بمناسبت دوم جولای سالروز مرگ نويسنده
ارنست همينگوی (۱۹٦۱– ۱۸۹۸)
Ernest Hemingway
محسن حيدريان
پيش زمينه
اكثريت قريب به اتفاق نويسندگان و متفكران بزرگ جهان تنها پس از مرگ در آسمان شهرت
و محبوبيت درخشيدهاند. اما ارنست همينگوی از معدود نويسندگانی است که در دوران
حيات خود به اوج محبوبيت جهانی دست يافت. تصاوير و مطالب هيچ نويسنده مدرنی بسان
همينگوی در دوران زندگیاش در صفحات اول روزنامههای دنيا چاپ نشده است. نام و آثار
ارنست همينگوی طی چند دهه بر ادبيات مدرن غرب تسلط کامل داشت و سبک نويسندگی او به
الگوی بسياری از نويسندگان سرشناس ادبيات غرب تبديل شد. راز محبوبيت بی نظير او در
چيست؟
پاسخ را بايد در شخصيت نيرومند و نيز سبک کار و تکنيک نويسندگی وی جستجو كرد. اما
بخشی از پاسخ نيز در نقش تاريخی نويسنده همچون سخنگوی يك نسل بر باد رفته است.
همينگوی نماينده ذهنی نسلی است که در جريان جنگ اول جهانی همه چيز خود را از دست
داد. نسلی که در دوران پس از جنگ با هرگونه توهم و خيال بافی و آرمانگرايی وداع کرد
و زندگی، زيبابیها و زشتیهای آنرا با نگاهی ديگر نگريست.
همينگوی
در سال ۱۸۹۸ در شهر کوچک ايللينيوس واقع در کنار شيکاگو تولد يافت. پدر او پزشک،
اما فردی نامتعادل بود و سرانجام نيز دست به خودکشی زد. مادر او بشدت در آرزوی
داشتن دختر میسوخت. از اينرو بر كودك خود لباس دخترانه میپوشاند و موهايش را
دخترانه آرايش میکرد. رفتار پدر و مادر رد پای خود را بر شخصيت و روحيه همينگوی
برای هميشه باقی گذاشت. همينگوی بعدها دوران کودکی خود را با وجود لحظهها و
دورانهای نيک و بيادماندنی، اما در مجموع دورانی ناکام ارزيابی میکند.
ارنست در نوزده سالگی بطور داوطلبانه به ارتش ايتاليا پيوست که در جبهههای جنگ اول
جهانی میرزميد. او در جريان جنگ از منظر يک جوان کم تجربه امريکايی به يکباره با
دنيای حيرت آور جنگ آشنا شد. همه خطرات، ترسها و فشارهای ناشی از جنگ را از نزديک
تجربه کرد. تجربه دوران جنگ اول جهانی اثر عميقی بر شخصيت و ذهنيت همينگوی نهاد.
تصادفی نيست که او در طول زندگی پر ماجرای خود در همه دوران پس از جنگ جهانی اول
همواره در خط مقدم خطر در همه جا – از ناآرامیهای سياسی يونان تا حوادث شرق ميانه
– حضور فعال يافت. همينگوی همه جا در کمين خطرات و حوادث غير قابل پيش بينی بود.
محبوبيت
مثال زدنی همينگوی کم و بيش از همان دوران ظهور او در دهه ۲۰، تا آن روز تابستانی
دوم جولای سال ۱۹٦۱ که تفنگ شکاری خود را از ديوار بر گرفت و به مغز خود شليک کرد،
ادامه داشت. مرگ حيرت آور، اما دلخراش همينگوی نيز همچون زندگیاش به افسانه ديگری
تبديل شد.
افسانه همينگوی
همينگوی در نوزده سالگی بعنوان راننده آمبولانس در جبهه جنگ ايتاليا حضور يافت.
نخستين ماموريت جنگی او جدا کردن زخمیها از اجساد متلاشی شده در اثر انفجار يک
کارخانه باروت سازی بود. سپس اما خود او در جنگ بشدت زخمی شد و پزشکان ۲۲۷ عدد ترکش
از پای مجروح او بيرون آوردند. او پس از آن بعنوان خبرنگار در خطوط مقدم جبهههای
جنگ مشغول كار شد. همينگوی همچنين سالها بعنوان شکارچی و ماهيگير در اقصی نقاط جهان
بسر برد. يکی از محبوترين فعاليتهای او که سالهای زيادی را بدان اختصاص داد، شکار
در جنگلهای افريقا بود. شکار محبوب او شير بود.
در
جريان جنگ جهانی دوم همينگوی علاوه بر قلم، خود را با بازوکا و نارنجک نيز تجهيز
کرد و از جمله به ياری تفنگداران امريکايی در تعقيب زيردريايیهای آلمانیها شتافت.
