زندگی

تنگناهای تعدد فرهنگ‌ها

 

رالف داهرن دورف / برگردان: علی‌.م..ط
 

بسياری از مردم در استفاده از اصطلاح « جامعه‌ی چند فرهنگه » به ناگهان دچار ترديد شده‌اند، يا بلكه بگوئيم آنها در استفاده‌ی تاييدآميز اين اصطلاح به عنوان آرمانی مطلوب كه واقعيت اجتماعی بايد به سوی آن بشتابد دودل هستند.
حمله‌های تروريستی ماه جولای گذشته در لندن باعث شدند كه هم قدرت و هم البته ضعف آن مفهوم به نمايش گذاشته شود. لندن يقيناً كلان شهری چند فرهنگه است. يك حمله‌ی بی هدف مانند انفجار بمبی در قطار زيرزمينی به طور ناگزير مردمی با پيشينه‌های فرهنگی متفاوت را مورد اصابت قرار می‌دهد.
به هنگامی كه انسان در تيوپ (اصطلاحی كه از روی محبت به قطار زيرزمينی لندن داده شده) نشسته و يا ـ آنچه بسيار محتمل تر است ـ ايستاده، به طور مرتب دچار حيرت می‌شود از آن كه با چه سهولتی مادران يهودی و پدران مسلمان، جوانان هندی و بازرگان‌های آسيای جنوبی و بسيار افراد ديگر يك شرايط ثابت طاقت فرسا و پرتنش را تحمل می‌كنند و سعی دارند كه با برخوردی مدنی از فشار تاثيری كه بر اطرافيانشان می‌گذارند بكاهند. حمله‌های تروريستی نه فقط ثابت كرد كه انسان‌های بخصوصی تا چه اندازه به يكديگر كمك كردند، بلكه همچنين چگونه كل شهر با تمامی تركيبات مختلف انسانی‌اش روح مشتركی از انعطاف پذيری را به نمايش گذارد.
اين همان نيمه‌ی مثبت از جامعه‌ی چند فرهنگه است. ناظران دقيق اغلب پی برده‌اند كه اين رفتار بيشتر به حوزه‌ی عمومی محدود است، يعنی به زندگی در آن بخش‌هايی از شهر كه همگی در آن به نوعی سهيم هستند. اما رفتار آنها به شكلی دقيقاً مشابه به خانه‌هايشان گسترش نمی‌يابد، تا چه رسد به شيوه‌های زندگی آنها در حوزه‌ی خصوصی خود.
اين موجبی است برای آن كه چرا لندن آن روی ديگر و تاريكتر جامعه‌ی مبتنی بر تعدد فرهنگ‌ها را تجربه كرده است: روكش ظاهری تعدد فرهنگ‌ها نازك است و تحريك كردن يك گروه بر عليه گروه‌های ديگر كه ظاهراً با آنها در صلح و صفا به سر می‌برند به تلاش چندانی نياز ندارد.
ما اين را می‌دانيم زيرا جوهره‌ی فضای مرگبار و بی‌رحمی را تشكيل می‌داد كه بالكان در دهه‌ی ١٩٩٠ جذب آن شده بود. برای دهه‌ها (و در مواردی برای مدتی بازهم طولانی‌تر) صرب‌ها و كروات‌ها ـ در واقع ارتدكس‌ها، كاتوليك‌ها و مسلمان‌های يوگوسلاوی ـ همچون همسايه‌های معمولی در كنار يكديگر به زندگی ادامه می‌دادند. شايد فقط تعداد اندكی بودند كه بتوانند تصور كنند ممكن است آنها در منازعه و كشتاری با چنان شدت باورنكردنی به جان همديگر بيفتند و اكنون ديگر به دشواری می‌توان پذيرفت كه از بوسنی و هرزگووين هرگز يك جامعه‌ی موفق چند فرهنگه ساخته شود. اما آن فاجعه بالاخره اتفاق افتاد و اكنون در بريتانيا به طريقی متفاوت مشابه آن واقعه در حال روی دادن است.
درك اين موضوع اهميت بسيار دارد كه ما در باره‌ی بازگشت دشمنی‌های بسيار ديرينه سخن نمی‌گوئيم. منازعه‌های قومی نژادی و فرهنگی روزگار ما ـ غالباً در شكل تروريسم ـ طغيان يك آتش فشان به ظاهر خاموش نبوده، بلكه برعكس پديده‌های كاملاً نوظهوری هستند.
از نظر خود تروريست‌ها چنين منازعه‌هايی پيامدی از اثرات نگران كننده‌ی مدرن سازی و تجدد است. در زير لايه‌ی نازك ادغام به درون فضای چندفرهنگه، بسياری از انسان‌ها ـ به ويژه مردان جوان از خانواده‌های مهاجر به غرب ـ در جهانی از تناقضات پيرامون خود پريشان و سردرگم می‌شوند. جهان يكدست و فراگير آنها كه از سنت ساخته شده بود اكنون ديگر وجود ندارد، اما آنها نيز به شهروندان مدرن و آكنده از اعتماد در جهانی فردگرايانه تبديل نشده‌اند. مسئله‌ی مورد بحث در اينجا در اصل ربطی به استقلال يا حتی به فقر ندارد، بلكه به منزوی شدن و از خودبيگانگی باز می‌گردد و به فقدان احساس تعلق داشتن به چيزی و به جايی.
دقيقاً در يك چنين شرايط و اوضاع و احوالی است كه خصيصه‌ی اصلی تروريسم وارد معركه می‌شود: موعظه‌ی نفرت توسط رهبران غالباً خودگمارده. البته هيچ لزومی هم ندارد كه آنها حتماً و هميشه رهبران دينی باشند. در بالكان و نقاط ديگر آنها را ملی‌گراها تشكيل می‌دادند كه از برتری يك مليت بر مليت‌های ديگر داد سخن می‌دادند. اما اين نفرت سازها را « واعظ » خواندن به هر حال نابجا هم نيست، زيرا آنها به طور بی وقفه برای قداست اعمال جنايتكارانه به ارزش‌های والا متوسل می‌شوند (٢).
بسيج انرژی‌های جنايتكارانه توسط چنين واعظين نفرت خودش يك پديده‌ی مدرن است و از ادعاهای قابل ترديد چون خودمختاری ملت‌هايی كه به عنوان اقليت قومی تعريف می‌شوند بسيار فاصله دارد. واعظين نفرت برای افزايش قدرت شخصی و ايجاد ويرانی در اطراف خود از شيوه‌های كاملاً جديد استفاده می‌كنند.
ليكن مقابله با آنها متضمن به راه انداختن جنگ يا حتی اصطلاح سست‌تر و خالی از محتوای « جنگ بر عليه ترور » نيست. البته بخشی از پاسخ ما، تشخيص تعداد به نسبت اندك افرادی است كه آماده‌اند جان‌های خود را برای نابودی انسان‌های ديگر بدون هدف معين و هرگونه فرق گذاری ميان آنها از دست بدهند. اما موضوع بسيار مهمتر تشخيص واعظين نفرت است و جلوگيری از تحريك‌های جنايتكارانه‌ی آنها. به همين خاطر هم هست كه چرا دستگيری و پيگرد قانونی رادوان كاراويچ تا اين اندازه اهميت دارد، كسی كه باعث تحريك و برانگيختن خشم جنايتكارانه‌ی بسياری از صرب‌های بوسنی گرديد و به همين خاطر است كه چرا بايد جلوی واعظين تندروی اسلامی گرفته شود.
در كنار اين وظيفه‌ی دقيقاً هدف گيری شده ـ و بنابراصول محدود ـ نياز برای تحكيم گستره‌ی ارزش‌های مشترك و همكاری در جوامعی كه با وجود همه‌ی اين مسائل همواره می‌خواهند كه چندفرهنگه باشند، باقی می‌ماند. اين البته وظيفه‌ی دشواری است و نبايد ساده لوحانه دنبال شود. تفاوت‌ها از بين نمی‌روند و لزومی هم ندارد كه چنين شود. اما يقين حاصل كردن از آن كه شهروندان می‌توانند بر همديگر تكيه كنند ما را مقيد می‌كند كه برای گسترش و حمايت از اطمينان مدنی و شهروندی كه در گستره‌ی عمومی می‌بينيم راه حلی بيابيم
.

