١٩٥٥، نفرين شدگان زمين جهان را باز مي
آفرينند
باندونگ يا پايان
عصر
استعمار
در آوريل ١٩٥٥، در گردهم آئي باندونگ (١)اندونزي، نيمي از کره ارض، کشورهائي که طي دروهاي طولاني، تنهاً لکه هائي رنگارنگ بر نقشه هاي امپراتوري هاي استعماري بودند، «جهان سوم» نام گرفتند. بسياري از شرکت کنندگان در اين گردهمائي در حاکميت بودند: چوئن لاي از چين، ناصر از مصر، نهرو از هند يا سوکارنو از اندونزي. ديگران، چون « جبهه آزادي بخش الجزاير»، « دستور نو » تونس، و « استقلال » مراکش، هنوز براي کسب استقلال مبارزه مي کردند. در مجموع ٢٩ کشور و ٣٠ جنبش استقلال طلب ملي مي رفت تا در باندونگ مسير تاريخ را تغيير دهد. پس از گذشت نيم قرن، ژان لاکوتور (٢) يادي از اين « سپيدهدم» مي کند.
به احتمال زياد براي اکثر جواناني که در دوران جنگ سرد (١٩٨٩-١٩٤٩) و شکل گيري امپراتوري آمريکا، چشم به جهان گشوده اند، کلمه باندونگ ديگر معناي خاصي ندارد و نام اين تفريح گاه خوش آب وهواي جاوه، در اندونزي، طنين نبرد و کنفرانسي فراموش شده، از يالتا (١٩٤٥) تا ديِن بيِن فوو (١٩٥٤)، را به خود گرفته. ولي براي بسياري از ما که با قلمي در دست و رواديدي تاريخ گذشته يا جعلي در جيب گرد جهان مي گشتيم، اين نام، طي دو يا سه دهه، معناي زيادي داشته، و به شيوه اي ويژه يک دوره را نمادين ميکرده است : عصرِ نوعي استعمارزدائي، عقب راندن امپراتوري ها به طُرقي به غير از جنگ تمام عيار، و امکان آفرينش دوباره جهان.
اگر در نيمه دوم قرن بيستم، مي بايد تعدادي از وقايع و گاه نماهائي که نشانگر تغييري سرنوشت ساز در روند تاريخ بوده اند برگزينيم، از مرگ استالين در ١٩٥٣ که نقطه پايان بر مرحله جنگ طلبانه کمونيسم گذاشت و سقوط ديوار برلن در ماه نوامبر ١٩٨٩ که پايانگر جنگ سرد بود، و با نيم نگاهي به صلح ژنو در ١٩٥٤ (پايان جنگ فرانسه در هندوچين)، بحران موشکهاي کوبا در ١٩٦٣ که احتمال وقوع جنگ هسته اي از آن سربرافراشت، انفجار بمب هيدروژني چين در ١٩٦٧، فاجعه ١٩٧٥ براي آمريکا در سايگون و سر بر آوردن اسلام مبارز در ١٩٧٩ با آيتالله خميني، اين چند روزه آوريل ١٩٥٥، به فاصله يک ساعت پرواز از جاکارتا، در باندونگ که در آن رهبران بيش از نيمي از جامعه بشري، براي اعلام پايان عصر استعمار و آغاز رهائي انسان رنگين پوستِ آسيا و آفريقا، در شورائي حضور به هم رساندند، نيز بايد منظور شود.
امروز مشکل مي توان برداشت درستي از بازتاب اين «کنفرانسِ آن سر دنيا» که نمايندگان يک قشر عظيم از ابناي بشر را (بسيار وسيعتر از ورساي(٣) در ١٩١٩ و يا يالتا در ١٩٤٥)، گرد هم آورد، به دست داد. نه به اين معنا که سيماي جهان را تغيير داد، و يا اينکه رهائي آفريقائيان را سبب شد، بلکه تحت اين عنوان که صورت يک شوراي جهاني کره ارض را به خود گرفت، نوعي ١٧٨٩ براي بشريت(٤).
