به اندازهگیری موقعیت ماه، خورشید، سیاره ها و ستاره گان کمک میکند و بنا بر این تعیین زمان محلی در یک عرض جغرافیایی و بالعکس میسر میشود. من، در رساله یی نحوهء تشخیص ساعت در شبانه روز را با استفاده از اسطرلاب توضیح دادم. پس از آن اسطرلابهای مکانیکی با چرخ دنده در جهان اسلام اختراع شد. این ابزار دنده یی نمایش دوامدار از موقعیت خورشید و سیاره ها را بهخوبی نشان میداد.
خبرِ جالبی را شنیده ام، لازم میبینم با شما شریک سازم: در سال ۱۹۰۰ یک غواص یونانی کشتی غرقشده یی را در جزیرهء «Antikythera» پیدا کرد. غواصان چندین مجسمهء برنزی و مرمری از این کشتی بیرون آوردند. از جملهء وسایل دیگر پیدا شده، قطعه های یک چرخدنده و سنگهای علامت گذاری شده با اعداد بود، که حدس زده میشود، متعلق به یک اسطرلاب قدیمی باشد. شاید آن را من ساخته بودم!؟
از دیگر فعالیتهای من، میتوان به روشهای آزمایشی برای تعیین جرم ماده اشاره کرد. نظریهء مرکز ثقل را توسعه داده و آن را در احجام نیز به کار بُردم. هم چنین از ابزار مختلفی که خودم و یا دیگر دانشمندان معاصر اختراع کرده بودند، برای تعیین وزن اجرام (به طور کُلی میتوان گفت خواص اجرام) استفاده کردم.
به عنوان مثال، میتوان نیمکرههایی از فلزها یا میلههای مختلف را با اندازهء یک سان با هم مقایسه کردم، تا بتوانم وزن و جرم آن ها را محاسبه کنم.
من، از یک ظرف متخلخل (مواد یا ظرفی حاوی حفره و منفذ) استفاده کردم، تا بتوانم پیشرفتهای خود در علم هیدرواستاتیک (زیرشاخه یی از علم مکانیک سیالات است، که به بررسی سیالات و معادله های حاکم بر آن در حالت سکون میپردازد) را به ثبت برسانم. به عبارت دیگر، در ادامهء کشفهای ارشمیدس در زمینهء میزان جابهجایی یک جسم شناور در سیال، من نیز تلاش کردم، تا میزان مایع جابهجا شده را به کمک این ظرف به اثبات برسانم.
میشنوم، که گفته میشود، محاسبه های من در آن سالها با دقت خوبی با محاسبه های کنونی دانشمندان- که با ابزارهای پیشرفته انجام میشود- همخوانی دارد.
در آن زمان پس از تحقیق های فراوان به این نتیجه رسیده بودم، که زمین به دور خورشید میچرخد و این ایده را گسترش داده، تا بتوانم آن را در زمان خویش به اثبات برسانم. هم چنین، در مورد دورههای زمینشناسی نیز نظریه های موفق و قابل قبول زمانه را ارایه داشتم.
در واقع، در کارهای علمی و مطالعه های خود تقریبن به بررسی همه علوم پرداختم. شناخت و فهم بالایی از یونان باستان و داشته های دانشمندان آن جا داشتم و چندین اثر دانشمندان یونان باستان را به زبان یونانی مورد مطالعه قرار دادم؛ از جمله فیزیک ارسطو، متافیزیک، هواشناسی، آثار اقلیدس و ارشمیدس و هم چنین اصول ستارهشناسی بطلمیوس.
مورخان باور دارند، در زمانی که تعصب مذهبی در قرون وسطا اروپا را در بر گرفته بود، من (بیرونی) بهعنوان یک پیشرو، بسیار جلوتر از اندیشهء علمی زمانهء خود بودم. هم چنان با هندسهء اقلیدسی و نجوم بطلمیوسی آشنایی داشتم. علوم ریاضی و ستارهشناسی را از دانشمندی به نام «منصور» آموختم. منصور یکی از اعضای خانوادهء سلطنتی و یک ریاضیدان و ستارهشناس برجسته بود او حیثیت استادی بر من را داشت. در هفتم ماه جوزا (خرداد ماه) سال ٣٧٠ خورشیدی، خورشید گرفته گی را رصد نمودم. در زمینهء اخترشناسی ابوالوفای بوزجانی نیز با من همکاری نمود و او خورشید گرفته گی را به صورت هم زمان با من از شهر بغداد رصد کرد و توانستم از روی مشاهدهء اختلاف زمانی، اختلاف جغرافیایی آن دو شهر را به دست آورم.
