زندگی

 بررسى‌ تاريخى‌

دکترين‌هاى‌ امنيت ملى‌ آمريکا

 فرانسيس پيسميا


سياست خارجى‌ آمريکا که عمدتا بر پايه دکترين امنيت ملى‌ اين کشور شکل گرفته در۲۰۰ سال اخير دچار تغيير و تحولهاى‌ شگرفى‌ شده که متناسب با شرايط داخلى‌ و اوضاع بين المللى‌ در بيش از دو سده اخير بوده است.
دکترينهاى‌ سياست خارجى‌ آمريکا از "سخنرانى‌ خداحافظى‌ واشنگتن " تا " سند راهبرد امنيت ملى‌ ايالات متحده آمريکا" که "جرج بوش " پس از حمله‌هاى‌ دهشت افکنانه ۱۱ سپتامبر۲۰۰۱ اتخاذ کرد، همواره تلاش داشته که منافع و امنيت ملى‌ آمريکا را تضمين کند.
دکترين امنيت ملى‌ راهنمايى‌ است که رهبران به کمک آن ، سياست خارجى‌ يک کشور را هدايت مى‌کنند. دکترين امنيت ملى‌ در موثرترين حالت همانند يک اصل نظم دهنده عمل مى‌کند که دولتمردان به کمک آن به شناسايى‌ و اولويت بندى‌ منافع جغرافياى‌ سياسى‌ (ژئوپولتيکى‌) کشور خود مى‌پردازند.
مقاله "بررسى‌ تاريخى‌ دکترين‌هاى‌ امنيت ملى‌ ايالات متحده آمريکا" که چندى‌ پيش در نشريه "امريکن ديپلماسى‌" به قلم "فرانسيس پيسميا" به چاپ رسيد، نگاهى‌ به دکترينهاى‌ امنيت ملى‌ آمريکا دارد. اين مقاله شمارى‌ از اين دکترينها را تحسين کرده و آنها را آينده نگر توصيف نموده ، اما نسبت به دکترين جرج بوش و کارکرد مناسب آن براى‌ ايالات متحده به ويژه در بخش "اقدامهاى‌ پيشگيرانه" و "يکجانبه گرايى" هشدار داده است.
نويسنده مقاله در پايان اظهار اميدوارى‌ کرده که دولت بوش در ساخت و طراحى‌ اين دکترين جديد امنيت ملى‌، همانند گذشتگان خود عملگرا، دورانديش و محتاط عمل کرده باشد. چکيده اى‌ از اين مقاله جهت آگاهى‌ علاقه مندان منتشر مى‌شود.

****
سياست امنيت ملى‌ يک کشور توسط عوامل مختلفى‌ از جمله تعهدات خارجى‌، جغرافيا، فرهنگ سياسى‌، توانمندى‌هاى‌ نظامى‌، تهديدهاى‌ خارجى‌، نيازهاى‌ اقتصادى‌، عقايد نخبگان ، افکار عمومى‌ (در نظامهاى‌ مردم‌سالار) و تصورهاى‌ رهبران از منافع کشور تعيين مى‌شود. اين عامل اخير (تصورهاى‌ رهبران) اغلب در دکترين سياست خارجى‌ و امنيت ملى‌ تجلى‌ مى‌يابد.
شهروندان آمريکايى‌ در تاريخ ۲۲۷ ساله کشور خود شاهد هشت دکترين اصلى‌ در زمينه امنيت ملى‌ بوده اند: سخنرانى‌ خدا حافظى‌ واشنگتن ، دکترين مونروئه ، سرنوشت محتوم ، درهاى‌ باز، متوازن کننده ماوراى‌ بحار، تحديد نفوذ، آزادسازى‌ و دکترين اخير يعنى‌ پيش دستى‌.
اگر چه در سراسر تاريخ ايالات متحده آمريکا در واقع سياستهاى‌ خاص اتخاذ شده در قبال ديگر کشورها يا مناطق دنيا "دکترين " ناميده شده اند، اما در واقع اين سياستهاى‌ خاص جزء يا تابع دکترينهاى‌ وسيعتر امنيتى‌ بوده اند.
ارزيابى‌ اين دکترينها نشان مى‌دهد که هر کدام از آنها توسط رهبران و در واکنش به دغدغه‌هاى‌ آنى‌ تدوين و به کار گرفته شده اند. اما، در عين حال برخى‌ از جنبه‌هاى‌ اساسى‌ سياست امنيت ملى‌ ايالات متحده آمريکا را تشکيل داده اند، به گونه اى‌ که دولتمردان بعدى‌ از اهداف و دستورالعملهاى‌ سياسى‌ گسترده آن پيروى‌ مى‌کردند. از سوى‌ ديگر هر کدام از دکترينهاى‌ امنيتى‌ ملى‌ بعدى‌، بر اساس دکترينهاى‌ قبلى‌ شکل مى‌گرفت که اين امر باعث تداوم سياسى‌ و بهره مندى‌ ايالات متحده مى‌شد.