لِئوپولد سِدار سِنگور(٥) از آن به عنوان « رهائي پرعظمت محبوس » ياد کرد. ايو لاکوست(٦) جغرافي دان با نقل قول از ژان جيرودوو(٧) در اِلِکتر(٨) اطمينان داد که باندونگ، « اين است سپيده دم ». و در ارتباط با همين حادثه تاريخي است که آلفرد سووِه(٩) اقتصاددان، گويا عبارت « جهان سوم » را مورد استفاده قرار داده، عبارتي که ابداع آن را معمولاً به ژرژ بالانديه(١٠) نسبت مي دهند، قوم شناسي که در آن هنگام ويراستار سووِه بوده، و به نظر من اين عبارت را در حضور خود من نيز به کار برده بود.
با ارجاع به آغاز انقلاب فرانسه و به متن معروف امانوئل ژوزف سياِس(١١) : « دولت سوم چيست؟ همه چيز. تاکنون در نظام سياسي چه بوده؟ هيچ. در جستجوي چيست؟ تبديل شدن به چيزي» (١٢) ، سووه تمامي ملتهاي آسيا و آفريقا را که، نه به « نجباي» اروپائي وابسته بودند و نه به « روحانيت» آمريکائي، و با در دست داشتن قسمت عظيمي از منابع انساني و مادي جهان اين انتظار را داشتند که از جانب دو « جهان» کمونيسم و سرمايه داري به رسميت شناخته شوند، « جهان سوم» ناميد.
اين ادراک(١٣) ، که وسيعاً از جانب نوعي ليبراليسم روشن بين، و جريانات متفاوت سوسيال دمکرات به عاريت گرفته شده، به سرعت از سوي هواداران انقلابيِ « آفريقائي-آسيائي » که قادر به جاي گيري در ميان کاپيتاليسم و مارکسيسم لنينيسم نبودند، به عنوان مَفر و ادراکي شکننده، محکوم مي شود. آيا ايندو پرولتاريا، کارگران و استعمارشدگان، از يکديگر قابل تفکيک نبودند؟
همايش عظيم پيش آهنگي
از سوي ديگر، نمي بايد « جهان سوم گرائي» (١٣) را، رستاخيز استعمارشدگان را آنچنان که از باندونگ سر بر آورد، و به هر تقدير به وسيله مرداني چون چوئن لاي(١٥) ، نخست وزير چين کمونيست، راهبري شد، با « جنبش عدم تعهد»، موضعي راهبُردي که ٦ سال بعد در ١٩٦١ در بلگراد بر محور شخص مارشال تيتو شکل گرفت، کنفرانسي که مستقل از مسئله استعمار، سعي در هماهنگ کردن منش دول مختلفي داشت که نسبت به پيوستن به مواضعي چون آتلانتيک و يا شوروي از خود حساسيت نشان ميدادند(١٥) ، اشتباه گرفت. در کنفرانس باندونگ هواداران پر جوش و خروش غرب ـ سريلانکائي ها (که در آن روزگار سينگاله خوانده ميشد)، ترک، پاکستاني و عراقي ـ نمايانگر پايان عصر استعمار بودند. ولي ٦ سال بعد در بلگراد، صحبت از مدح بي طرفي، يا بهتر بگوئيم، «عدم تعهد» بود.
در بهار سال ١٩٥٤ است که پنج کشور، اعضاء « گروه کولومبو» (١٧) ـ هند، پاکستان، سريلانکا ( در آنزمان سيلان)، اندونزي و بيرماني ـ تصميم به برپائي کنفرانسي را که به آن عنوان « آفريقائي ـ آسيائي » داده بودند، در شهرک باندونگ، که احمد سوکارنو(١٨) ، رئيس جمهور اندونزي، در اختيار برگزارکنندگان قرار داده بود، گرفتند. موفقيت اين ابتکار از حد تصور بانيان آن فراتر رفت: بيش از هزار نماينده از طرف ٢٩ دولت و ٣٠ جنبش مقاومت (ضداستعماري) از جمله « جبهه آزاديبخش ملي الجزاير» (١٩) ، « دستورنو» (٢٠) از تونس و «استقلال» از مراکش ـ دو کشور اخير تا سال ١٩٥٦ به استقلال دست نيافتند ـ، به باندونگ، مرکز تفريحي کوهستاني جاوه، هجوم آوردند و از جانب مقامات اندونزيائي که سازماندهي و پذيرائي آنان در اين کنفرانس عموماً مورد تقدير قرار گرفت، با آغوش باز پذيرفته شدند.