در سال ١٩٤٤ در جريان نبرد برای آزاد سازی پاريس، همينگوی نيز حضور داشت، اما اين
بار نيز نه به عنوان يک ناظر و يا خبرنگار. هنگامی که نيروهای آزاديبخش فرانسه برای
آزاد سازی پاريس از چنگ فاشيسم هيتلری وارد اين شهر شدند، در کمال حيرت همينگوی را
ديدند که در راس يک گروه داوطلب ضد فاشيستی قبل از آنها توانسته بود هتل ريتز را از
چنگال فاشيستها آزاد کند.
سبک "نوک کوه يخ"
همينگوی
خالق سبک تازهای در رمان نويسی و روايت سازی است. عينيت گرايی و خلاصه نويسی دو
ويژگی مهم سبک نوشتاری اوست. توصيف احساسات در سبک همينگوی جايی ندارد، اما رمانهای
او احساسات خوانندگان را که در پس حوادث شگفت انگيز زندگی شخصيتها و گفتگوهای
قهرمانان آثار او پنهاناند، بشدت بر میانگيزد. همينگوی اين سبک را "نوک کوه يخ"
میناميد. زيرا تنها بخش اندکی از آنچه که بر قلم او جاری ميشود، در روی آب يعنی در
ديد مستقيم خواننده قرار دارد. بخش اصلی آن در زير آب پنهان است. اما خواننده
بهرحال وجود اين کوه عظيم پنهان شده را در میيابد و حس میکند. اين سبک را همينگوی
مديون دو چيز است: نخست تجربه و سابقه روزنامه نويسی يعنی دورانی که همينگوی در چند
روزنامه امريکايی و کانادايی به کار ژورناليسم اشتغال داشت. دوم آشنايی و تماس با
گرترود استی نويسنده مدرن فرانسه که در کانون اصلی هنرمندان و نويسندگان تجدد خواه
فرانسه قرار داشت و از همکاران زن پيکاسو بود. همينگوی در سال ۱۹۲۰ هنگامی که به
پاريس رفت با او آشنا شد و تحت تاثير سبک او قرار گرفت.
نسل برباد رفته
همينگوی هنگامی که تجربه ترسناک و مخوف جنگ را پشت سر گذاشت، انسان ديگری شده بود و
معنای زندگی را طور ديگری میفهميد. اما سر نترس و روحيه بیقرار، وی را در لباس
خبرنگار به هر کجا که خبری از شورش و ناآرامی بود، میکشاند. همينگوی در
ناآرامیهای سياسی يونان و اسپانيا بعنوان خبرنگار حضور يافت. همين انگيزه او را به
پاريس كشاند و همانجا بود که نخستين تجربه نويسندگی خود را آغاز کرد.
اولين
داستان کوتاه او "در زمانه ما"[1] نام دارد که به سال ۱۹۲۵ نوشت. در همين نخستين
نوول میتوان تولد سبک تازهای را ملاحظه کرد. عبارت پردازیهای کوتاه، خلاصه نويسی
و نيز پارادوکس ميان قطعات مختلف از ويژگيهای آن است. در اين نوول همينگوی در حقيقت
دوران کودکی و رشد خود را بازخوانی كرده است ولی نام «نيک آدام» [1] را بر قهرمان
ماجرا نهاده است. دو سال بعد نوبت به رمان «زنان بدون مردان»[2] رسيد. در اين رمان
سبک «نوک کوه يخ» نويسنده به خوبی شکل گرفته است.
يازده
سال پس از پايان جنگ جهانی اول همينگوی تجربه دوران جنگ خود را به رشته تحرير در
آورد. رمان مشهور "وداع با اسلحه" [3] (۱۹۲۹) توصيف و بازآفرينی خلاق اين تجربه
است. همينگوی در اين رمان در پس حوادث خونين ، کثيف و دردآور جبهههای جنگ، داستان
عشقی گيرايی را روايت میکند. هنری قهرمان اين رمان يک راننده آمبولانس در جبهه جنگ
است. هنری[4] شجاع که مرگ را هيچ میگيرد و سری نترس و دلی بزرگ دارد، سرانجام در
يک روز چشم در چشم مرگ مینهد. او در اثر اصابت يک نارنجک، برای چند لحظه خود را در
آغوش مرگ میيابد:
"کوشيدم
نفس بکشم، اما نفسم بالا نمیآمد. احساس کردم که دارم از بدنم بيرون میجهم. جانم
از کالبدم خارج میشد. پيکرم در ميان امواج طوفانی مهيب قرار داشت. همه وجودم از من
گريخت. پرواز کردم، با طوفان پرواز کردم. میدانستم که مردهام. اشتباه فاحشی است
که تصور کرد انسان فقط ميمرد. بیحرکت در هوا معلق مانده بودم...."