سخنرانى‌ "جرج واشنگتن " خطاب به مردم آمريکا در سال ۱۷۹٦ موسوم به "سخنرانى‌ خداحافظى‌" در هدايت جنگهاى‌ استقلال‌طلبانه و تثبيت جمهورى‌ در سالهاى‌ نخستين ايجاد آن ، بسيار موثر بود.
دستورالعملهاى‌ سياسى‌ وى‌ چنان در بين سران و مردم آمريکا تثبيت شد که يکصد سال بعد آلفرد تيلور ماهان (از مدافعان توسعه و گسترش آمريکا) از تاثير مستمر عقايد وى‌ بر سياست خارجى‌ ايالات متحده انتقاد کرد.
سخنرانى‌ خداحافظى‌ يکى‌ از سه دکترين امنيت ملى‌ تکميلى‌ بود که نزديک به يک قرن سياست خارجى‌ ايالات متحده را هدايت مى‌کرد دو دکترين ديگر، دکترين‌هاى‌ "مونروئه " و "سرنوشت محتوم " بودند. از آنجا که اين دو دکترين به طور هم زمان وجود داشتند و در دوره زمانى‌ بسيار مهمى‌ از تاريخ ايالات متحده آمريکا به تقويت يکديگر مى‌پرداختند، آنها را با هم بررسى‌ خواهيم کرد.
جرج واشنگتن سخنرانى‌ خداحافظى‌ خود را در زمانى‌ ايراد کرد که ايالات متحده بخشى‌ از قلمرو مرکزى‌ و شرق قاره آمريکاى‌ شمالى‌ را در برگرفته بود و اين جمهورى‌ نو پا در ساير بخشهاى‌ قاره آمريکا با بريتانياى‌ کبير، اسپانيا و قبايل سرخپوست سهيم بود. واشنگتن و "الکساندرهميلتن" مشاور نظامى‌ پيشين و وزير خزانه دارى‌ وى‌ هر دو دريافتند که استقلال ايالات متحده و امنيت بلافصل آينده آن تا حدى‌ به رقابت مستمر ميان قدرتهاى‌ بزرگ اروپا بستگى‌ دارد. منازعه بين انگليس و فرانسه که به پيدايش ايالات متحده منجر شد، بعد از جنگ‌هاى‌ استقلال‌طلبانه نيز تداوم يافت. با وجود گرايشهاى‌ موجود در ايالات متحده نسبت به فرانسه و پيمان ۱۷۷۸ با اين کشور، واشنگتن در منازعه بين فرانسه و انگليس سياست بى‌طرفانه‌اى‌ اتخاذ کرد.
او دريافت که ملت نوپاى‌ آمريکا آنقدر قوى‌ نيست تا بتواند در مناقشه اروپا دخالت کند و در ضمن اگر قدرتهاى‌ بزرگ اروپايى‌ سرگرم دغدغه‌هاى‌ قاره اى‌ خود باشند، ايالات متحده احساس امنيت بيشترى‌ خواهد کرد.
بخش ديگر سخنرانى‌ خداحافظى‌ را تجربه واشنگتن در هدايت کشتى‌ دولت از بين آبهاى‌ متلاطم سياست ورزى‌ تشکيل مى‌داد.
واشنگتن معتقد بود که موقعيت جغرافيايى‌ مجزا و دور آمريکا، وحدت ، دولت کارآمد و وضعيت مناسب دفاعى‌، ايالات متحده آمريکا را قادر خواهد ساخت تا در خور تناسب و در سايه عدالت ، جنگ يا صلح را به عنوان منافع ملى‌ برگزيند.
هدف امنيت ملى‌ که در سخنرانى‌ خداحافظى‌ واشنگتن بيان شده اين است که به منظور ايجاد و تقويت نهادهاى‌ موجود بايد به حفظ زمان پرداخت و بايد بدون وقفه به آن درجه از قدرت و انسجام دست يافت که براى‌ تسلط بر سرنوشت خود الزامى‌ است.
سخنرانى‌ خداحافظى‌ واشنگتن نخستين اظهار نظر جامع و موثق مربوط به اصول سياست خارجى‌ آمريکا است و نزديک به يک قرن راهنمايى‌ براى‌ سياست خارجى‌ اين کشور محسوب مى‌شد.
