فرهنگ و ارزش
لودویگ ویتگنشتاین
مترجم : امید مهرگان
|
"از هر آنچه آیینی است ( به اصطلاح مرتبط با کشیش اعظم است) باید به سختی پرهیخت زیرا بی درنگ می پوسد . البته یک بوسه نیز در حکم آیین است [و با این حال] نمی پوسد. ولی فقط آن میزان آیین مجاز است که همچون یک بوسه، اصیل باشد . " لودویگ ویتگنشتاین
این فلسفه مثل شعری ماند، لودویگ در دوره ای که به فلسه علاقمند شد ، بسیار منزوی بود و فقط با یکی دو نفر (بویژه راسل ) حرف می زد . لودویگ: " وسوسه بزرگی است ، خواست آشکار کردن روح" به عقیده او زبان ، دنیا را بوسیله تصویر کردن آن نمایش می دهد یا باز می نماید، گزاره ها ، تصاویر امور واقعند و دوم اینکه گزاره ها مبین فکرند به این معنا که زبان می بایست مانند آینه عیناُ وضع و ترتیب اشیاء را نشان دهد . او حتی می گفت خود نسبت زبان با دنیا را نمی توان به نحو مفید معنا با زبان نمایاند یا در باره آن به کمک زبان بحث کرد. لودویگ : "ما با زبان پیکار می کنیم ، ما درگیر پیکار با زبانیم" او در مورد صادق و کاذب و بی معنا در زبان سخن می گوید . وقتی جمله ای راجع به جهان می گوییم، کاری که در واقع انجام می دهیم ، این است که نام ها را با هم به نحوی مرتب می کنیم که مطابق با یکی از ترتیب های ممکن چیزها در جهان باشند، اگر این ترتیب ما بواقع در جهان فعلیت پیدا کند ، گفته ما صادق است ، اگر نکند کاذب است، اگر نام ها در جمله ما به نحوی مرتب شده باشند که در جهان ، آن ترکیب نا ممکن باشد این گفته بی معناست . حالا این جمله لودویگ را می خوانم : " آن که منحصراً پیشتر از زمان خود است ، سرانجام زمان روزی او را با خود خواهد برد" این جمله مطابق منطق لودویگ باید بی معنا باشد ، این جمله یک پیش گویی است ؟ شعر است ؟ از جنس جادو است ؟ چیست ؟! ولی به نحوی مرتب شده که در جهان این ترکیب ناممکن است ، جهانی که می شود اشیاء را درش دید... نمیدانم ! قابل درنگ است البته ! به نظر لودویگ داوری های اخلاقی امری فرا جهانی است و با امور واقع سرو کار ندارد ، دچار نوعی سرگیجه می شویم این جا از سویی فلسفه می گوید ، از سویی گفته های خود را نقض می کند فلسفه اینجا مرزهایش به ادبیات نزدیک می شود، علم پیشرفت می کند ولی آیا ادبیات و فلسفه پیشرفت می کنند، کسی بهتر از هومر هست ؟ آیا سوالات فلسفه تغییر کرده ، مگر ما به هان چیزها که افلاطون فکری کرده فکر نمیکنیم ... لودویگ می گوید ما داریم در این ساخت زبان دست و پا می زنیم و برای همین فراتراز افلاطون نمی رویم. فلسفه بسیار برخلاف طبیعت است ، کاری بسیار عجیب و غیر طبیعی است .این عقیده مرداک (یک فیلسوف) است آن وقت لودویگ می گوید : "هر معجزه طبیعت را به ما نشان می دهد . اساس هنر ، بر مفهوم معجزه طبیعت استوار است (شکوفه ای که در کار باز شدن است . چه چیز این امر با شکوه است؟) می گویند: ببین چگونه باز می شود!" جالب است که در پایان کتاب رساله می نویسد: " هرکس که گزاره های مرا بفهمد ، سرانجام تشخیص خواهد داد که[آن گزاره ها] بی معناست." به گونه ای به گفته جز این ×××× او به این فکر می رسد که زبان واقعیتی اجتماعی و در دسترس همگان است، نه جوهری که بتوانید ماهیت آن را با استدلال ذهنی محض به دست بیاورند . کسی که پرسش اولیه اش چیزی بدیهی است : چگونه زبان ممکن است؟ ... کتاب فرهنگ و ارزش نوشته هایی است میان یادداشت های او به همین جهت نباید به عنوان کتابی نیت شده در نظر گرفتش ، و حتی به نظر من در عین حال که فلسفی است می توان به عنوان شعرهای ویتگنشتاین آن را خواند بخصوص که ترجمه شاعرانه ای هم شده ، وقتی جملاتی را می خواندم، دوستی پرسید جملات را تغییر داده ای گفتم نه این ترجمه امید مهرگان است و به نظر می رسد ، یک ترجمه سرد به دست نداده ... به آوازی می ماند: "با ژرفنای دیگری بازی مکن!" "تنها اگر خیلی جنون آمیز تر از فیلسوفان بیاندیشی ، میتوانی مسائلشان را حل کنی" "از هر اشتباهی سکه ای ضرب کن " "آن که بسیاز می داند ، دروغ نگفتن را دشوار می یابد" " نه الگوهای دیگران ، بلکه بگذار طبیعت راهبر تو باشد" ... مجبورم ادامه ندهم ، اما مشتاقم که این کتاب را بخوانید ... آنچه در گيومه آمده ترجمه اميد مهرگان است و براي معرفي لودويگ از کتاب مردان انديشه برايان مگي ترجمه عزت الله فولادوند استفاده کردم. لودويگ! چون تلفظ ويت گنش تاين او را دور مي کند از ذهن فارسي ما !
س.م |