افغانستان وبیداری جهان اسلام
اولیور روا
ترجمه: اسماعیل حکیمی
گرچه جنبشهای اسلام گرای افغانی شدیداً متأثر از افکار و تشکیلات اخوان المسلمین عربی بودند؛ولی جهاد سابق آن کشورتأثیر کمی حد اقل تا سال١٩٨٥ روی افکار عمومی عربی داشت. در آن هنگام افکار عمومی عمد تاً به در گیری های اسرائیلی ـ فلسطینی یا محافل تند رو ایرانی که اغلب گروه های مقاومت افغانی را «محافظه کار» و یا حتی« ارتجاعی» می نامیدند، مشغول بود. البته ایران و بسیاری از کشورهای عربی تجاوز شوروی را محکوم کردند و خواستار عقب نشینی شوروی شدند. اجلاس اضطراری سران کشورهای اسلامی در جنوری١٩٨٠ در اسلام آباد تشکیل گردید تا تجاوز شوروی را قویاً محکوم نمایند. اما این حمایت فقط از ناحیۀ کشورهای محافظه کار به عمل آمد و محدود بود. چوکی افغانستان به مجاهدین واگذار نشد. جنگ افغانستان تقریباً سالها دور از توجه افکار عمومی جهان اسلام باقی ماند. در حدود سال١٩٨٥ اوضاع تغییر کرد. یک تعهد مشترک بین سعودیها از یک طرف و اخوان المسلمین و جماعت اسلامی پاکستان از طرف دیگر با اهداف ذیل به وجود آمد:
١ـ تقویت گروه های رادیکال اسلامی در میان مجاهدین.
٢ـ جلوگیری از نفوذ ایران.
٣ـ ممانعت از گسترش نفوذ فرهنگی غرب در میان مهاجرین و مجاهدین.
دو هدف نخست مورد حمایت کامل آی اس آی پاکستان و سی آی ای که مسوولیت تحویل کمکهای نظام امریکا را به عهده داشت، بود. هرچند پشت پرده هر کدام سعی میکرد از نماینده منتخب خود حمایت نماید.
تعهد مشترک سعودی و اسلام گراها تا جنگ دوم خلیج فارس بین ائتلاف غرب و صدام حسین، که در آن هنگام بسیاری از اسلام گراها با سعودیها قطع رابطه کرده بودند، ادامه داشت. اما این تعهد مشترک این اثر را داشت که اسلام گرایی را به سوی نوع محافظه کارتر بنیادگرایی، که من آن را «بنیادگرایی نفرین» می نامم، سوق داد. شخصیت های جدید که با جنبش اسلامی مطرح شدند، ایدئولوژی انقلابی و سیاسی خود را رها کردند و به تنها برنامۀ اجرای شریعت رو آوردند.
اکنون نگاهی می اندازیم به گروه های متعدد بنیاد گرای خارجی که از مجاهدین حمایت کردند و انگیزه ها و نتیجۀ فعالیت های آنها را مورد بررسی قرار می دهیم:
جماعت اسلامی پاکستان
جماعت اسلامی که درسال١٩٤٠ توسط ابوالاعلی مودودی در هند تأسیس شد، هم یک حزب سیاسی بود و هم انجمن مذهبی که هدفش نفوذ در نخبگان و ایجاد حکومت اسلامی بود.( نگاه کنید به: ک، بهادر، جماعت اسلامی پاکستان) عملکرد جماعت اسلامی در پاکستان(حدود٥/٢در صدآرأ) ملاک نفوذ واقعی اش نیست. این حزب در محافل اطراف ضیاءالحق متوفی بسیارمؤثر بوده است. جماعت اسلامی، درحقیقت، یک حزب روحانی نیست. معمولا رو در روی علمای سنتی که بطور عموم به دو گروه مختلف جمعیت العلماء پیوسته اند قرار دارند. با وجود این، جنرال ضیاء به منظور بالا بردن اعتبار و وجهۀ اسلامی جماعت، همان مقام «مدرسه» را به دانشگاه جمات اسلامی در منصوره (لاهور) داد.