آنان که نخست طريق به سخُره گرفتن اين « همايش پيش آهنگي عظيم » آسيائي-آفريقائي را در پيش گرفته بودند با تعجب فراوان گزارش فرستاده مخصوص لوموند ـ فردي سخت کوش و ميانه رو ـ رابرت گيلن(٢١) را مطالعه کردند:
« از اين کنفرانس در اروپا و آمريکا تحت عنوان کنفرانسي شورشي ياد ميشود، شورشي آسيائي و آفريقائي، شورش بر ضد سپيدپوستان. من معتقدم که چنين نيست. اين همايش شورشي است که از نزديک آنقدرها هم سرسختانه به نظر نميآيد، شورشي با شورشي هائي بسيار تلطيف شده تر از آنچه ما فکر ميکنيم. آيا به معناي اين است که نبايد اين کنفرانس را جدي تلقي کرد؟ جدي چرا، ولي نه فاجعه آميز. اين جشن زرد، سياه و قهوه اي، که در آن صورت هاي سپيد غايب اند، رخدادي است ويژه دوران ما ... ولي بيشتر جشن است تا يک توطئه. و در تأئيد اين امر بايد اذعان داشت که بانيان اندونزيائي آن اين گردهمائي را چنين ارزيابي ميکنند. حداقل در نقطه آغاز اين مطلب را مد نظر قرار دهيم : کنفرانس آفريقائي - آسيائي، از طريق نداي سازمان دهندگان اش، اين اطمينان را ميدهد که نميخواهد يک تجمع نژادي، يک ماشين جنگي بر عليه غرب، يک آغازگر شکل گيري اردوگاه ضدسپيد باشد».(٢٢)
و اين کنفرانس بيشتر براي سخن گفتن از يک نياز عميق در جهت «وحدت» بود تا براي «ميانه روي»، نوعي جامعه ملل آفريقائي - آسيائي. آيا اين «نفرين شدگان زمين» بيشتر در طلب بهشت نبودند تا به دنبال انتقام؟ اين زمينه اصلي تمامي گزارشاتي بود که فرستادگان مخصوص از اين تجمع، طي ٧ روز ارائه دادند.
نه به اين معنا که تمامي ميهمانان احمد سوکارنو، که شخصيت بسيار برجسته اي چون جواهر لعل نهرو نيز در ميان آنان ديده ميشد، همگي گرايش بي طرف و روشني داشتند. دومين شخصيت بزرگ اين کنفرانس نخست وزير انقلاب چين بود، انقلابي که هنوز نه جنبه فرهنگي به خود گرفته بود و نه (حداقل به صورتي علني) با مسکو و پسااستاليني ها فاصله اي داشت، انقلابي که فقط دو سال پيش جنگ کره را پشت سر گذاشته بود و به شدت از ويتنام شمالي، که نماينده اش در اين گردهمائي « فام وان دونگ» (٢٣) بود، در برابر واشنگتن حمايت ميکرد. در طرفين وي، جمال عبدالناصرِ مصري در دوره چپ گرائي و حسين آيت احمد(٢٤) ، يکي از پيشگامان تاريخي رستاخيز الجزاير، که در اول نوامبر ١٩٥٤ آغاز شده بود، قرار داشتند.
در مقابل، جبهه «طرفدار آمريکا»، با سروصداي زيادي به وسيله ترکها، عراقي هاي پيمان بغداد(٢٥) ، پاکستاني ها، سنگالي ها، از اولين روزهاي کنفرانس تلاش ميکرد که هر گونه نفوذ مارکسيستي را در دو سوي کانال سوئز محکوم کند. يکي از رويدادهاي ناخوش آيند و انگشت شمار در اين کنفرانس صلح جويانه تلاش به قصد محکوم کردن استعمارِ شوروي بود. ولي در مجموع، فضا آرام بود، سخنگويان دولت هاي بزرگ (عليرغم يأس مغربي ها، و نماينده تونس، صلاح بن يوسف) از تبديل کنفرانس به محاکمه فرانسه آفريقا، که از رقيب انگليسي خود در برابر مبارزات ضداستعماري، بي دفاع تر بود، خودداري کردند.