---------------------
رالف داهرن دورف نويسنده‌ی كتاب‌های مورد تحسين قرار گرفته‌ی بسياری است. وی نمانيده‌ی پيشين اتحاديه‌ی اروپا از آلمان بود و عضو پيشين مجلس عوام انگلستان، همچنين رئيس قبلی مدرسه‌ی اقتصادی لندن و مسئول پيشين كالج سنت آنتونی در آكسفورد.

١:
The Dilema of Multiculturalism by Ralf Dahrendorf.
Project Syndicate 2005.
٢: يكی از وظايف كارل شميت در رايش سوم دقيقاً يافتن مبناهای قانونی برای توجيه نطق‌های جنايتكارانه‌ی آدولف هيتلر بود. همين كارل شميت اكنون توسط روشنفكران ما به عنوان منتقد مدرنيته مطرح می‌شود و مورد تقدير قرار می‌گيرد. نگاه كنيد به مقاله‌ای در روزنامه‌ی شرق مورخ شنبه ١٨ مرداد ١٣٨٤. عنوان مقاله « كارل اشميت و بحران دنيای مدرن » است و تصويری از وی در كنار يك افسر نازی در آنجا چاپ شده است. از جمله مهمترين ويژكی‌های انديشه‌ی اننقادی كارل شميت اعتقاد به تميز گذاری ميان دوست ـ دشمن در حوزه‌ی سياست است. حقيقتاً خيلی با مزه است. در حالی يكی از شكوه‌های هميشگی روشنفكران در اين دهه‌ی آخری مسئله‌ی خودی و غير خودی است ـ و البته انتقاد از سياست سياه و سفيد ديدن آمريكايی‌ها ـ حالا بايد تمايز ميان دوست و دشمن خود يك خصلت مترقی و انتقادی هم به حساب آيد. مبارك است! مترجم.