ابونصر فارابی
( ۲۶۰-۳۳۹ ه / ۸۷۳-۹۵۰ م)
ابونصر فارابی بزرگ ترين فيلسوف دوره اسلامی است. وی در شهر فارياب از نواحی خراسان
بزرگ، متولد شد. پدرش از سران سپاه مرزنشين بود. در جوانی طی سفری طولانی و پر رنج
به بغداد رفت و نزد استادان بزرگ زمان، به تحصيل منطق و فلسفه يونان پرداخت. پس از
اندک زمان، وی که به زبان های فارسی، ترکی، عربی، سريانی و يونانی تسلط کامل داشت،
در فهم فلسفه يونان به پايه ای رسيد که او را معلم دوم خواندند. معلم اول ارسطوست و
پس از ابونصر ديگر هيچ کس را معلم نگفته اند.
فارابی در راه کسب دانش سختی بسيار تحمل کرد. شب ها در نور چراغ پاسبانان شهر کتاب
می خواند و اغلب تا صبح بيدار می ماند. زندگی محدود و محقر او به خوابيدن کنار
رودخانه ها و باغ ها گذشت. در همان وضع به نوشتن و خواندن روز می گذراند و شاگردان
بسيار خويش را نيز همان جا تعليم می داد. اين محروميت های مادی، اگرچه بيشتر در سال
های جوانی بر او تحميل شد اما پس از آن نيز وی با همه دانش و شهرت خويش، هم چنان
ساده می زيست. نوشته اند که از سيف الدوله همدانی فاتح دمشق نيز، که او را گرامی می
داشت، هر روز بيش از چهار درم که مبلغی بسيار ناچيز بود نمی پذيرفت.
دوران زندگی ابونصر فارابی هم زمان با فروپاشی و ضعف خلافت عباسی است. خاندان های
بزرگ وزيران
خراسان
مانند برمکيان که در دربار خلافت عباسی از علم و انديشه حمايت می کردند، از ميان
رفته بودند. خاندان های دانش دوست و هنرپرور
خراسان
چون سامانيان و آل بويه نيز هنوز قدرت چندانی نداشتند. در چنين احوال، ناچار
بزرگانی چون ابونصر فارابی، در جستجوی حامی و مشوق دانش، به ديارهای دور سفر می
کردند و گاه چون او ناچار از سرزمين هايی که در آن مورد آزار و تهديد بودند می
گريختند.
سيف الدوله همدانی در روزگار زندگی ابونصر در دمشق، هنگامی که بواسط تهمت بد دينی
از بغداد فراری شده بود، دمشق را گرفت و چون از افراد انگشت شمار آزاد انديش روزگار
خود بود، دانشمندانی چون فارابی و شعرا و گويندگانی چون متنيی را پيرامون خود گرد
آورد. متنيی پس از آن در دربار عضد الدوله ديلمی به مقام بزرگ و والايی رسيد. اما
زندگی محدود و محقر ابونصر در چنين روزگار بيشتر در نتيجه عدم اعتنای بزرگان به
دانش و فلسفه بود. در اين دوران تعصب در عقيده و تظاهر به دين داری در بين قدرت
مندان و حاکمان سخت رواج داشت. ناچار آنان که چون ابونصر فارابی دانستن و انديشيدن
درباره حقيقت را تجمل و راحت جسمانی برتر می دانستند در تنگی و فشار می زيستند.
ابونصر فارابی فيلسوف بود اما برای گذراندن زندگی ناچار به پزشکی و مداوای بيماران
می پرداخت. اين راهی بود که بيشتر فلاسفه اسلامی در آن روزگار پيش می گرفتند. به
همين جهت حتی تا روزگار ما هنوز به پزشک، حکيم نيز می گويند، در حالی که حکيم در
اصل به معنی فيلسوف و انديشه ور است.
کتاب های فلسفه ای که تا زمان ابونصر فارابی ترجمه شده بود اغلب غلط بسيار داشت و
قابل فهم نبود. فارابی نخستين کسی است که با رنج بسيار آثار ارسطو و افلاطون را به
طور کامل دريافت و در کتاب ها و رساله های خود به شرح و تفسير و نقد آنها پرداخت.
