زندگی

دکارت و لائيکات
(مردم عادی غير روحانی يا غيرمتخصص)

  

• از ديدگاه دکارت، همه مردم پتانسيل مساوی برای دانش دارند و آنچه برای انديشيدن بهتر لازم است، استفاده بهتر کردن از منطق خود است

• دکارت، «شک برای يقين»، که برای عموم هم گيرا بود را، ترويج ميکرد، و در نتيجه آن، مبانی تقسيم بندی روحانی متخصص و فرد عادی لائيک نيز به لرزه ميافتاد

سام. ق


 

I. انديشه مستقل در برابر کتاب-آموزي
II.- نقد دکارت به فلسفه اسکولاستيک
III.- شک با هدف دستيابی به يقين
IV. اجتناب از نااميدي
* پاورقي- بيدارانديشي

"پروردگار سه چيز حيرت انگيز ساخته است: موجود از نيستي، آزادی اراده، و انسانی که خدا است [رنه دکارت، انديشه های شخصي
Private Thoughts ، متن انگليسي، DPW، ص 4]."

يادداشت-
DPW يعنی کتاب نوشته های فلسفی ، رنه دکارت، مجموعه Elizabeth Anscombe و Peter T. Geach ، به انگليسي، 1980]

تفسيرها و کتابهای زيادی درباره فلسفه دکارت وجود دارد. اکثر آنها يا درباره تئوری و بحث های مشخص وی هستند، و يا درباره رابطه نظريات دکارت، با مکاتيب فلسفی پيش يا پس از او است. کتابهای بحث درباره متد
Discourse on Method و قواعد جهت دادن ذهن Rules for the Direction of the Mind دکارت، معمولأ برای درک پيچيدگی های منطق آناليتيک (تحليلي) وی مطالعه ميشوند. کتاب تأمل انديشمندانه درباره فلسفه اولی Meditations of First Philosophy در ارتباط با منازعات وی در مورد وجود خدا، رد امپريسيسم (تجربه گرائي)، و دواليسم (دوگانه انديشي) ذهن و بدن، و بالاخره نتيجه گيری "من ميانديشم پس هستمcogito ergo sum" قابل توجه تلقی ميشوند. نوشتار اشتياقات روح Passions of the Soul و مقالات ديگر فلسفي-علمی وي، جهت درک تئوری های مثبت وی در فلسفه طبيعيnatural philosophy و فلسفه فردphilosophy of person، مطالعه ميشوند.

يک جنبه نوشته های دکارت، از طرف اکثر فلاسفه بندرت مورد توجه واقع شده است، و آن هم پيام دکارت برای آنهائی است که بنظر ميرسد فاصله شان از فلسفه پردازی دورترين است -- لائيکات (
Laïcat در فرانسه و Laity در انگليسي)، يعنی مردم عادی غير روحانی يا غير متخصص. بسياری از مفسرين، به عدم وجود قطعات منتخب يا نقل قولهای فاضلانه از آثار فلاسفه گذشته در نوشته های اصلی دکارت، و نيز به سبک نگارش وي، که بيشتر شبيه انديشهای شخصی يک فرد عادی غير متخصص است، توجه کرده اند. معهذا، اين واقعيت باعث باشتباه افتادن حتی فلاسفه بزرگی نظير برتراند راسل شده است، که فکر ميکرد دکارت زبردست نبوده است [ برتراند راسل، تاريخ فلسفه غرب، متن انگليسي، 1945، ص 560 ] يا کاپلستونCopleston که مينويسد "دکارت در واقع، ارزش بسيار کمی برای آموزه تاريخ، يا بطور کلی ارزش کمی برای آموختن از کتاب، قائل بوده است [فردريک کاپلستون، تاريخ فلسفه، جلدIV، متن انگليسي، ص 68 ]،" و ديگران نيز فقط اين واقعيت را ذکر کرده و اضافه کرده اند که شايد دکارت فقط يک کتاب از سنت توماس آکوئيناسSt. Thomas Aquinas در زمان تأمل انديشمندانهmeditations خود، به همراه داشته است.