رئيس جمهورهاى‌ بعد از واشنگتن در بيشتر سالهاى‌ قرن نوزدهم هنگام بحث درباره سياست خارجى‌ کشور از سخنرانى‌ خداحافظى‌ استفاده و به آن اشاره و استناد مى‌کردند.
بسيارى‌ از کارشناسان ، دکترين مطرح شده در سخنرانى‌ خداحافظى‌ را "بى‌طرفى‌ فعال و مسلحانه" مى‌دانند که بطور کلى‌ محتاطانه و واقع گرايانه بود. اين دکترين در مورد دنيايى‌ تجويز شده بود که ايالات متحده در آن در ابتدا قدرت کوچک و سپس متوسط محسوب مى‌شد که درون نظام دولتى‌ متاثر از منازعه‌ها و درگيريهايى‌ ناشى‌ از توان قواى‌ اروپايى‌ قرار داشت.
سخنرانى‌ خداحافظى‌ جرج واشنگتن ، ايالات متحده آمريکا را به صورت يک واحد سياسى‌ رو به توسعه در نظر گرفته بود. واشنگتن نسبت به پيمانهاى‌ دائمى‌ و هميشگى‌ هشدار داد، زيرا او مى‌دانست که کشور نوپاى‌ آمريکا به منظور تقويت نهادها و رشد جغرافيايى‌، نيازمند آرامش است.
به هرحال براى‌ آنکه ايالات متحده بتواند به مناطق داخلى‌ قاره آمريکاى‌ شمالى‌ گسترش و از مداخله اروپائيان در مسائل داخلى‌ خود رهايى‌ يابد، قدرتهاى‌ اروپايى‌ بايد آنجا را ترک مى‌کردند.
زمانى‌ که ايالات متحده آمريکا به استقلال دست يافت ، بريتانيا و اسپانيا همچنان بخش عمده اى‌ از مرزهاى‌ اين قاره را در اختيار داشتند. بنابراين هدف بعدى‌ سياست خارجى‌ ايالات متحده آمريکا، جلوگيرى‌ از گسترش قلمرو اروپائيان در اين قاره و در نهايت حذف حضور آنها در آمريکاى‌ شمالى‌ و محدود ساختن حضور آنها در سراسر نيمکره غربى‌ بود. اين نخستين گام به سوى‌ دو دکترين ديگر امنيت ملى‌ ايالات متحده آمريکا، يعنى‌ دکترين مونروئه و سرنوشت محتوم بود.

"جيمز مونروئه" رئيس جمهورى‌ آمريکا، در سال۱۸۲۳ دکترين خود را با نام خويش عنوان کرد. در آن زمان روسيه به دنبال تقويت جايگاه خود در سواحل آمريکاى‌ شمالى‌ در امتداد اقيانوس آرام بود. مونروئه اعلام کرد که ايالات متحده آمريکا هرگونه تلاش از سوى‌ هر يک از قدرتهاى‌ اروپايى‌، جهت گسترش نظام سياسى‌ آنها به هر نقطه اى‌ از نيمکره غربى‌ را براى‌ صلح و امنيت خطرناک مى‌داند.
هنگامى‌ که ايالات متحده آمريکا به جايگاه ابرقدرتى‌ دست يافت ، توانست قدرت و نفوذ خود را در سراسر نيمکره غربى‌ بکار گيرد. در قرن بيستم درياى‌ کارائيب به بخشى‌ از آمريکا تبديل شد. نيروهاى‌ نظامى‌ آمريکا اغلب در مرز جنوبى‌ مکزيک و آمريکاى‌ مرکزى‌ مداخله مى‌کرد.
روساى‌ جمهورى‌ آمريکا در بحران موشکى‌ کوبا در اوايل دهه ۱۹٦۰ مناقشه مربوط به زيردريايى‌ در سينفوگس در اوايل دهه ۱۹۷۰ و درگيريهاى‌ السالوادور و نيکاراگوئه در دهه ۱۹۸۰ از دکترين مونروئه بهره مى‌جستند.
امروزه با گذشت يک صدو هشتاد سال از اعلام رسمى‌ آن ، دکترين مونروئه همچنان بخش مهمى‌ از سياست خارجى‌ ايالات متحده را تشکيل مى‌دهد. دکترين مونروئه به خوبى‌ توانست سخنرانى‌ خداحافظى‌ واشنگتن و دکترين امنيت ملى‌ سوم و نوين يعنى‌ "سرنوشت محتوم" را تکميل و تقويت کند.