اگر چه نهرو در اصل به عنوان پدر و بنيانگذار کنفرانس، نه تنها از سوي دوستان انگليسي خود که از جانب ايالات متحد و فرانسه به عنوان ضامني براي ميانه روي نسبي مورد توجه قرار داشت، که از طغيان هاي خشم گينانه و روندهاي خشن ضداستعماري جلوگيري به عمل مي آورد، چوئن لاي نخست وزير چين به عنوان محور و صحنه گردان کنفرانس به سرعت خود را تحميل نمود. وي همچون ده ماه پيش در ژنو، طي کنفرانس هندوچين، خود را به عنوان ديپلمات مدير و مدبر مطرح کرد، استاد در مصالحه و گشاده دست در لبخند.
تمامي شاهدان باندونگ گزارش ميدهند : نزديک ترين همراه مائو از اولين ساعات، از طريق ارائه نظريات و با شيوه هائي که بجز يک يا دو مورد استثنائي، در يک اصل خلاصه ميشد، خود را به عنوان فرمانرواي صحنه تحميل کرد : ايدئولوژي نمي تواند الهام بخش مراحل مختلف گنگره چندگونه و چند مليتي اي باشد، که تنها هدف اش فروپاشي استعمار در درياي عظيمي از صلح طلبي است.
با اين وجود، حادثه اي بر اين همنوازي رضامندانه تأثير گذاشت، که نه مطالبات ضداستعماري مغربي ها، نه محکوميت اساساً زباني اسرائيل را به وسيله سرهنگ ناصر و همکاران سوري و ليبيائي اش آشفته کرد. اين حادثه به وسيله « شاخه آمريکائي» ايجاد شدـ در واقع نخست وزير سينگاله، سِرجان کووتاوالا(٢٦) ـ که تقاضا نمود کنگره خود را منحصراً محدود به رد استعمار کهن به شيوه فرانسوي - انگليسي ننمايد و به همان نسبت بر عليه نوع نوين آن، که اتحاد شوروي بر اروپاي شرقي حاکم کرده نيز از خود تحرک نشان دهد ...
انزجار تقريباً همگاني بود ... بسياري از هيئت هاي نمايندگي، که در ميان آنان سه سخنگوي جهان عرب نيز ديده مي شدند، در مقابل آن موضع گرفته و اين عمل را نوعي بحران سازي خوانده، گوشزد کردند که، کنفرانس براي « شنيدن تبليغات آقاي جان فاستر دالِس(٢٦) (وزير امور خارجه وقت آمريکا که پيشتر نيز از نبرد خير بر عليه شر سخن گفته بود) تشکيل نشده است ». با علم به اينکه خشم و هياهو در اين زمينه، تبريکات و اعتباراتي از چه جوانبي به دنبال خواهد داشت، سِر جان پذيرفت که با در نظر گرفتن عنوان آفريقائي ـ آسيائي کنفرانس « اين اتهامات خارج از موضوع » است.
چوئن لاي نيز طبيعتاً با مخالفان « اشتباه » سينگاله همنوائي کرده بود. ولي، زماني که جلسه به تعليق در آمد، او را در حال مذاکره با سِر جان کووتاوالا ديدند، که با رضايت اظهار کرد، نخست وزير چين به او گوشزد کرده « مسائل جالب توجهي در اظهارات وي يافته است ». رئيس ديپلماسي چين به اين که در توسعه راهبرد ضد شوروي صرفاً چند گامي بردارد، اقدامي که ده سال بعد چهره حقيقي خود را نماياند، بسنده نکرد. او در مقابل آمريکا، در مورد جزيره فرمز (در حال حاضر کشور تايوان)، دست به مانوري زد که در آغاز دهه ١٩٧٠ در مورد ويتنام مي بايد در همگامي با آقاي کسينجر شکل مي گرفت ، مانوري که در چهارمين روز کنفرانس، در شرايطي که روند آن روي به کندي گذاشته بود، هر چه بيشتر خود را علني کرد.