جماعت اسلامی دردهۀ١٩٦٠ در میان محافل روشنفکری افغانی نفوذ داشت. در ان زمان قاضی حسین احمد از پشتون های پاکستان(فعلا رهبرـ جماعت اسلامی) تلاش کرد جنبش اسلام گرای افغانی را متحد سازد. نفوذ جماعت از دانشکدۀ الهیات و دانشگاهیان کابل فرا تر نرفت وعمدتا قشر روشنفکر را، آنطور که در جنبشهای اسلامی متداول است در برگرفت. قابل ذکر است که تعلقات نژادی پیش از این هم با پیوند های ایدئولوژیکی هم صدا بود.
حزب منتخب جماعت اسلامی از میان مجاهدین همواره حزب اسلامی گلبدین حکمتیار بوده است. اختلافات ایدئولوژیکی از دهۀ ١٩٦٠ به بعد بین حزب اسلامی و جمعیت اسلامی اهمیت زیادی نداشته است. برتری حزب اسلامی برای جماعت شاید متأثر از پیوند های نژادی و ملاحظات استراتژیکی بوده است. در این ملاحظات استراتژیک نیروهای نظامی پاکستان که برخی کارمندانش طرفدار جماعت هم بود، سهم داشت.
اهل حدیث :شاخه ای از جنبش اصلاح طلب شبه قارۀ هند است که درقرن هیجدهم شاه ولی الله آن را تاسیس کرد. این جنش تحت رهبری سیداحمد بریلوی( متوفی١٨٣١) موضع ستیزه جویانه ای گرفت. و بریتانیا آن را به غلط «وهابی« نامید.(م هدایت الله، بررسی جنبش اصلاح طلب مذهبی سیداحمد. همچنین نگاه کنید به: باربارا میتکالف، تجدید حیات اسلامی درهند بریتانیا) جنبش اهل حدیث مکتب مذهبی است که از باز گشت به قرآن وسنت حمایت میکند، از تصدیق مذاهب چهارگانه اهل سنت امتناع می ورزد و تصوف و شیعه را به شدت رد می نماید. عبدالعزیز دهلوی (متوفی١٩٢٤) پسر شاه ولی الله و مرید سید بریلوی جزوه ای به نام تحفۀ اثنا عشریه برضد شیعه (به فارسی) نوشت که در سال١٩٨٨ در ترکیه تجدید چاپ شد و در پشاور بطور گسترده پخش گردید. اهل حدیث از حق اجتهاد یا تفسیر حمایت می کنند وی با مذهب حنفی در مسایل خاص و ظریف کلامی از قبیل نحوۀ عبادت اختلاف دارند. برای حنفی های سنتی افغانی این نو آوری در عبادت مساوی با ارتداد است. اهل حدیث هر چند به شدت اصلاح طلب و بنیادگرا بودند، ولی هیچگاه افکارسیاسی نداشتند. به عنوان مثال با سلطۀ بریتانیا در هند مبارزه نکردند.
در پاکستان فعلی، اهل حدیث هم یک جنبش مذهبی است و هم یک حزب سیاسی و برخلاف جماعت اسلامی، این جنبش بطور مستقیم از جنرال ضیاء حمایت نکرده و با لایحۀ شرکت مخالفت نمود.( به این دلیل که دولت در مورد شریعت صلاحیت قانونگذاری ندارد.) رهبر این جنبش احسان الله ظهیر در سال١٩٨٧ در لا هور به قتل رسید. شبکه های اهل حدیث را وهابیهای سعودی در طول دهۀ١٩٨٠ قویاً حمایت می کردند. از این رو، خیلی بی ربط هم نیست که«وهابی» نامیده شود. به هر صورت، اهل حدیث با وهابیت دیدگاه ها و مشترکات بیشتری دارد تا با اخوان المسلمین.