عبارت "سرنوشت محتوم " توسط "جان ال.الساليوان " در سال ۱۸۳۹ و به منظور تشريح و توجيه گسترش ايالات متحده به سوى‌ غرب تدوين و ارايه شد. بهر حال سياست توسعه از زمان شکلگيرى‌ ايالات متحده آمريکا بعنوان بخشى‌ از سياست امنيت ملى‌ اين کشور محسوب مى‌شود. در آمريکاى‌ شمالى‌ و اروپا، سياست ورزى‌ و جنگ با يکديگر ترکيب شد تا سياست گسترش قاره اى‌ ايالات متحده آمريکا به نحو موثرترى‌ دنبال شود. بيشترين تهديد نسبت به تعقيب و اجراى‌ دکترين سرنوشت محتوم از خارج آمريکا ايجاد نشد، بلکه از داخل کشور بوجود آمد. جنگ داخلى‌ آمريکا نزديک بود تا براى‌ هميشه اين کشور را به دو قدرت رقيب تبديل سازد. اگر ائتلاف جنوب در اين جنگ پيروز مى‌شد، ممکن بود سرنوشت محتوم متوقف و با شکست مواجه شود. قدرتهاى‌ بزرگ اروپايى‌ و آبراهام لينکلن نيز به اين واقعيت پى‌ برده بودند.
بريتانياى‌ کبير و فرانسه چندين بار از طريق جنگ قصد داشتند تا به نفع ائتلاف جنوب مداخله کنند.
اما مجموعه پيروزيهاى‌ نظامى‌ شمال و سياست ورزى‌ موفق دولت لينکلن ، اروپائيان را متقاعد ساخت تا بى‌طرف باقى‌ بمانند و مهمترين پيامد جغرافياى‌ سياسى‌ ناشى‌ از پيروزى‌ شمال در جنگ داخلى‌، اين بود که ايالات متحده آمريکا مى‌توانست سياست قاره اى‌ خود را تداوم بخشد.
هدف اصلى‌ و مشترک اين سه دکترين براى‌ ايالات متحده دستيابى‌ به کنترل سياسى‌ موثر بخشهاى‌ مرکزى‌ و وسيع قاره آمريکاى‌ شمالى‌ از اقيانوس اطلس تا اقيانوس آرام و از کانادا تا خليج مکزيک بود.
تا سال۱۸۹۸ و هنگامى‌ که سومين دکترين ايالات متحده آمريکا تدوين و ارائه شد، اين کشور که در ابتدا بخش کوچکى‌ از سواحل شرقى‌ آمريکاى‌ شمالى‌ را تشکيل مى‌داد، به اندازه يک قاره رشد پيدا کرده بود. به کارگيرى‌ شديد دکترين مونروئه به جنگ ۱۸۹۸ بين آمريکا و اسپانيا منجر شد.
پيروزى‌ ايالات متحده آمريکا در آن جنگ - هم در کوبا و مهمتر از همه در خاور دور- نوع ديگرى‌ از دکترين امنيت ملى‌ ايالات متحده آمريکا به نام "درهاى‌ باز" را به وجود آورد. هدف اوليه از سياست درهاى‌ باز، ايجاد توازن قوا در خاور دور بود که مى‌توانست منافع اقتصادى‌ و تجارى‌ آمريکا در آسيا به ويژه در چين را تقويت کند.
در اواخر دهه ۱۸۹۰ ايالات متحده آمريکا به ناگاه در حوزه اقيانوس آرام و آسيا به قدرت بزرگى‌ تبديل شد و‌ هاوايى‌ را به خود ملحق ساخت و گوام ، جزيره ويک و فيليپين را بدست آورد. سياست درهاى‌ باز در حقيقت دکترين توسعه تجارى‌ و سياسى‌ در خارج از کشور بود. دکترين درهاى‌ باز براى‌ عملکرد موثر به قدرت دريايى‌ ايالات متحده آمريکا نياز داشت.
پيشنهاد ابتکارى‌ ماهان در اين زمينه از سوى‌ دوست و حامى‌ وى‌ يعنى‌ تئودور روزولت اجرا شد. تئودور روزولت معتقد بود که ايالات متحده آمريکا بايد نقش عمده‌ترى‌ را در صحنه جهانى‌ به عهده گيرد. او به همين منظور با جديت تمام سياست درهاى‌ باز را در آسيا تعقيب کرد و توان نيروى‌ دريايى‌ ايالات متحده را بشدت افزايش داد.
وى‌ در سال ۱۹۰٤ در اقدامى‌ که به نتيجه منطقى‌ دکترين مونروئه مشهور شد اعلام کرد که ايالات متحده به منظور اصلاح و برخورد با اقدامهاى‌ درازمدت و ناپسند دولتها عليه شهروندان خود در کشورهاى‌ نيمکره غربى‌، مداخله خواهد کرد.