آشنايی دوباره جهان با آثار اين فيلسوفان در واقع مرهون دانش و تلاش ابونصر فارابی
است. وی، علاوه بر فلسفه و منطق که موضوع بيشترين آثار باقی مانده از اوست، در همه
علوم زمان خود سرآمد ديگران بود. پزشکی را نيک می دانست اما در روزگار رفاه بدان
نمی پرداخت. در ستاره شناسی کتابی از او باقی است که بی پايه بودن پيش گويی منجمان
را ثابت می کند و آنها را بی ارزش می شمرد. کتاب بزرگ و معتبر او در سياست نمودار
اطلاع وسيع او درباره جوامع بشری است. مهم تر از همه کتابی است که وی درباره مدينه
فاضله و شهر آرمانی فلاسفه نوشته است. وی در اين کتاب که خود به چند بخش بسيار بزرگ
و مهم تقسيم شده، با پيش بينی فلسفی و عارفانه نظريات خود را در باره جوامع انسانی
بيان داشته است.
ابونصر فارابی در موسيقی نيز استادی بی نظير بود. اختراع قانون را به او نسبت داده
اند. او علاوه بر نوشتن رساله های متعدد درباره موسيقی و زبان شناسی، نوازنده ای
ماهر بود. نوشته اند که وی در محضر سيف الدوله همدانی ابتدا خطای يک يک خوانندگان و
نوازندگان مجلس را بازنمود، آنگاه از کيسه ای که در کمر داشت چند چوب درآورد و آنها
را به هم پيوست و بنواخت. همه را خنده گرفت. پس چوب ها را درهم ريخت و ترکيبی تازه
فراهم بساخت و بزد. همه به گريه درآمدند. بار ديگر چوب ها را درهم ريخت و ترکيبی
تازه فراهم آورد و ضربی ديگر آغاز کرد. همه حاضران حتی پرده داران و دربان ها نيز
به خواب رفتند. او آنها را خفته رها کرد و برفت. ابونصر فارابی سعادت انسان را
درترک پيوندهای ظاهری و بستگی های مادی می دانست و معتقد بود که تنها کسی بايد به
فلسفه و علم روی آورد که از جهت اخلاقی سخت پاک و بی نياز باشد. وی به تربيت نفسانی
خويش و شاگردانش بسيار اهميت می داد و در زندگی شخصی به جاه و جلال و نام و شهرت بی
اعتنا بود. بی علاقه گی وی را به جمع آوری تاليفات خود ناشی از عظمت روحی او دانسته
اند. با وجود اين بيش از ۱۰۲ رساله و کتاب از او به جای مانده که هريک در نوع خود
بی نظير است.
شيخ الرئيس ابوعلی سينا خود را شاگرد مکتب فارابی خوانده و گفته است که تنها از
طريق مطالعه رساله های ابونصر توانسته است منظور ارسطو را از کتاب متافيزيک درک
کند.
ابونصر فارابی در آثار متعدد فلسفی خود کوشيده است تا فلسفه را به معتقدات دينی
مردم نزديک کند، يا، به عبارت ديگر، معتقدات دينی را با اصول فلسفی از خرافه و توهم
دور سازد. وی ثابت می کند که مثلا در موضوع آغاز آفرينش، فلسفه از اخبار مذهبی دقيق
تر و به توحيد نزديک تر است. افزون بر اين، فارابی برای رواج فلسفه، که دانستن آن
را مانند علوم ديگربرای همه مردم لازم می دانسته، کوشيده که آن را به زبان و
اصطلاحات مذهبی نزديک کند. اين کار پس از او در اواسط قرن دهم ميلادی به وسيله
اخوان الصفا، به طور کامل در رسالات متعدد عملی گرديد. اما عده ای نيز به شدت آن را
مردود شمردند. امام محمد غزالی در کتاب خود بر رد فيلسوفان، ابونصر فارابی و ابوعلی
سينا را به عنوان دو تن از بزرگ ترين فلاسفه برگزيده تا با رد عقايد ايشان به طور
کلی فلسفه را نادرست جلوه دهد. اين قبيل مباحث و درگيری های فکری نشان می دهد که
فلاسفه در آن زمان تا چه حد ناچار از کناره گيری از مردم و تحمل فشارهای اجتماعی
بوده اند.
ابونصر فارابی در هشتاد سالگی در دمشق درگذشت و با آن که بيش از تنی چند بر جنازه
او نگريستند، مجموعه ای گران قدر از آثار خود را به زبان عربی بر جای گذاشت. اما نه
عرب که فيلسوف و نابغه ای
خراسانی
و از جمله شخصيت های برجسته و کم نظيری است که آثار و افکارش اثری جهانی داشته است.