چوئن لاي با ابراز اين مطلب که مسئله تايوان ميتواند به صورتي صلح آميز حل و فصل شود، به کنفرانس جان تازه اي داد، خصوصاً با اعلام بيطرفي منطقه اي که تخليه نيروهاي آمريکائي در جزاير کِموي(٢٨) و ماتسو(٢٩) پيش بيني شده بود. تا آنجا که واشنگتن در حمايت از چانکاي چک(٣٠) پافشاري نشان ندهد، يک راه حل صلح آميز براي مسئله جزيره بزرگ قابل ارائه بود.
اگر نسيم گرمابخش اين پيشنهاد ديپلمات چيني هيئت مستمعين را از خواب بيدار کرد، و به صورتي مساعد در پاريس و لندن مورد بررسي قرار گرفت، از جانب کساني که در حقيقت پيشنهاد به آنان ارائه شده بود با بي توجهي کامل روبرو شد. در واشنگتن در کنگره دفاتر جان فاستر دالِس آن را فقط دامي ديدند. امري که احتمالاً صحت داشت. ولي با مشاهده صرفِ پنجه هاي بُرنده در دستي که به سوي آنان دراز ميشد، استراتژهاي آمريکا به استقبال روزهاي تلخي مي رفتند.
واقعيات آشکار بود: چه واشنگتن مي ديد، چه نمي ديد، رئيس دپيلماسي چين خود را به عنوان همه کاره کنفرانسي که نماينده بيش از دو سوم ملتهاي جهان بود تحميل کرده بود. با ملاطفت خود، چه در روشهاي رسمي، و چه ميانه روي هاي رسمي به همان نسبت که با استفاده از گفتار صلح دوستانه، همره مائو تسه تونگ شاهراهي براي ديپلماسي چين گشوده بود، بدون آنکه از ويتنام که، يک سال پس از تقسيم در ژنو، هنوز عمليات وسيع تسخير جنوب را آغاز نکرده بود، بيش از اندازه حمايت کند. عملياتي که طرف چيني چندان براي به نتيجه رسيدنش عجله اي نداشت ... همچون فرانسوا مورياک و آلمان، چوئن لاي نيز آنقدر ويتنام را دوست داشت که ترجيح ميداد دو ويتنام داشته باشد ...
امروز با مطالعه گزارشات کنفرانس باندونگ، ابهام، اگر نگوئيم بي موضوعيت اين گفت وشنودها تعجب برانگيز است. به همين صورت و در همين حد، خويشتن داري اي که در آنها به کار گرفته شده. کساني که بعدها گزارشاتي که به بحث هاي « سه قاره» (٣١) اختصاص يافت مطالعه کردند و با گزارشات باندوگ به قياس کشيدند، اين امر را در يافتند که استثمارشدگان و ديگر « مغلوب شدگان »، از باندونگ تا « سه قاره » به چه نظاميگري جسورانه اي شکل داده بودند. مورخان مي توانند نوعي توازي از يک سو ميان « آزادي خواهان» در ١٧٩١ و« تندروها» در١٧٩٤، و از سوي ديگر ميان اظهارات ١٩٥٥ و ١٩٦٥بيابند(٣٢)...
به دلايل حرفه اي شخصاً نتوانستم در کنفرانس شرکت کنم، در قاهره ماندم، و در نتيجه شاهد « گردهمائي» ملتهاي استثمارشده نبودم (نبايد فراموش کرد که ده سال پيش از آن، هند هنوز مستعمره ملکه انگلستان بود و اينکه انقلاب چين در سال ١٩٤٩، يعني فقط شش سال قبل از اين کنفرانس به وقوع پيوسته بود) اگر نخواهيم نه از ويتنام به دو نيم شده ، نه از کره که هنوز دود جنگ از آن برمي خاست، نه از اندونزي هائي که به چنگ نظاميان افتاده بودند، و نه از بيرمانيِ بي پناه، سخن گفته باشيم.