روزولت در سال ۱۹۰۷ و به منظور نمايش قدرت جهانى‌ ايالات متحده ، ناوگان آمريکايى‌ را به دور دنيا فرستاد. وى‌ همچنين کنترل ايالات متحده بر تنگه آمريکاى‌ مرکزى‌ را بيشتر کرد و شروع به ساخت کانال پاناما کرد. اتمام اين کانال نقش و سلطه ايالات متحده آمريکا در منطقه درياى‌ کارائيب را تقويت کرد. بدين ترتيب نيروى‌ دريايى‌ ايالات متحده راحت تر مى‌توانست از اقيانوس اطلس به اقيانوس آرام و بالعکس تردد کند.
در شرايطى‌ ايالات متحده پا به مرحله توسعه فرامرزى‌ گذاشت که قدرت‌هاى‌ بزرگ اروپايى‌ آرام آرام به سوى‌ فاجعه اولين جنگ جهانى‌ پيش مى‌رفتند. اولين جنگ جهانى‌ آخرين مخمصه جهانى‌ بود که طى‌ آن بريتانيا به عنوان اصلى‌ترين توازن بخش قوا بين قاره اى‌ و در جهت احياء توازن قواى‌ اروپايى‌ عمل کرد. تا پايان اولين جنگ جهانى‌ ايالات متحده آمريکا به عنوان متحد انگليس در کنار اين کشور بود.
تصميم پرزيدنت ويلسون و کنگره ايالات متحده آمريکا براى‌ شرکت در جنگ اروپا در سال ۱۹۱۷ نشان دهنده ظهور و شکلگيرى‌ دکترين جديد امنيت ملى‌ براى‌ آمريکا بود که تا پايان دومين جنگ جهانى‌ تداوم داشت.
ايالات متحده آمريکا در سالهاى‌۱۹۱۷ تا ۱۹٤۵ نقش برقرارکننده موازنه قوا در اروپا و آسيا از ماوراى‌ بحار را بازى‌ مى‌کرد، زيرا دولتمردان اين کشور به تدريج تهديدهاى‌ خطرناک عليه امنيت ملى‌ آمريکا، از سوى‌ يک قدرت متخاصم يا ائتلافى‌ از قدرت ها که کنترل مرکز اصلى‌ اوراسيا را بدست آورده باشد، را درک کرده بودند.
همانطور که از عنوان "توازن بخش قدرت بين قاره‌اى‌" برمى‌آيد، آمريکا در اين مدت به طور مستمر در موازنه قدرت جهانى‌ مشارکت نداشت. در عوض فقط به عنوان آخرين چاره از حضور خود استفاده مى‌کرد. يعنى‌ فقط وقتى‌ که مشخص مى‌شد که حضور آن جهت حفظ يا برگرداندن موازنه قوا در اروپا يا آسيا ضرورى‌ است ، اقدام به مداخله مى‌کرد.
در اولين جنگ جهانى‌، ايالات متحده آمريکا سه سال پس از شروع درگيريها وارد جنگ شد. بعد از جنگ نيز نيروهاى‌ آمريکايى‌ به کشور خود باز گشتند و آمريکا نپذيرفت که در ترتيبهاى‌ امنيتى‌ جمعى‌ جديد مشارکت کند. حتى‌ وقتى‌ که تهديد آلمان جهت سيطره براروپا حتمى‌ شد، باز هم اين امر تداوم داشت.
در جنگ جهانى‌ دوم ، ايالات متحده آمريکا وقتى‌ وارد صحنه شد که آلمان اروپا را تسخير و ژاپن تمام مناطق چين را اشغال و به مواضع آمريکائيان در اقيانوس آرام حمله کرده بود.
ايالات متحده آمريکا بعد از آنکه از سوى‌ ژاپن مورد حمله قرار گرفت و آلمان به اين کشور اعلام جنگ داد، در سطح وسيع در اروپا، آسيا و آفريقا مداخله کرد تا قدرتهاى‌ محور را شکست دهد و موازنه قوا را در اروپا و شرق آسيا به حالت اول برگرداند.
واشنگتن بعد از انجام اين عمل به قدرت برتر اين دو منطقه تبديل شد و به زودى‌ توجه خود را به جاى‌ موازنه قدرت منطقه‌اى‌ به تقويت موازنه قدرت جهانى‌ معطوف ساخت.