اينکه اين اظهارات درست يا غلط هستند، موضوع اين رساله نيست، معهذا، اگر درست باشند، من ميخواهم اشاره کنم که اين اظهارات در واقع خود بهترين اثبات نظر دکارت هستند، که کسی بتواند بدون دانش کتابي، نظرات فلسفی ای طرح کند، که برای نسل هائی از فلاسفه، هنوز موضوع با اهميت مباحثات جاری هستند.

در بخش های بعد، من بحث خود را، بر روی پيام دکارت برای مردم عادی غير روحانی و غير متخصص (لائيکات) متمرکز خواهم کرد، و نشان ميدهم که دکارت چگونه به مردم عادی مياموزد که درباره مسائل بسيار دور دست انديشه کنند، بدون آنکه آنها را با صدها جلد فلسفه اسکولاستيک مضطرب کند. بنظر من درک عميق اهميت اين حقيقت در فلسفه دکارت مهم تر است، تا بحث درباره "مسائلی که درباره آنها او چيزی نگفته و شايد هيچگاه هم درباره آنها نيانديشيده باشد،" ، عبارت من با الهام از شکلی که وی شرايط مشابهی را در زمان خود، در ارتباط با ارسطوگرايان زمان خود بيان ميکند وقتی مينويسد:

"پيروان پر حرارت ارسطو امروز ...به درک آنچه در آثار نويسنده مورد علاقه شان بروشنی توضيح داده شده، راضی نيستند، بلکه آرزو دارند، علاوه بر آن، در آثار وی پاسخ مسائلی را بيابند، که درباره آنها وی چيزی نگفته و شايد هرگز درباره آن مسائل فکر هم نکرده است [رنه دکارت، بحث درباره متد، ، متن انگليسي،
DPW، ص 51 ]."

بعبارت ديگر، از نقطه نظر اين پايه گذار انديشه علمی مدرن، تأمل انديشمندانه
meditation، يعنی توجه انديشناک و بيدار به واقعيت، که بيش از هر راه ديگري، ما را به واقعيت نزديک ميکند، و اعتراض اصلی دکارت به فلسفه اسکولاستيک، که بندرت منقدی به آن اشاره کرده است، عدم وچود اين بيدار انديشی در ميان فلاسفه اسکولاستيک است [لطفأ برای توضيح آنچه منظور من از "بيدار انديشي" است، به پاورقی اين رساله در پايان رساله نگاه کنيد].

I. انديشه مستقل در برابر کتاب-آموزي

از ديدگاه دکارت، همه مردم پتانسيل مساوی برای دانش دارند و آنچه برای انديشيدن بهتر لازم است، استفاده بهتر کردن ازمنطق خود است. وی کتاب بحث درباره متد
Discourse on Method خود را بدينگونه آغاز ميکند:

"حس خوب از چيزهائی است که به عادلانه ترين شکل در جهان تقسيم شده است...قدرت قضاوت درست و تشخيص حقيقت از کذب، آن چيزی است که ما منظور واقعی مان است وقتی ميگوئيم درک خوب يا خرد یطور طبيعی در ميان انسان ها مساوی تقسيم شده است؛ و بيشتر آنکه، آن تنوع عقيده در ميان ما باين دليل نيست که برخی حردگرا تر از ديگران هستند، بلکه فقط باين خاطر است که ما انديشه های خود را به سوی راه های مختلف جهت ميدهيم، و نه آنکه چيزهای مشابهی را در مد نظر قرار دهيم. يعنی کافی نيست که عقل درستی داشته باشيم، اساس آنست که آنرا خوب بکار ببريم [همانجا، ص 7]."

