گـــــــــــــــدودي
هارون يوسفی
صبحدم رفتم دکان
جانعلی
تا خرم نيشپياز و گشنيز و مُلی
ديدم آنجا جنسهای رنگ رنگ
ملیسرخک بندتنبان و لونگ
جانعلی اينجا فرنگی گشته است
فارغ از ايزار و لنگی گشته است
در دکانش رگههای از هنر
ميخورد اينجا و آنجا در نظر
شاهنامه همسبق با لبلبو
بوستان در بين توکریای کدو
زير شامپو مانده فرهنگ عميد
بادرنگ بر دوش ديوان نويد
تره و طرزی سری هم چارپلاق
شعر فانی در قوتیای اشپلاق
مثنوی غرق نمک تا خر خره
لای کليات بيدل شاتره
پيش و پس کن يک دو پيپ تيل را
تا بيابی حاجی اسماعيل را
در ميان شيشههای واسلين
بينی افتاده است فرهنگ معين
در حصار بادنجان و مرچ و سير
اکرم عثمان را يابی اسير
چار عرق دست و يخن با ناظمی
کز ترائيل پيش و پوزی کاظمی
در ميان کاسهء سيميان شور
باختری و آسپرين و بوف کور
رهنورد و ويسکی و گولپی قطــــــــــــــــار
تا نمايند مشتریها را شکار
بر سری برهان قاطع سيلتراج
زنجفيل بين مقالات وهاج
جانعلی جان گفتمش يک کيلو دال
داد فوری دفتر شايق جمال
گفتمش دو دسته از آن نيشپياز
کرد کليات قاری را دراز
تا صدا کردم که هيل و زعفران
داد ديوان خليلی را نشان
گفتم از بيتاب خواهم دفتری
در ترازو ماند کاهوی تری
گفتمش خواهم ز قاری کليات
گفت هارون جان چه اندازه لکات
گفتمش نی که دلت شوخی شده
گفت در اينجا همش قاطی شده
گفتمش ديوانه استی يا که مست
گفت اينهم پيش من گد خورده است