دومين جنگ جهانى‌ از لحاظ جغرافياى‌ سياسى‌ به تهديد موازنه قوا در سطح جهانى‌ خاتمه نداد، بلکه تنها يک هژمون بالقوه اوراسيايى‌ (آلمان هيتلرى‌ با امپراطورى‌ ژاپن) را با يک هژمون ديگر (اتحادجماهير شوروى‌) جايگزين ساخت. ايالات متحده آمريکا بعد از پايان دومين جنگ جهانى‌ در اروپا و آسيا باقى‌ ماند. حتى‌ قبل از پايان جنگ برخى‌ از صاحبنظران آمريکايى‌ معتقد بودند که ايالات متحده اين بار نمى‌تواند به وضعيت انزواگرايانه خود برگردد و اجازه دهد تا حوادث آتى‌ اروپا و آسيا بدون مداخله آمريکا شکل بگيرد.
بهر حال دولت ترومن در واکنش به تهديد اتحاد جماهير شوروى‌ نسبت به ايران، يونان ، ترکيه ، برلين غربى‌ و ديگر مناطق دنيا، "سياست تحديد نفوذ" را اتخاذ نمود که تا دهه ۱۹۸۰ به عنوان دکترين اصلى‌ امنيت ملى‌ ايالات متحده آمريکا باقى‌ ماند.
يکى‌ از نظريه پردازان اصلى‌ سياست تحديد نفوذ در آن زمان ، "جرج اف. کنان" رئيس گروه طراحى‌ و برنامه ريزى‌ سياست خارجى‌ آمريکا بود. مقاله وى‌ در مجله سياست خارجى‌ با عنوان "منابع رفتار شوروى‌" (که در سال ۱۹٤۷ و با نام مستعار ايکس) به چاپ رسيد، تاثير فوق‌العاده و طولانى‌ مدتى‌ بر عملکرد دولتمردان آمريکايى‌ داشت.
سياست تحديد نفوذ در مقابل اقدامهاى‌ مداخله جويانه اتحاد جماهير شوروى‌ در شمال ايران و تنگه‌هاى‌ (بسفر و داردانل)، به شکل طرح مارشال، دکترين ترومن ، پل هوايى‌ برلين و شکل‌گيرى‌ سازمان پيمان آتلانتيک شمالى‌ (ناتو) ظاهر شد.
ناتو ايالات متحده آمريکا را متعهد مى‌ساخت تا به دفاع نظامى‌ از اروپاى‌ غربى‌ بپردازد. براساس منشور اين سازمان ، نيروهاى‌ نظامى‌ ايالات متحده آمريکا در اروپا مستقر مى‌شوند تا در برابر حمله احتمالى‌ شوروى‌ از اروپا دفاع کنند. ناتو به طور نمادين و علمى‌، حيات و سرنوشت امنيتى‌ اروپاى‌ غربى‌ و آمريکا را بهم پيوند زد. پس از آن ايالات متحده آمريکا معاهده اى‌ را امضاء و خود را متعهد به دفاع از ژاپن کرد. آمريکا پيمانها و ائتلاف‌هاى‌ امنيتى‌ مانند سيتو و سنتو را به منظور محدود ساختن گسترش شوروى‌ به ديگر مناطق اوراسيا، به وجود آورد.
از طرف ديگر، "جيمز برنهام " معتقد بود که دکترين تحديد نفوذ آنطور که بايد به اجرا درنيامده است. برنهام در سه کتاب خود که طى‌ سالهاى‌ ۱۹٤۷ و ۱۹۵۱ نوشت ، از سياستگذاران آمريکايى‌ خواست تا راهبرد تهاجمى‌ترى‌ را اتخاذ کنند. وى‌ اين راهبرد را آزادسازى‌ ناميد.
جيمز برنهام معتقد بود که هدف سياست خارجى‌ ايالات متحده آمريکا بايد تضعيف نقش اتحاد جماهير شوروى‌ در اروپاى‌ شرقى‌ و مرکزى‌ و در نهايت در روسيه باشد. اين هدف از سوى‌ دولت آيزنهاور اتخاذ شد و در سالهاى‌ اوليه رياست جمهورى‌، به جاى‌ سياست تحديد نفوذ، سعى‌ در تضعيف و بى‌اعتبار ساختن کمونيسم داشت.
"تحديد نفوذ" سياستى‌ است که از همه راه‌ها به غير از جنگ به دنبال متوقف ساختن گسترش بيشتر قدرت اتحاد جماهير شوروى‌، برملا ساختن و افشاى‌ دروغهاى‌ شوروى‌، عقب نشاندن و محدود ساختن کنترل و نفوذ کرملين و بطور کلى‌ تسريع در نابودى‌ نظام شوروى‌ و وادار ساختن کرملين به تغيير رفتار خود جهت مطابقت با استانداردهاى‌ بين المللى‌ است.