بنابراين، عقيده دکارت اين است که کاربرد خرد (يعنی متدولوژی ما)، آنچيزی است که برای کسب دانش اهميت دارد. جالب توجه است که با اينکه دکارت چنين پايگاه والائی به متد ميدهد، از نظرش، اين متد چيز اسرار آميزی نيست، و برای هر کسی قابل دستيابی است. وی مينويسد:
 

"...اگر آنها بتوانند بيش از من جلو روند، بطريق مؤکدa fortiori ميتوانند خود، همه آنچه که من فکر ميکنم يافته ام را بيابند ...[همانجا، ص 52] ...و ذهن های بهتر، هيچ لزومی ندارد که نقطه نظر های من را بدانند...[همانجا، ص 51]."

وی برخورد مشابهی حتی در مورد مهمترين مبانی فلسفه دکارتی دارد، يعنی اصل
cogito (من فکر ميکنم، پس هستم)، که بنظر من، معنايش شبيه اين انديشه بودائی است که وقتی سؤال کنيم "من کيستم" و دريابيم که "من" وقتی معنی دارد، که درباره خود *فکر* کنيم، وگرنه، *خود* شخص مجموعه ای از احساسات، حرکات، و غيره است، که واقعيت هستند، و نه چيزی بنام "من" که يک مفهوم concept است! به بحث دکارت برگردم. در مکاتباتش، وقتی شخصی درباره "'cogito ergo sum" (من فکر ميکنم پس هستم) به دکارت ياد آوری ميکند که سنت آگوستين St. Augustine، قرن ها قبل از وي، اين بحث را مطرح کرده است، هرچند دکارت اشاره ميکند که آن عبارت را در کتابخانه شهرش يافته، و توضيح ميدهد که بين استفاده وی و سنت آگوستين از اين اصل، تفاوت وجود دارد، معهذا او ادامه ميدهد که، "اين ميتواند از قلم هر کسی بيايد"، چرا که از نظر دکارت اين اصل بسيار ساده و طبيعی است [رنه دکارت، نامه هاLetters ، به انگليسيDPW، ص263]. بنابراين چيزی مرموز درباره آن نيست، و هرکسی ميتواند به آن برسد.

دکارت به کتاب آموزي، بمثابه کلافی از مجادلات بی پايان اسکولاستيک مينگرد، و او ترجيح ميدهد از آن اجتناب کند، و بعوض، استدلال ساده يک فرد غير متخص، لائيک، را بيش از کتاب آموزی ارج مينهد. وی مينويسد:

"در نتيجه بنظر من ميرسد که از آنجا که کتاب آموزي، اقلأ تا آنجا که دلائلش احتمالی است، و نه تشريحي، چيزی ساخته و پرداخته شده است، و بشکل تدريجی توسعه يافته، و از گمان های بسياری افراد مختلف تشکيل شده، نتيجتأ آنقدر به حقيقت نزديک نيست که استدلال ساده يک انسان با فهم خوب
man of good sense ميتواند در ارتباط با آنچه پيش آيد ، ايجاد شود [رنه دکارت، بحث درباره متد، ص 16]."

وی همچنين انديشه مستقل را ميستايد و ميگويد:

"من متقائد شده ام که ريشه های اصلی حقيقت در ذهن بشر بطور طبيعی تعبيه شده اند، که ما آنها را در خود، بطور روزانه با خواندن و شنيدن بسياری اشتباهات زياد و متفاوت، خاموش ميکنيم [رنه دکارت، قواعد جهت دادن ذهن
Rule for the Direction of the Mind، ترجمه لافلرL.J. Lafleur، متن انگليسي، ص 160]."