ولي ميتوان از کنفرانس باندونگ بازتابي هيجان انگيزتر ارائه داد. حدود ١٥ ماه آوريل، در قاهره، شاهد پرواز فردي به نام جمال عبدالناصر بودم که جمعيت زيادي هم براي بدرقه اش نيامده بود؛ به شدت عصبي بود، و بسيار نگران کشاکش هاي مرزي با اسرائيل، و قبول اين خطر که هدف تحرکات تلافي جويانه واشنگتن گردد، چرا که از آن پس مي بايست، براي خريدهاي تسليحاتي اش (که هنوز بسيار محدود بود)، از فروشندگان غربيِ خود روي به توليدکنندگان شرقي کند. واضح بود که در مصر چپ ها که تا آن زمان ـ خارج از چند نمونه بسيار محدود ـ در مورد ناصر خويشتن داري از خود نشان داده بودند، خصوصاً در دانشگاه ها، دست به کار تشکيل « کميته باندونگ » شدند. ولي در عمل جواب نامناسبي دريافت کردند، پرواز نخست وزير مصر به آسيا با بازداشت تعداد کثيري از رهبران مارکسيست ها همزمان شد، اين امر به معناي اعلام اين مسئله به غرب بود که سفر به شرق دور هيچ محتواي عقيدتي ندارد.
ده روز بعد، هنوز روزنامه هاي مصر و خصوصاً نشريات بين المللي از مطرح کردن نقش ناصر در باندونگ ـ کسي که نه به دليل سخنراني هاي موجز و کوتاه اش، بلکه به واسطه توجهي که در اطراف خود ايجاد کرده بود، به مقامي رسانده شده بود که بعد از چوئن لاي و نهرو به « سومين شخصيت بزرگ » کنفرانس بدل شده بود ـ دست برنداشته بودند، و رهبر مصر در هنگام بازگشت به قاهره با استقبالي بسيار پيروزمندانه تر از هنگام ترک کشور به مقصد باندونگ روبرو شد. به کرات شعله ور شدن احساسات را در خيابان هاي قاهره شاهد بوده ام، زماني که فرمان ناصر، « برادر من، ديگر سر به زير نيانداز، دوران خفيف شدن سپري شده »، بر پارچه هاي بلند به وسيله جمعيت حمل ميشد. در چنين شرايطي در آخرين روزهاي ماه آوريل ١٩٥٥ بود که، پايتخت مصر پاي در مستي اي طولاني گذاشت که ١٥ سال بعد هنگام تشييع جنازه «رئيس» مي بايست به اوج خود رسد.
سپيده دم ملت هاي به زنجير کشيده شده
اين تغيير و تحول، که بيشتر احساسي بود تا عقيدتي، معناي واقعي خود را زماني به دست آورد که، از زنداني که قبلاً شخص ناصر در آن محبوس بود، رهبران چپ براي وي پيام شادباش ارسال ميکردند ـ و روزنامه هاي رسمي با وجود عدم تمايل به مطرح کردن اين افراد اين شادباش ها را به چاپ ميرساندند ... موردي واقعاً ناياب : ستايش زندانيان از زندان بان!
در همين دوره در بطن « کميته هاي باندونگ » مارکسيست هاي فعال و جوان متحد شدند، از آن جمله بَقات اِلنادي(٣٣) و آدل ريفرات(٣٤) که چند سال بعد کتاب « مبارزه طبقاتي در مصر» را، به امضاء مشترک « محمود حسين » ، به چاپ رساندند، کتابي که نزد تمامي افرادي که به تاريخچه اجتماعي و فرهنگي خاورميانه عربي توجه نظر دارند کاملاً شناخته شده است(٣٥).
با وجود ضعف محتواي عقيدتي و حتي راهبردي، کنفرانس باندونگ براي ملت هاي به زنجير کشيده شده، يک « سپيده دم » بود. مقطعي بود بيشتر تاريخي تا تاريخ ساز. اين هفت روز مشاجره و مباحثه بيشتر جوش و خروش به ارمغان آورد تا عقايد و طرح هاي عملي. ولي، با اين وجود، بر تعادل نيروهاي جهاني تأثير گذاشت : ترش روئي با آمريکا، قراردادن مسکو در سايه تحولات، برگزاري محکمه اي سنگين براي نظام استعماري فرانسه، سر برافراشتن پيروزمندانه چين ... پساباندونگ انتظارات انقلابيون جهان سوم را به ثمر نرساند، ولي از آن پس جهان سوم حضور خود را تثبيت کرد، و نه صرفاً به عنوان موجوديتي براي بهره کشي و ارائه مواد خام اوليه ...