طبق اين سند اتحاد جماهير شوروى‌ به دنبال سيطره بر جهان است و تلاش‌هاى‌ اوليه آن در راستاى‌ تسلط بر سرزمين هاى‌ اوراسيا است. " سند٦۸ -
NSC" بارها بر اهميت محورى‌ اين موضوع تاکيد مى‌کرد که اتحاد جماهير شوروى‌ نبايد کنترل سياسى‌ موثرى‌ بر اوراسيا پيداکند.
طى‌ سى‌ سال بعد، ايالات متحده آمريکا رويکردى‌ را نسبت به تحديد نفوذ اتخاذ کرد که به دنبال مقابله با قدرت اتحاد جماهير شوروى‌ در سراسر جهان بود، اما سعى‌ نداشت که بطور تهاجمى‌ به تضعيف يا از بين بردن امپراطورى‌ شوروى‌ بپردازد. يکى‌ از دلايل اصلى‌ رويکرد منفعلانه آمريکا نسبت به دکترين تحديد نفوذ، بحران هسته اى‌ بود.
اين واقعيت که هر کدام از ابرقدرت‌ها صاحب زرادخانه سلاحهاى‌ هسته اى‌ هستند، آنها را نسبت به تعقيب اهداف جغرافياى‌ سياسى‌ و انگيزه براى‌ دستيابى‌ به آن محدود مى‌ساخت. بحران‌هاى‌ جنگ سرد که ممکن بود به جنگ جهانى‌ همه جانبه و تمام عيار تبديل شود مانند قيام مجارها و بحران سوئز در سال ۱۹۵٦ بحران برلين در اواخر دهه ۱۹۵۰ و اوايل دهه ۱۹٦۰ بحران موشکى‌ کوبا در سال ۱۹٦۲ جنگ در جنوب شرقى‌ آسيا، انقلاب چک در سال ۱۹٦۸ جنگ اعراب و اسرائيل در سال ۱۹۷۳ و جنگ شوروى‌ و افغانستان در دهه ۱۹۸۰ بدون برخورد مستقيم ايالات متحده آمريکا و شوروى‌ حل و فصل شد و به پايان رسيد.
به هر حال دکترين امنيت ملى‌ ايالات متحده آمريکا از دهه ۱۹۸۰ به بعد از تحديد نفوذ منفعلانه به سياست تهاجمى‌تر "آزادسازى‌" تبديل شد. بررسى‌ دقيق سخنرانى‌ها و مصاحبه‌هاى‌ رونالد ريگان با مسوولان امنيت ملى‌ و از همه مهمتر اسناد منتشر شده مربوط به امنيت ملى‌، نشان مى‌دهد که دولت ريگان به دنبال سياستهايى‌ جهت از بين بردن نظام شوروى‌ بود.
سياستهاى‌ رونالد ريگان از جمله کمک به مبارزان ضد کمونيست در افغانستان ، نيکاراگوئه و ديگر نقاط جهان ، حمايت از گروهها و جنبشهاى‌ مخالف در اروپاى‌ شرقى‌، براندازى‌ دولت کمونيست در گرانادا، ارائه ندادن فناوريهاى‌ مفيد و کارآمد نظامى‌ به اتحاد جماهير شوروى‌، تقويت نظامى‌ و تلاش به منظور بهره گيرى‌ از نقاط و حلقه‌هاى‌ ضعف اقتصادى‌ شوروى‌ را بايد در بستر اين راهبرد کلى‌ نگريست.
سياست پايان جنگ سرد ضرورت ايجاد دکترين جديد جهت برآوردن نيازمنديهاى‌ متغير امنيت ملى‌ ايالات متحده آمريکا را بيشتر ساخت. دولت بيل کلينتون بدون آنکه با رقيب جدى‌ مواجه باشد به تقويت تجارت ، گسترش روابط اقتصادى‌ با کشورهاى‌ ديگر، تلاشهايى‌ در جهت مقابله با گسترش سلاحهاى‌ هسته اى‌، مداخله‌هاى‌ بشر دوستانه و چند جانبه گرايى‌ پرداخت. اين دهه که شامل صلح نسبى‌ و پيشرفت ايالات متحده آمريکا بود، يک دکترين امنيت ملى‌ فراگير که بر پروسه و جريان سياستگذارى‌ حاکم باشد، را به وجود نياورد. اقدام‌هاى‌ دهشت افکنانه يازدهم سپتامبر همه جريانهاى‌ ياد شده را تغيير داد.