بنابراين، برای دستيابی به اصول اوليه جهت مطالعه جهان، ما نيازی به هيچ اتوريته ای نداريم، و بعوض مراجعه به کتاب ها، او از ما ميخواهد که مستقل بيانديشيم. او بروشنی ادعا ميکند که اصول اوليه از طريق درک مستقيم
intuition بدست ميايند ( گرچه تأکيد دارد که بر مبنای متد شايسته قابل حصولند)، و به اين طريق دکارت، در را به روی تأمل انديشمندانه هر فرد غير روحانی و غير متخصص ، بر روی هر مسأله روشنفکرانه، باز ميکند. وی نظرش را اينگونه توضيح ميدهد: "اصول اوليه، خود از طريق درک مستقيمintuition شناخته ميشوند، در صورتيکه، از سوی ديگر، جمع بندی های نهائي، از طريق استنتاج بدست ميايند [همانچا، ص 155]". بنابراين هيچ مانعی برای لائيکات نيست که به حقيقت وجود دست يابد، و "منطق رسمي، کاملأ برای آنها که ميخواهند حقيقت چيزها را تفحص کنند، بی فايده است. و در نتيجه منطق رسمی بايستی از مبحث فلسفه به مبحث بيان منتقل شود [همانجا، ص 184]." مضافأ آنکه، برای دستيابی به نتايج نهائي، و آزمايش استنتاج ها، شخص بايستی علم را دنبال کند، و نه منطق رسمی را. لازم به تذکر است که منظور دکارت از منطق رسمی (فرمال)، منطق ارسطوئی آن زمان است، نه منطق سمبوليک، که امروز منطق فرمال ناميده ميشود، و ده ها سال بعد از دکارت، با کوششهای لايبنيتس و ديگران بوجود آمد.

اين مهم است که تأکيد کنم که توصيه تفکر مستقل از طرف دکارت، و تحقير کتاب آموزي، مترادف بدور ريختن دانش و تحسين نادانی نيست، که متأسفانه بسياری از اگزيستانسياليست ها به دکارت نسبت ميدهند. برعکس، کوشش های او برای خلق صدها فيلسوف است، و نه يکی دو حکيم، وقتی که وی از مساوات حس خوب در ميان همه انسانها سخن ميگويد. من در اين باره در قسمت بعد بيشتر توضيح خواهم داد.


II.- نقد دکارت به فلسفه اسکولاستيک

دکارت از موضع خارج از سنت فلسفه اسکولاستيک، به آن نقد ميکند، بجای آنکه روش نقدها ی قبل از خود را ادامه دهد، که سنت فلسفه اسکولاستيک را حفظ کرده ، و در پی تعديل و اصلاح فلسفه اسکولاستيک بودند. مضافأ آنکه، شکل نقد دکارت از فلسفه سنتی آنزمان اروپا، به نظر دادن يک شخص لائيک بيشتر شباهت دارد، تا آنکه به نظر منورالفکران آنزمان اروپا شبيه باشد. او به سادگي، برداشت های خود را به شکل نظرات عوام لائيک، بيان ميکند، و از آرايش استادانه نقطه نظرات، و رد کردن فاضلانه آنها، پرهيز کرده است. جدلهايش، بيشتر با ايده های خودش است، تا با متنی از فلاسفه قديم. مثلأ در کتاب بحث درباره متد ، او به يک قاعده کلی همه فلاسفه اسکولاستيک اشاره ميکند، که از نظر آنها، "هيچ چيزی در عقل
intellect نيست، مگر آنکه قبلأ در حس بوده باشد [همانجا، ص 35]." اما دکارت ذکر نميکند که اين فلاسفه که هستند، و مشخصأ چه گفته اند، يا اينکه آيا آنها اين ايراد وی را، در جائی نظر گرفته اند، يا نه.

در اشتياقات روح
Passions of the Soul مينويسد:

"هيچ جا باندازه آنچه ما درباره علائق واشتياقات نوشته ايم، آشکار نيست که چقدر علومی که ما از عهد باستان دريافت داشته ايم نقص و اشکال دارند...اين است که من در اين بخش، مجبورم نوعی بنويسم، که گوئی مبحث تازه ای را بررسی ميکنم و گوئی کسی قبل از من هرگز آن را توصيف نکرده است [رنه دکارت، اشتياقات روح
Passions ، ترجمه استفن واس، متن انگليسي، ص 1]."