مسلماً طي نيم قرن گذشته، « ادراک » جهان سوم که با تشريفات عظيم باندونگ همراه بود، بسياري از درخشش هاي خود را از دست داده. يکي از باذوقترين روحيه هاي اين نسل (نسل ما) پُل ماري دولاگُرس(٣٦) ، که چندي پيش به دارفاني پيوست، اين ساعات را با نوعي هيجان زيست، و بيست سال پيش کارنامه حزن انگيزي از آن ارايه داد: « بسياري دچار نااميدي شده اند، توهمات بسياري محو گشته، بسياري از پيش بيني ها را روند تاريخ به زير سئوال برد. مُد، چون هميشه افراطي، در اين زمانه روي به سوي ناکامي و ناباوري دارد : جهان سوم هيچکدام از مشکلات اش را، نه گرسنگي، نه عقب ماندگي و نه از هم گسيختگي را نتوانست حل کند؛ تجربه هاي سوسياليستي در آن تبديل به ديکتاتوري هاي اِستوائي شد، و تجربيات سرمايه داري تبديل به فسادِ جهان وطن گرا. هيچ نوع "مرکزيت قدرت"، هيچ نوع "قطب" بين المللي، به تقدير، در جهان سوم چشم به جهان نگشود. و بسيار جالب توجه است که در فرانسه کتاب « هق هقِ گريه مرد سپيد »(٣٧) ، پاسکال بروکنر(٣٨) با موفقيت روبرو شد. ، در اين کتاب تلخکامي، انتقام و سرخوردگي فراگير ميشود، تمامي ضداستعمارگرائي، تمامي تلاش براي درک جهان سوم و يا مبارزه با عقب ماندگي را به نظر همسانِ احساس مجرميت، نفرت از خود و خود آزاري ميکند»(٣٩).
اينکه حال و هواي چند روشنفکر پاريسي را (هر چند اين واژه اينجا کمي گزافه به نظر ميآيد) جدي انگاريم يا خير، واقعيت اين است که، از باندونگ تا جنگ عراق، با نيم نگاهي به حذف فيزيکي چه گوارا و مهدي بنبَرَکه(٤٠) ، شکست ناصرگرائي، بي ثمريِ پيروزي جنگ ويتنام و وحشت خِمرهاي سرخ، « جهان سوم» بسياري از ارزش هاي اخلاقي خود را همزمان با فضيلت هاي راهبردي از دست داد.
متلاشي شدن اردوگاه سوسياليسم، درگيري بزرگ چين-شوروي در اين امر نقش داشته، ولي به همان اندازه حيله هاي پيش پا افتاده نواستثماري فرانسه در آفريقا، و بيشتر از آن، پاي گيري اصولگرائيِ آيتالله ها و ترروريسم تغيير شکل يافته و وابسته به آن، که در ميان ديگر پديدهها، انقلاب الجزاير را به نابودي کشاند. و چرا از درگيري نخبگان محلي در کاسب کاري، ديوانسالاري رضامندانه و وحشت پليسي سخن نگوئيم؟
آيا باندونگ در خاطره انسانها فقط يک توهم از دست رفته باقي خواهد ماند؟ تسخير زندان باستيل در آغاز بنيان گذار امپراتوري شد، بازسازي حاکميت، جنگ. و نهايتاً جمهوريت. نظام بوش درست در مقطعي قرار گرفته، که دير يا زود، باندونگ هاي ديگري بيافريند ...
(Bandung) –١
٢- (Jean Lacouture)، روزنامهنگار، نويسنده و مورخ. نويسندة کتاب چمالعبدالناصر (Gamal Abdel Nasser)، Bayard/PNF، پاريس، که در ماه مي ٢٠٠٥ منتشر خواهد شد.
٣- مقصود کنفرانس ورساي، در تالارآينة کاخ ورساي، در پايان جنگ اول جهاني است. (ـم)
٤-اشارة نويسنده به انقلاب کبير و نتايج تاريخي و جهاني اين انقلاب است که در سال ١٧٨٩ در فرانسه به وقوع پيوست. (ـم)
٥- (Léopold Sédar Senghor) (٢٠٠١ـ ١٩٠٦)، سياستمدار و نويسندة سِنِگالي.