اهل حدیث در ایالت سرحد شمال غربی از قرن نوزدهم تا کنون بسیار فعال بوده ومدرسه هایی در اتک و اکورا ودرۀ کنر(درقریه پنج پیر، به همین جهت یکی از نامهای افغانی اش پنج پیر است.) ایجاد کرده است. در دهۀ ١٩٥٠ تعلیماتش در داخل افغانستان در میان ملاهای محلی وعمدتاً در نواحی مرزی گسترش یافت. بدلیل فقدان مدارس مناسب، رفتن به هند به منظور تحصیل، برای ملاهای افغانی امر عادی بود. بعد از تجزیه هند در سال١٩٤٧ بسیاری از طلبه های افغانی به مدارسی که در نزدیک شان در ایالت سرحد شال غربی ایجاد شده بود، رفتند. آنها عمدتاً پشتون و بعضا نورستانی و بدخشانی بودند. برخی از آن طلبه ها به ایدئولوژِی اهل حدیث گرویدند. هنگام باز گشت به افغانستان در مقابل تصوف و مذهب حنفی مبارزه کردند. مثلا زیارتگاه های محلی را تخریب نمودند، حنفیها معمولا آن طلبه هایی اهل حدیث را «وهابی» می نامید. لیکن خود طلبه ها خود را «سلفی» می گفتند. روابط آنهاه با ملاهای سنتی حنفی متشنج شد و به بر خوردهای مسلحانه محلی انجامید.
تهاجم شوروی به نواحی کوچک اهل حدیث در افغانستان چهرۀ سیاسی داد، چپگرا از کمک مستقیم مالی حامیان پاکستانی خود بهره مند شدند که اندکی بعد با کمک مستقیم مالی وها بیهای سعودی تکمیل گردید. این امارتهای «وهابی» عبارتند از« بارگ متل» در نورستان شمالی، درۀ پنج در کنر و ناحیۀ آرگو در بدخشان. جالب است که این «امارتها» معمولا با تقسیم بندی قومی و قبیله ای محل مطابقت دارد.مولوی افضل از بارگ متل، که ابتدا در دیوبند (هند) و سپس در اکوره (پاکستان) تحصیل کرده بود؛ در یک مدرسۀ اهل حدیث در کراچی تدریس نمود، سپس مدرسۀ خودش را در بدموک، قریۀ آبا و اجداد خود، گشود. وی هنگام بروز آشوب سال١٩٧٨ رهبر محلی حزب اسلامی(عبیدالله) را کنار زد و قبیلۀ خودش، کایتها را به وهابیت گرواند. قبیلۀ جنوبی رقیب، به نام کام، تحت امر مولوی رستم به حزب اسلامی وفادار ماند. مولوی افضل« دولت اسلامی افغانستان» خود را که در محل به «دولت» معروف بود، بوجود آورد. در سال١٩٨٧ یک جوان لیبیایی به نام «سلیمان» که از عربستان آمده بود، نمایندۀ عربی در بارگ متل ـ شهر اصلی «دولت» ـ بود.
در بدخشان مولوی حمیدالله تحصیلکردۀ پنج پیر و کراچی، مدرسه ای را در دهۀ ٦٠ تاسیس کرد و یکی از شاگردانش، مولوی شارقی هنگام بروز جنگ به جمعیت اسلامی پیوست. بعداً از آن حزب انشعاب کرد و امارت «وهابی» خود را در اطراف آرگو ایجاد نمود که نفوذش در اوج خود از جُرم تا شهر بزرگ را دربر می گرفت.
بسیاری از تاجیکها و همچنین ازبکها( که دردهۀ١٩٣٠ از اتحاد شوروی مهاجرت کرده بودند) را نیز شامل می گردید. شارقی در سال١٩٨٤ در پشاور به قتل رسید. گروه وی به رهبری مولوی جمال ناصر، دانوشی، سیدعلی وخیراقمند( ) به حزب اسلامی پیوست و همیشه با جمعیت جنگ داشت و گاهی حتی جانب حکومت را می گرفت. در تابستان١٩٩١ مسعود آنها را شکست داد و ازمنطقه بیرون راند.
در کنر، مولوی جمیل الرحمن، تحصیلکردۀ مدرسه ثلاثین پشاور، نیز بعد از جدایی از حزب اسلامی یک جمهوری«وهابی» را در درۀپنج بوجود آورد. وی حزب الدعوة ر ا تاسیس نمود وبسیاری از پشتونهای طایفۀ صافی درۀ پنج را دور خود جمع کرد. در حالیکه حزب اسلامی وفاداری اغلب پشتونهای قبایل شینواری و میشوانی را حفظ نمود. در سال ١٩٩١ جنگ خونینی بین دو گروه واقع شد که هدف از آن در کنترول گرفتن ولایت آزاد شدۀ کنر بود. مولوی عبدالرحمن به قتل رسید. اما پیروانش با حمایت عربستان سعودی موفق شدند کنترول اسدآباد مرکز ولایت را به دست آورند.