وی ادامه داده وموضوع را با تئوری های علمی و آزمايش های زمان خود توضيح ميدهد، و حتی نظرات فلاسفه گذشته را در مورد موضوع ذکر نميکند، که رد کند.

از آنچه آمد، آشکار است که دکارت، انديشه مستقل فرد را، با مکمل نتايج علمی ارج مينهد. تشويق فرد لائيک به انديشيدن، برای نظم موجود کشنده بود، نظمی که تصوری را القأ ميکرد، که گوئی درک دانش، فقط از عهده عده ای معدود فلاسفه اسکولاستيک ( روحاني)، بر ميامد. معيار ضمنی نقد دکارت از عهد باستان، برای فروريختن "ديوار چيني" بود که بر دور دانش کشيده شده بود. وی فلسفه خود را، بمثابه فلسفه عملی تلقی ميکرد، که در مقابل فلسفه گماني
speculative قرون وسطی قرار ميگرفت. وقتی دکارت دليل نشر کتاب بحث درباره متد خود را توضيح ميدهد، مينويسد:

"...ممکن است شخص به فلسفه عملی ای بجای فلسفه گمانی اسکولاستيک ها برسد، فلسفه ای که بما انرژی و عمل آتش، هوا، و ستارگان، کائنات، و همه اجرام محيط مان را نشان دهد. طرح من اين بوده است که تما عمر خود را صرف جستجوی چنين علمی که آنقدر مورد نياز است بکنم؛ و از آنجا که من راهی را يافته ام، که از طريق آن شخص بايستی بدون افتادن، آن را کشف کند، مگر آنکه بخاطر کوتاهی عمر يا کمبود آزمايش کارش سد شود، و من قضاوت کرده ام که هيچ درمانی در برابر اين دو مانع نيست، غير از آن که با وفاداري، اين کشفهای کوچک خود را مرواده کنم...پيشرفت بيشتر از طريق کوشش همه، ميتواند حاصل آيد، تا آنچه که يک نفر به تنهائی ميتواند بکند [همانجا، ص 46-7]."

در نتيجه واضح است که نقد دکارت به فلسفه قرون وسطي، همزمان است با تقدير وی از انديشه مستقل، و اجتناب وی از صرف وقت برای ارائه جزئيات درباره نظرات آنها، و دستاوردهای خود در زمينه متد را با ديگران در ميان ميگذارد، باين خاطرکه او ترجيح ميدهد هر فرد انديشناک از توانهای خود برای آزمايشها و کشفيات ی جديد استفاده کند، تا آنکه بحث های کهنه را دوباره بحث و تکرار کند.

III.- شک با هدف دستيابی به يقين

در دوران دکارت، بزرگترين مانع در برابر مردم عادی برای فکر کردن، خرافات تحميل شده از طرف کليسا بود، که مگر آنکه کسی همه صفحات فلسفه های قرون وسطی را نياموخته باشد، نميتواند برروی سؤالات فلسفی بيانديشد. در نتيجه، مردم نياز داشتند که ياد بگيرند که درباره اين ستونهای جهل شک کنند، قبل از آنکه تفکر فلسفی جديدی را برپا کنند. اين هدفی است که کتاب تأمل انديشمندانه درباره فلسفه اولی
Meditations of First Philosophy دکارت در برابر خود قرار داده است.

شکاکيون به شک و ترديد معروف بودند، و همه ميدانستند که تفکر و انديشه آنها، نميتوانست فلسفه مثبتی برای زندگی "مطئن" به بار آورد. از سوی ديگر، جستجو برای يقين، مترادف با قبول اصول منظم کليسا، و فلاسفه اش يعنی فلاسفه اسکولاستيک بود. معهذا، دکارت، *شک برای يقين*، که برای عموم هم گيرا بود را، ترويج ميکرد، و در نتيجه آن، مبانی تقسيم بندی روحانی متخصص و فرد عادی لائيک نيز به لرزه ميافتاد. او مينويسد:

"نه آنکه من شکاکيون را تقليد کنم، که شک را بخاطر خود شک انجام ميدهند، و هميشه ميخواهند که بی تصميم باقی بمانند، بالعکس، هدف من رسيدن به يقين بود، و کنار زدن زمين و شن روان، تا که به تخته سنگ يا خاک رس برسم [همانجا، ص 28]"

بنابراين، نوع شک دکارت، توان آنرا داشت که عمومی تر شود، در مقايسه با شک شکاکيون، که اساسأ برای عده ای روشنفکر ميتوانست جذابيت داشته باشد. دکارت بسيار محتاط است، تا که قواعد رفتاری و اخلاقی را قبل از تأمل انديشمندانه
mediations معين کند. همه راهنما های لازم برای فرد لائيک، برای چنين راه پيمائی فلسفی مهم هستند، تا که از سرگردانی اجتناب شود. با پيش فرض اين شرايط اوليه در کتاب بحث درباره متد است که وی حرکت مورد نظرش را در کتاب تأمل انديشمندانه درباره فلسفه اولی Meditations of First Philosophy توصيف ميکند.

در کتاب تأمل انديشمندانه، ابتدا وی درباره حواس شک ميکند. اما حرکت مهم وي، در
Meditation دوم است، که شک کردن به خدا است، "آيا خدائی وجود دارد...؟[رنه دکارت، تأمل انديشمندانه درباره فلسفه اولي، متن انگليسي، DPW، ص 66]،" و حتی شک ميکند که آيا خدا فريب دهنده است، وقتی مينويسد "...من بايستی آزمايش کنم که آيا خدا وجود دارد، و اگر هست، اينکه آيا ميتواند فريبکار باشد يا نه [همانجا، ص 78]."

در عصری که دکارت در آن زندگی ميکرد، اين بزرگترين گناه بود که به وجود خدا شک شود، تا چه رسد به آنکه درباره خدا بمثابه فريبکار فکر شود. فرانسيس بيکن، پدر امپريسيسم و هم دوره دکارت، کار را برای خود آسان کرده بود، با گفتن آنکه فلسفه بايستی فقط بر روی استدلال تکيه کند، در صورتيکه الهيات از طريق اعتقاد قابل شناخت است، و به اينصورت بيکن از رودرروئی با کليسا اجتناب کرده بود. در مقايسه، دکارت، از سوی ديگر، هدف خود را دقيقأ بر روی ممنوع ترين شک جامعه خود ميگذارد، يعنی برای جامعه، انديشه مستقل را بروشنی در برابر عموم به نمايش ميگذارد. بسياری از منقدان، به نتيجه گيری خدامنشانه دکارت درباره اعتقاد، و نيز به عملکرد و کوشش های وی برای سازش کليسا و علم اشاره ميکنند، و ن ها را بعنوان دليل بر نا صادق بودن دکارت در حرکت بالا در رابطه با شک در وجود خدا ميدانند. چه منقدين درست گويند و چه نه، و صرفنظر از نتيجه گيری خود دکارت از بحثی که طرح کرده است، و با اينکه درک خودش اساسأ محافظه کارانه بوده است، ، اين واقعيت غير قابل انکار است که برخورد دکارت در شک و حتی مشاهده خدا بعنوان يک فريبکار، اعتقادات مذهبی زمان خود را بطور جدی تهديد و به لرزه درآورده است. وقتی عامه مردم چنين برخوردی با خدا را جائز بشمارند، عملأ اين حرکت ميتواند به کفر انجامد، صرفنظر از آنکه جواب های مقلبل بحث اوليه هر قدر هم قانع کننده باشند. در واقع اين طرح فکري، دقيقأ نطفه انقلاب دکارتی بود، گرچه اين تحول از طريق شايد يک محافظه کار آغاز شد، يعنی خود شخص دکارت! جرئت به شک درباره اعتقادات غالب در جامعه، همانقدر برای تشويق انديشه مستقل لازم بود، که برسميت شناختن برابری ظرفيت استدلال در انسانها.