هنری اما زنده ماند. در بيمارستان پيکر خرد شده او را به هم دوختند و همانجا بود که
دلبسته و شيفته پرستار زيبا و مهربان خود شد. او با پرستار جوان از بيمارستان
نظامی به سوئيس گريخت. اما دوران ماه عسل زندگی آنها بسيار كوتاه بود. شيرينی آن
تنها تا انتظار تولد نوزداشان دوام آورد. همسر و کودک او هنگام زايمان جان سپردند.
هنری پس از اين فاجعه زايشگاه را تنها و بیکس و سرخورده ترک کرد. مرگ محبوب و
نوزاد، کشش ادامه زندگی و عشق را در او کشته بود.
هنری
از جوانان نسلی است که با روياهای بزرگ در جنگ مشارکت فعال داشتند و از دورن آتش
جبههها جان بدر بردند، اما جراحات جنگ و تجربيات تلخ و هولناک آن هرگز آنها را ترک
نکرد. همينگوی در آثار خود و از جمله رمان «وداع با اسلحه» زندگی ، روياها و
ناکامیهای اين نسل را باز اَفرينی میکند و آنان را «نسل برباد رفته» مینامد.
همينگوی
در طول زندگی ادبی پربار خود بارها سرنوشت اين نسل برباد رفته را موضوع اصلی كار
خود قرار داد. او در رمان «خورشيد طلوع خود را دارد»[5] (۱۹۲۹) همين موضوع را از
منظری ديگر بازآفرينی کرده است. در اين رمان زندگی يک گروه از جوانان مرفه و از
طبقات بالايی جامعه بازخوانی شده است. اين جوانان همه زندگی خود را صرف لذت بردن و
خوشگذرانی میکنند. اما همه اين تفريحات و خوشیها در واقع کوششی برای پنهان کردن
خالی بودن و بیمحتوی بودن زندگیشان و کاهش رنج درونی آنهاست. اين جوانان غرق لذت
جويیاند. باده بدست از اين مهمانی
به مهمانی ديگر و از اين شهر به شهر ديگر در حركتند. تفريحات آنان مرزی ندارد. شرکت
در جشنهای ميخواری پاريس، گاو بازی در اسپانيا و سفر ميان اين شهرها تنها
دغدغههای شبانه روزی آنان است. دو قهرمان اصلی اين رمان عبارتند از ليدی برت[6] يک
دختر انگليسی مرفه و يک پسر امريکايی بنام جک برنز[7]. رابطه ميان اين دو بسيار
نزديک اما شکننده است و نمیتواند به يک عشق واقعی و پايدار منجر شود. جک به دليل
شرکت در جنگ، آلت تناسنلی خود را از دست داده و قادر نيست به آن تنها چيزی که در
اين رابطه عاشقانه به زندگیاش معنا و مفهوم واقعی دهد، دست يابد. او در اين آرزو
میسوزد، اما کاری از دستش بر نمیآيد. چنين کمبود بزرگی از عواقب جنگ است. با اين
وجود از نگاه نويسنده رمان چنين نيست که نسل برباد رفته همه چيزش را از دست داده
است و ديگر هيچ اميدی برای زيستن نمیتواند داشته باشد. بازيابی واقعيت و کنار
گذاشتن خيالبافی و جرئت رويارويی با واقعيات چنانکه هستند و گريز از ايده آلهای پوچ
و ميان تهی، عليرغم همه دشواريها ميتواند راهی بسوی خوشبختی بگشايد. از همين رو جک
و برت پس از اينکه شهامت رويارويی با واقعيات را میيابند سرانجام در پايان رمان
زندگی شان گشايشی میيابد:
"_ آه جک ، ما دو نفر چه زندگی خوبی میتوانيم داشته باشيم.
_
آری ، من هم گفتم، چقدر عالی است که به آن بيانديشيم."
شکگرايی
و بدبينی اما همزمان ستايش زندگی و حساسيت شورانگيز نسبت به دقايق و ظرايف هستی
انسان از مهمترين ويژگيهای نويسندگی ارنست همينگوی است. نويسندهای که با روحيه
پيکارجويانه خود و باز آفرينی گفتگوهای قهرمانان آثارش در عباراتی کوتاه و سريع،
آفرينش گر سبک ويژه و مکتب ادبی تازهای گرديد که الگو و تکنيک تازهای برای دست کم
يک نسل از نويسندگان پس از خود خلق کرد. او در سال ۱۹۵٤ جايزه ادبی نوبل را نصيب
خود کرد.
