گاهی تلخ و گاهی شیرین

 
 

فــرید ســیاووش

سبزینه بهار هم به بُغض نشسته است در پاییز زندگی و در اندوهِ جانسوز روزگار. تلخ باختم، مادر اولین آموزگار را در عبور از کوچهِ روزگار، ساختم با زندگی؛ گاهی تلخ و گاهی شیرین. در قمار زندگی روی تخته شطرنج هزار رنج بُرده کیش و مات شدم، خلاف قانون شـطرنج برخاسـتم از مات ها و جاری شدم در گات ها؛ گاهی تلخ و گاهی شیرین. پاشنه کوبیدم در دالان زندگی و رقصیدم با سمفونی عشق در میدان خِرَد، آنچه نیاموختم از آموزگار آموختم از روزگار؛ گاهی تلخ و گاهی شیرین.

باختم دل داری را به حضرت بیدل "شهد خواهی آتشی زن خانه زنبور را "، قصد اقامت داشتم در آن سرزمین، راهم ندادند نداشتم ویزهِ "فهم تندِ" دخول، بی دل شدم؛ گاهی تلخ و گاهی شیرین. " آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا" باختم عاشقانگی و  بی شهری را به جناب شهریار گاهی تلخ و گاهی شیرین.

سفر کردم در دنیا سافوِ یونانی، رابعهِ بلخی، فُروغِ فرخزاد و  لیلیِ غزل شنا کردم در اوقیانوس  شعر، آرزو و خواهش های زنانهِ شان، جوشان شدم، گریان شدم، خندان شدم؛ گاهی تلخ و گاهی شیرین.

باختم رندی و عرفان، قصیده و مثنوی، رباعی و غزل را به حافظ و رودکی، سعدی و فردوسی، دقیقی و خیام، سنایی و نظامی، مولانا  و عطار ...گاهی تلخ و گاهی شیرین.

باید عبور کنم از کوچهِ روزگار چه بخواهم چه نخواهم، عبور ها می سازند کوچهِ روزگار؛ گاهی تلخ  و گاهی شیرین. کردم شاگردی آموزگار و روزگار، روزی در بند عالم روزی آزاد؛ گاهی تلخ و گاهی شیرین.

سوختم صومعه ها در ذهن و ساختم میکده ها در دل؛ گاهی تلخ و گاهی شیرین. نوشـــــیدم از دختر رز و سر کشیدم شیرهِ انگور گاهی همراه گاهی تنها؛ گاهی تلخ و گاهی شیرین.

 دَرد کشیدم، قصه ها دارم، بمان با من، بنوش با من، بجوش با من ؛ یکی تلخ  و یکی شیرین...!