قابل ذکر است که در تمام موارد مذکور اختلافات مذهبی با درگیریهای نژادی و قبیله ای همساز بود.
عربستان سعودی: دولت عربستان سعودی جنش مجاهدین را از ابتدای جنگ مورد حمایت خود قرار داد و درظاهر، روابط خود را با تمام گروه ها حفظ کرد. گیلانی رهبر میانه رو و حتی غیر مذهبی، پاسپورت سعودی دارد. تمام رهبران در ریاض مورد استقبال قرار می گیرند؛ گرچه در حقیقت حمایت سعودیها از اسلام گرایان رادیکال تر خیلی زود آشکار گردید. این سیاست، توسط مرا کز با نفوذ و متعدد سعودی یعنی روحانیون وهابی، دولت، شاهزادگان وشخصیتهای مختلف که هرکدام از شبکۀ خاص خود بهره می گرفت، اعمال می شد. محافل مذهبی وهابی، نزدیک به شیخ ابن باز، رئیس علمای عربستان سعودی، در اثر تعصب ضد شیعی و ضد صوفی شان تحریک شدند. رهبران و قوماندانهای محلی را بر پایۀ نظرات کلامی خاص خود حمایت کردند. آنها سیاف را بطور گسترده کمک مالی نمودند. همچنین قوماندانهای محلی مورد حمایت اهل حدیث را نیز کمک کردند. کانالهایی که «قوماندانهای راستین» را انتخاب می کردند، عمدتا ملاهای افغانی تحصیلکرده سعودی بودند که آمادگی پذیرش بخشی از فلسفۀ وهابیت ـ اگر نه همه اش ـ را داشتند. بنابر این، لقب«وهابی» که افغانی های محلی و مردم پاکستان به هر جنبش اصلاح طلب مقدس مآب می دهند بیشتر و بیشتر درست از آب در می آید.
مشروعیت مذهبی، برای خاندان سعودی همواره مهم بوده است. آنها از دیر زمان برای جلب حمایت اسلام گرایان به خصوص شاخۀ اصلی اخوان المسلمین تلاش می کردند تا بتوانند در برابر گرایشهای انقلابی ترقی خواه یا ملی گرا از قبیل بعثیسم و ناصریسم بایستند. اتحادیه جهان اسلام (رابطه) برای گسترش بنیاد گرایی مدرن و اصلاح طلب مورد قبول محافل بنیاد گرایی غیر وهابی، که از نظر سیاسی محافظه کار و از نظر فرهنگی ضد غربی باشد، در سال1962 با مرکزیتی در مکه بوجود آمد.
«رابطه» از سازمانها تشکیل شده است نه از دولتها. سر منشی آن یک سعودی ( به نام دکتر عبدالله عمر ناصف ازسال 1983 به بعد) می باشد. رابطه، با بودجۀ کلانی ملا ها را آموزش می دهد و مساجد، کتابخانه ها و سازمانها را کمک مالی می نماید. رابطه پلی است بین اخوان المسلمین و وهابیها. پیدایش افراط گرایی میان اسلام گرایان تحت تاثیر سید قطب، در دهۀ ١٩٦٠ پادشاهی سعودی را در موقعیت دشواری قرار داد که به نام اسلام مبارزه می کردند. انقلاب اسلامی ایران درسال١٩٧٩ به شدت در تضاد با خاندان سعودی قرار گرفت و اوضاع را وخیم تر کرد. در واکنش به آن، سعودیها نه تنها از بنیاد گرایان دوری نجست، بر حمایت خود از اسلام گرایان تندرو سنی افزود تا به این طریق اختلافات بین شیعه و سنی را تشدید کرده، ازگسترش انقلاب ایران به بیرون از مناطق شیعه جلوگیری نماید.