همینگوی با کاسترو |
چيرگی بر ترس
چه عاملی همينگوی را در طول زندگی همواره بسوی خطر کردن میکشاند؟ آيا اين زخمهای
دوران جنگ بود که او را در سالهای صلح نيز به گام گذاشتن در کنار مرگ همچون چاشنی
زندگی وامیداشت؟ پاسخ به اين پرسش را بايد در آثار همينگوی جستجو کرد. آثار اوليه
او درباره گاوبازی و شکار حيوانات بزرگ مانند «مرگ بعدازظهر» (۱۹۳۲) و «تپههای سبز
افريقا» (۱۹۳۵) گواه روحيه آرامش ناپذير و بیقرار نويسندهای پر جنب و جوشند. پاسخ
عميقتر به پرسش فوق را در رمانها و داستانهای طولانی همينگوی میتوان پی گرفت.
قهرمانان اين آثار اغلب در موقعيتهای دشوار و خطرناکی بسر میبرند، اما نه از سر
ماجراجويی. اين قهرمانان اغلب افرادی از گروههای شغلی و اجتماعی مخصوصاند:
سربازان، شکارچيان، بوکس بازان و يا مردان جوان. اما اين قهرمانان جستجو گر و
بيقرار تنها هنگامی به آرامش دورونی دست میيابند که بر ترس درونی خود غلبه کنند.
يکی از آخرين رمانهای همينگوی که شهرت جهانی يافته و به فيلم نيز برگردان شده است
«پيرمرد و دريا»[8] (۱۹۵۲)
است.
اين رمان جدال سخت قهرمان داستان با طبيعت سرکش را تصوير میکند. پيرمرد ماهيگيری
که قهرمان داستان است سوار بر قايقی کوچک به دنبال شکار ماهی در زير آفتاب سوزان دل
به آبهای خليج مکزيک میسپرد. پيرمرد با سرسختی و جسارت مثال زدنی بدون اينکه اميد
خود به پيروزی را از دست دهد برای شکار ماهی بزرگی که او را به چالش طلبيده دست به
نبردی جانانه میزند. پيرمرد در اين نبرد ناچار میشود که بدون غذا و آب چند شبانه
روز را در دريا و خطرات بسياری که در کمين اوست، سر کند. سرانجام به هر قيميتی است
پيرمرد بر شکار جان سخت و نيرومند خود پيروز میشود. اما هنگامی که به ساحل میرسد
از پيکر نهنگ عظيم الجثهای که شکار کرده جز
اسکلیتی،
باقی نمانده است. پيکر نهنگ طعمه ماهیها و پرندگان دريايی شده است. اما پيرمرد خود
را خوشبخت و پيروزمند حس میكند. «پيرمرد و دريا» يکی از بهترين آثار همينگوی است
که به پاس آن جايزه ادبی نوبل را به سال ۱۹۵۴ نصيب خود کرد.
بطور كلی قهرمانان آثار همينگوی هنگامی خود را خوشبخت احساس میکنند و زندگی خود را
با معنا میيابند که بر ترس چيره گردند. پس از اين پيروزی است که آنها با نگاهی
فراخ به استقبال روزها و حوادث ناشناخته بعدی میروند. در زير پوست هيجان انگيزترين
روايات همينگوی نيز میتوان همين روانشناسی چيرگی بر ترس را يافت. بطوری که جوهر
اصلی تلقی اغلب قهرمانان اين آثار کوشش در راه خوديابی و بازتعريف خود است. بعبارت
ديگر پرسش مرکزی اين قهرمانان اگزيستانسياليستی يا هستیدارانه [9] است. اگر
بخواهيم دقيقتر بيان کنيم میتوان گفت که محور اصلی آثار همينگوی پرسش موجوديت
انسان بودن و گاهی "مرد بودن" است.
چهره
واقعی همينگوی شباهت کم نظيری با قهرمانانی دارد که در آثار او بازآفرينی شدهاند.
قهرمانانی که دل به دريا میزنند. در ميان خطرات و پيچهای سرنوشت ساز زندگی غلبه
بر مخاطرات و ترس درونی خود را جستجو میکنند. آيا مرگ حيرت آور نويسنده را
نمیتوان جزئی از زندگی پرمخاطرهای دانست که به گونه دلخراشی، آرامش ابدی را در
شليک گلولهای به مغز خود میطلبيد؟
------------------
[1] Nick Adam
[2] Men Without Women
[3] A Farewell to Arms
[4] Henry
[5] The Son Also Rise
[6] Lady Brett
[7] Jake Bernes
[8] The Old Man and the Sea
[9] exsitential