IV. اجتناب از نااميدي

بالاخره اينکه دکارت مواظب بود که شرط و قيد فيلسوفانه انديشيدن را تعيين کند، تا که از نا اميدی بسبب مستقل انديشی اجتناب شود. اين موضوع برای فرد لائيک خيلی مهم بود، يعنی وقتی انجام کاری که سنتأ وظيفه بغرنجی بود (يعنی فلسفه) را به عهده ميگرفت، مهم بود که دلشکستگی و نااميدی اين تحول را به سردی نکشد.

در بحث درباره متد، وقتی که قواعد رفتار، قبل از
meditationتأمل انديشمندانه را، توضيح ميدهد، دکارت اشاره ميکند که:

"سومين قاعده کلی اينکه همواره بر خود چيره باشم و نه بر ثروت خود، تمايلات خود را عوض کنم و نه نظم جهان را؛ و بطور کلی عادت فکر کردنی را در خود شکل دهيم که همه افکار ما کاملأ در حيطه قدرت ما باشند...[رنه دکارت، بحث درباره متد، متن انگليسي،
DPW، ص 26]."

همين ايده را در اشتياقات روح چنين بيان ميکند:

"در ارتباط با آنچيزهائی که به هيچ وجه بما وابسته نيستند، هر قدر هم که خوب باشند، فرد نبايستی هرگز آنها را با اشتياق بخواهد، نه تنها به اين خاطر که آنها ممکن است به دست نيايند و در نتيجه ما بخاطرآرزو کردن زياد بيشتر ناراحت شويم، بلکه اساسأ بخاطر آنکه ذهن ما را اشغال ميکنند، و ما را از اينکه علاقه خود را بر چيزهای ديگر حک کنيم باز ميدارند، چيزهائی که بدست آمدنشان وابسته به ما است [رنه دکارت، اشتياقات روح
Passions ، ترجمه استفن واس، متن انگليسي، ص 140]."

بنابراين آشکار است که دکارت راه با کمترين دلسردی را برای رسيدن به حقيقت پيشنهاد ميکند. هميشه خود را به آنچه که به شخص وابسته است محدود ميکند و نه سعی در تغيير جهان. در نگاه اول، اين اصل و قاعده کلی سيستم دکارتی بنظر خيلی محافظه کارانه ميايد. معهذا، اين اصل برای آنکه انقلاب دکارتی را يک تحول عمومی مبدل کند، اساسی بود. اين قاعده، افراد منفرد را، به بفکر اينکه *خود شان* چه کاری ميتوانند بکنند انداخت، که ميتوانست در عمل آنچه *همه افراد* ميتوانند بکنند را باعث شود.

بجای فدا کردن خود برای "نفع" سيستم غالب جامعه، *افراد* در جستجوی آنچه عملی بود، در محدوده توان های خودشان، در هز عرصه زندگي، فعاليت ميکردند، و باين شکل عملأ، "جهان را تغيير دادند" (جامعه اروپا را)، بدون آنکه هيچکدام مشخصأ در پی چنين تغييری باشند. اين نگرش به اصل انديشه اروپائی در قرون بعد تبديل شد. يعنی انديشه مستقل يکی از ستون های تمدن غرب شد، تا آنجا که بيش از يک قرن بعد، در زمان انقلاب فرانسه، احساسات مردم از خودشان، نظير آنچه دکارت بيش از يک قرن قبل در نوشتارش تحت عنوان افکار خصوصی توصيف کرده بود است، وقتی نوشته بود: "پروردگار سه چيز حيرت انگيز ساخته است: موجود از نيستي، آزادی اراده، و انسانی که خدا است [رنه دکارت، انديشه های شخصي
Private Thoughts]."