علاوه بر روحانیون وهابی و دولت سعودی، مرکز سومی که در شکل دهی سیاست سعودی در قبال پاکستان فعال بود، سازمان اطلاعات خارجی سعودی، به ریاست شاهزاده ترکی ابن فیصل، بود که گلبدین حکمتیار را، چنانچه خواهیم گفت، بیشتر به دلایل استراتژیکی انتخاب کردند تا مذهبی.
نفوذ سعودیها در میان مجاهدین نتایج پیچیده و متناقضی داشته است. بسیاری از رهبران و قوماندان های محلی پولها را گرفتند. و لی جز امارتهای«وهابی» که قبلا متذکر شدیم، به آیین وهابیت نپیوستند و بیشتر تحت نفوذ سیاسی اخوان المسلمین باقی ماندند تا سعودیها. وهابیت به عنوان یک دکترین هرگز میان سنیهای سنتی محبوبیت زیادی نیافته است.به علاوه، اسلام گرایان تندرو همیشه عربستان را مورد انتقاد قرار داده اند (چنانچه مخالفان سلطنت میگویند: اسلام شاه ندارد.)
اخوان المسلمین: نفوذ اخوان المسلمین به دهۀ١٩٦٠ بر می گردد، در آن هنگام پروفیسور های آینده ( غلام محمد نیازی و برهان الدین ربانی) در دانشکده الهیات دانشگاه الازهر قاهره تحصیل میکردند. آنها هنگام باز گشت به افغانسنتان جمعیت اسلامی افغانستان را تأسیس کردند. به دنبال آن جنبش جوانان مسلمان تأسیس شد و ترجمه های آثار سیدقطب بطور گسترده میان دانشگاهیان افغانی پخش گردید.( نگاه کنید به: روآ، اسلام و مقاومت، فصل4).
در سالهای اول تهاجم شوروی به افغانستان، حمایت محافل اسلامی عربی از مجاهدین اندک بود. کمک اصلی از ناحیۀ دولتها، که میانه ای خوبی با اسلام گرایان رادیکال نداشتند، صورت می گرفت. مثلا انورالسادات مصر به مجاهدین اسلحه می فرستاد. ارتباط مجاهدین با غرب و رژیمهایی که روابط دوستانه با عربها نداشتند، مانعی برای نزدیکی روابط مجاهدین با محافل اسلامی عربی بود. عامل دیگر، تکیه روی محوری نژادی در جهان عرب بود. به عنوان نمونه، اخوان المسلمین که یک سازمان عربی است، علی رغم اینکه ادعا دارد روی سخنش به تمام امت اسلام است؛ اعضای جدید خود را تقریباً منحصراً از میان عربها بر می گزیند. بهر حال، بعد از سال١٩٨٤ منابع کمک عربی کمک به مجاهدین را آغاز کردند . این کمکها شکل تعهد مشترک بین محافل وهابی ریاض و اخوان المسلمین را به خود گرفت. ریاض پول فراهم میکرد واخوان المسلمین نیروی انسانی.
کادر فعال اخوان المسلمین در افغانستان اغلب فلسطینها بودند که پاسپورت های اردنی داشتند. شاخۀ اردنی این جمعیت به ریاست محمد عبدالرحمن خلیفه ظاهراً نقش مهمتری را درحمایت ازجهاد افغانستان نسبت به مرکز مصری بازی کرده است. آنها در همان اوایل درسال١٩٨٢دفتری را درپشاور ایجاد کردند. رئیس آن دفتر عبدالله عظام فلسطینی بود که پاسپورت اردنی داشت و با یک زن افغانی ازدواج کرد. عظام یک تشکیلاتی لایق و متعهدی بود که مدت زمان طولانی به افغانستان مسافرت نمود و فعالانه می کوشید حزب اسلامی و جمعیت اسلامی را متحد سازد. در عین حال، همیشه از حزب اسلامی حکمتیار جانبداری می کرد. بعد از یک مسافرت در تابستان١٩٨٩ به قصد ملاقات با مسعود، سعی کرد حالت متوازنی بین دو حزب بر قرار نماید، در نوامبر همان سال دریک حمله تروریستی مرموزی که هرگز عاملانش شناسایی نشدند، به قتل رسید.