٦-(Yves Lacoste)
٧- (Jean Giraudoux)
٨- (Electre)
٩- (Alfred Sauvey)
١٠- (Georges Balandier)
١١- (Emmanuel Joseph Sieyès)
١٢- امانوئل ژوزف سياِس (١٨٦٣ـ ١٧٤٨)، Qu’est-ce que le Tiers état? ، جزوة ويراستاري شده در پاريس، در ژانوئه ١٧٨٩.
١٣- (Concept)
١٤- ( tiers- mondisme)
١٥- در اين مُقام نگارش لاتين نام نخست وزير و وزير امور خارجة چين کمونيست را به صورتي که در نسخههاي آنزمان نوشته شده حفظ ميکنيم، ولي منبعد نامي وي چنين نوشته ميشود : زوئن لاي (Zhou En-lai).
١٦-در شهر بلگراد، اولين کشور آمريکاي لاتين، کوبا ( که انقلاب در سال ١٩٥٩ در آن وقوع يافت)، به جرگة دول "غيرمتعهدِ" آسيا و آفريقا پيوست.
١٧- (Groupe de Colombo)
١٨- (Ahmad Soekarno)، به سوکارنو، در مقالة " اهداف کنفرانس باندونگ"، سخنرانيهاي افتتاحية کنفرانس، لوموند ديپلماتيک، ماه مي ١٩٥٥، مراجعه شود.
١٩- (Front de Libération Nationale d’Algérie)
٢٠- (Neo-Dastour)
٢١- (Robert Guillain)
٢٢-روزنامة لوموند، ٢٧ آوريل ١٩٥٥.
٢٣- (Pham Van Dong)
٢٤- (Hocine Aït Ahmed)
٢٥- پيمان بغداد، قرارداد دفاع متقابل، که در ٢٤ فورية ، ميان ترکيه و عراق در ١٩٥٥به امضاء رسيد، و بعدها انگلستان، ايران و پاکستان، زير نظر سازمان ملل متحد، به آن پيوستند. هدف اين پيمان : محدود کردن تحرکات مليگرايانه و جلوگيري از پيشرفت نفوذ اتحاد شوروي در منطفه بود.
٢٦- (Sir John Kowetawala)
٢٧- (John Foster Dulles)
٢٨- (Quemoy)
٢٩- (Matsu)
٣٠-(Tchang Kaï-Chek)، (١٩٧٥ـ ١٨٨٧)، ژنرال و رئيس جمهور چين. با وجود پيروزي در جنگ بر علية ژاپن، از کمونيستها که به وسيلة مائو هدايت ميشدند، شکست خورد، و با ارتش خود در جزيرة فرمرز، تحت حمايت آمريکائيها پناه گرفت.
٣١- کنفرانسي که در ژانوية ١٩٦٦ در هاوانا برگزار شد. به تشکيل "سازمان همياري ملتهاي آفريقا، آسيا و آمريکاي لاتين" و "سازمان همياري آمريکاي لاتين" منجر شد.
٣٢-اشارة نويسنده به تاريخ انقلاب فرانسه است. کنستيتوانها کساني بودند که در اول اکتبر ١٧٩١ خواستار جدائي سه قوه و انتخابات آزاد براي تشکيل کنگرهاي ملي بودند. در عوض کوانسيونلها تندروهائي به شمار ميرفتند که در سال ١٧٩٤ دانتون را به قتل رسانده و سر به حاکميت روبسپير گذاشتند. مقايسة دو کنفرانس باندونگ و "سهقاره" از طرف نويسنده با اين دست حوادث در انقلاب فرانسه به نظر خارج از موضوع مينمايد. (ـم)
٣٣- (Baghat Elnadi)
٣٤- (Adel Rifrat)
٣٥-انتشارات Maspéro، پاريس ١٩٦٩.
٣٦- (Paul-Marie De la Gorce)
٣٧- (Le Sanglot de l’homme blanc)
٣٨- (Pascal Brükner)
٣٩- « عقب نشيني ايده آل هاي انقلابي » لوموند ديپلماتيک ، ماه مه ١٩٨٤
٤٠- (Mehdi ben Baraka)
لوموند