 

پاورقي

 

بيدار انديشي- همانطور که در مقاله ديگری نوشتم، منظور من از *بيدار انديشي*، نوع معينی از انديشيدن نيست، و حتی به فکر کردن محدود نيست و نحوه توجه ما به همه هستی است. يعنی منظور من از بيدار انديشي، بيدارawake بودن، آگاهaware بودن، وبه عبارت بهتر انديشناکmindful زندگی کردن است. حکايت پائين از کريشنا مورتيKrishnamurti، اين تفاوت را خيلی خوب توضيح ميدهد: "توجه داشتن attention با تمرکز حواسconcentration يکی نيست. تمرکز حواس، بيرون نگاه داشتن است؛ در صورتيکه توجه، که آگاهی کامل است، چيزی را بيرون نميگذارد، و همه چيز را شامل ميشود. بنظر من ميرسد که اکثر ما آگاه نيستيم، نه تنها درباره آنچه ميگوئيم، بلکه درباره محيط زيست مان، ابرها، و حرکت آب. شايد به اين خاطر که ما خيلی نگران خوديم ، يعنی مشغول با مسائل کوچک جزئی خود، ايده های خود، لذت های خود، جستجوها و جاه طلبی های خوديم، که بطور عينی آگاه نيستيم. اما ما خيلی درباره آگاهی حرف ميزنيم. يکبار در هندوستان من با اتومبيل سفر ميکردم. راننده ای بود که ماشين را ميراند و من در کنار او نشسته بودم. سه آقای متشخص در صندلی پشت نشسته بودند، و درباره آگاهی بحث ميکردند، و متأسفانه در همان لحظه راننده به جای ديگری نگاهش رفته و بزی را به زير گرفت، و آن سه جنتلمن کماکان مشغول بحث آگاهی بودند کاملأ ناآگاه از آنکه بزی را به زير گرفته بودند. وقتی اين عدم وجود توجه به آن آقايان که ميخواستند آگاه باشند ياد آوری شد، خيلی تعجب کردند." [کريشنا مورتي، آزادی از شناخته شده، متن انگليسی ص31 Krishnamurti-Freedom From The Known-Page ]. عبارات بالا نشان ميدهد که بيدار انديشی درباره نحوه توجه به جهان است، و نه فقط شکلی از انديشيدن، و در نتيجه آگاهی را نميتوان فقط برابر با آموختن دانست، همانطور که بسياری آگاه هستند که سيگار سم مضر است، اما از ترک آن عاجزند. در واقع اين حقيقت، چه توسط متفکرين تيز بين شرق نظير بودا، و چه بوسيله انديشمندان علم گرای غرب نظير رنه دکارت اذعان شده است. در رابطه با بودا، حکايت زير جالب توجه است، که در واقع جوهر تأمل انديشمندانهmeditation بودائيسم را در بيدار انديشی توضيح ميدهد، لازم به ياد آوری است که اصطلاح "ويپاساناvipassana " که در متن زير آمده است، بمعنی ديدن همه چيز آنگونه که هست، ميباشد: "ميگويند اندکی پس از روشن بينی enlightenment، بودا از کنار مردی در سر راه گذر ميکرد، که آن مرد از تشعشع و آرامش فوق العاده حضور بودا يکه خورده و ميايستد و ميپرسد: "دوست عزيز، شما چه هستيد؟ آيا شما يک موجود زمينی هستيد يا يک خدائيد؟" بودا ميگويد، "نه." "خب، پس، آيا شما يک جادوگر يا ساحريد؟" دوباره بودا پاسخ ميدهد، "نه." "آيا شما يک انسانيد؟" "نه." "خب، دوست من، پس شما چه هستيد؟" بودا پاسخ ميدهد، "من بيدار هستم." نام بودا يعنی "کسی که بيدار است، و اين تجربه است، که جوهر واقعی و اساس ويپاساناvipassana ، يا بصيرت تأمل انديشمندانهinsight meditation است [جستجوی جوهر فرزانگي، ص 3، جک کورنفيلد Seeking the Heart of Wisdom,P.3, Jack Kornfield] ."