عظام برای معرفی جهاد افغانستان به محافل عربی مجلۀ الجهاد را به عربی منتشرکرد و جهت هماهنگی کمکهای اسلامی برای مجاهدین تلاش نمود. تعداد فزایندۀ سازمانهای خیریۀ اسلامی، از ناحیه هلال احمر سعودی گرفته تا آژانس امداد سودان، در پشاور ایجاد گردیدند. هدف دیگر این سازمانها کنار زدن سازمانهای غیردولتی غربی نیزبود.سازمان های غیردولتی غربی متهم بودند که پوشش برای فعالیت های مبلغان مذهبی مسیحی(مسیونرها) میباشند. عبدالله عظام به ایجاد نوعی «اردوی اسلامی» نیز کمک کرد. هدف تنها کمک به جهاد افغانستان نبود، بلکه ایجاد نوع جدید بنیادگرایی در افغانستان نیز بود که هم باسنتهای فرهنگی (قبیله گرایی) در تضاد باشد وهم با سنتهای مذهبی( حنفی وتصوف). چنانچه یک روزنامه نگار سعودی نوشت:« دانشمندان مسلمان می توانند نقش مهمی را در نجات افغانهای جاهل از گمراهی بازی کنند. عنعنات و سنت های غیر اسلامی راه خود را در درون زندگی آنها باز کرده است.»( عرب نیز،١٤سپتامبر١٩٨٤«جنگ مجاهدین افغانی برای دفاع از عقیده و کشورشان» عبدالله الرفاعه، صٌ٩ . این مقاله حملات مستقیمی بر آژانسهای داوطلبانه امداد غربی تحت عنوان« مسیونرهای مذهبی» نیز دارد.)
مشاوران عرب در میان تمام احزاب اسلام گرا در پشاور نفوذ داشتند. و معمولا در درون هر حزب، جناحی را مودر حمایت قرار می دادند.(مثل گروه نورالله عماد در داخل جمعیت اسلامی) بنابراین، به اختلافات از قبل بوجود آمده بین قوماندانهای واقع بین تر و بروکراسی پشاور، که نیروهای جدید خود را از میان روشنفکران تبعیدی بر می گزیدند وروز به روز محافظه کارتر و بنیاد گرا تر میشدند، دامن می زدند.
تعهد مشترک
از سال٩٠ـ١٩٨٤ تعهد مشترک سعودیها و اخوان المسلمین و سازمان اطلاعات نظامی پاکستان(آی.اس.آی) بخش عمدۀ کمک های نظامی را در اختیارگلبدین حکمتیار قرار دادند و تلاش کردند وی را از نظر سیاسی جلو اندازند. محافل وهابی در ابتدا ترجیح دادند، سیاف و قوماندانهای محلی را از طریق اهل حدیث کمک نمایند. گفته می شود که خود سیاف وهابی است. شاید هم باشد. زیرا نام خود را از عبدالرسول(بنده پیامبر) به عبدالرب الرسول(بنده پروردگارپیامبر) تغییر داد. و شاید هم وهابی نباشد، زیرا این نکته هم گفته میشود که او تنها عضو غیر عرب شورای عالی اخوان المسلمین است. به هرصورت،رفتارسیاف در جریان جنگ خلیج(فارس) نشان داد که وی بیش ازانکه به سعودیها نزدیک باشد به اخوان المسلمین نزدیک است.
اختلاف دیگر روی کمکی بود که، هرچند کم، میانه روهای اخوان المسلمین به مسعود، علی رغم این حقیقت که پاکستانیها همیشه با پیشرفت وی مخالف بودند، می نمودند. با اینهمه در مجموع همکاری مشترک نسبتا منسجمی بین آی.اس.آی.سعودی و اخوان المسلمین از سال١٩٨٢تا ١٩٩٠ وجود داشت.