دولت جرج بوش در پاسخ به اين اقدامها و اطلاعات سرى‌ در مورد دستيابى‌ برخى‌ کشورها به سلاحهاى‌ کشتار جمعى‌، دکترين امنيت ملى‌ جديدى‌ را به کار گرفت که "پيشگيرى‌ يا پيش دستى‌" نام دارد.
جرج بوش اين دکترين جديد را يک سال پس از حمله‌هاى‌ يازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ و در قالب سندى‌ با عنوان "راهبرد امنيت ملى‌ ايالات متحده " تدوين و ارايه کرد.
پايان اين راهبرد جديد شامل مبارزه طولانى‌ مدت و پيچيده عليه دهشت افکنى‌ جهانى‌ و دولتهايى‌ است که از آن حمايت مى‌کنند يا به دهشت افکنان پناه مى‌دهند. بر پايه اين دکترين آنچه که مايه بيشترين نگرانى‌ است دولتهاى‌ سرکش هستند که به دنبال دستيابى‌ به سلاح کشتار جمعى‌ مى‌باشند. مبارزه ايالات متحده آمريکا عليه رژيم طالبان در افغانستان به عنوان بخشى‌ از اين راهبرد جديد محسوب مى‌شود. اين جنگ در واکنش به حمله‌هاى‌۱۱ سپتامبر صورت گرفت. حمله‌هاى‌ نيروهاى‌ ائتلاف به عراق در سال۲۰۰۳ اولين تجلى‌ از دکترين پيش دستى‌ محسوب مى‌شود.
دولت جرج بوش در راستاى‌ توجيه حمله خود به عراق ، به ارتباط صدام حسين و حمايت وى‌ از اقدامهاى‌ دهشت افکنى‌ و برنامه‌هاى‌ سلاح هسته اى‌، شيميايى‌ و بيولوژيکى‌ آن اشاره کرد.
بنابراين ، دکترين امنيت ملى‌ ايالات متحده آمريکا در اين ۲۲۷ سال از بى‌ طرفى‌ و انزواگرايى‌ و نه چندان مسلحانه به اقدام يک جانبه نظامى‌ پيش دستانه عليه هر نقطه اى‌ در جهان تبديل شده است.
اين تحول در سياستگذارى‌ و دکترين‌هاى‌ آمريکا بيانگر توسعه و افزايش قدرت ايالات متحده آمريکا، کوچک شدن جغرافياى‌ سياسى‌ جهان و ماهيت تهديدهايى‌ است که واشنگتن با آنها روبه رو است.
دولت بوش به علت بزرگ جلوه دادن تهديد عراق براى‌ امنيت ملى‌ ايالات متحده آمريکا قبل از جنگ و ناکامى‌ در پيش بينى‌ و طرح ريزى‌ براى‌ دشوارى‌هاى‌ پس از اشغال و اداره عراق ، به شدت مورد انتقاد است.
از سوى‌ ديگر احتمال بکارگيرى‌ دکترين پيش دستى‌ براى‌ ديگر کشورها از جمله کره شمالى‌ (که آمريکا ادعا مى‌کند داراى‌ سلاح کشتار جمعى‌ هستند يا به دنبال دستيابى‌ به اينگونه سلاحها مى‌باشند و از گروه‌هاى‌ دهشت افکن حمايت مى‌کنند) از ديد بسيارى‌ از صاحب نظران نگران کننده است.
مدافعان دکترين پيش دستى‌ مى‌پذيرند که اين دکترين جديد با سياستهاى‌ پيشين امنيت ملى‌ آمريکا به مراتب تفاوت دارد، اما معتقدند که اين تفاوت به علت ماهيت و اهميت تهديدهاى‌ پيش رو قابل توجيه است.
مدافعان و طرفداران اين دکترين اشاره مى‌کنند که مستقر ساختن تعداد زيادى‌ از نيروهاى‌ آمريکا در اروپا و آسيا در دوران صلح در زمان جنگ سرد جهت تقويت و اجراى‌ موثر دکترين تحديد نفوذ، تفاوت‌هاى‌ زيادى‌ با دکترينهاى‌ امنيت ملى‌ قبل از خود دارد. اما، اين تفاوت به واسطه ماهيت و ميزان تهديد اتحاد جماهير شوروى‌ قابل توجيه بود.
بررسى‌ تغيير و تحول دکترين‌هاى‌ امنيت ملى‌ آمريکا نشان مى‌دهد که سياستگذاران اين کشور به طور مکرر نسبت به تهديدها و چالش‌هاى‌ آتى‌ عليه امنيت ملى‌، با استفاده از دکترينهاى‌ آينده نگر و طولانى‌ مدت ، اما در عين حال عملى‌ پاسخ داده و در راستاى‌ منافع ملى‌ کشور خود اقدام کرده اند.