من، شخص امیدواری بودم و در برابر علم هیچ تعصبی نداشتم؛ از اینرو، سخنان اخلاقی من در مدار امید میچرخید. امیدِ بالای من بود، که سبب میشد در ۵۰ ساله گی سانسکریت را یاد بگیرم. شاگردانم را به دوری از تعصب فرا میخواندم و در سخنانم، تعصب را مایهء جهل میدانستم. بدون شک برخی سخنان و نظریه هایم که در رد تعصب بودند، از بین رفته اند؛ چون با فرهنگ جوامع آن روز همخوانی نداشته اند.
علاوه بر سخنان علمی و فلسفی، من، یک ادیب و شاعر هم بودم. در زمانهء خودم، داستان یونانی شادبهر و عینالحیات را به عربی برگردان کردم. این داستان که به نظم بیان شده بود، از بین رفته و تنها دو بیت از آن باقی مانده است. از دیگر منظومههای من، میتوان به داستان «خنگ بت و سرخ بت» اشاره کرد، که من آن را با نام «حدیث صنمی بامیان» ذکر کرده ام. این آثار تا قرن ششم نیز وجود داشتند. مورخان دلیل از بین رفتن برخی از سخنان منظوم را، متجانس نبودن آنها با فرهنگ عامهء مردم قلمداد کرده اند؛ چون موضوع داستانهای من، بازماندهء فرهنگ زردشتی و بودایی بلخ بود و شادبهر نیز اصالت یونانی داشت و با فرهنگ آن زمانی این سامان همخوانی نداشتند. شاید مردم علاقه یی به حفظ و بیان کردن آنها نداشته اند و همین موضوع سبب شده که کنار گذاشته و به مرور از ذهنها پاک شوند. غیبت سخنان ادبی من سبب شده است، که چهرهء ادبی من کمرنگ شده و به عنوان یک ادیب از من یاد نشود. این گفته ام متعصبان را خشمگین میساخت:
"تعصب؛ چشمهای بینا را نابینا و گوشهای شنوا را ناشنوا میکند!"
من و ابن سینا،
به روایت برخی فیلسوفان و محققان، من نابغهء عصر خود بوده و از ابوعلی سینا که هم عصر من بود، اطلاعها و استعداد بیشتری در امر فلسفه داشتم. از من، آثار زیادی برجای مانده، که به احتمال بسیار به دلیل طول عمر من بوده است. ابن سینا، فیلسوف، ریاضیدان، منجم و ستارهشناس، با من همعصر بود. ما دو همدیگر را میشناختیم؛ اما تفاوتهای زیادی با یک دیگر داشتیم. من، شخصیتی نقاد و پُر تکاپو داشتم و بیشتر بهدنبال کشف بودم؛ از این رو به علوم جدید نزدیک میشدم؛ اما، ابنسینا چنین نبود و بیشتر سعی داشت علوم پیش از خود را ترکیب و تکمیل کند.
من، از افکار و کشفهای جدید بدون هیچ گونه تعصب استقبال میکردم. حس کنجکاوی و شهامتی که در رو به رویی با علوم داشتم، سبب میشد، که بیشتر رشد علمی- فلسفی داشته باشم. نمیتوان گفت، ابنسینا جایگاه علمی پایینتری نسبت به من داشت.
به گفتهء نظامی عروضی در چهار مقاله، ما دو دانشمند با هم مراوده هایی داشتیم و در جلسه های خود بحثهای علمی را مطرح کرده، که من در کتاب آثار الباقیه به آنها اشاره کرده ام. موضوع بحث ما ۱۸ مساله در رشته های طبیعی، ریاضی و فلسفه بوده، که سوالهای آنها از جانب من طرح شده و ابوعلی سینا به آنها پاسخ داده است. پاسخهای ابن سینا به سوالهایم مرا قانع نساخته و نپذیرفتم و بین ما بحث و جدل رخ داد؛ زیرا ابن سینا حاضر به پاسخ به ایرادهای من نبود. سرانجام، پاسخ نقدهای مرا، ابوعبدلله معصومی، شاگرد ابنسینا، از طرف استاد، به عهده گرفت.
آثار،
آثار و تالیف هایم به زبان غالب عصر خودم، یعنی عربی بوده و تنها کتاب التفیهم را خود به زبان فارسی برگردانده ام. تعداد کتابهای من تا ۶۵ ساله گی، ۱۱۳ نسخه و تعداد رساله هایم ۱۴۶ عدد میباشد. به دلیل علاقه یی که به علم و فلسفه داشتم، به دربار شاهان مختلف میرفتم، تا با حمایت آنها، وظایف علمی خود را در امنیت و آسایش به انجام برسانم.