پشت این تعهد مشترک چه چیزی قرار داشت؟ نخست، تعهد ایدئولوژیکی. جماعت اسلامی پاکستان با اخوان المسلمین ایدئولوژی مشترکی دارد و آی.اس.آی باجماعت اسلامی همواره روابط نزدیکی داشته است. سعودیها با تفسیر سیاسی اسلام، آنگونه که برای حسن البناء ومودودی معمول بود، کاملا بیگانه بودند. ولی با تاسیس«رابطه» برای یافتن زمینۀ مشترک با اخوانیهای میانه رو تلاش می کردند. نزدیکی وهابیها و اسلام گراها بابروز جنگ ایران و عراق و تهاجم شوروی به افغانستان سرعت گرفت. استراتژِی سعودی در طول دهۀ ١٩٨٠ تقویت اردوی بنیادگرایی تندروسنی بو تا به این طریق، از نفوذ انقلاب ایران درمیان توده های مسلمان جلوگیری نماید. سعودیها که در این زمینه فاقد نیروی انسانی بودند به اخوان المسلمین مجال فعالیت دادند. آنها هم همکاران خود را از کسانی انتخاب کردند که از نظر ایدئولوژی با آنها بسیار نزدیک بودند.
با این همه، این استدلال، پاسخ قانع کننده برای این سوال نمی باشد که:« چرا نفع اصلی را از کمکها سیاف و حکمتیار بردند، نه ربانی؛ در حالیکه وجهۀ اسلامی ربانی اگر قوی تر از آنها نباشد حد اقل به اندازه آنها هست؟» علت آن بیشتر استراتژیکی است تا ایدئولوژیکی. آی.اس.آی و شاهزاده ترکی سعودی پشتونها را برای کمک انتخاب کردند و از کمک به تاجیکها خودداری کردند. زیرا فکر می کردند تاجیکها همچون سایر فارسی زبانها بالقوه برای پذیرش نفوذ ایران آماده اند.
انتخاب حکمتیار برای پاکستان زمینه استراتژیکی دارد. پاکستان می خواهد:
ـ باحمایت پشتونهای اسلام گرای رادیکال سنی، در برابر شیعیان و تاجیکان هر دو، زیر پای ایران را خالی کند.
ـ باکنترول پشتونهای نوار مرزی داخل افغانستان، موازنۀ استراتژیک در برابر تهدید هند بدست آورد.
ـ از پیدایش حکومت مرکزی مقتدر در افغانستان که بتواند با کنترول اسلام آباد بر قبال مرزی مبارزه کند ومحور استراتژیک باهند ایجاد نمایند، آنطور که شاهزاده داود دردهۀ١٩٥٠ کرد، جلوگیری نماید.
ـ خلا ناشی از عقب نشینی شوروی حتی از آسیای مرکزی را پرکند و یک کشوربنیاد گرا و محافظه کارسنی در میان ایران، هند وروسیه شبیه امپراتوری مغول بوجود آورد.
اسلام آباد برای رسیدن به این مجموعه اهداف پیچیده، روی تقسیم بندی نژادی نقش بازی کرد. واز پشتونهای غلزایی در برابر پشتونهای درّانی(پایگاه قبیله ای سلطنت سابق) وفارسی زبانها، اعم از شیعه و سنی، حمایت نمود. عنصرنهایی را هم باید یاد آورشویم: حکمتیاراز زمان تبعیدش درسال١٩٧٤ تا کنون به پاکستان با آی.اس.آی روابط نزدیک داشته است. این مسأله، سبب گردیده که آی.اس.آی معتقد شود که هر دولتی با محوریت وی تشیکل گردد به پاکستان نزدیکتر خواهد بود. ( البته نمونه درخشان آن حکومت پشتون تبار ملا محمد عمر بود که دستوراتش را مستقیما از استخبارات پاکستان بدست میاورد وآلۀ دست اجنبی بود....)
انگیزه های مذهبی، استراتژیکی، سیاسی و ایدئولوژِیکی به حدی به هم گره خورده اند که گاهی درک گزینشهای بنیاد گرایان خارجی مشکل می گردد. حامیان مختلف مجاهدین هرچند اقدامات خود را دریک سیاست نسبتاً منسجمی هماهنگ کرده بودند، ولی ازکانالهای متعددی نیز، برای کمک و برقراری ارتباط با مجاهدین یعنی افراد، جناح های درون احزاب، خود احزاب و قوماندانهای محلی، بهره گرفتند. حامیان مجاهدین، درواقع،به بهانۀ انتخاب (مسلمانان خوب) اغلب کانالهای مستقیم کمک در شکل روابط حامی ـ کمک گیر ایجاد نمودند. این مسأله، اختلاف قبلی مجاهدین را تشدید کرد.
اندیشه نو