لهیب
حيدر لهيب، در تاريخ مبارزاتي كشور ما نام ماندگار و فراموش ناشدني است. لهيب مبارز آگاه، سخنور پرشور و شاعر توانايي بود. در كابل بدنيا آمد و از كودكي با فقر و تيره روزي آشنا گشت و چنان بود كه در جواني بخاطر رهايي زحمتكشان كشور بپاخاست.
در سال ۱۳۴۷ شامل فاكولته ادبيات پوهنتون كابل شد و از همان ابتدا پيشاپيش جنبش محصلي پوهنتون كابل قرار داشت. شهرت و محبوبيت لهيب به زودي پوهنتون را درنورديد و در انتخابات اتحاديه محصلان با كسب بيش از هفتاد در صد راي دو بار نماينده شد. دانش و توانايي هاي لهيب او را در اتحاديه محصلان چنان تثبيت كرد كه به صفت منشي اتحاديه انتخاب شد.
فقر و تنگدستي لهيب را چنان مي آزرد كه تصميم گرفت پوهنتون را رها كند ولي دوستان همرزمش او را كمك كردند تا به تحصيلش ادامه دهد. در دوران اعتصاب هاي مشهور پوهنتون كابل كه بخاطر خواست هاي صنفي محصلان مدت ۷ ماه ادامه يافت و دولت نان ليليه را قطع كرد، به ابتكار و تلاش لهيب كميته جمعاوري اعانه تاسيس گشت و بدين ترتيب توانست مدت ۴ ماه محصلان را در ليليه اعاشه نمايد.
لهيب بعد از فراغت در وزارت معارف بكار مصروف شد و تا كودتاي ۷ ثور در آن جا كار مي كرد. در اواخر سال ۵۷ توسط «اكسا» دستگیربعد از شکنجه ای جان سوز به شهادت رسانیده شد . روحش شاد ، نام و پیکارش ماندگار باد!
نمونه شعر
نگاه تلخ
چو گلسنگی که در باغ کبود ابر های تیره ی خاموش
از یاد زمان رفتـــه
و نجوای صمیمی لبان موج،
در دهلیز گوشش پیچک سبز ترنم را
تند آرام
و جنبش های شاد سنگ در گهواره ی دریا
برایش از شکوه صامت فریاد خود افسانه می گوید،
مرا یک شب نگاه تو
زغرقاب فراموشی
به باغ آورد و باغ آشنایم کرد و از گل ها سخن گفت
و دست ذهن من را گرم
با سر پنجه نور صمیمیت
- که در کلکش نگین روشن لبخند
صداقت را گواهی بود
نوازش کرد
و رنگ نور ها یک به یک بشمرد
و از صبح و صمیمیت حریر داستان ها بافت
و اما من
چنان معتاد گردیدم به رنگ چشم های تو
که گویی تو
نصف دیگرم بودی
و در اعماق حجم روشن خوابم
فروغ سبز آن سان ته نشین گردید
که گویی چشم های من
به غیر از امتداد روشن نجوای دست باغ
راهی را نپیموده
وزان پس انزوای سرد احساسم
زنقش پای مهر باغ
چودشت خشک از باران روشن
بارور می گشت
و آن سان در زلال لحظه هایم گرمی خورشید می رقصید
که معنای نجیب آیه های عطر شب بو را
پرستو ها،
می توانستند از من وام بر گیرند و
- باران ها
سخاوت را
و یک شب شاخه ها دیدم به سان سنگ
زیر چتر زرد باغ
به موج خزه گون تار های خواب پیچیده
و خواب شاخه ها را من
بلوغ پر غنای بارور گشتن
ودرد رویش جوانه ها تعبیر می کردم
و رنگ چیره در رنگین کمان لاجوردین آسمان خاطرم این بود:
که تا آنگه که خواب مخملین سبزه ها در جوی هستی در شنا باشد
وتا آنگه که قندیل شفق پر زخون روز ها باشد
باغ های آبی رویای من شاداب خواهد ماند
و گل ها خون نور صبح خواهد داشت
ویاد تلخ اندوه و فراموشی
و استفراغ زرد باغ را از آتش سرما
تصور هم نمی کردم
ویک شب، آه!
شگوفه های باغ چشم تو از باد ریزان شد
وآن شب باد
از نفرت خبر آورد و چشم درد را بگشود
وباداس نگاه درد
طنین سبز شبدر های وحشی راز رشد ساقه ها بشکست،
ودیدم من که شبح گنگ خاموشی
به نخل قهوه ی تلخ نگاهت،
ساقه پیچیده،
و دشتستان خواب چشم های تو
زرویای فراموشی ست آکنده
و اکنون چون به چشم تو
نگاه خویش می دوزم،
به یاد برف می افتم و یخبندان
و از سرما به سان باد می لرزم.