میگویند، اغلب آثار من از بین رفته و تنها کمتر از یک پنجم از آن ها باقی مانده است. در زمان حضور خود در شهر جرجان کتاب آثار الباقیه را در سن 28 ساله گی نوشتم. پس از ورود به غزنه باقی عمر خود را در دربار غزنه زیستم.
آثار هندوان را به زبان خود شان مطالعه کردم و پس از هفت سال تحقیق، کتاب «تهدید النهایات الاماکن» را نوشتم، که در آن توضیح دادم چگونه در هند با استفاده از اسطرلاب به اندازه گیری قطر زمین پرداخته ام. زمانی رسید، که سایهء پیری بر سرم نشست و نابینایی بیچاره ام کرد، آن گاه هم از تلاش دست برنداشته و برای نوشتن از دستیار استفاده کردم.
خبر شدم، که بیش از ١٥٣ اثری که نوشته کرده بودم، متاسفانه تنها ٣٥ اثر از آن ها به جا مانده است. که مهم ترین آثار من این ها اند:
· آثار الباقیه (الاثار الباقیه عن قرون الخالیه)؛
· اسطرلاب (کتاب فی استیعاب الوجوه الممکنه فی صنعه الاصطرلاب)؛
· سدس (حکایه الاله الموسمومه بالسدس الفخری)؛
· تحدید (تحدید نهایات الاماکن لتصحیح مسافات المساکن)؛
· چگالی ها (مقاله فی النسب التی بین الفلزات و الجواهر فی الحجم)؛
· سایه ها (افراد المقال فی امر الاظلال)؛
· وترها (استخراج الاوتار فی الدایره)؛
· التفهیم (التفهیم لاوایل صناعه التنجیم)؛
· ماللهند (تحقیق ماللهند من مقوله مقبوله فی العقل او مرذوله)؛
· قره الزیجات؛
· قانون مسعودی؛
· ممرها (تمهید المستقر لتحقیق معنی الممر)؛
· الجماهر (الجماهر فی معرفه الجواهر)؛
· تسطیح (تسطیح الصور و تبطیح الکور)؛
· مغالید (مغالید علم الهیئه مایحدث فی سطح بسیط الکره)؛
· صیدله (کتاب الصیدله فی الطب).
پژوهشها و اختراع های من،
· ترازویی برای اندازه گیری وزن مخصوص جامدها؛
· جرم (چگالی) سنج؛
· به دست آوردن جَیب یک درجه؛
· قاعدهء تسطیح کُره و ترسیم نقشه های جغرافیایی؛
· چاه آرتزین؛
· حرکت خاصهء وسطی خورشید؛
· خاصیت فیزیک الماس و زمرد؛
· جزر و مد رودها و نهرها؛
· چشمه های متناوب؛
· اشکال هندسی گُلها و شکوفه ها؛
· امکان خلأ؛
· کیفیت و چگونه گی ساختن عسل توسط زنبور عسل؛
· رصد خسوف و کسوف؛
· مقدار حرکت دوری ثوابت؛
· تحقیق در تأسیس دولت ساسانیان؛
· اطلاعهای دقیق و کشف سلسلهء هخامنشییان؛
· تصاعیف خانه های شطرنج؛
· ساختن کرهء جغرافیایی؛
· ساختن آله ها و افزارهای رصدی همانند سه میله، شاقول و غیره؛
· طرح نظریه هایی دربارهء وجودِ قارهء امریکا؛
· قاعدهء یافتن سمت قبله و ساختن محراب مساجد.
تنها اثر البیرونی به زبان فارسی
کتاب «التفهیم» را برای ریحانه، دختر نوجوان که جویای علم بود و پرسشهای زیادی از او داشته ام، نوشته ام.
جاودانه گی،
آرمگاهِ من، در منطقهء موسوم به باغ بهلول در شهر غزنه است. طرح مقبره ام یک ترکیب از معماری عصر غزنوی با شاخصههایی از طرحهای اسلامیست، که به صورت یک ستارهء هشت ضلعی طراحی شده است. در این طرح، از برخی شاخصههای ممعاری منار بهرام شاه و سلطان مسعود غزنوی الهام گرفته اند. در طراحی این مقبره تلاش شده تا از آثار من استفاده شود؛ از این رو، سعی شده، تا شکل منظومهء شمسی در سقف بنا به کار رود. کار مقبره هنوز در قرن بیست و یکم به پایان نرسیده است.
نمای خراسان بزرگ